شیخ حسین لنکرانى
(1268ـ 1368ش.)
عنوان مقاله: آیت بیدارى
نویسنده: عبدالرحیم اباذرى
تولّد و تبار
در سال 1308 ق[1] برابر با 1268 ش. در یکى از محله هاى قدیمى شهر تهران «سنگلج» و در یک خانواده اصیل روحانى، کودکى پا به عرصه وجود گذاشت که نامش را حسین نهادند. مادرش فاطمه، زنى عفیف، مهربان و پاکدامن بود پدرش، آیت الله حاج شیخ على لنکرانى از عالمان و مجتهدان طراز اوّل تهران به شمار مى آمد. شیخ على، فرزند شیخ حسین لنکرانى بود. او به همراه برادرش، صدیق العلماء، از لنکران به ارومیه نقل مکان کرد و فرزندش، شیخ على، در این شهر متولّد شد و پس از آن همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد شیخ على لنکرانى تحصیلات عالى خود را در نجف اشرف گذرانید و از شاگردان برجسته فقیه سترگ، میرزا حبیب الله رشتى به شمار مى آمد. شیخ على لنکرانى پس از اتمام تحصیلات و نیل به درجه اجتهاد، به ایران بازگشت و تا آخر عمر در شهر تهران به سر برد. منزل وى، پناهگاه مردم و محل مراجعه آنان بود. آنان براى حل مشکلات و مرافعات روزمره، عقد معاملات، تنظیم اسناد املاک و ازدواج و طلاق به وى مراجعه مى کردند.[2] شیخ على، از یاران دیرین شهید شیخ فضل الله نورى بود.
پدر بزرگ
آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانى اوّل، جد آیت الله شیخ حسین لنکرانى نیز از مجتهدان سرشناس تهران شمرده مى شد. او تحصیلات حوزوى را در نجف گذراند و از شاگردان و معاصران شیخ محمّد حسن نجفى (صاحب جواهر) بود. وى بعد از مهاجرت به تهران به فعالیّت هاى علمى مشغول شد.
او در تهران رابطه مستمر و صمیمى با آیت الله آقا سیّد محمّدصادق طباطبایى داشت به طورى که پسر وى، سیّد محمّد طباطبایى (از رهبران مشروطه) و سیّد جمال الدّین اسدآبادى مدتى در تهران در درس وى شرکت مى کردند و این دو از شاگردان شیخ حسین لنکرانى اوّل به حساب مى آیند.[3]
جد اعلى
جد بزرگ آیت الله لنکرانى، عالم مجاهد، حاج میرزا احمد مجتهد نام داشت. او در منطقه شیروان[4] زندگى مى کرد و در میان مردم آن سامان از احترام و منزلت ویژه اى برخوردار بود. در جنگ نابرابر ایران و روس تزارى، این مجتهد فرزانه، به مبارزه بى امان برضد تجاوزات ارتش تزارى روسیه به پاخاست و این کار، منجر به خروج اجبارى وى از شیروان شد. به دنبال آن، علما و مردم شیعه منطقه قفقاز، از وى دعوت به عمل آوردند و او به این منطقه هجرت کرد و در شهر لنکران ساکن شدولى هرگز از مبارزه با شرک و کفر خسته نشد و همچنان به وظیفه اسلامى و انقلابى خود عمل کرد. وى شهر لنکران را پایگاه مذهبى و مبارزاتى خویش قرار داد و رهبرى سیاسى و مذهبى مردم منطقه را بر دوش گرفت. درپى قراردادهاى ننگین «گلستان و ترکمانچاى» که منجر به جدایى نزدیک به بیست شهر کوچک و بزرگ از پیکره سرزمین ایران شد، مرحوم حاج میرزا احمد مجتهد با بسیج مردم منطقه به مبارزات مسلحانه بر ضد روس ها ادامه دادبه طورى که امپراتور روسیه احساس خطر کرد و چون به خاطر نفوذ و موقعیّت عمیق مردمى نمى توانست با وى درگیر شود یا او را زندانى کند، طى نامه اى از فتحعلى شاه قاجار خواست که این عالم مبارز را وادار به سکوت کند و از جنگ مسلحانه باز دارد. فتحعلى شاه خطاب به حاج میرزا احمد نوشت: این جنگ و جهاد تو، اگرچه حکم اسلام است، ولى براى ما ایجاد محذور کرده و با صلحى که انجام گرفته، در تضاد مى باشد و خلاف مصلحت است.
وقتى نامه شاه به دست او رسید، غم و غصه سراپاى و جودش را فرا گرفت و او را در آستانه مرگ قرار داد.
او یازده فرزندش به ویژه حاج شیخ عبدالعزیز، حاج شیخ حسین و صدیق العلماء را به حضور فراخواند و وصیت کرد که پس از وى، به نوبت رهبرى مذهبى و سیاسى مردم منطقه را برعهده گیرند. و پس از چند روز، درحال سجده نماز صبح، به سوى ابدیت شتافت. مردم قفقاز با تجلیل فراوان، پیکر او را تشییع کردند و به خاک سپردند. بر مرقدش، بقعه اى ساختند که تا به امروز محل زیارت و راز و نیاز مردم آن سامان مى باشد. پس از وى، فرزند ارشدش، شیخ عبدالعزیز، رهبرى مبارزه را ـ همانند پدر ـ برعهده گرفت اما چون فشار دولت تزارى عرصه را بر او تنگ کرد، ناچار به همراه برادران و نزدیکان، لنکران را به سوى ایران ترک کرد. او نخست به مشهد و بعد به شیراز رفت، و به همین سبب، اکنون از نسل وى در این دو شهر افرادى وجود دارند. سکونت او در شیراز، مصادف با حکومت فرهاد میرزاى قاجار بود و او به شدّت شیفته مقام معنوى و علمى شیخ عبدالعزیز شده بود. از سوى دیگر، دو برادر دیگرش، شیخ حسین و صدیق العلماء باهم به شهر ارومیه هجرت کردند و بعد به تهران آمدند و براى همیشه در این شهر ماندگار شدند.[5] از متن یکى از نامه هاى شیخ حسین لنکرانى استفاده مى شود که خاندان لنکرانى نسل اندر نسل، حدود چهارصد سال (چهار قرن) رهبرى دینى، مذهبى و سیاسى مردم را برعهده داشتند.[6]
تحصیلات و مقام علمى
آیت الله شیخ حسین لنکرانى، دوران کودکى را در چنین خاندان علمى، معنوى و جهادى، پشت سرگذاشت. وى خواندن و نوشتن و بخشى از مقدّمات علوم اسلامى را نزد پدر و بخشى دیگر را در محضر استادان حوزه علمیه تهران فرا گرفت و بعد به نجف اشرف هجرت کرد. وى در نجف تحصیلات خود را تا نیل به رتبه اجتهاد ادامه داد و سرانجام به تهران بازگشت و به ترویج فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)و نشر تفکّر جهاد و مبارزه برضد استبداد داخلى و استعمار خارجى پرداخت و در این کار، لحظه اى درنگ روا نداشت و در تأمین استقلال کشور ایران سهیم شد.[7]
آیت الله لنکرانى، علاوه بر علوم معمول حوزه، در سایر علوم نیز اطلاعات لازم و کافى داشت و با زبان هاى انگلیسى، روسى و عربى نیز آشنا بود.[8] اگرچه تاکنون استادان سطح عالى و خارج او براى ما معلوم نیست، اما در مقام و منزلت این اندیشمند توانا، همین بس که در طول اقامت او در تهران و کرج، چندین بار از سوى استادان و مراجع بزرگ در قم، به این مرکز بزرگ علمى دعوت شد تا با تدریس و افاضه علمى، اخلاقى و سیاسى خود، مایه امیدوارى، نشاط و تحرّک در حوزه باشدولى او در هر مرحله، به خاطر موانعى نتوانست به این درخواست پاسخ مثبت دهد و حوزه علمیه قم و طلاّب و فضلاى آن از محضر علمى او محروم ماندند.[9]
آیت الله، سیّد عزالدّین حسینى زنجانى، یکى از فقهاى بزرگ که در ماجراى قیام 15 خرداد 1342 ش. به همراه شخصیت هاى بزرگى، مانند شهید مطهّرى، محمّدتقى فلسفى و... با آیت الله لنکرانى در زندان هم سلول بودند و در آن جا با وى بحث هاى علمى و فقهى داشتند، در بخشى از خاطرات خود پیرامون مقام علمى و فقهى وى مى گوید:
«احاطه آقاى لنکرانى به مباحث فقهى که مطرح مى شد، خیلى خوب بود... و اصلاً آن جا همه با او به عنوان یک مرجع رفتار مى کردند».[10]
مبارزات سیاسى
پدر شیخ حسین، از یاران و همفکران آیت الله شهید شیخ فضل الله نورى به شمار مى آمد، و شیخ حسین نیز از همان دوران نوجوانى با این مرد بزرگ آشنا شد و در یکى از این رفت و آمدها، قرآنى را از شیخ شهید هدیه گرفت و از آن پس، شیفته و شیداى شخصیت انقلابى او شد.
این تأثیرپذیرى عامل مهمى در تکوین شخصیت وى بود و او را به یک مبارز خستگى ناپذیر در برابر استبداد داخلى و استعمار خارجى مبدل ساخت.
