فریاد اعتراض
میرزا رضا در کرمان ضمن کسب علوم حوزوى و فراگرفتن دانش طبّ، در مزرعه به کمک پدر مى شتافت، امّا حوادثى روى داد که مسیر زندگى او را دچار دگرگونى نمود. حاکم کرمان محمد اسماعیل خان وکیل الملک زمین کشاورزى موروثى او را به زور از وى گرفت و به شخصى به نام ابو جعفر داد. اجحاف حاکم به مردم به حدى بود که بسیارى از مردم از املاک و امکانات خود صرف نظر کرده بودند. میرزا رضا هم با اندکى سرمایه به یزد مهاجرت کرد و تحصیلات علوم دینى را در این شهر پى گرفت. وقتى در یزد هم آثار استبداد را دید، به تهران رفت و یک سال و اندى در ظاهر براى امرار معاش و در اصل براى پى بردن به روابط علماى تهران و ایجاد ارتباط با مبارزان و مخالفان رژیم استبدادى به دست فروشى روى آورد. او مدتى در دستگاه حاج محمد حسن امین الضرب به خدمت مشغول شد و چون این بازرگان خوش آوازه به هوش و ذکاوت میرزا رضا پى برد، در سال 1301ق وى را به شهرستان بم اعزام نمود تا به املاکش که در دست سید عبدالرحیم معین التجار اصفهانى ساکن کرمان بود، رسیدگى کند.[3] میرزا ضمن فعالیت در بخش کشاورزى تحصیلات طب را به سبک قدیم ادامه داد و در این رشته مهارتهاى نظرى و عملى قابل توجّهى به دست آورد. او که در این قلمرو نزد مردم احترامى ویژه داشت، اهالى را متوجه زورگویى حاکمان محلى مى کرد[4] و به افشاگریهایى مى پرداخت که کمتر کسى جرئت بیان آنها را داشت و خطاب به مردم مى گفت:
«چرا به این راحتى ظلم را مى پذیرید و بدون جهت عزّت و آبرو و اموال خویش را از دست مى دهید، با یکدیگر متحد شوید و اجازه ندهید حاکم کرمان بر شما سلطه یابد، اموالتان را غارت کند، بروید تظلّم کنید و حق را بگیرید، درست است که امیران و والیان باید براى نظم شهرها و اداره ى امور کشور مالیات بگیرند امّا اجازه ندارند به مردم تعدّى کنند و دختران آنان را با تهدید و ارعاب تصاحب کنند.»[5]
میرزا رضا از معین التجار هم دل خوشى نداشت و در نامه هایش به امین الضرب از این شخص که سالها رئیس مجلس تجارت کرمان بود، سخت انتقاد مى کرد. میرزا رضا در گزارش کار دیگرى یاد آور شده است
«عبدالحسین برادر معین التجار اموال مردم را مى خورد و این دو برادر از قبال دسترنج مردم به ثروت و مسکنت رسیده اند، چندین نفر چاپلوس، اوباش و خوش آمد گو را در اختیار گرفته اند که به خلاف هاى خودشان پوشش دهند امّا رفتارشان خلاف قانون تجارت است.»
امین الضرب نیز بارها به معین التجار تأکید نمود که «خیلى مراقب باشید که در خرید و سایر امور طورى رفتار نمائید که هرگز نتوانند به شما ایرادى بگیرند که براى خودتان و من نهایت افتضاح خواهد بود.»[6]
میرزا رضا هیچ وقت از حاکم کرمان، وکیل الملک، دل خوشى نداشت و مى گفت:
«این شخص هر روزى براى خرج تراشى و اضافه مواجب و منصب یک فرد یاغى را به دولت جعل مى کرد و مدّت ها به اسم نوروز على خان قلعه محمودى (یکى از یاغیان) حکومت مرکزى را مشغول کرده بود و مرا مى گرفت، به جاى او معرفى مى نمود و از این رهگذر صدمات زیادى به من وارد مى نمود.»[7]
از سوى دیگر بر اثر تعدّى و بى عدالتى حاکمان، اقشار زیادى از مردم کرمان در فقر و فشارهاى اجتماعى بسر مى بردند، قحطیهاى اواخر قرن سیزدهم هجرى به این گرفتاریها مى افزود. با توجه به اینکه عده زیادى با کار در کارگاههاى شالباف خانه امرار معاش مى کردند و بیش از دیگران از ستمهاى فرساینده به ستوه آمده بود، و فریاد اعتراض خود را در مساجد و سایر محافل به گوش علما و مشاهیر شهر رسانیدند، ولى وکیل الملک به جاى رسیدگى به دردهاى مردم، به تهران نوشت: اهل کرمان یاغى شده اند و دنبال فتنه و آشوب هستند! به این ترتیب اعتراضات عمومى همچنان ادامه یافت و بر اثر کمبود نان و سوء استفاده والى نالایق، کارگران شالباف در اجتماعى عمومى شرکت کردند و کلانتر کرمان که یحیى خان نام داشت وقتى خواست این خروش را خاموش کند، شعله انتقام مردم بر جانش حریق افکند و در درگیرى با معترضین کشته شد. میرزا رضا کرمانى در قیام شالبافان نقش مهمى داشت و کوششهاى مبارزاتى او در این ارتباط موجب گردید حاکم کرمان او را به عنوان یاغى کرمان دستگیر کند و چندى در حبس نگه دارد. وى چندى بعد با وساطت عده اى از علماى کرمان آزاد گردید، میرزا رضا که تا اول رجب 1304 ق در بم کرمان اقامت داشت، ناگزیر گردید به تهرانبرود و افشاگریهاى خود علیه متجاوزان به حقوق مردم را، در آنجا ادامه دهد.[8]
افشاگرى علیه قرارداد رژى
