مرحوم میرزا علی متخلص بروحانی وصال فرزند میرزا عبدالوهاب متخلص به یزدانی فرزند میرزا محمد شفیع وصال شیرازی
از ادباء و شعراء و خوشنویسان و نقاشان معاصر است و او را تألیفی منیف است بنام «گلشن وصال» که در آن ترجمه و منتخب آثار خانواده فضل و ادب و هنر وصال را ضبط کرده است واز این راه خدمت شایانی انجام داده و در آخر آن تذکره ـ شرح حال و منتخب اشعار و نمونه خط و نقاشی خود را آورده است و من بهتر آن میبینم که ترجمهاش را عیناً از خامه خودش نقل کنم:
مینویسد: در سال 1357 خورشیدی متولد گردید و پیشههای موروثی پرداخت، فنون ادبی و خط شکسته و نسخ تعلیق و نقاشی را فرا گرفت، چندین نسخه از دیوان اساتید بزرگ را نگاشت و دیوان«داوری» را با مرکب چاپ نوشت، چون مباشر آنکتاب در بمبئی ورشکست شد و طبع کتاب بتأخیر افتاد ـ در سال 1328 (قمری) که یزدانی را مرگ فرا رسید نگارنده خود بمبئی رفت تا مگر دیوان نامبرده چاپ گردد، چون مرکب آن کهنه شده بود هر اندازه کوشش نموده سود نبخشید و از اینکار باز ماند.
چون این مسافرت هنگامی انجام گرفت که ژرژ پنجم پادشاه انگلیس برای تاجگذاری بهند آمده بود، بهمراهی نجفقلی میرزا صاحب رساله «بیجوز الالحان»[1] در دیار هندوستان بگردش پرداخت، پس از آنکه در سر اندیب فرود آمد روزی چند در آنجا بماند و بنگارش و تنظیم سفر نامهای آغاز نهاد و اشعار نامبرده را نیز در آن گنجانید، سپس بایران بازگشت، و بسرودن داستان بینوایان «ویکتور هوگو» سرگرم گردیده، درسال 1337 (قمری) باز پیل را یاد آمد از هندوستان بهمراهی جناب ابراهیم قوام و شیخ محمد علی امام جمعه فارس ببمبئی رهسپار شد دریونه یکی دو نفر از بازرگانان ایرانی و هندی بنای حسینیه مینمودند،
در آنجا بگفتن تاریخ بنا و نوشتن کتیبه برگزیده گشت چون مرا جز خطاطی نقاص و سخنوری ناقص تری هنری و بر خلاف انتظار دانشمندان هندی را بگفتگوهای ادبی و سخنوری رغبتی نبود، و در برابر بفن شطرنج زیاد دلبستگی داشتند و بیشتر از اوقات خود را در باشگاهها باین بازی میگذاندند و مرا نیز در این فن دستی بود ـ بی اندازه دراحترامم کوشیدند و هنگام مراجعت بایران نشانی اهداء نمودند.
پس از بازگشت بشیراز با خانواده حاج میرزا محمد علی دستغیب که از اجله سادات شیراز بود ازدواج نمود ـ و چهار فرزند بنام عبدالوهاب نورانی عبدالرحیم ـ عبدالکریم ـ عبدالعلی خداوند بدو عطا فرمود.
چون سده چهارده هجری و روزگار شاهنشاهی رضا شاه پهلوی آغاز گردید و کشور عظیمت یافت و کارها سامان گرفت و فرهنگ ایران را روانی تازه در کالبد دمید سخن سرایان هر کدام بشکرانه این نعمت بزرگ دهان بستایش گشودند و اشعار سرودند.
نگارنده نیز هنگام زیارت استان مقدس رضوی چون انفاق سفر بمازندران افتاد بناهای با شکوه و دگرگونی انسامان او را بر آن داشت که سفر نامهای بپردازد ـ و چکامهای در داستان باستان مازندران سراید، و چون بدریا با عظمت شاهنشاه ایران تشرف جست، توسط وزیر دربار تقدیم داشت، چون مورد پسند خاطر ملوکانه و الطاف خسروانه گردید افتخاراً آنرا در این نامه درج نمود.