بنابراین شیخ حسین لنکرانى را باید از شاگردان مکتب انقلابى و مبارزاتى فضل الله نورى به حساب آورد او در طول زندگى، علاوه بر این که خود به سیره عملى شیخ شهید عمل مى نمود، یاد و نام و شیوه مبارزات این استاد جهاد و مبارزه را در محافل و مجالس عمومى و خصوصى زنده نگه مى داشت و به دیگران هم توصیه مى کرد.
قرارداد خفت بار وثوق الدوله
در سال 1298 ش. قرارداد ننگینى بین ایران و انگلستان در حال وقوع بود و قرار بود که این قرارداد توسط حسن وثوق، (وثوق الدوله) نخست وزیر وقت امضا شود. به موجب این قرارداد، ایران تحت الحمایه دولت انگلیس قرار مى گرفت و در واقع مستعمره این کشور مى شد.
در این هنگام، شیخ حسین به عنوان یک روحانى جوان (بیست ساله) و مبارز در برابر این خیانت تاریخى ایستاد. او نخست جهت روشنگرى اذهان مردم، شب نامه هایى را در سطح گسترده اى پخش مى کرد و با تشکیل اجتماعات و سخنرانى به افشاى این سند خفت بار مى پرداخت و بعد با تأسیس کمیته اى تحت عنوان «کمیته ضد قرارداد» یا «کمیته مجازات» به مخالفت صریح و سازمان یافته با این قرارداد برخاست و به دست اندرکاران این قرارداد هشدار داد که در صورت امضا و اجراى آن، توسط اعضاى این کمیته، به سزاى اعمال ننگین خود خواهند رسید. او در یک اقدام دیگر، به سراغ آنهایى که در این ماجرا، از وثوق الدوله حمایت مى کردند، رفت و با آنها به بحث و گفت گو نشست تا آنان را از این کار باز دارد و تا حدودى هم در این راه موفق شد.[11]
در آن مقطع، اگرچه به پیشنهاد و حمایت لنکرانى، رهبرى این مبارزه بردوش آیت الله شهید سیّد حسن مدرّس قرار گرفت، اما در این میان، از مبارزات این روحانى جوان در کنار مدرّس نیز نباید غافل شد. احمد على سپهر، معروف به «مورخ الدوله» که از نزدیک شاهد فعالیّت هاى شیخ حسین لنکرانى بوده، در خاطرات خود چنین مى نویسد:
«روز شنبه، نهم اوت 1919 میلادى (1297 هجرى شمسى) قراردادى[12] بین ایران و انگلستان به امضا رسید. انتشار متن قرارداد، در تهران موجى از احساسات خشم آلود ملّى را برانگیخت و به تدریج چنان درجه نفرت عامه بالا گرفت که سرانجام تمام طبقات را فراگرفت. امضا کنندگان آن سند نامیمون، نفرین ابدى و ناسزاى زمانه هموطنان را براى خود خریدند که گفته اند: چه با فرخنده کشورى بنده شود و پاینده ملتى پراکنده شود. نخستین کسى که لواى مبارزه برافراشت، آقا شیخ حسین لنکرانى بود که از عنفوان جوانى به خدمت روحانیت و سیاست کمر بسته بود و از هیچ فرصتى در این راه غفلت نمى ورزید. او عدّه اى از دوستان را به منزل خویش دعوت کرد و قیام عمومى را طرح ریزى کرد. نگارنده در آغاز سخنرانى وى وارد شده، شنیدم که مى گفت: من نمانم تا لفظ تحت الحمایه بر زبان رانم.
بیان ناطق چنان هیجان عمیقى تولید کرد که محصلى از میان مدعوین به پا خاست با آهنگ رسا و گیرا، ابیات احساسى از ادیب الممالک فراهانى خواند و شور و حرارت را به حدى رساند که اینک پس از گذشت قریب نیم قرن تو گویى در گوشم برآواى اوست...[13] جلسات در منزل آقا شیخ حسین لنکرانى متناوباً تشکیل مى شد..میزبان محترم اظهار داشت. من مصمم هستم امشب با دو مجتهد بزرگ ملاقات کنم. از حاج امام جمعه خوئى استدعا کنم دستور دهند مسجد ترکها، براى ایراد وعظ و خطابه، در اختیار آزادیخواهان قرار گیرد و از آقا سیّد حسن مدرّس تمنا کنم رابطه شخصى خود را هم با وثوق الدوله قطع کنند و پیشوایى نهضت مخالفان قرارداد را بپذیرند...[14]».
پس از گذشت بیش از سى سال از این ماجرا هنگامى که در جریان نهضت ملّى نفت شیخ حسین لنکرانى در باغ ناظم تهران با ملک الشعراى بهار (یکى از موافقان و حامیان قرارداد وثوق الدوله) در مجلسى دیدار کرد، شیخ از او خواست تا چند بیت از شعرهایش را بخواند و او خواندبعد شیخ گفت: اگر آن قرارداد لعنتى تصویب و اجرا مى شد، الان معلوم نبود من و تو در کجا بودیم! الحمدلله این گونه نشد و ما همدیگر را دوباره زیارت کردیم.[15]
ستیز با رضاخان
در دوران کودتاى رضاخان، نهضت ها و قیام هاى میرزا کوچک خان جنگلى، کلنل محمّدتقى خان پسیان و شیخ محمّد خیابانى در شمال، خراسان و تبریز کاملاً سرکوب گردید، روزنامه ها تعطیل و سایر آزادى خواهان دستگیر و زندانى شده بودند و بیش از یک سال بود که اختناق و خفقان فضاى کشور را فرا گرفته بود. در چنین مقطعى، شیخ حسین لنکرانى در روز 23 / 1 / 1301 برابر نیمه شعبان 1340 با الهام از شعر
فى الجبن عارو فى الاقبال مکرمه *** والمرء بالجبن لاینجو من القَدَر[16]
که بر شمشیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقش داشت، طى یک سخنرانى حماسى، به افشاى قلدرى هاى رضا خان پرداخت و جنایت هاى مخبرالسلطنه هدایت در تبریز و احمد قوام السلطنه در خراسان، در به شهادت رساندن خیابانى و پسیان را مورد اعتراض و انتقاد شدید قرار داد. لنکرانى در ردیف شخصیت هایى بود که در برابر جمهورى خواهى دروغین رضاخان ایستادند[17]و آن را ترفند و دسیسه عوام فریبانه از سوى استعمار پیر انگلیس دانستند. وى پس از شکست این جمهورى استعمارى و ساختگى، براى افشاى ماهیت آن، اقدام به انتشار اعلامیه اى کرد.
عنوان این اعلامیه «براى قضاوت تاریخ انگلیس و ایران، لندن و تهران»بود. او در این بیانیه تاریخى، ضمن انتقاد شدید از سیاست هاى مداخله جویانه و استعمارى انگلیس و عاملش رضاخان، برضد اسلام و ایران، از قانون اساسى به عنوان تنها حافظ استقلال و آزادى و مانع نفوذ ایادى بیگانه در کشور نام برد و درعین حال، ضعف ها و کمبودهاى آن و عملکرد نادرست سلاطین قاجار را هم گوشزد نمود.[18]
روزنامه اتّحاد اسلام
آیت الله لنکرانى در یک جبهه با استبداد و استعمار خارجى و داخلى در ایران مبارزه بى امان داشت و در جبهه دیگر، با مجاهدان انقلاب سال 1920م. عراق به رهبرى آیت الله محمّدمهدى خالصى و میرزا محمدتقى شیرازى بر ضد انگلیس همراه و همنوا بود. او در تاریخ 10 / 12 / 1301 ش. برابر با سیزدهم رجب 1341 ق. در روز ولایت امام على(علیه السلام) با صدور بیانیه کوبنده اى برضد نقشه هاى شوم دولت انگلیس در منطقه، به افشاگرى و روشنگرى پرداخت و دولت انگلستان را دشمن بشریت خواند که این اقدام انقلابى، سبب فحاشى روزنامه هاى وابسته به دولت نسبت به وى شد.
این عالم مجاهد، یکى از اعضاى فعال جمعیتى بود که به خاطر حمایت از انقلاب عراق و آزادى حرمین شریفین و بین النهرین از دست بیگانگان تشکیل شد که مرکز آن هم مسجد شاه (امام خمینى فعلى) تهران بود. روزنامه «لواى بین النهرین»، ارگان این جمعیّت به شمار مى آمد که آیت الله لنکرانى در انتشار آن سهم بسزایى داشت اما چندى بعد به خاطر نواقصى که در آن پدید آمد، نتوانست شیخ را راضى کند و به تعطیلى گرایید.