یکى از عوامل وابستگى سیاسى ایران و تهدید استقلال این کشور قرارداد اعطاى امتیاز تنباکو بین دولت انگلیس و ناصر الدین شاه قاجار مى باشد. از عوارض این حرکت استعمارى گسترش فساد در ایران، نفوذ بیگانگان در بازارها، ترویج مسیحیت و ایجاد شبکه اى از افراد سست عنصر و خودفروخته بود.[9] در کرمان مجرى قرارداد رژى سید عبد الرحیم معین التجار فرزند سید عبد الواسع اصفهانى (م: 1312 ق) بود همان کسى که میرزا رضا کرمانى از روش نامطلوب و اجحافش شکایت مى کرد. وى که وکالت شعبه کرمان را عهده دار بود، زیر نظر افراد فرنگى کار مى کرد و از این انتصاب سخت خرسند بود و مى کوشید رضایت انگلیسى ها را به دست آورد. گزینش دیگر وکلاى یزد و کرمان و خرید تنباکو براى رژى هم به عهده این شخص بود، زیرا به قول خودش نسبت به اربابان خوب خدمت مى کرد و آنان نیز از کارنامه وى، سر شوق آمده بودند، میرزا رضا که در تهران به سر مى برد، رفتارهاى او را زیر نظر داشت و خوش خدمتى او در حق فرنگیان را به شدت نکوهش مى کرد، این نخستین جبهه گیرى میرزا رضاى کرمانى در برابر قرارداد رژى بود معاهده اى ننگین که بعدها قیام تنباکو به رهبرى میرزاى شیرازى آن را خنثى ساخت.[10]
میرزا رضا در تهران به شال فروشى روى آورد، این تلاش موجب گردید با شال بافان محروم کرمان در ارتباط باشد و ضمن گذران زندگى و کسب معاش، اثرى اجتماعى و سیاسى هم بگذارد، زیرا با بقچه اى از شال و برک و لوازم خرده ریز دیگر، به مجلس بزرگان تهران مى رفت و در مذاکرات و مجالس مهم اشخاص تاثیرگذار، شرکت مى نمود و چشم و گوش خویش را با دقّت باز مى کرد تا متوجه تصمیم گیریهاى این گونه محافل باشد. همین کار به ظاهر ساده او را به اوضاع و احوال سیاسى و اجتماعى ایران آگاه ساخت و در هر کجا مجلس عمومى یا نیمه عمومى بود، با بقچه کالاى خود که بهترین جواز ورود به آن بود، حاضر مى گردید.[11] این رفت و آمدها به منزله کلاس درس سیاست و فرهنگ براى میرزا رضا به شمار مى آمد. این روند از یک فروشنده دوره گرد شخصیتى سیاسى ساخت که براى دستگاه استبداد و حتى نقشه هاى استعمار یک تهدید مهم محسوب مى گردید و این نکته اى است که ژنرال کازاکوفسکى، افسر روسى مامور حفظ تهران و رئیس گارد شاهى بدان اعتراف نموده است.[12]
میرزا رضا براى آگاهى از اوضاع سیاسى تهران و به منظور تقیه به دست فروشى روى آورد و کالاهایى را به کامران میرزا نایب السلطنه فرزند ناصر الدین شاه فروخت. این رجل سیاسى از پرداخت بهاى اجناس خوددارى مى کرد، تا اینکه روزى میرزا رضا به دیوان خانه نایب السلطنه رفت و نزد وزیران و درباریان زبان به شکوه گشود و گفت: «متجاوز از دو سال است از شاهزاده طلبکارم، امّا وى پولم را نمى دهد.» او مدرک ادعاى خود را نیز به همه نشان داد. نایب السلطنه که خود براى رسیدگى به مشکلات در آن مکان جلوس نموده بود، از این صراحت گویى میرزا رضا به شدت شرمسار گردید و به کارگزارانش دستور داد طلب میرزا را پرداخت کنند امّا مخفیانه به آنان سپرد هنگام تحویل هر یک تومان، یک پس گردنى به وى بزنند. میرزا به منظور دریافت طلب خویش به چنین رنج و زحمتى رضایت داد. امّا نایب السلطنه به این مجازات اکتفا نکرد و چنین درشت گویى میرزا را بر خود گران دید و در صدد برآمد تا با اتکا به قدرت سیاسى خویش، از وى انتقام سختى بگیرد.[13] میرزا رضا خود مى گوید:
«چند طاقه شال... براى نایب السلطنه گرفتم ولى مدت ها پول آن را نداد، یک روز به او گفتم: اینجا براى چه نشسته اید؟ گفت: براى احقاق حق، گفتم از شما شکایت دارم، دو سال است که بدهى مرا پرداخت نمى کنى، خیلى خجل شد و به معین نظام گفت: ببر پولش را بده لکن او را خواست و چیزى در گوشش گفت، مرا بیرون برده و یک هزار و دویست تومان شمرده دادند ولى تو سرى و پشت گردنى به من زدند.»[14]
در واقعه قیام تنباکو (1308 و 1309ق) میرزا رضا به افشاگریهاى جدّى پرداخت و در نطقهاى آتشین خود، دستگاه استبداد و عوامل اجرایى این حرکت استعمارى را به مردم معرفى نمود و از آنان خواست براى در هم کوبیدن این حرکت و مقاومت در برابر سلطه، به پاى خیزند. انتقادهاى او از اوضاع اجتماعى و سیاسى و اظهار تاسف از خود فروختگى درباریان، براى دستگاه ستم تهدیدى جدى به شمار مى آمد. و این برنامه ها را در برخورد با مردم کوچه و بازار بدون واهمه به اجرا در مى آورد، امّا کار دیگرش این بود که وقتى به خانه بزرگان و افراد سرشناس گام مى نهاد، به طور غیر مستقیم همسران و اهل خانواده آنان را نسبت به اوضاع نابسامان سیاسى روشن مى کرد. استمرار افشاگریهاى او در اندرون خانه هاى رجال سیاسى این نتیجه را داشت که همین بزرگان حرفهاى خیلى مهمى را از دهان بانوان و زنان حرمسرا مى شنیدند. در واقعه تنباکو که شکستن قلیانها پیش آمد، میرزا رضا عده اى از زنان را براى مقاومت تهییج کرد و بسیارى از آنان به تحریک وى ادوات دخانیات را شکستند.![15]
براى اینکه تاثیر تبلیغات میرزا رضا بر اندرون شاهى مشخص گردد، اشاره به ماجراى ذیل، جالب به نظر مى رسد.