نگارنده گوید: مرحوم روحانی چند سال از اواخر عمر خود در طهران گذرانید و عضو انجمن ادبی فرهنگستان ایران شد ـ و نگارنده که از سالهای پیش باو ارادت داشت غالباً در محل فرهنگستان بزیارتش شادمان میگشت و دیدارش را غنیمت میدانست تا اینکه دست گلچین روزگار در هزار و سیصد و سی و دو شمسی این گل همیشه بهار را از دست ما ربود، و داغش را بدل یاران وفادارش گذاشت.
و او را پسری نیک اختر و دانشمند و شاعر است بنام دکتر عبدالوهاب نورانی که چراغ پدر را روشن نگهداشته است و در شیراز استاد دانشگاه است و ترجمهاش در حرف نون خواهد آمد ـ از اوست:
غزلیات:
ما که بی باده از آن چشم سیه مدهوشیم نیست انصاف اگر بادة گلگون نوشیم
ما که در جوش و خروشیم بدل ز آتش هجر بهوای می وصل تو چرا نخروشیم
ساقیا دوش ز می مست و خرابم گردی دگر امروز مپیما که خراب دوشیم
بفروشیم بمی خرقه و چون زاهد و شیخ دین و ایمان بهوی و بهوس نفروشیم
سر ما فش شد از سیل سرشک دامن با چه سر پوش توانیم که این سرپوشم
سخن از نقطه موهوم نشاید گفتن بهمین نکته ـ ز وصف دهنت خاموشیم
بامیدی که فتد دامن جانان در دست
همچو روحانی دلخسته بجان میکوشیم
آشفته زلف را چو برخسار میکنی روز مرا سیه چو شب تار میکنی
آخر بگوی از ره انصاف تا بچند بایار جور ـ و مهر باغیار میکنی
از هجر نقطة دهن خویشتن مرا سرگشته تا بچند چو پرگار میکنی
شب جهد میکنی که دهی بوسهام بروز چون روز یادت آورم انکار میکنی
از روی عجز روی بسویت کنند و تو از روی ناز روی بدیوار میکنی
خواهیم اگر نظر بگل رویت افگنیم ما را بچشم خوارتر از خار میکنی
روحانی ار ز جان گذری میرسی بوصل
اینکار سهل را ـ ز چه دشوار میکنی؟
مخمس ـ تضمین غزل خواجه شیراز
بود چون در سر هر کس طمع خامی چند که بکامی رسد از لطف تو ناکامی چند
صبح شد چونکه در این آرزویم شامی چند حسب عالی ننوشتیم و شد ایامی چند
قاصدی کو که فرستم بتو پیغامی چند
گر چه داده است بما هر کسی امروز نوید گه بقصد بود از هر طرفی را امید
آنچه در آینه خاطر ماست پدید ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
در خرابات مغان جایگاه شاه و گداست همه را دیده امید در آنجا بخداست
جز خدا یاوری از هر که بجوئید خطاست ای گدایان خرابت خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
گر دهد دست دمی چند بعشرت بشتاب خاصه گر دور جوانی بود و عهد شباب
آنچه میگویمت از روی حقیقت در باب چون می از خم بسبو رفت و گل افگند نقاب
فرصت عیش نگهدار و بزن جامی چند
نظ رمهر تو ما را چو به ر درد دواست بپزشک از پی درمان گرویدن بیجاست