در این هنگام، شیخ در ادامه فعالیّت هاى مطبوعاتى و به خاطر انجام وظیفه تاریخى و دینى خود، اقدام به راه اندازى روزنامه اى تحت عنوان «اتّحاد اسلام» کرد. اوّلین شماره این روزنامه، در روز شنبه 11 / 2 / 1303 ش. برابر 26 شوال 1342 ق. انتشار یافت. آیت الله لنکرانى در سرمقاله این شماره با عنوان «با این که مایل نبودم، چرا حاضر شدم» در علت انتشار آن چنین مى نویسد:
«مجتمعین مسجد سلطانى (مسجدشاه) که در سال 1303[19] جمعى به عنوان نجات بین النهرین از مظالم انگلیسى ها در این جا مجتمع شده و از دولت جداً تقاضاى کمک و همراهى مى نمودند که براى استخلاص حرمین و بین النهرین جمع شده بودند، روزنامه لواى بین النهرین را تا شش شماره منتشر نموده، ولى چون روزنامه مذکور نتوانست از همه جهت مظهر افکار جمعیّت باشد، لذا از طرف جمعیّت تعطیل و چون نامه هایى دائر به انتشار روزنامه رسید که باید حتماً روزنامه منتشر شود، من برخلاف نظر سابق خود حاضر شدم که جریده اتّحاد اسلام را طبع و نشر نمایم...با این که میل نداشتم روزنامه نویس معرفى شوم ولى فعلاً حاضر شده و چون سابقاً یک ورقه به عنوان شماره اوّل جریده اتّحاد اسلام منتشر شده و این شماره به منزله شماره دوم است مع ذلک در معنا این شماره اولِ اتّحاد اسلام و شماره هفتِ لواى بین النهرین است».[20]
تبعید رضاخانى
آیت الله لنکرانى درپى فعالیّت هاى ضد استعمارى و انقلابى، از سوى رضاخان میرپنج چند بار تبعید شد. مرحله اوّل، در زمان رئیس الوزرایى رضاخان بود و او هنوز به سلطنت دست نیافته بود. در این زمان، وى به جرم مخالفت با جمهورى خواهى وى و برگزارى تظاهرات به حمایت از آیت الله سیّد حسن مدرّس و شیخ محمّد خالصى زاده و نیز انتشار مقالات تند در روزنامه اتّحاد اسلام و تحریک مردم به قتل ماژور ایمبرى، کنسول امریکا، در اواخر تیرماه 1303 ش. به همراه آیت الله سیّد رضا فیروزآبادى و سیّد محمّدتقى هراتى به مدت هفت ماه به منطقه کلات نادرى مشهد تبعید شد. در میان راه، حکم اعدام آیت الله لنکرانى از سوى رضاخان به اطّلاع او مى رسد و او با ارسال تلگرامى آتشین به رضاخان، وى را از عواقب شوم این کار برحذر مى دارد و به دنبال آن، این حکم پس از چند روز لغو گردید.[21]
مرحله دوم تبعید وى در سال 1305 ش. رخ داد و این زمانى بود که شیخ، اسناد دولتى و محرمانه مربوط به آیت الله شیخ مهدى خالصى و شیخ محمّد خالصى زاده را در روزنامه اتّحاد اسلام افشا نمود و این موضوع، سبب درگیرى او با رئیس کل نظمیه شد. رئیس نظمیه در تاریخ 25 / 2 / 1305 ش. طى گزارشى به محمدعلى فروغى، رئیس الوزراء وقت، از او خواست که چون شیخ لنکرانى در تهران منشأ اختلال در اذهان و امنیت عمومى مى باشد، موارد فوق را با رضاشاه در میان گذارد تا در صورت موافقت وى، شیخ به خارج از کشور تبعید شود که در این مرحله آیت الله لنکرانى مدتى به منطقه ساوجبلاغ تبعید گردید.[22]
مرحله سوم تبعید این عالم سلحشور، در پنج سال آخر سلطنت رضاخان انجام پذیرفت. شیخ حسین لنکرانى که برخوردهاى ناجوانمردانه رضاخان را نسبت به آیت الله سیّد حسن مدرّس مشاهده کرد، دیگر نتوانست در مقابل این همه ظلم و ستم، سکوت کند. از این رو، به عمق و گستره مبارزات خود برضد رضا خان افزود که منجر به تبعید چند ساله او به شهریار و زرند کرمان شد. آیت الله لنکرانى به ناچار در آن جا مُلک حاج امین الضرب را اجاره کرد و به کار کشاورزى و زراعت مشغول شد. در این مدت، نامه هایى بین او و سیّد حسن مدرّس که در خواف و کاشمر تبعید بود رد و بدل، مى شد.
ارتباط مکاتبه اى میان این دو شیر خروشان و اسیر در غل و زنجیر ادامه داشت تا این که آیت الله مدرّس در سال دهم آذر ماه 1316 توسط مأموران رضاخان به شهادت رسید. یکى از یاران و همرزمان آیت الله لنکرانى مى گوید: هر وقت به دیدارش در تبعید مى رفتم، او این یک بیت شعر را مى خواند و مى گفت: این شعر حکایت زندگى من است:
یا برو با یزید بیعت کن *** یا برو کنگور[23] زراعت کن[24]
در شهریور 1320 ش. که دیگر تاریخ مصرف رضاخان میرپنج به پایان رسید، انگلیسى ها او را به طرز خفت بارى از سلطنت کنار زدند و به جزیره موریس در آفریقا تبعید کردند. در این ایّام، آیت الله لنکرانى هم از تبعید آزاد شد و به تهران بازگشت. رضاخان از اصالت خانوادگى و شخصیت علمى و سیاسى او به خوبى آگاه بود و با همه دشمنى ها و زندان و تبعیدها، به چشم احترام و عظمت به وى نگاه مى کرد و در برابرش حقیر و خاضع بود. در جزیره موریس، وقتى فرزندانش (به غیر از محمّدرضا) به دیدنش مى رفتند، او سراغ آیت الله لنکرانى را گرفته و گفته بود: «آن دشمن باشَرَف من چه مى کند».[25]در یک مقطع زمانى، آیت الله لنکرانى نقشه به هلاکت رسانیدن رضاخان را در نظر داشت که شهید مدرّس از آن مانع شده بود.[26]
پیکار با عامل دیگر انگلیس
پس از فرار رضا خان که انگلیسى ها محمّدرضا را بر سرکار گذاشتند، سعى مى کردند جهت تسلّط بیشتر بر اوضاع، مهره هاى وابسته به خود را بیشتر وارد میدان کنند و آنها را در جاهاى کلیدى کشور جاى دهند. از این رو، در آستانه انتخابات دوره چهاردهم مجلس، عامل کهنه کار خود، سیّد ضیاالدّین طباطبایى را که در فلسطین اشغالى زیر نظر مستقیم آنها پرورش یافته بود، به ایران آوردند.
آیت الله لنکرانى که کاملاً حاضر و ناظر اوضاع و شرایط ایران بود، اوّلین فردى شد که از این ترفند شیطانى پرده برداشت و چهره خیانت پیشه او را براى مردم افشا نمود. وى بعد از ظهر روز عید سعید فطر (8 / 7 / 1322 ش) مصادف با ورود سیّدضیاالدّین طباطبایى به ایران، میتینگ باشکوهى را در محله سنگلج تهران برگزار کرد. محل سخنرانى وى پشت بام منزل خودش بود. بعد از ماجراى شهریور 1320 ش. او تنها رجل سیاسى کشور بود که مبارزات خیابانى را برضد ایادى انگلستان در پایتخت به راه انداخت او در محله سنگلج، میدان بهارستان و خیابان هاى اطراف روى چهارپایه و یا در هر جاى دیگر که مناسب مى دید و فرصت مى یافت، صحبت مى کرد و به وظیفه دینى، اجتماعى و تاریخى خود به بهترین شکل عمل مى نمود.[27]
سیّد ضیاء شدیداً وابسته به دولت انگلستان بود و اعتقاد داشت که دولت انگلیس، بزرگترین قدرت دنیاست و ما اگر بخواهیم پیشرفت داشته باشیم، باید در کنار این دولت قرار بگیریم وابستگان به انگلیس او را از شهر یزدداوطلب نمایندگى کردند و به مجلس آوردند. این فرد چون در انتخابات یزد در مقابل داوطلبان حزب توده قرار داشت و رقیب آنها به شمار مى رفت، کسى جرأت مخالفت با او را به خود نمى دادزیرا متهم به طرفدارى از توده اى ها مى شد. آیت الله لنکرانى همه این اتهامات را به جان و دل خرید و با تلاش هاى پیگیر توانست نقشه هاى استعمارى و ضد ایرانى سیّد ضیا را در مجلس مهار کند و با نطق هاى آتشین خود او را به انزوا و انعطاف وا دارد. وى مى گفت:
آن سیّدى که سوغات فلسطین اشغالى است، ما به آن جا برش مى گردانیم. آن سیّد فلسطینى که اکنون به نام نماینده به مجلس ایران آمده، ما او را برمى گردانیم.[28]
افشاگرى هاى مستدل و مستمر این روحانى مبارز، پیرامون نقش سیّدضیاء در کودتاى رضاخانى و زمینه سازى او در شکل گیرى سلطنت خاندان پهلوى، تأثیر خوبى در جهت هدایت و روشنگرى نسل جوان و تحصیل کرده آن روز بر جاى گذاشت و مانع از دست یابى انگلیسى ها به مقاصد شوم خویش به دست سیدضیا شد. در آن ایّام، روزنامه هایى مانند «قیام ایران»، «ستاره»، «نوبهار» و...، با چاپ عکس از مجالس و سخنرانى هاى لنکرانى و انتشار اخبار آن در میان مردم، تاکید کردند که این اوّلین بار است که ما شاهد مبارزه یک روحانى بر بالاى چهارپایه، برضد ایادى انگلستان هستیم و در ربع قرن اخیر، اجتماعاتى به بزرگى و باشکوهى آن انجام نگرفته است.[29]
در مجلس چهاردهم
آیت الله لنکرانى در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراى ملّى در تهران و اردبیل داوطلب شد. از حوزه انتخابیه تهران، نفر بیست و پنجم یا بیست و ششم شد و نتوانست به مجلس راه یابدزیرا تهران تنها 12 نماینده نیاز داشت و در عین حال، از سلیمان میرزا، ملک الشعراى بهار و حسن تقى زاده بیشتر رأى آورد.[30] اما از حوزه انتخابیه اردبیل، آستارا، نمین و اجارود، آراى لازم را کسب کرد و به مجلس آمد. در این دوره، اغلب روحانیون و مذهبى هاى این مناطق، مانند مرجع تقلید وقت، آیت الله سیّد یونس اردبیلى، با صدور بیانیه اى از وى حمایت کردند.[31] متن بیانیه آیت الله اردبیلى به شرح زیر است:
«بسم الله الرحمن الرحیم، به عموم اهالى محترم اردبیل و توابع دامت توفیقاتهم معلوم است که اینجانب در تعیین شخصى، راجع به انتخابات بى طرف بوده، ولى این تلگرافات و مکاتب که از طرف آقایان محترم آن سامان راجع به تمایل به انتخاب جناب مستطاب، ثقة الاسلام آقاى شیخ حسین لنکرانى دامت تاییداته، به وکالت ایشان از اردبیل و توابع رسیده، انشاء الله موجب نتایج حسنه خواهد بود. امید است آقاى مشارالیه مؤید به تأییدات حق و قادر متعال بوده باشند.