زبیده خانم گروسى از همسران ناصر الدین شاه بود که زیرکى ویژه اى داشت و چنان اعتماد شاه را جلب کرد که کلید خزانه شاهى را به او سپرد و وى را امینه اقدس نامید. خواهر زن میرزا رضا به نام میرزا خانم در دستگاه این زن نفوذ کرده و منشى او بود، به واسطه این زن، امین اقدس نامه اى براى امین الضرب نوشت و در آن خاطر نشان ساخت.
«میرزا رضا انسان باکفایتى است، از او مراقبت نمائید، کارهاى مهم به او محوّل نمائید، من هم کمک مى کنم کارش معوّق نماند و به هر نحو ممکن همراهى مى کنم، قبض مستمرى او را که از کرمان دارد چون معطل است دریافت نموده و وجه نقد به وى بپردازید.»
از این نامه بر مى آید میرزا رضا به دلیل آن که آب و ملکش را در کرمان گرفته اند از حاکم این شهر مستمرى مى گرفته ولى او در پرداختش تعلّل مى ورزیده است.[16]
بدین گونه میرزا رضا آشکارا مردم را علیه عوامل قرارداد منحوس رژى فراخواند و سیماى شاه و صدر اعظم را در این ارتباط افشا کرد. مأموران دولتى چند بار او را تعقیب کردند، امّا او موفق گردید از دستشان بگریزد.[17]
به نظر مى رسد میرزا رضا علاوه بر این حرکت ضد استبدادى در یک تشکیلات انقلابى هم فعالیت مى کرد و از موضع این قیام نامه هایى خطاب به علما و اشخاص مهم مى نگاشت. از سوى دیگر پنهانى با شخصیتهاى انقلابى بغدادو بصره مکاتبه داشت. میرزا نصر الله خان، منشى سفارت اتریش و فرد دیگرى که در وزارت انطباعات بود، با این مجموعه همکارى داشتند. از این تشکّل نامه ها و اسناد فراوانى کشف گردید که از یک تفکر انقلابى و اصلاح طلبانه حمایت مى نمود. میرزا رضا در یکى از این نامه ها از موضع یک فرد مذهبى گفته بود:
«انگلیس فرمانرواى ظالمى است که مردمان هند را بى رحمانه مورد استثمار قرار داده است.»
این خیزش مورد حمایت روحانیان و علماى دینى قرار گرفت و آنان بر سر منابر با بهره گیرى از ایام ماه رمضان درباره تسلیم نشدن در برابر اجانب و واگذار ننمودن زندگى مومنان به کفار سخنرانى کردند و هشدار دادند امتیازهاى تجارى که به خارجى ها داده اند، از هر نوع، معادن، بانکدارى، تنباکو، راه سازى، موجب مى شود آنان رفته رفته به قلمرو و نفوس مسلمین استیلا یابند. در ارتباط با این حرکت انقلابى عده اى دستگیر شدند و این تصمیم نتیجه روش کامران میرزا نایب السلطنه، حاکم تهران، بود که کنت دو مونت فورت (رئیس پلیس تهران) نیز او را در خلافکارى تشویق مى نمود. این دو تن مى کوشیدند شاه را نسبت به برخى اعتراضهاى سیاسى و اجتماعى بترسانند، امّا در همان حال عده اى را بى جهت دستگیر مى کردند یا تهدید مى نمودند و با کوچک ترین بهانه به زندان مى افکندند تا مبالغى پول بگیرند.[18] برخى دیگر را به تهمت بابگیرى دستگیر مى نمودند تا مخالفتهاى افراد را در پوشش یک عقیده انحرافى جلوه دهند و جلوى گسترش آن را بگیرند. میرزا یحیى دولت آبادى مى نویسد:
«عادت دولتیان این است هر وقت مسایل سیاسى پیش مى آید و اقدام مخالفى از طرف ملّت مى شود براى پى گم کردن، لباس فساد تهیه و بر آن پوشانیده، آن را بابیگرى جلوه مى دهند تا معلوم نشود افکارى بر ضد دولت در میان مردم بوجود آمده است، در این وقت هم به همین سیاست متوسّل شده، افکار مردم را متوجه جلب بابى ها مى نمایند و در ضمن جمعى از اعضاى حوزه ى بیداران را دستگیر مى کنند که میرزا عبدالله طیب خراسانى و میرزا رضا در میان آنان دیده مى شد. گرفتارى این اشخاص در ماه رمضان سال 1311ق انقلاب شدیدى در افکار مردم پدید آورد.»[19]
در زندان قزوین
نایب السلطنه پس از تحریم تنباکو فرصت را براى انتقام از میرزا رضا مناسب دید و روزى او را به منزل خود دعوت کرد. میرزا در این دیدار به صراحت و شدت از ناصر الدین شاه به دلیل اعطاى امتیازات گوناگون به استعمارگران و بیگانگان انتقاد نمود. نایب السلطنه از میرزا رضا خواست موضع گیریهاى سیاسى خود را در این ارتباط مکتوب نماید تا به شاه نشان دهد و او را وادار کند در تصمیمهاى خود تجدید نظر نماید، اما میرزا رضا قبول نمى کرد تا اینکه نایب السلطنه براى جلب اعتمادش به قرآنى که همراه داشت سوگند یاد کرد نامى از نویسنده نامه نخواهد آورد. او به احترام قرآن و به دلیل رغبت در جلوگیرى از ستم پذیرفت و نوشته اى بدون امضاء در این ارتباط تنظیم نمود. میرزا رضا مى گوید:
«به اطرافیان شاه اطلاع دادم که تمام طبقات مردم با قرارداد رژى مخالفند، قبل از وقوع هر نوع قیامى به فکر علاج باشید. به نایب السلطنه هم گفتم اگر این وضع استمرار یابد، سر حکومت پدرت به سنگ مى خورد و این سقف به سر تو پایین مى آید. آن وقت سوگند خورد من غرضى ندارم، مقصودم اصلاح است، تو نامه اى بنویس ما آن را پى گیرى مى کنیم و به شاه مى گوییم آن را در مسجدى یافتیم و نه تنها برایت خطرى ندارد بلکه امکان دارد دولت برایت مقررى برقرار نماید.