چون داوی دل بیمار غم عشق جداست قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند بیامیز بدشنامی چند
شرح دادم غم دلرا بیکی بی کم و بیش تا نهد مرهمی از مهر مرا بر دل ریش
نوش میجستم و زد بر دل ریشم سر نیش پیر میخانه چه خوش گفت بدردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
زاهد اگر چه نصیحت نکند در تو اثر عیب رندان مشمر آبروی خویش مبر
دیر گاهیست که گفتند ترا اهل نظر زاهد از کوچه رندان بسلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
آنچه روحانی دلخسته بعمری اندوخت در خریداری عشقت همه را پاک فروخت
سوخت در مهر و ز گفتار بزرگان آموخت حافظ از تاب رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
در تاریخ رحلت مرحوم شیخ محمد جعفر مجتهد محلاتی شیرازی گفته است:
آه کز دین مبین افتاد رکن جعفری شد شکستی سخت در اسلام و دین حیدری
نیلگون شد چهره اسلام از این نیلی سپهر واژگون شد پشت دین از جور و چرخ چنبری
چیره بر خلق جهان شد چرخ از شومی بخت خیره بر اسلامیان شد اختراز بداختری
رخت از دوران برد آیة اللهی که داشت در جهان بر سروران دین و ایمان سروری
شیخ جعفر پیشوای ناس کز علم و عمل داشتند اسلامیان از وی بعالم مفخری
حجة الله زمان را نایب اندر خلق بود حق بر او یاری نمود و مهدی او را یاوری
ختم بروی نیابت چون برفت انسان که شد ختم بر پیغمبر از پیغمبران ـ پیغمبری
پنج نوبت را بهشت ـ از چار تکبیر اجل تنگ گشت از شش جهت بروی سرای ششدری
کرد گردونش بخاک تیره پنهان چونکه دید خواهد از فر وشهامت جوید از وی برتری
بحر موّاجی چسان در شبر خاکی کرد جای گر نه از کشتی علم و حلم بودش لنگری
رخنه در اسلام گویند آید از مرگ فقیه فوت وی بشکست پشت شرع و کیش حیدری
خامه بهر تعزیت در فوت او بگرفت تیر طیلسان آشفته کرد اندر عزابش مشتری
قدسیان در عرش بر زانو و زغم بنهاده سر با دلی سوزان نمایند از غمش نوحه گری
عالمی دانش پژوه از عالم دانش چو رفت میرود از خاطر دانشوران دانشوری
طبع با قدرت بسال رحلت و تاریخ او افتد از افسردگی در راه عجز و مضطری
گشت روحانی ز مطلع ملهم این تاریخ گفت
آه کز دین مبین افتاد رکن جعفری
1318 شمسی
روحانی در سال هزار و سیصد و سی و دو در طهران وفات یافت ـ و چند نفر از شعراء معاصر ماده تاریخ فوت او را سرودهاند که در دسترس نیست.
روحی شیرازی = زنده در 1307 شمسی
مرحوم میرزا عنایة الله دستغیب ملقب به اعتماد التولیه و متخلص به روحی فرزند میرزا ابوالحسن دستغیب فرزند میرزا احمد فرزند میرزا مهدی ـ مدیر روزنامه «دار العلم»
از فضلاء و شعراء و نویسندگان معاصر و از دوستان قدیم نگارنده این اوراق بود، و زبان انگلیسی را خوب میدانست.