24 جمادى الاولى 1363
الاحقر یونس الموسوى.[32]
فضاى تبلیغاتى در اردبیل و حومه طورى شد که سردمداران حزب توده، منافع حزبى و گروهى خود را در این دیدند که از داوطلبى آیت الله لنکرانى حمایت نمایند و به این تصمیم نیز عمل کردندولى هرگز نتوانستند در برابر این اقدام، کوچکترین امتیازى از این روحانى هوشیار بستانندچنان که یکى از دست اندرکاران مرکزى این حزب، در خاطرات خود چنین مى نویسد:
«در اردبیل ما عاقلانه تر عمل کردیم. کاندیداى ما یکى از ملیون، یعنى شیخ حسین لنکرانى بود. این که یک ملّى را کاندیدا کردیم، خوب بود ولى باز عیب کار در آنجا بود که ما با این ملّى، هیچ گونه قرار و مدار سیاسى نداشتیم[33]».
آیت الله لنکرانى هنگام اداى سوگند نمایندگى، دفاع از قانون اساسى و رژیم مشروطه و حکومت را معلق به رعایت همه این موارد از سوى شخص شاه و تمام مجریان و دست اندرکاران کشورى و لشکرى کرد و بدین وسیله، بر وجود لایه ها و ریشه هاى استبداد داخلى در کشور تأکید کرد.
او در طول دو سال نمایندگى خود، نقش تاریخى و ماندگارى از خود بر جاى گذاشت نقشى که تحسین نسل هاى بعد را درپى خواهد داشت و در این بخش، به چند نمونه مهم آن بسنده مى شود:
الف) تنها چند هفته از تصویب اعتبارنامه اش در مجلس گذشته بود، او طى نطقى افشاگرانه و حماسى، کارهاى خلاف مصالح ملّى و میهنى دکتر میلیسپو، مستشار آمریکایى و رئیس کل دارایى وقت را برملا ساخت و خواستار سلب اختیارات مالى و اعتبارى وى شد. آیت الله لنکرانى به نطق در مجلس بسنده نکرد، بلکه در محافل و مجالس عمومى و خصوصى دیگر نیز این موضوع را پیگیرى کرد تا این که مجلس، در روز 18 / 10 / 1323 ش. به سلب اختیارات این عنصر بیگانه رأى مثبت داد.
ب) تلاش و اعتراض در رد پیشنهاد کمیسیون سه جانبه دولت هاى اشغالگر روس، انگلیس و آمریکا، مبنى بر به تعویق افتادن انتخابات دوره پانزدهم مجلس تا تخلیه نیروهاى خارجى از کشور.
ج) جلوگیرى از تجزیه ایران به مناطق سه گانه و نفوذى دولت هاى اشغالگر سه گانه و ارائه طرح و برنامه دقیق، جهت پایان یافتن غائله آذربایجان.[34]
او در ادامه این فعالیّت ها، چندین بار مورد بى مهرى ایادى حکومت و در رأس آن، قوام السلطنه (رئیس الوزراى وقت) واقع شد و سرانجام روز 27 / 5 / 1325 ش. برابر ماده پنج حکومت نظامى، به دستور وى و به همراه چند نفر دیگر از جمله برادرانش بازداشت، زندانى و تبعید گردید.[35]
قوام السلطنه در سطح گسترده و با اتهامات واهى آیت الله لنکرانى را عامل حزب توده معرفى کرد. این ترفند، چون خیلى ماهرانه به کار رفت، بسیار مؤثر واقع شد و به موقعیّت اجتماعى این فقیه مبارز ضربه زدبه طورى که وقتى او از تبعید بازگشت و در انتخابات دوره شانزدهم شرکت نمود، دیگر نتوانست رأى لازم را کسب کند از این رو، به شدّت عرصه بر وى تنگ شد و سرانجام از فعالیّت هاى سیاسى و اجتماعى کنار زده شد.
در حمایت از نهضت ملى شدن صنعت نفت
آیت الله لنکرانى در نهضت ملّى شدن نفت، اگرچه به خاطر محذوراتى، مانند انتساب به حزب توده، نتوانست به طور آشکار وارد میدان مبارزه شود، اما وى هرگز در این نهضت، بى تفاوت نماند و در پشت صحنه به صورت مستمر و فعال به نفع این نهضت تلاش کرد. افراد مؤثر و شاخص در این ماجرا، مانند دکتر حسین مکى و ابوالحسن حائرى زاده را به حضور مى طلبید و یا خودش به سراغشان مى رفت و به آنها رهنمود مى داد. در این نهضت، ایادى حزب توده معتقد بودند و اصرار مى کردند که فقط نفت جنوب ملّى شود و نفت شمال همچنان به وضع سابق باشدولى لنکرانى با همه اینها به بحث نشست و ستیز آغازید. همچنین با مخالفین دیگر این نهضت، مانند قائم مقام الملک نیز غفلت نکرد و به منزلش رفت و با او صحبت کرد تا وى و همفکرانش را از مخالفت با این نهضت ملّى باز دارد.[36]
آیت الله لنکرانى با آیت الله سیّد ابوالقاسم کاشانى ارتباطى صمیمى داشت و تلاش هاى ضد استعمارى و ضد استبدادى او را چه در دوره هاى چهاردهم و پانزدهم و چه در دوره هاى شانزدهم و هفدهم مجلس شوراى ملّى، کاملاً تأیید مى کرد. او اعتقاد داشت که آیت الله کاشانى مردى شجاع و مبارزى سیاسى ـ مذهبى است.[37] در مراسم استقبال و بازگشت آیت الله کاشانى از تبعید، اغلب شعارهاى آن روز، شعار «خدا، شاه و میهن» بود و اصلاً کسى جرأت نمى کرد به غیر این شعارى بدهدولى آیت الله لنکرانى و همراهان، با شعار «خدا، استقلال و آزادى»، در این مراسم پرشکوه حضور یافتند که این موضوع در آن مقطع، جرأت و جسارت زیادى مى طلبید.[38]
حامى فداییان اسلام
آیت الله لنکرانى با شهید نواب صفوى، بنیانگذار فدائیان اسلام ارتباط داشت و شهید نواب هم احترام ویژه اى براى او قائل بود. در ایّام نخست وزیرى دکتر مصدق و به زندان افتادن نواب در سال 1330ش. آیت الله لنکرانى براى آزادى او خیلى تلاش کرد و سرانجام به توصیه شیخ و سایر بزرگان، مصدق، شهید نواب را پس از 3 ماه حبس از زندان آزاد کرد. این عالم مبارز، بعضى مواقع، رهنمودهایى را به فدائیان اسلام ارائه مى کرد و آنها نیز استقبال مى کردند.