من مکتوبى با این مضمون نگاشتم: اى مؤمنین و اى مسلمین امتیازاتى در زمینه تنباکو، راه اهواز، معادن، قند سازى و کبریت سازى به خارجى ها داده شده است و این وضع، مسلمانان را به دست اجنبى مى دهد، رفته رفته دین از میان مى رود حالا که حکومت مرکزى و شخص شاه به فکر ما نمى باشد خودتان غیرت نمائید و همت کنید، در صدد دفع این بلوا برآیید. به محض آن که این نوشته را از من گرفتند با خوشحالى قلمدان را جمع کردند و اسباب شکنجه و داغ کردن آوردند. سه پایه ى سربازى حاضر نمودند تا مرا بدان ببندند. پرسیدند: همراهانت چه کسانى اند، محلّ تشکیل جلسه هاى شما کجاست. هر چه گفتم چه مجلسى و چه دوستانى بلکه من با همه مردم ارتباط دارم و در کوچه و بازار شنیده ام، حالا کدام مسلمان را بى خود و بى جهت معرفى کنم، دیدم فایده اى ندارد امّا هر چه بازجویى نمودند و بر شکنجه ها افزودند موفق نشدند اقرارى بگیرند آماده ى جانبازى براى حفظ آبرو و جان مسلمانان شدم.»[20]
بعد از این مجازاتها میرزا رضا را در منزل کامران میرزا زندانى کردند. چند نفر دیگر نیز دستگیر شدند که براى موجّه دادن این حرکت دو نفر بابى در بینشان دیده مى شد و شهرت دادند اینها بابى و یاغى دولت هستند، در آن جا نیز استنطاق از میرزا ادامه یافت. مقصود اصلى بازجویان یافتن افرادى بود که در توزیع جراید و نشریات ضد دستگاه حکومتى دخالت داشته اند. حبس میرزا رضا در باغ نایب السلطنه 45 روز طول کشید. در ابتداى ذیقعده سال 1308ق وى، حاج سیاح و بقیه زندانیان را به قزوین انتقال دادند و در عالى قاپوى شهر حبس کردند. سعد السلطنه که به تازگى حکمران قزوین شده بود. با همین کاروان حرکت کرد.
در محبس جدید، میرزا رضا براى فراش ها سخنرانى مى کرد و حقایقى درباره فرجام ستم، دفاع از مسلمین و تامین آزادى مؤمنین بر زبان جارى مى کرد و در ضمن شاه، نایب السلطنه و وابستگان قاجار را به باد انتقاد مى گرفت.
در ماه محرم سعد السلطنه روضه خوانى داشت و عده اى در حیاط مجاور به مجلس عزادارى دعوت شده بودند، میرزا رضا فریاد زد: «اى سوگواران حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) ما را هم به دلیل مخالفت با زورگویى و مقاومت در برابر امتیازات اجانب در این جا به حبس و زنجیر کشیده اند، همسر و فرزندمان از ما بى خبرند و کسى به دیدنمان نمى آید، ما هم راه اسیران کربلا را ادامه مى دهیم.» جعفر قلى نامى که نایب بود، چند چوب محکم به میرزا رضا زد و او هم درباریان را مصداقى از اشقیا و اهل شرارت خواند و به آنان ناسزا گفت.