روزنامه دارالعلم را در سال 1327 تأسیس کرد و مدتی نشر میداد، بعداً هم مجله ادبی «آرین» را بمعیت آقای حسین پرتو منتشر میساخت ـ چندی هم روزنامه «وطن» را مینوشت ـ گاهگاهی شعر میگفت و رسالههائی بنام پهلوی نامه و سردار نامه ـ و ادبیات پهلوی نیز نوشته و چاپ کرده است ـ اشعار زیاد دارد ولی از میان رفته است و فعلا منحصر بدو بیت ذیل است که در آثار عجم آمده و «سیاحت نامه روحی» که در آخر ساله «سردار نامه یا «داروین و حکماء مشرق زمین» چاپ شده است و چون پیشنهادهای مفید دارد تمام آنرا میآوریم و عجب آنکه مرحوم روحی این قصیده را در سال 1338 خطاب به رضا خان سردار سپه سروده است و سردار سپه (شاهنشاه فقید رضا شاه پهلوی) بعداً پیشنهادهای اصلاحی او را طابق النعل بالنعل بموقع اجراء گذاشته است دو بیت که در آثا عجم است:
تا شدم حلقه بگوش درگه سلطان عشق بی نیازم از دو عالم ساخته احسان عشق
عقل چبود تا که باشد عاشقان را فخر از او صد هزاران عقل گردیده است سرگردان عشق
سیاست نامه روحی:
ای حضرت سردار سپه محی ایران ای حافظ تخت جم ای وارث ساسان
بعد از شه افشار گسی چون تو ندید است سردار سپاهی که بود نادر دوران
امروز برازنده بتو میز صدارت امروز بتو لایق سرداری ایران
دانم شود از عقل رزین رأی منیرت هر مشکل این ملت و این مملکت آسان
امروز اهم از همه بد نظم عمومی سر تا سر ایران و تو شدامن بدانسان
کش آب خورد گرگ بیک جوی ببره ایمن همه گشتند ز مال خود و از جان
زین بعد بکن چارة افلاس عمومی جز از خط آهن نبود چاره و درمان
ملکی که در او نیست خط آهن و واگن همچون جسدی باشد بی اوردو شریان
تا در جسدی نبود شریان نبود خون تا خون نبود زنده نباشد تن انسان
پس مملکت ما جسدی هست بلا روح روحی بدم از آن نفس قدسی در آن
خط است که هر چرخش آرد بوطن باز علم و عمل و صنعت و اموال فراوان
ز آن بعد کن اجباری تعلیم عمومی برهر زن و مردی و بهر شیخی وصبیان
اصلاح ادارات بعلم است و معارف علم است ومعارف که بود ناجی انسان
چون خاتم تسخیر جهانست معارف خوش گشت که گردیش تو در دست سلیمان
بگماشتهای چون تو حکیمی سر اینکار او خود بدهد نشر و کند کار نمایان
از مدرسه و معهد علمی و معامل زولژی هم علم بتانیک و هم ابدان
اکادمی و وضع لغات همه علمی اکناف فرستد همه اولاد بزرگان
خواهد که دهد نشر کتابات مفیده انقدر که پر گردد هر شهر و دبستان
در باب حجاب زن و آزادی مذهب آن کن که خداوند بفرموده بقرآن
اخراج نما معدن و در کار بینداز تا آنکه شود صنعت ما قابل و شایان
تعمیم تجارت بشود در همه اقطار صادر بکند وارد آنان را جبران
بانگی اگر از ملت تاسیس نمائی سرمایة کلی بکنی جمع تو در آن
چندی نشودـ مکنت و ثروت بشود جمع کشتی بخلیج عجم و هند همی ران
تشکیل بده قوه از بر و سپس بحر میباش شکاری همه چون رستم دستان
تفکیک بکن قوة روحانی ملکی پرور علمائی که بود حافظ ایمان
هر سو بفرستند دعائی که بخواند هان مردم عالم را در کیش مسلمان
ایران چو بود خاکی پر کشت و زراعت رودش برود بیهده در دشت و بیابان
میبندتو سدهای متین در جلو آن ماشین زراعت بخر از دولت ژاپان
خاکی بنما ایل بهر دشت و بهر کشت آباد بکن ملک و خلاصش تو ز دزدان