در جریان پیمان سنتو در بغداد پاییز 1334 ش. که حسین علاء، نخست وزیر وقت، مى خواست براى امضاى این پیمان ننگین به بغداد برود،[39] یکى از اعضاى فداییان اسلام به نام مظفر على ذوالقدر، در مسجد شاه (امام خمینى) او را مورد حمله قرارداداین عمل، درپى رهنمودهاى شیخ حسین لنکرانى بود. او بارها به فداییان اسلام گفته بود:
«آقا یک کسى بروددست اینها را قطع بکندچرا قطعش نمى کنند؟ نگذارند این آقا (نخست وزیر) بلند شود برود بغدادپیمان بغداد دیگر چى هست»؟[40]
او بر طبق اعتقادات خود فتوا مى داد و به شخص شهید نواب صفوى اعتقاد داشت و معتقد بود هر زمانى که حرکت ملّت به بن بست رسید و رفع موانع رشد و شکوفایى جامعه از هیچ راه مسالمت آمیزى ساخته نبود و یا افراد به هیچ نصیحت، اخطار، هشدار و اتمام حجتى پایبند نبودند، در این هنگام، مى توان مانع را به طور قهرآمیز از سر راه برداشت چنانکه پس از ترور رزم آرا در زمان نخست وزیرى حسین علاء آقاى لنکرانى طى مصاحبه اى از این اقدام فداییان حمایت کرد و گفت: اسلام ترور را تجویز نمى کند«الاسلام قید الفتک»[41]ولى نتیجه این عمل، به سود ملّت بوده است.[42]
در دوره نمایندگى مجلس، وقتى عدّه اى از بازاریان تهران از احمد کسروى به وى شکایت کردند، وى گفت: آقایان! فکرش را نکنیدما ترتیبش را مى دهیم و ان شاءالله مسئله حل مى شود. آیت الله لنکرانى پیش از همه، خود با کسروى وارد بحث و گفت گو شدولى انحراف وى به گونه اى بود که نصیحت و بحث، بى فایده بود. او مى گفت: یک روز از صبح تا غروب در منزلم با کسروى بحث و گفت گو کردم و راه را از همه طرف بر او بستم به گونه اى که خود بارها اعتراف به اشتباه کردآنگاه از او خواستم برگردد و براى نجات کسانى که به وسیله القائات او گمراه شده بودند، صریحاً به خطاى خود اعتراف کندولى او به زبان ترکى گفت: دیگر از من گذشته است.
از این جهت من هم تصمیم آخر را درباره او گرفتم.[43] وقتى در مرحله اوّل، برادران امامى ـ سیّد حسن و سیّد على ـ و جواد ساعت ساز، به کسروى حمله کردند و مشکلاتى براى آنها به وجود آمد، آیت الله لنکرانى خیلى تلاش کرد و سرانجام موجب آزادى آنها شد.[44]
ارتباط با امام خمینى
آشنایى آیت الله لنکرانى با امام خمینى، از سال هاى 1323 ش. و در هنگام تألیف کتاب «کشف اسرار» آغاز شده بود. شیخ مجاهد، چون این کتاب را مطالعه کرد، به عمق تعصب دینى، شجاعت، شهامت، دقّت نظر و سایر ویژگى ها و جامعیت مؤلف آن پى برد و براى دیدار با وى تلاش کرد تا این که معلوم شد که این سید، داماد دوست دیرینه اش، آیت الله حاج میرزا محمّد ثقفى، یکى از علماى سرشناس تهران است.
شیخ که ارتباط صمیمى با آقاى ثقفى داشت، یک روز در حضور وى، تمایل خود را براى دیدار با امام مطرح کرد.
روزى آقاى ثقفى به شیخ خبر داد که مؤلف کتاب ـ کشف اسرار ـ به تهران آمده در منزلش مى باشد. شیخ مجاهد شتابان خود را به آن جا رساند و پس از ورود به اطاق، مى بیند که یک سیّد روحانى و باوقار، تنها نشسته است از وى سراغ حاج آقا روح الله را مى گیرد و او جواب مى دهد که خودم هستم. و از این زمان، ارتباط او با امام آغاز و هر روز بیش از روز دیگر، عمیق تر و صمیمى تر شد. این ارتباط در مدت کوتاهى، به رفت و آمد خانوادگى منتهى گردید.
آیت الله لنکرانى با این که از نظر سنى حدود دوازده سال از امام بزرگتر بود و چندین سال سابقه مبارزاتى داشت، ولى به شدّت تحت تأثیر شخصیت علمى، اخلاقى و انقلابى امام قرار داشت و شیفته او بود. در طول دوران ستمشاهى و همچنین پس از پیروزى انقلاب، خیلى ها تلاش کردند تا از عشق و علاقه او نسبت به حضرت امام بکاهنداما وى تنها با این جمله کوتاه که «اگر آسمان هم زمین بیاید، من به ایمان این سیّد بزرگ ایمان دارم»[45] آنها را به جاى خود مى نشاند.
حضرت امام نیز نسبت به وى به دیده احترام و عظمت مى نگریست و از افکار و اندیشه هاى سیاسى او بهره مى برد. پس از تبعید امام به ترکیه و نجف نیز این ارتباط همچنان استمرار پیدا کرد. در یکى از گزارش هاى ساواک چنین آمده است:
«شیخ حسین لنکرانى در یک مذاکره خصوصى به شیخ حسین ]راستى[ کاشانى اظهار نموده است: هر موقع به مکه مسافرت نمودى ]و به نجف رفتى[، از طرف من این شعر را براى ]امام[خمینى بخوانید:
من اى صبا ره رفتن به کوى دوست ندانم *** تو مى روى به سلامت، سلام ما برسانش
و اضافه نمود:
«به آقاى خمینى بگویید با اوضاع و احوال فعلى به ایران نیاید و اصرار نمود جمله را تفسیر نکنید و عین عبارت را بگویید. نظریه منبع:...امکان دارد رمزى در بین باشد».[46]
در سال 1348 ش. که رژیم غاصب اسرائیل مسجدالاقصى را به آتش کشید، حضرت امام طى بیانیه اى این جنایت را محکوم کرد و اعلام کرد مادامى که این رژیم بر سرکار است، نباید مسجدالاقصى تعمیر شود و محل حریق به عنوان سند جنایت اسرائیل به همان صورت باید باقى باشد.[47] متاسفانه از سوى دیگر، برخى افراد در حوزه ـ که وابسته به دارالتبلیغ اسلامى بودند ـ در مقابل این تفکّر قرار گرفته، براى بازسازى این مسجد، اقدام به جمع آورى کمک مالى از مردم کردند و رژیم شاه نیز از این اقدام حمایت کرد. در این میان، آیت الله لنکرانى از تفکّر حضرت امام حمایت کرد. در گزارش ساواک در این باره آمده است:
«...شیخ حسین لنکرانى ادامه داد: من ]امام [خمینى را بالاتر از مرجع مى دانم. او ولى امر است بعد راجع به مسجد الاقصى صحبت شدلنکرانى اظهار داشت: به نظر من در موقعیّت فعلى نباید این مسجد تعمیر شود.
این کار، خیانت به ]امام[ خمینى است. باید پس از پس گرفتن اورشلیم از یهود، با بهترین وضعى تعمیر شود...[48]».
گزارش دیگرى آمده است:
«... لنکرانى همچنین اظهار نمود که علماء و مردم را پیش من بفرست تا به آنها ثابت کنم که باید ]امام [خمینى مرجع تقلید باشد[49]».
آقاى سیّد على اکبر محتشمى پور در خاطرات خود مى نویسد:
«در سال 1348 چون عازم نجف بودم به همراه آقا عزیزالله ریخته گر، به منزل آقاى لنکرانى رفتیم او یکى از علماى سیاستمدار و به اصطلاح بعضى پیر سیاست بود و در آن وقت شاید بیش از هفتاد سال سن داشت. او در یک اتاق کوچک روى تخت بسترى بود. این اوّلین بارى بود که من ایشان را از نزدیک مى دیدم. راجع به خصوصیات او زیاد شنیده بودم ولى تا آن شب گفتگو و ملاقاتى با ایشان نداشتم. شیخ شروع به سخن کرد. ابتدا مدتى در اوصاف و کمالات و شخصیت حضرت امام گفت و از معظم له بسیار تعریف و تمجید نمود و اظهار کرد: آقاى خمینى مقامش بعد از ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار دارد و تالى تلو معصوم است. سپس اضافه کرد: جمله «السلام علیک یا بن رسول الله» را فقط به ائمه معصومین مى گویند ولى وقتى به نجف رسیدى و با ایشان ملاقات کردى در ابتداى ورود بگو: السلام علیک یابن رسول الله و بعد از آن سلام مرا خدمت ایشان ابلاغ کن و پیام مرا به عرض ایشان برسان.[50]
همراه با انقلاب
از مجموع اسناد و گزارش هاى ساواک به وضوح پیداست که به خاطر مبارزات بى امان آیت الله لنکرانى با رژیم ستمشاهى، از همان سال هاى آغازین سلطنت محمّدرضا شاه، رفت و آمد و فعالیّت هاى وى به وسیله مأموران امنیتى ساواک، همواره زیر ذره بین مراقبت قرار داشته، اغلب مذاکرات و اظهارات وى در منزل و جاهاى دیگر ضبط و گزارش شده است. او از همان روزهاى نخستین انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى، در همه عرصه ها مانند ماجراى انجمن هاى ایالتى و ولایتى، رفراندوم و انقلاب سفید شاه و... ـ حضورى حماسى و مستمر پیدا کرد. وى در قیام 15 خرداد 1342 ش. به اتهام تحریک مردم، دستگیر و روانه زندان شد. آیت الله لنکرانى در این مرحله، مدتى با اندیشمندانى مانند شهید آیت الله مطهّرى هم سلول بود و این متفکر توانا را به شدّت تحت تأثیر شخصیت اخلاقى، عرفانى و انقلابى خود قرار داد.[51]
او با روحانیون انقلابى، مانند آیت الله شهید سعیدى، ارتباط مستمر و جلسه هفتگى داشت. شهید سعیدى نیز به توصیه و تاکید امام خمینى ملزم شده بود که وجود شیخ را مغتنم شمارد و از محضرش استفاده کند.[52] وقتى شهید سعیدى در تاریخ 20 / 3 / 1349 ش. توسط رژیم به طرز فجیعى به شهادت رسید، آیت الله لنکرانى بسیار افسرده خاطر و متأثر شد. او براى بزرگداشت مراسم آن روحانى شهید در تهران و قم کوشید و در جهت تجلیل از مقام والاى دوست مذکور، اعلامیه هایى پخش کرد[53] به طورى که ساواک وقتى از موضوع آگاه شداوّل به وى اخطار کرد و بعد احساس خطر جدى نمود و در واکنش به آن، اقدام به تنظیم اعلامیه اى تحت عنوان «دین و عوامفریبى» علیه او کرد.