زندانیان در زمستان روزگار سختى را سپرى مى نمودند و به تقاضاى آنان بى اعتنایى مى شد و حتى دادن چاى را به آنان ممنوع کردند. از این رو میرزا رضا اعتصاب غذا کرد، ولى فریاد اعتراضش به گوش کسى نرسید.[21] البته مختصر هیجانى در مردم بروز کرد و فهمیدند چه خبر است و سیاست باطل شاه قاجار آشکار شد. بعد از مدتى تصویر مقصرین را نزد شاه بردند، او وقتى عکس میرزا رضا را دید، عصبانى شد و به صاحبش ناسزاهایى گفت. میرزا رضا در حدود بیست ماه در زندان قزوین ماند و بعد از صدور حکم خلاصى در جمادى الاخر 1310، زندانیان به تهران آمدند و همه آزاد شدند مگر میرزا رضا که مدتى دیگر را در تهران محبوس ماند و به شفاعت میرزا زین العابدین امام جمعه تهران قرار شد در صورتى از زندان رهایى یابد که در ایران نماند.[22]
برخى گفته اند باعث خلاصى میرزا آقا سید عبدالرحیم اصفهانى شد. وى بعضى اوقات برایش پول مى فرستاد و مخارج خانواده اش را هم تامین مى کرد سید عبد الرحیم، نایب ظهیر الدوله بود.[23] به نوشته حاج سیاح وقتى در امیریه بستگان زندانیان به دیدارشان آمدند، محمدتقى فرزند میرزا رضا به دیدن پدرش آمد از وى پرسید: آن خواهر کوچکت کو؟ او گریست و گفت از دستمان رفت. میرزا رضا از شدت اندوه بر خود پیچید و بر عاملان ستم لعن و نفرین فرستاد.[24] بدین گونه میرزا رضا از حبسى که چهار سال و شش ماه طول کشید، نجات یافت. او که غالب ایام جوانى خویش را در حبس و تبعید گذرانیده بود، حالا که به ظاهر از حبس بیرون مى رفت احساس مى کرد اگر چه در کُند و زنجیر قزوین یا انبار سلطنتى نمى باشد، ولى فشار استبداد همچنان روح و روانش را تحت فشار قرار مى دهد و دود سیاه ستم اجازه نمى دهد اقشار مردم نفس راحتى بکشند.[25]
مرید و مراد
حاجى محمد حسن امین الضرب فرزند آقا محمدحسین (م: 1316 ق) از بازرگانان فعال و باهوش معاصر ناصر الدین شاه بود که با رجال و بزرگان سیاسى و مذهبى ارتباط داشت وى دوست و حامى سید جمال الدین اسد آبادى[26]هم بود و سید در دو سفر خود به تهران، به منزل وى رفت.[27]
در سال 1307ق که سید جمال در منزل امین الضرب اقامت گزید، میرزا رضا کرمانى به ملاقات او رفت و با افکارش آشنا شد. او چنان نسبت به سید جمال علاقه مند شد که از مریدان و محرم اسرارش گردید. سید جمال هنگامى که در پطرزبورگ روسیه اقامت داشت، طى نامه اى خطاب به امین الضرب از وى خواست رعایت حال میرزا رضا را بنماید و مراقب معیشت او باشد و اجازه ندهد این انسان مبارز و مقاوم با سختیها و ناملایمات روبه رو گردد.
وقتى سید جمال در سخنرانیهاى خود از مشکلات جهان اسلام و لزوم اتّحاد مسلمانان سخن گفت و به بهترین وجه در این باره حقایقى را به استناد قرآن، حدیث و نهج البلاغه بیان کرد، میرزا رضا شیفته او گردید و خروش وى بر اثر این ارتباط، علیه استبداد و استعمار شدّت یافت. حاج سیاح محلاتى مى گوید:
«میرزا رضا ارادت عجیبى به سید جمال داشت و گاهى که مشاهده مى کرد من با آقا مشغول بحث هستم، ناراحت مى شد و در خلوت غضب آلود با من عتاب مى کرد که چرا با آقا این گونه حرف مى زنى.»[28]
میرزا رضا در باب سید جمال گفته است:
«هرکس وى را دیده مى داند که شورى در سر دارد، ابداً در فکر خودش نمى باشد، طالب مقام و دنیا نیست، زهد پیشه کرده و هیچ امتیاز شخصى نمى خواهد، مقصود او این است که اسلام و مسلمانان عزیز باشند، از چیزى واهمه ندارد و در بند خدمت به مسلمین است.»
در بازجویى که از وى مى نموده اند یادآور مى شود:
«سید از من محرم تر نداشت، چیزى از من پنهان نمى کرد، از بس به من احترام مى کرد در چشم مردم تالى او به شمار مى آمدم و تمام این نکات را سید جمال برایم بیان نمود.»[29]
تأثیر کلام سید جمال مخالفت عوامل حکومتى و رشک حاسدان را برانگیخت خصوص آن که شاه را مورد انتقاد قرار داد و به وى گفت: چرا منافع ایران را تسلیم دولت انگلستان نموده است. از این جهت سید را که در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردیده بود، به وضع ناگوارى دستگیر نموده، گریبان و دست و پایش را گرفته، لگدزنان میان برف، گل و لجن، سر و پا برهنه کشان کشان بیرون مى آورند که آقا از این صدمات بیهوش گردید، با آن حال او را تا باغ مهد علیا مى رسانند. در آنجا وقتى به هوش آمد، عمامه اش را برداشته، بر یابویى سوارش کرده و پایش را از زیر شکم مرکب مى بندند. او در همه این حالات التماس و تضرعى ننمود و صرفاً گفت به شاه بگویید به انتقام سختى دچار خواهى شد! در هر حال سیّد را در سرماى سخت زمستان سال 1307ق تحت الحفظ به جانب خانقین و سرحدّ دولت عثمانى (آن موقع عراق هم جزو قلمرو عثمانى ها بود) حرکت دادند. از یاران و اصحاب سیّد هیچ کس به او یارى نکرد. مگر میرزا رضاى کرمانى که آشفته به چپ و راست مى دوید، پس گردنى مى خورد و ملامت مى دید امّا باز هم فریاد مى زد:
«مردمى که امامزاده عبدالعظیم را زیارت مى کنید بدانید این هم از اولاد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)است و به امامان نسب مى برد، عالم و فاضل است، غیرت نمایید و نگذارید مظلوم از بین برود.»