آنگاه بکن خلع سلاح از کف هر دزد هر آلت قتالة خونریز تو بستان
بفرست سفیران پر از علم و سیاست در مملکت خارجه و ملک فرنگان
آنگاه مواجب بده کافی تو بآنها در آخر هر برج رسان زود بآنان
با خارجه و جمله سفیران اروپا با هیبت و سطوت تو برو راه که آنان
بر مملکت ما نتوانند ستم کرد سر رشتة پلتیک مده دست سفیران
هر شهر منّور بکن از برق دل افروز میکش تو خیابان پر از آب و درختان
تبدیل بکن دکه و دکان بمغازه مقیاس من و ذرع بکن در همه یکسان
یک نهضت علم و ادبی واجب و لازم امروز در ایران بود از بهر جوانان
آزادی نطق و قلم اولی است زهر چیز نطق و قلمی نافع ـ نه تهمت و بهتان
تغییر بده اینهمه ملبوس مخالف در جامه و قانون همه را ساز بیکسان
در حفظ وطن کوش و در آثار عتیقش آور تو برون آنچه بود در وی پنهان
تا کتیک خفی تو بود جملة مشرق از فیصل و بحرین ... [2]
امروز طلا پول بود خفیه نگهدار در نفت جنوبی بنما فصل از ایشان
آنگاه بود نوبت روسیه و افرنج هر جا که بیک روز بده دست مسلمان
میگیر تو اعصاب وطن را که بود تل عیب است که این روح بود دست بریطان
اجرا بنما مقصد و مقصود دیمکرات چون حزب دیمکرات بود پشت ضعیفان
بر رنجبران مزد فزا رنج بکن کم تا جمله دعا گوی تو گردند فقیران
آخر ز همه گر بدهی اذن بروحی انسگلو پیدئی بنویسد چو فرنگان
گر عیبی و ایطائی بینی ز کرم عفو فرما که بود معنی مقصود از اینان
باید که قیودات عروضی ز میان برد تا قافیه و بحر شود وافر و آسان
در دورة پنجم و کلاه جمع چو گردند کن پیشنهاد اینهمه ورای تو بستان
اکنون که قصیده او بپایان رسید اتفاقاً در کتابخانه خود رسالة «ادبیات پهلوی» او را یافتم و دیدم که در صفحه آخر رساله نام تالیفات مطبوع و غیر مطبوع خود را ضبط کرده است منهم در اینجا مینویسم:
تألیفات او که اغلب در مجلات و جرائد شیراز چاپ شده.
1ـ مطابقه فلسفه داروین با متقدمین معروف بسردار نامه 2ـ علم ارواخ (در مجله خاور چاپ شده) 3ـ سمیریسم و هپنوناتزیم (در روزنامه جام جم چاپ شده) 4ـ مدارس جدید (در جریده عصر ازادی چاپ شده) 5ـ علم ادب (در مجله آرین چاپ شده) 6ـ تاریخ سلطنت (در سه جزوه است که یک جزوه آن چاپ شده) 7ـ فتوحات مسلمین در فرنگ (در مجله آرین چاپ شده) 8ـ زندگانی جاوید (دوازده جزوه است که پنج جزوه آن چاپ شده) 9ـ جمع الاحزاب موسوم باعتدالی و دیمکرات 10 ـ تاریخ تعلیم (در مجله ارین چاپ شده )
آنچه چاپ نشده:
1ـ تاریخ الفلاسفه 2ـ تمدن و ترقی 3ـ ترجمه کتاب النقش فی الحجر فاندیک و طبقات الارض 4ـ ترجمه شرح بخنر بر فلسفه داروین 5 ـ فلسفه روحی 6 ـ جمال طبیعت 7ـ سعی و عمل 8ـ پسکولوژی 9ـ قراءت الید
در آخر مینویسد: فعلا بتالیف دائرة المعارفی موسوم به «جنگ دانش» مشغولم که تا فروردین جلد اول (حرف آ) تمام میشود.
[1] مرحوم روحانی را در اینجا سهوی دست داده است که مولف «بحر الالحان» را آقای» را آقای نجفعلی میرزا دانسته ـ حال آنکه بحور الالحان که در فن موسیقی است از تألیفاتش مرحوم فرصة الدوله استـ و آقای نجفقلی میرزا (که از شاگردان فرصت بوده) کتاب «درة نجفی» را که در علم عروض و قافیه است تالیف و در بمبئی چاپ کرده است.
[2] ـ این مصراع لایقرء است.