این اعلامیه که با امضاى جعلى «جمعى از روحانیون تهران» منتشر گردید، این عالم مجاهد را کمونیست و توده اى معرفى کرد.
اتهام واهى
مردان بزرگ، در طول تاریخ، همیشه آماج تهمت ها، حسادت ها و سخنان ناروا قرار مى گرفتند. آیت الله لنکرانى هم از این امر مستثنا نشد و همانگونه که گذشت، چون در دوره چهاردهم مجلس شوراى ملّى، حزب توده بنا به مصلحت حزبى خود، او را براى نامزدى نمایندگى در مجلس معرفى کرد و از سوى دیگر وى با سیّد ضیاءالدین طباطبایى که رقیب توده اى ها در یزد بود، مخالف بود، این عوامل موجب شد تا سردمداران حکومت ستمشاهى و ایادى سفارت انگلیس در تهران این شخصیت بزرگ دین و سیاست را عامل حزب توده و جاسوس کمونیست ها در ایران معرفى کنند و بدین ترتیب، به وجهه سیاسى و اجتماعى او لطمه جبران ناپذیرى وارد ساختند و این عالم پرتلاش را از صحنه هاى سیاسى و اجتماعى کنار زدندچنان که در سال 1349 ش درپى شهادت آیت الله سعیدى، چون دوباره تحرّک او را مشاهده کردند، مجدداً ساواک از این اتهام واهى بهره گرفت و با تنظیم متنى به نام «جمعى از روحانیون تهران» و پخش آن در سطح گسترده، شخصیت اجتماعى و سیاسى او را هدف قرار دادند.
این ترفند شیطانى در دهه سى به قدرى حساب شده انجام گرفت که فضاى حوزه هاى علمیه و اذهان روحانیون را هم تحت تأثیر خود قرار دادبه طورى که حتى شخصیت هایى مانند آیت الله شهید مطهّرى هم نسبت به شیخ بدبین شدند تا این که در ماجراى قیام 15 خرداد، وقتى آن شهید بزرگ با آیت الله لنکرانى مدتى در زندان هم بند شد، از نقشه شوم دشمنان آگاه و سخت مرید شیخ گردید، شهید مطهّرى پس از آزادى از زندان به دوستانش گفت: یکى از برکات این زندان، این بود که ما آقاى حاج شیخ حسین لنکرانى را شناختیم. اوّل فکر مى کردیم او آدمى بى دین و کمونیست است چون قبلاً کاندیداى حزب توده بودولى در زندان متوجه شدیم که او خیلى آدم متعبد، متدین و فهمیده اى است.[54]
ویژگى هاى اخلاقى
آیت الله لنکرانى برجستگى هاى اخلاقى فراوانى داشت که هر کدام به تنهایى مى تواند در سرنوشت نسل هاى امروز و فرداى ما تأثیر گذار باشد و آنان را در رسیدن به مراتب عالى انسان کامل یارى کند. در این بخش، به چند نمونه مهم از این ویژگى ها بسنده مى شود:
1. ذوب در تشیّع
او با تمام وجود به مکتب تشیّع عشق مى ورزید و به آن افتخار مى کرد. اعتقادش این بود که مکتب تشیّع، مکتب عشق و محبت مى باشد و سراپا تحرّک و پویایى است و تنها عشق و پویایى باقى و ماندگار خواهد بود. شیخ لنکرانى همه چیز را براى اعتلاى ایران مى خواست چون ایران را براى تشیّع مى دانست و به همین دلیل در دفاع از این سرزمین پرگهر، سر از پا نمى شناخت و از همه چیزش مى گذشت.
در نگاه او، سرزمین ایران به منزله ظرف و تشیّع به مثابه مظروف آن قلمداد مى شد.
او ظرف را براى حفظ مظروف آن مى خواست و معتقد بود که اگر مظروف بریزد، ظرف، خالى، ارزشى ندارد و با از میان رفتن تشیّع، استقلال و اتّحاد این کشور از هم خواهد پاشید و به همین سبب، یکى از مهم ترین ملاک هاى وى در دوستى و دشمنى (تولى و تبرى) با افراد و همکارى یا مخالفت با آنان، ایمان و دلبستگى و یا عناد و بیگانگى آنها به مذهب اهل بیت(علیهم السلام)بود. رمز مبارزه و ستیز او با کشورهاى بیگانه و ایادى داخلى آنها در ایران نیز به همین امر برمى گردد. او این کشورها را دشمن درجه یک شیعه و تشیّع مى دانست زیرا آنها شیعه و تشیّع را بزرگترین مانع منافع خود در ایران و منطقه به شمار مى آوردند.
2. عاشق اهل بیت(علیهم السلام)
او واقعاً عاشق و شیداى اهل بیت(علیهم السلام) و ائمه معصومین(علیهم السلام) بود و در ایام شهادت و رحلت آن بزرگان، همانند مادران فرزند مرده گریه مى کرد. یکى از روحانیون تهران مى گوید:
«روز عاشورا در منزل حاج سلطان لنکرانى، مجلس روضه برقرار بود. آیت الله لنکرانى از من خواست در آن جا به منبر بروم برایم مقدور نبود و عذر آوردم. او خیلى اصرار کرد دست به محاسنش کشید و گفت: آخر من شیعه پیرمرد هستم و مى دانى دلم چه مى خواهد دوست دارم از آن نوحه هاى سوزناک آذرى برایم بخوانى... قبول کردم و رفتم. قبل از من، بعضى آقایان صحبت کرده بودند. شیخ گفت: این حرف ها مال امروز نیست اینها به چه درد مى خورد؟ امروز، روز عاشورا و روز عزاى امام حسین(علیه السلام)است، برخاستم به منبر بروم دوباره تکرار و تاکید تو را به جان حسین بن على از شعرهاى ترکى برایمان بخوان. روضه را به زبان آذرى آغاز کردم. هنوز چند لحظه اى نگذشته بود، دیدم اشک از چشمان این مرد سرازیر است به طورى که نزدیک بود بى اختیار شود. روضه را تعدیل و متوقف کردم قدرى آرام گرفت دوباره خواست ادامه بدهم، امتثال امر نمودم و در نهایت دعا کردم و نشستم.
شیخ گفت: فلانى! امروز به من احسان کردى. این جور حال پیدا کردن، کمتر به دست مى آید.[55]
3. ثبات و پایدارى
آیت الله لنکرانى از شخصیت هاى نادرى بود که نزدیک به یک قرن، در مبارزه با بیگانگان، همچنان ثبات و استوارى خود را حفظ کرد. او در سخت ترین و دشوارترین شرایط دوران ستمشاهى استقامت کرد و دیگران را نیز توصیه به استقامت نمود. آیت الله سیّد عزالدّین حسینى زنجانى، یکى از علماى مبارز، که در قیام پانزده خرداد به همراه هفتاد تن از شخصیت هاى حوزوى در زندان به سر مى برد، مى گوید:
«وضعیّت زندان خیلى تاریک و دهشتناک بود، از طرفى اخبارى که از بیرون مى رسید، نگرانى ها را دو چندان مى کردبه طور کلى، فضاى غم انگیزى بر جمع تحمیل شده بود تا این که شیخى بلندقد و رشید وارد شد. او مثل ما، قبا و اینها برتن نداشت. یک لباده مانندى پوشیده بود که تا پایین زانوهایش نمى رسید. من او را نشناختم و خیال کردم آقاى قاضى عسگر است. از مرحوم فلسفى پرسیدم: این مرد کیست؟ بالحن خاصى گفت: این آقاى لنکرانى است، همه به احترامش بلند شدند. آمد و با متانت و وقار نشست... سپس نگاهى به اطراف و آقایان انداخت دید که قیافه ها درهم و گرفته است ناگهان با لحنى ویژه گفت: آقایان را ملول مى بینم! فرمایش مولى را داشته باشید«لاتکونوا للدهر عوناً على انفسکم روزگار را برضد خود کمک نکنید و با چیزهاى پیش آمده، اوقاتتان را تلخ نسازید! طلبه و سکوت بعد کتاب فقهى «خلاف» شیخ طوسى را که همراه داشت، بیرون آورد و یک فرع فقهى مطرح نمود آنگاه بحث طلبگى در میان آقایان شروع شد و فضاى زندان دگرگون گردیدهمه فراموش کردند که در زندان هستند. ایشان خیلى به افراد دلدارى مى دادند و اصلاً پهلوان این مقامات بودند.»[56]
آیت الله لنکرانى براى ثبات قدم و مقاومت افراد در زندگى و مبارزه، ارزش زیادى قائل بود و هروقت مى خواست براى خود و دیگران دعا کند، بر ثبات قدم او در زندگى سیاسى، اجتماعى، دینى و فرهنگى تکیه مى کرد و دعاى «یاالله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک» و نیز آیه «ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین» را همواره تکرار مى کرد و به دیگران نیز خواندن آن را توصیه مى کرد.[57]
4. دفاع از مرزهاى عقیدتى و جغرافیایى
آیت الله لنکرانى، در هر دو جبهه اعتقادى و نظامى، بارها غیرت دینى خود را به نمایش گذاشت.