فریاد، اشک و کوشش میرزا رضا در تحریک مردم مؤثر نبود و مختار خان رئیس نظمیه تهران مأمورانى فرستاد او را گرفتار کرده و نزدش آوردند. پس وى را به فلک بست. چوب زیادى بر پاهایش زده و روانه زندانش نمود. در این حال از میرزا رضا مى پرسند به سیّد ارادت دارى، مى گوید: بلى! اگر رهایم کنید با همین پاى زخم خورده، میان برف و سرما دنبالش مى روم و از او حمایت مى کنم و در جاى دیگر گفت:
«سید عقیده محکمى دارد، مرد بزرگى است، حقایق امور نزدش روشن است. گردن بزرگ ترین فلاسفه و متفکرین اروپا و تمام دنیا در اطاعت امر او خم است. دانایان جهان شاگردش محسوب مى گردند. دولت ایران قدر و قیمتش را ندانست و نتوانست از مکارم اخلاق آن وجود محترم استفاده کند او را از روى هواى نفس و با بى احترامى نفى بَلَد کردند. حالا بروید مشاهده کنید سلطان عثمانى چگونه از وجودش قدردانى مى نماید.»[30]
ادامه ستیز
میرزا رضا از چگونگى رفتار با سید جمال به شدت آزرده شد و هر وقت مجال و موقعیتى به وى دست مى داد از روش مستبدانه شاه و اطرافیان انتقاد مى کرد، همسرش در بازجویى گفته بود: «از وقتى که سید را بردند میرزا شب و روز مى گریست.» کمى که میرزا آرام شد، بذر کینه و انتقامى که از این همه ستم، شکنجه، زورگویى، دروغ، و دورویى در جانش افکنده بود، سر برآورده و از هر طریق ممکن شروع به فعالیت سیاسى علیه قاجارها کرد. از آن جمله با آشنایان و دوستان سید جمال در تهران ارتباط برقرار کرد و از اعماق جان و دل مهیاى هرگونه خدمتى شد که به وى محوّل مى گردید. در آن ایّام عده اى از معتقدان و شیفتگان سید جمال در تهران حوزه اى تشکیل داده بودند و مخفیانه در نشر، تکثیر و توزیع بیانیه ها و اعلامیه هاى سید جمال که از لندن و استانبول به دستشان مى رسید، اقدام کردند. در این جمع علمایى چون شیخ هادى نجم آبادى و آیت الله سید محمد طباطبایى و جمعى از اعیان، شعرا و تجّار دیده مى شدند، میرزا رضا نیز با این حوزه مخفى رابطه اى مؤثر برقرار کرد و در توزیع اعلامیه هاى مخالف حکومت قاجار کوشید.
شبى میرزا رضا در حالى که یک نسخه روزنامه قانون حاوى مقالات سید جمال الدین اسدآبادى در جیبش بود، کارکنان کامران میرزاو از جمله معین نظام که از نارضایتى میرزا رضا از وضع حکومت و ارادتش به سید جمال واقف بودند از طریق افراد عادى درصدد بررسى این گرایش و تعلق خاطر برمى آیند. میرزا آقا درویش که در زمره این افراد بود، در محفلى وى را مى بیند و از او مى خواهد نزد معین نظام بیاید. میرزا رضا مى پذیرد و در حضور وى بدون واهمه مى گوید:
«شما خیرخواه نایب السلطنه هستید، این وضع مملکت دوام نمى یابد، مردم قیام مى کنند و گرفتارى برایتان بوجود مى آورند، شما که با او رابطه دارید سفارش کنید به فکر آینده اش باشد. سید جمال را با احترام باز گردانید، در غیر این صورت اگر مردم خیلى به کامران میرزا رحم کنند باید تا آخر عمر در گوشه زندان باشد.
میرزا رضا را نزد نایب السلطنه مى برند. آن جا هم خطاب به وى مى گوید:
«مردم از پدرت نفرت دارند، به قتل رسانیدن میرزا تقى خان امیرکبیر، کشتن آن سربازهاى بى گناه که صرفاً در مسیر حرکت کالسکه شاه براى مطالبه حقوقشان گرد آمدند، خرجهاى بى جا، بزرگ کردن آدم پست و حقیر، رفتن به فرنگستان و فروختن کشور به بیگانگان، ظلم هاى زیاد شاه و اطرافیان و حاکمان ولایت ها به مردم و آن رفتار بدش با سید جمال و دیگر جنایات بالاخره مکافات دارد و دل مردم را از او برگردانیده و روزى قیام مى کنند و بساط ستم را سرنگون مى سازند.»