در دوران ستمشاهى، وقتى باخبر شد که در کتاب هاى درسى (تعلیمات دینى) عربستان سعودى، مطالبى خلاف واقع در مدح یزید بن معاویه براى دانش آموزان نوشته شده از شدّت تعصب دینى، آزرده خاطر شد به طورى که شبها نمى توانست بخوابد و همواره در تکاپو و چاره اندیشى بود تا این که علامه سید مرتضى عسکرى را به حضور طلبید و او مقاله اى در رد آن مطالب تحریف آمیز از کتابهاى اهل سنت تهیه و براى وزارت فرهنگ عربستان ارسال کرد. این اقدام، مؤثر واقع شد و آن مطالب از برنامه درسى تعلیمات دینى عربستان حذف گردید.[58]
در طول هشت سال دفاع مقدّس با این که بیش از صد سال داشت و وضع جسمى و مزاجى و کهولت سنى امانش را گرفته بود، اما از نظر روحى خود را یک سرباز و بسیجى جوان و در خط مقدم جبهه مى دانست و همیشه نگران سرنوشت جنگ بود. گاهى طى ارسال نامه هایى به مسؤولین دفاع مقدس، توصیه ها و رهنمودهایى به آنان مى داد که محتواى هر کدام نشان از آگاهى او به برخى فنون نظامى و جنگ تبلیغاتى و از همه مهمتر، حکایت از دردمندى و غیرت دینى این فقیه فداکار دارد.[59]
وقتى شهر خرمشهر آزاد شد، درحالى که بسیار خوشحال بود، نامه اى به سرهنگ سلیمى (وزیر دفاع وقت) نگاشت و در آن تأکید کرد: بایستى عملیات به طور زنجیره اى و گسترده دنبال شود و هرگز نباید فرصت نفس کشیدن را به دشمن متجاوز داد و اخطار کرد که اگر لحظه اى سستى و غفلت شود، دیگر به هیچ وجه طعم پیروزى را نخواهیم چشید.[60]
5. عزّت نفس
او در دوران مبارزات سیاسى پس از قیام 15 خرداد، از نظر مالى در شرایط بسیار دشوارى قرار گرفتبه طورى که تمام ملک و خانه اش در گرو بانک و طلب کاران بود و نیاز شدیدى به کمک مالى پیدا کردبا این حال، هرگز حاضر به پذیرش کمک مالى افرادى که در مسیر نهضت امام خمینى نبودند، نشد و در پاسخ به یکى از آن افراد، شعر زیر را نوشت:[61]
به حسن خُلق توان کرد، صید اهل نظر *** به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
6. تأکید بر استقلال مالى
آیت الله لنکرانى در کنار فعالیّت هاى مبارزاتى و حوزوى، به کار باغدارى، کشاورزى و دامدارى نیز علاقه زیادى داشت و به همین سبب، در این موارد از اطلاعات و تجربه هاى خوبى بهره مند بود. او همه این امور را به خاطر تأمین هزینه زندگى و استقلال مالى دنبال مى کرد و اعتقادش بر این بود که روحانى نباید از نظر مالى به مردم نیازمند باشدزیرا در این صورت به نوعى تحت تأثیر قرار گرفته، نمى تواند نقش دینى و اجتماعى خود را به خوبى ایفا نماید. وى مى گفت: روحانى یا باید تحقیق کندبنویسد یا درس بدهد و از این راه امرار معاش کند یا کشاورزى و باغدارى و... انجام بدهد. به همین خاطر نیز او در آغاز دوران رضاخانى، مدتى مسئولیت سردفترى ازدواج و طلاق را برعهده داشت.[62]
این روحانى پرتلاش در امر موکارى صاحب نظر بود و مى گفت: موکارى باید به شیوه «ترانسفورماتور کارى» باشد.[63] در مورد درخت کارى، اعتقادش این بود که باید بیشتر درخت عَرعَر و اَقاقیا بکارندچون اینها هوا را تصفیه مى کنند و در عین حال، آب بسیار کمى نیاز دارند و علاوه بر این، اقاقیا براى زنبورداران هم ماده بسیار مناسبى مى باشدچون گل سفید و معطرى دارد که در بهار شکفته مى شود. آیت الله لنکرانى در امر زراعت، صیفى کارى، پیوند انواع درختان میوه کارشناس بود و اغلب خود پیوند مى زد. همچنین اطلاعات او در مورد دامدارى و مرغدارى تحسین برانگیز بود.
او در منزل خود در کنار رودخانه کرج (محل فعلى دبیرستان دهخدا)، رودخانه را سدبندى مى کرد و جلوى سیلاب را مى بست و از همین لایه ها استفاده بهینه مى کرد.
وى مى گفت: آقا راه مناسب براى تأمین هزینه زندگى این است اگر مى خواهید آدم باشید، باید اثر وجودى مثبت داشته باشید.[64]
اندیشه هاى سیاسى
1. هشدار به خطر اباحى گرى
«در تمام طول تاریخ بشرى، بى قید و بندها، با شدّت و ضعف، در تمام اقطار عالم در مقام معارضه و مبارزه با خداپرستان بوده و هستند و اینها همان اباحیّینى هستند که احیاناً تعبیر به الحاد و ملاحده هم مى شده اند و به اشکال مختلف، عرض وجود کرده و مى کنند.
من پانزده خرداد 42 را حق دارم به قیام ملّى خالص عدالتخواهى اسلامى تعبیر کنم که (قبل از آن) همین اباحیّین با جعل دو لغت متضاد «مستبد و مشروطه» شروع به ایجاد تفرقه کرده و ملّت شریف متحد ایران را تحت این دو عنوان، به جان هم انداختند که خیلى ساده و طبیعى و بى پیرایه رو به پیشرفت بود».[65]
2. امید به آینده
«دولت شکست خورده «قرارداد رژى» و بعداً تو دهنى خورده «قرارداد وثوق الدوله اش» مى خواهد با دست عوامل فرسوده ورشکسته اش، نقش خود را در مشروطه تجدید کند و این بار از همکارى دولت امریکا که به غیر از پول و طلا هیچ چیز دیگر ندارد، بهره مند شوداما استعمارگران غرب و شرق و شرق و غرب غافلند که نه زمان راکد مانده و نه ملّت هامثل این که آنها کور خوانده و گیج شده اند و نمى دانند که در میان تکرار تجربه هاى تلخ مکرر خود، درحال غرقند. بلى همه آنها مى روند و ملل ضعیف عالم براى خودشان بر روى اقتضائات، زندگى نوین مستقل صالحى، ایجاد خواهند کرد و از استعمارگران به غیر از جنایات حیوانى، چیزى باقى نخواهد ماند.»[66]
3. خواسته مردم ایران
«ایران، حکومت اسلامى مى خواهدیعنى همان چیزى را مى خواهد که در مقدمه قیامش تحت عنوان تقاضاى عدالتخانه مى خواسته است. همان عدالتخانه کش داده شده به طرف مشروطه اوّل و منتهى به مشروطه دوم. بلى، ایرانى حکومت اسلامى مى خواهد و همان را مى خواسته و مى خواهد که ایران شیعه، همیشه خواستار آن هست و بس. ایرانى نمى خواهد گرفتار تکرار تجربه شود. او از مکائد و دسایس عُمّال استعمارگران که خود را با نام آزادیخواهى جازده اند، به خوبى آگاه شده و دوباره گول نمى خورد. او به آلت فعل ها میدان مداخله نمى دهد. او با فکرى بازتر و از روى دقّت همین که درک کرد که تحت رهبرى اصولى و اساسى روحانیت بى پیرایه مستقل شیعه قرار گرفته، عملاً با قیامى عمومى بى نظیر نشان داده و مى دهد که چون رهبرى بر روى آرزوهاى مستمر همیشگى اوست، از ته دل به چنان قیام عمومى بى مانندى، بلى بى مانند و خیلى هم بى مانند دست زده که همه و همه جا را متحیر ساخته. شیعه هروقت که خود را در جاده مستقیم دیده، سر از تن نمى شناسدجان و مال و خانمان و همه چیزش را با خرّمى و نشاط فدا مى کند. مگر نمى بینید، شیعه اصیل، شیعه معتقد، شیعه دست پرورده خاندان محمّدى(صلى الله علیه وآله)، مادامى که در جاده مقصود است، از پا نمى نشیند و امروز ]در نظام جمهورى اسلامى [همان جاده مقدّس (صراط مستقیم) را دیده و مى بینیم که چه مى کند! آرى، این است نمونه اى از متابعت از ثقلین قرآن و عترت».[67]
رحلت شیخ
آیت الله شیخ حسین لنکرانى پس از نزدیک به یک قرن تلاش و مبارزه بى امان با استعمار خارجى و استبداد داخلى و خدمت به مردم، دیگر روزهاى آخر زندگى را پشت سر مى گذاشت که ناگهان با رحلت جانگداز حضرت امام خمینى مواجه شد. این مصیبت، سخت بر وى گران آمد. او مى گفت: وقتى دعاى «خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدى (عج) خمینى را نگه دار» را مى شنوم، از ته دلم آمین مى گویم.[68]
بنابراین، دنیاى بى خمینى برایش هیچ لذتى نداشت و گویا از خداى متعال درخواست مرگ نمود تا هرچه زودتر به مرادش خمینى بت شکن ملحق شود.