همین صحبتها میرزا رضا را روانه حبسهاى پى درپى و شکنجه گاههاى فراوان کرد.[31]
به سوى استانبول
حرکت کردن و بویژه پیاده روى براى میرزا رضا پس از مرخصى از حبس تهران به دلیل صدمات ایّام زندان، مشکل بود. با این حال تهران را به قصد ترکیه ترک نمود، ولى چون استطاعت بدنى و مالى نداشت در بندر انزلى توقفى کرد و از تاجرى گیلانى مبالغى قرض نمود تا از استانبول در ازاى آن برایش عطر بفرستد. در این حال رئیس پُست انزلى با دستورى که از میرزا على خان امین الدوله دریافت داشت، میرزا رضا را با نشانى و سیما شناخت و وجهى به وى داد، میرزا در همان لحظه قرض بازرگان گیلانى را مسترد نمود و با باقى مانده پول، راهى مرکز دولت عثمانى گردید تا در آنجا به زیارت سید جمال الدین اسدآبادى نایل گردد. وى از طریق بادکوبه و باطوم به دیدار مرشد خود شتافت. این هجرت نشانه اى از شجاعت او بود، زیرا با دعوى آشکار به ارادت سید جمال این مسیر را گذرانید و کارگزاران حکومتى جرئت نکردند او را بازداشت کنند، در حالى که در غالب شهرهاى ایران براى علاقه مندان سیدجمال مزاحمتهاى جدى فراهم مى کردند.[32]
موقعى که میرزا رضا به خانه سیّد در شهر بندرى استانبول (یکى از شهرهاى ترکیه کنونى) وارد شد، توسط پیش خدمت اذن ورود خواست. سید به اطرافیان گفت: من این مرد را از زمانى که در تهران در خانه امین الضرب بودم و بعد که به حرم حضرت عبدالعظیم رفتم، مى شناسم. و از طرف صاحب خانه به مهمان دارى من تعیین شده بود و با حرارت و التهاب بى اندازه از من دفاع مى کرد. بعد از اینکه حضار مى گویند میرزا رضا بر اثر شکنجه هاى ایام حبس قزوین و تهران مبتلاى به ناراحتى در پاها و گرفتار برخى جراحتها شده است، سید در همان لحظه دستور داد وى را به بیمارستان فرانسویان براى درمان ببرند و مخارج ایام معالجه اش را که حدود چهل روز طول کشید، به طور کامل پرداخت کرد. در دوران معالجه، افرادى از اصحاب سیّد به عیادتش مى رفتند تا آن که سلامتى خود را به طور نسبى بازیافت. اولین بار که به محضر سیّد رسید، شرح صدمات و نامردمى هایى را که دیده بود، براى وى و اطرافیان بازگو نمود و گفت:
«یک بار آقا بالا خان آنقدر چوب به پاهایم زد که ناخن هایم ریخت، در زندان قزوین تمام بدنم را داغ کردند، در منزل کامران میرزا به دلیل مجازات هاى شدید دچار جراحت هاى سختى شدم.»
میرزا در این حال گریست و سیّد که تا آن موقع به آرامى به سخنانش گوش مى داد، عصبانى شد و گفت گریه کار زنان سالخورده است، انسان اگر مرگ را هم برگزیند، بهتر است که تن به ذلّت و ظلم دهد.
میرزا رضا در جاى دیگر مى گوید: سید جمال به من گفت: با این ستم ها که تو نقل مى کنى، چرا انتقام خود را از ستمگران نگرفتى و مى افزاید با این که تمام صدمات و بلاها را به دلیل ارادت به او تحمّل کردم و صداى چوب هایى را که به من مى زدند، مى شنید، هر وقت حرف مى زدم و مصائب خویش را بر مى شمردم، مى گفت عجز و لابه بس است، ماجراها را با کمال بشاشت و شرافت بیان کن. میرزا رضا در بازجویى ها هم خاطرنشان نموده است: وقتى به استانبول رفتم، در مجمع انسان هاى عالم و در حضور مردمان بزرگ شرح حال خود را گفتم، مرا ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بى عدالتى چرا باید مردم ایران و حتى اهالى مسلمان را از شر این ظالمان خلاص نکنم.[33]
در نتیجه این مذاکرات، حسّ انتقام در ذهن میرزا رضا خطور کرد و با سرمایه هشت لیره طلا که سید جمال به عنوان مخارج به وى داد، در 26 رجب سال 1313ق با شیخ ابوالقاسم کرمانى(فرزند ملاّ محمدجعفر) به سوى تهران حرکت کرد، زیرا چون در استانبول با سید جمال و پیروانش معاشرت داشت و سوابقش هم در ایران براى مأموران دولتى مشخص بود، در ترکیه مورد سوء ظن عوامل حکومتى بود و سفارت ایران براى ورود وى به این سرزمین گذرنامه نمى داد. از این روى شیخ ابوالقاسم هنگام عزیمت به ایران و صدور گذرنامه تقاضا کرده بود در گذرنامه اش قید شود به اتفاق نوکرى به نام میرزا رضا. این دو از استانبول تا بادکوبه با هم بودند در این شهر، شیخ ابوالقاسم از او جدا شد و از راه عشق آباد (مرکز ترکمنستان کنونى) به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت بارگاه قدس رضوى به کرمان بازگشت.
میرزا رضا در راه، در شهر بار فروش (بابل فعلى) به دلیل بسته شدن راه، حدود چهل و یک روز توقف داشت و در این مدت در کاروانسراى حاج سید حسن ماند و از شخص میوه فروشى که براى بادکوبه میوه حمل مى نمود، یک پنج لول روسى به انضمام پنج عدد گلوله خرید.[34]
شکار شاه
میرزا رضاى کرمانى دوم شوال 1313 ق به شهرستان رى وارد گردید و در یکى از حجرات حرم حضرت عبدالعظیم حسنى اقامت گزید و بر حسب سابقه اى که در طب نظرى و عملى داشت، به شغل طبابت مشغول شد البته از محرومان و افراد بینوا بابت معالجات مبلغى دریافت نمى کرد. در همین مدت موفق گردید برخى اطفال را که دچار بیماریهاى پوستى شده بودند با داروهاى سنتى درمان کند و براى برخى مراجعان هم عریضه مى نوشت و مى کوشید در حد توان از مشکلات مردم گره گشایى کند یا با ناگواریهاى آنان هم دردى نماید.[35] در عین حال رابطه خود را با اعیان و اشراف و شخصیتهاى سیاسى قطع نمود تا بتواند با آرامش خاطر و در شرایط عادى تصمیم مهم خود را بگیرد، امّا مدت دو شب به منزل شیخ هادى نجم آبادى رفت و مهمان وى بود و مبلغى هم از این روحانى زاهد به عنوان خرجى دریافت نمود و همانگونه که مخفیانه به شهر آمده بود، به حرم حضرت عبدالعظیم بازگشت.
شیخ هادى از علماى برجسته تهران بود و بسیار ساده زندگى مى نمود. و به نان جوینى اکتفا مى کرد، پیروان زیادى داشت و با آزادگى خاصى از برخى اعمال و رفتار خواص انتقاد مى نمود، زیرا چیزى نداشت که بخواهد از دست بدهد و نیز طمع به دست آوردن هر گونه امتیازى را در وجودش میرانده بود. از میرزا رضا مى پرسند: چرا شیخ هادى را انتخاب کردى؟ مى گوید چون از احدى واهمه ندارد و در کوچه سفره مى گستراند و از مردم پذیرایى مى کند و بدون کسب شهرت مشغول آدم سازى است و مى کوشد مردم را بیدار کند، از علاقه مندان به سید جمال است.[36]
هنگامى که سفیر ایران در لندن (میرزا محمدعلى خان علاءالسلطنه) نزد سید جمال رفت و از او خواست به نرمش و آرامش روى آورد و مقالات خود را ملایم تر بنویسد و افزود اگر از افشاگرى علیه شاه خوددارى کند، مبلغ هنگفتى به او پرداخته مى شود، سید جمال گفت به هیچ عنوان به وضع حاضر در ایران راضى نمى شوم مگر این که شاه کشته شود و جسدش داخل گور گردد.[37]
وزیر مختار انگلیس در تهران، طى نامه اى که چند روز بعد از قتل شاه به وزیر امور خارجه انگلستان نوشته است، مى گوید:
«قاتل شاه میرزا رضا از اهالى کرمان و مرید سید جمال الدین است که او را انسانى بزرگ مى داند و عقیده دارد خداوند وى را براى جهان اسلام فرستاده تا امور مسلمانان را اصلاح کند، او مى گوید شاه را بدین جهت کشته که سید جمال را از شاه عبدالعظیم بیرون کشیده و تبعیدش نموده است.[38]
این دو نکته مؤید آن است که میرزا رضا با تشویق سید جمال این تصمیم را گرفته است، البته میرزا قصد داشته موقعى که شاه به شمیران براى تفرّج رفته، کارش را تمام کند، امّا دلش گواهى نداده، زیرا شاه در میان ازدحام شدید جمعیت حرکت مى نمود و احتمال داشت خون ها ریخته شود، او مى گوید: «در این گیر و دار خودِ شاه مقصود مرا استقبال نمود و با پاى خویش به جایگاه انتقام آمد و حرم حضرت عبدالعظیم را مناسب تر دیدم.»
در تکیه دولت هم یک بار مى خواسته شاه را با کاردى بکشد امّا احتیاط مى کند که مبادا کامیاب نگردد و بدین گونه آرزویش از بین بردن عامل استبداد ایران بوده و معاشرت با سید جمال این اندیشه را در او قوت داده بود.[39]
ناصرالدین شاه خود را براى جشن پنجاه سالگى سلطنت مهیا مى کرد، هفدهم ذیقعده سال 1313 مطابق اردیبهشت 1275ش بود، شاه به نظامیان و مأموران توصیه کرد احتیاج به خلوت کردن حرم عبدالعظیم نمى باشد، در گوشه بالاى سر ضریح، شاه مشغول دعا کردن شد، صدر اعظم و برخى درباریان که همیشه ملازم شاه بودند، آن موقع، از وى فاصله گرفته بودند میرزا رضا خود را به جرثومه ستم نزدیک کرد و در حالى که مى خواست چنین وانمود کند که مى خواهد به شاه عریضه اى بدهد، اسلحه رولور را که زیر پاکت حاوى عریضه پنهان نموده بود به سوى قلب شاه هدف گرفت و فریاد زد: بگیر از دست سید جمال الدین. شاه در یک لحظه قیافه کسى را دید که چند سال قبل تصویرش را دیده و از وجودش احساس خطر کرده بود، امّا این بار طنین صداى گلوله در گوشش لرزه افکند و ضربه آن سلاح قلبش را سوراخ کرد.[40] این حرکت چنان سریع، چابک و دقیق صورت گرفت که ناصرالدین شاه تنها توانست فریاد بزند: صدر اعظم سوختم! عده اى نادان که در آن حوالى بودند و نمى توانستند ارزش این شجاعت میرزا رضا را درک کنند، به سوى وى یورش آوردند و گوش، بینى و صورتش را با دندان پاره کردند و موهایش را کندند، زنان نیز با لنگه کفش به او ضربه مى زدند. میرزا على اصغر خان اتابک دستور داد ضارب را از زیر دست مردم بیرون آورند و به سواران بختیارى براى محافظت بسپارند. به زودى صداى گلوله میرزا رضا که نخستین جرقه بیدارى مردم بود از زیر گنبد حضرت عبدالعظیم بیرون رفت و دقایقى بعد در تهران و ظرف چند ساعت در جهان ولوله افکند.[41] چون این خبر به استانبول(اسلامبول) رسید، سید جمال خرسند شد و گفت: «اینک ثابت شد که ملّت ایران زنده است و نمى شود از نیروى آنان ناامید شد زیرا ملتى که افرادش خونخواهى نموده و از ستمگر انتقام مى کشند، طبعاً روح و جان خود را از دست نداده اند.»[42]
میرزا على اصغرخان صدر اعظم جسد بى جان شاه را به گونه اى در کالسکه جاى داد که کسى متوجه مُردنش نگردد و خود روبرویش دست ادب بر سینه نهاد بدون اینکه از خوف، سیمایش دگرگون گردد و سرانجام موفق شد پیکر شاه را به ارک حکومتى انتقال دهد. اطرافیان چنان خود دچار گرفتاریهاى گوناگون شدند که جسد شاه را کف یکى از اتاق ها نهادند و دنبال کار خویش رفتند.[43]