با این که در بستر بیمارى بود و پیرى و فرسودگى امانش نمى داد، از وظیفه سیاسى، اجتماعى و انقلابى خود غفلت نکرد و در تاریخ 18 / 3 / 1368 ش. قلم به دست گرفت و به عنوان تسلیت به این مصیبت بزرگ و تبریک به انتخاب رهبر جدید، پیام هایى خطاب به آیت الله پسندیده، آیت الله خامنه اى و حاج سیّد احمدآقا نوشت. متن پیام این فقیه سترگ، به رهبر معظم انقلاب به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب مستطاب، آیت الله سیّد على خامنه اى سلام علیکم! با عرض تسلیت به مناسبت این واقعه خیلى بزرگ و دردناک و اظهار رضایت از مصلحت اندیشى فقهاى معظم خبرگان و به خصوص از تسریع آن حضرات در اتخاذ تصمیم به انتخاب جناب عالى به منظور جبران و پرکردن خلأ حاصل از فقدان حضرت آیت الله خمینى رضوان الله علیه، موجب امیدوارى زیاد شد که عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت ـ بس شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت از خداوند منان مسئلت دارم که در این مقام خیلى مهم و حساس، جناب عالى را یارى دهد تا منشا خیر و صلاح فراوان باشید.
با تقدیم احترامات فائقه، شیخ حسین لنکرانى
18 / 3 / 68 ش.[69]
او در آخرین لحظات عمر، وقتى به وظیفه تاریخى خود عمل نمود، احساس آرامش کرد و در شب پنجشنبه 18 / 3 / 1368 ش. چشمانش را فروبست و مانند مرادش امام خمینى، با دلى آرام و قلبى مطمئن به ملکوت اعلى پیوست. پیکر نحیف این عالم نستوه، با حضور مردم و علماى اعلام از تهران و قم از مقابل منزلش در محله گلوبندک تهران به سمت شهر رى، حرم حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) تشییع گردید و در جوار آن حضرت، جنب مقبره فقیه مبارز، حاج ملاّ على کنى به خاک سپرده شد.[70]
[1]. اختران فروزان رى و طهران، محمّد شریف رازى، ص 105.
[2]. یادنامه و زندگى حاج شیخ حسین لنکرانى، على ابوالحسنى (منذر)، ص 9.
[3]. شیخ حسین لنکرانى به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى، مقدمه، ص دوازده.
[4]. شیروان از توابع خراسان شمالى مى باشد.
[5]. ر، ک: شیخ حسین لنکرانى به روایت اسناد ساواک.
[6]. علما و رژیم رضاشاه، حمید بصیرت منش، نشر عروج، 1378، ص 382.
[7]. اختران فروزان رى و طهران، ص 105.
[8]. شیخ حسین لنکرانى به روایت اسناد ساواک، ص 20.
[9]. ر، ک: به برخى از گزارشات و اسناد ساواک.
[10]. تاریخ معاصر ایران، ش (21 و 22)، ص 108.
[11]. تاریخ معاصر ایران، شماره 13 و 14، ص 294 ـ 296
[12]. جهت آگاهى از متن این قرارداد، ر، ک: خاطرات سیاسى رجال ایران، على جانزاده، شهریور 1371، ج اوّل، ص 124.
[13]. متن این ابیات در منبع پیشین، ص 122 آمده است.
[14]. همان، ص 122 ـ 123.
[15]. تاریخ معاصر ایران، ش 13. 14، ص 298.
[16]. در ترس، ذلت و خوارى و در ستیز با دشمن، سرافرازى و کرامت است و مرد ترسو، هرگز از قضا و قدر رهایى نمى یابد.
[17]. تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکى، انتشارات علمى، تهران 1374، ج دوم ص 484.
[18]. جهت آگاهى از متن کامل این بیانیه ر.ک: انقلاب اسلامى و دیدگاهها، ناصر باقرى بیدهندى.
[19]. آغاز تاسیس و انتشار این روزنامه (بین النهرین)، سال 1302 بوده است از این رو، شاید تاریخ 1303 در متن اشتباه چاپى باشدر،ک: تاریخ جراید و مجلات ایران، محمّدصدر هاشمى انتشارات کمال، 1363، ج دوم، ص 46.
[20]. تاریخ جراید و مجلات ایران، ج اوّل، ص 48.
[21]. تاریخ معاصر ایران، ش 13 و 14، ص 310علما و رژیم رضاشاه، ص 352.
[22]. علما و رژیم رضاشاه، ص 380.
[23]. کنگور، مخفف کنگاور، از توابع استان کرمانشاه است.
[24]. تاریخ معاصر ایران، ش 13 و 14، ص 311.
[25]. همان، ص 317.
[26]. علما و رژیم رضاشاه، ص 379.
[27]. تاریخ معاصر ایران، 13 و 14، ص 322.
[28]. همان، ص 323 و 329.
[29]. همان، ص 322 و 329.
[30]. همان، ص 275.
[31]. متن این بیانیه ها در روزنامه «جودت» دوشنبه 1 / 3 / 1323 برابر، 28 جمادى الاولى 1363 به چاپ رسیده است.
[32]. ر، ک: تاریخ معاصر ایران، شماره 13 و 14 ص 335شیخ حسین لنکرانى به روایت اسناد ساواک، ص بیست و ضمائم.
[33]. خاطرات اردشیر آوانسیان، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى نگر، تهران 1376، ص 320.
[34]. شیخ حسین لنکرانى به روایت اسناد ساواک، مقدمه، ص بیست تا بیست و سه.
[35]. روزشمار تاریخ ایران، مشروطه تا انقلاب اسلامى، باقر عاقلى، ج اوّل، ص 395غائله آذربایجان، خانبابابیائى، ص 570.
[36]. تاریخ معاصر ایران، ش 17 و 18، ص 260 و 264.
[37]. همان، ص 250.
[38]. همان، شماره 13 و 14، ص 309 و 321.
[39]. این پیمان شیطانى داراى هشت ماده بود که در آن امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزیم آمریکا و انگلیس رقم خورده بود و با آن مى خواستند با خطر کمونیسم مقابله کنند. با وارد شدن ایران به این پیمان خفت بار، ایران تبدیل به یکى از پایگاه هاى نظامى آمریکا در منطقه خاورمیانه مى شد.
[40]. تاریخ معاصر ایران، ش 17 و 18، ص 283 و 284.
[41]. اسلام مانع ترور است این جمله معروف مسلم بن عقیل است به کسانى که از وى خواسته بودند ابن زیاد حاکم کوفه را در منزل هانى بن عروة به طور غافلگیرانه به قتل برساند.
[42]. تاریخ معاصر ایران، ش 17 و 18، ص 291.
[43]. همان، ص 290.
[44]. همان ص 284 ـ 291ش 21 و 22، ص 12.
[45]. تاریخ معاصر ایران، ش 23، ص 71.
[46]. همان گزارش ساواک، ص 124.
[47]. ر،ک: صحیفه امام، ج 2، ص 251.
[48]. گزارشهاى ساواک، ص 197.
[49]. همان، ص 259.
[50]. خاطرات حجت الاسلام والمسلمین محتشمى، ص 110.
[51]. تاریخ معاصر ایران، ش 21 و 22، ص 90 و 109.
[52]. گزارشهاى ساواک، ص 210.
[53]. تاریخ معاصر ایران، ش 17 و 18، ص 304.
[54]. تاریخ معاصر ایران، ش 21 و 22، ص 109.
[55]. تاریخ معاصر ایران، ش 21 و 22، ص 18 و 19.
[56]. همان.
[57]. همان، ص 13.
[58]. همان، ص 20.
[59]. همان، ص 92 و 93.
[60]. همان، ش 23، ص 90.
[61]. همان، ش 21 و 22، ص 102 و ش (23)، ص 32.
[62]. علما و رژیم رضاشاه، ص 380.
[63]. تاریخ معاصر ایران، ش 13 و 14، ص 255.
[64]. همان، ص 256.
[65]. خاطرات مستر همفر در کشورهاى اسلامى، ترجمه على کاظمى با مقدمه لنکرانى، 1364، ص 8 ـ 9.
[66]. همان، ص 21 و 22.
[67]. همان، ص 12 و 11.
[68]. تاریخ معاصر ایران، ش 23 ص 70.
[69]. همان، ص 100.
[70]. اختران فروزان رى و تهران، ص 105.