میرزا على اکبر مرندى
(1314 ـ 1416 هـ .ق.)
عنوان مقاله: آیت اخـلاق
نویسنده: مجید محبوبى
زادگاه
شهرستان مرند با حدود 4640 کیلو متر مربع مساحت، در شمال غربى آذربایجان شرقى واقع شده است و از شمال به رودخانه ارس و مرز ایران و روسیه]آذربایجان[، از مشرق به شهرستان ارسباران ]اهر[، از جنوب به شهرستان تبریز و از غرب به استان آذربایجان غربى محدود است.
شهر مرند در ارتفاع 1450 مترى از سطح دریا و 72 کیلومترى شمال غرب تبریز قرار گرفته است. شهرستان مرند منطقه اى کوهستانى و آب و هواى آن ییلاقى و سردسیر است. اهالى آن به زبان ترکىِ آذرى سخن مى گویند و مذهب آنان شیعه است.
از آثار تاریخى آن، مسجدى است که در سال 630 هـ .ق. توسط ابوسعید بهادر خان تعمیر و مطلبى به خط کوفى سر در آن نوشته شده است.([1])
ولادت
آیت الله میرزا على اکبر مرندى در سال 1314 هـ .ق. در خانواده اى بسیار متدّین و متّقى، در شهرستان مرند چشم به جهان گشود.
پدرش، ملاّ على مقدس از علماى وارسته و برجسته آذربایجان بود و به صدق و صفا و علم و تقوا، معروف بود و به خاطر تقدّس زیادى که در رعایت امور شرعى و حقوق مردم، حتى در مسائل بسیار جزئى داشت، به «مقدس» شهرت یافته بود. مردم با احترام و تجلیل به این بزرگوار مى نگریستند و براى رفع مشکلات مادى و معنوى خود، به ایشان مراجعه مى کردند و از او رهنمود مى طلبیدند. وى حدود سال 1320 هـ .ق. رحلت کردولى از خود یادگارى بس ارزنده به جا گذاشت که مورد نظر پروردگار قرار گرفت. این یادگار کسى جز حضرت آیت الله آقا میرزا على اکبر مرندى نبود.([2])
تحصیلات
آقا میرزا على اکبر مرندى آموزش هاى اولیه را در محضر پدرش سپرى کرد، امّا دیرى نپایید که از نعمت وجود ایشان محروم شد. او 6 ساله بود که خبر غرق شدن پدرش در خزینه حمام، قلبش را جریحه دار ساخت.
او پس از رحلت پدر، دروس مرسوم آن عصر را نزد آقا شیخ محمّد حسین رفیعیان و حاج شیخ باقر مجتهد مرندى، به بهترین وجه آموخت و براى ادامه تحصیلات و طى مراحل عالى حوزوى، به حوزه علمیّه تبریز عزیمت کرد و با جدّیت و پشتکار تمام و علاقه وصف ناپذیر، به کسب علم پرداخت و محضر علماى نامى آن عصر را درک کرداز جمله آیت الله العظمى حاج میرزا ابوالحسن انگجى(متوفى 1317 هـ .ق.) که آیت الله مرندى عمده تحصیلاتشان در تبریز محضر ایشان بود.([3])
عمامه گذارى
او درباره عمامه گذارى خویش مى گوید:
«حضرت آیت الله]سیدابوالحسن[انگجى([4]) به من تکلیف فرمودند که حتماً ملبّس به لباس مقدس روحانیت شوم و خودشان شخصاً این افتخار را نصیب ما ساختند و عمامه بر سرم گذاشتند و من احساس کردم مثل این که کوه اُحُد را بر سر دارم! لذا عمامه را کنار نهادم و مدتى بدون عمامه در مدرسه و بیرون مدرسه تردّد کردم که روزى آیت الله انگجى مرا با آن وضع دیدند و فرمودند: حتماً باید عمامه بر سر بگذارى و چون دستور استاد بود دیگر تخلّف از آن را براى خود جایز ندیدم و عمامه بر سر گذاشتم.»([5])
تشرّف به عتبات عالیات
آیت الله مرندى با سختى و مشکلات فراوان در تبریز به تحصیل ادامه مى داد. وى مورد توجه خاصّ استادان آن جا قرار گرفته بود. با این که حوزه علمیّه تبریز در سطح بالاى علمى و معنوى قرار داشته، ولى با این همه، آوازه حوزه علمیّه نجف هر طلبه مشتاق را به خود فرا مى خواند و این آرزو با امکانات آن روز مشکل مى نمود، به خصوص وضع مالى و معیشتى آیت الله مرندى این آرزو را امکان ناپذیر ساخته بودامّا از آن جا که همه توفیقات از خداست، این توفیق بزرگ نصیب این بزرگوار شد و ایشان به نجف اشرف مشرّف شد. وى در این زمینه مى فرماید:
«من براى چند روز استراحت از تبریز به مرند آمده بودم، مسؤول پست شهرمان که مرد متدینى بود به دیدنم آمد و صد قِران به من داد و گفت: برو به کربلا براى من نایب الزیاره باش. خدمت استادم، آیت الله انگجى رسیدم و این مسأله را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان نیز صلاح دیدند این پیشنهاد را بپذیرم. لذا آماده این سفر معنوى شدم. با دو مسافر دیگر درشکه اى کرایه کردیم و رهسپار کربلا شدیم. بعد از زیارت مرقد مطهر اباعبدالله به نجف اشرف مشرف شدم و بعد از اتمام زیارت، خداوند متعال به دلم انداخت که همان جا بمانم و من حدود شانزده سال آن جا اقامت گزیدم، یعنى از سال 1344 هـ .ق. (1304 شمسى) تا سال 1360 هـ .ق. (1319 شمسى) که در اولین روز ورودم با علاّمه طباطبائى و الهى طباطبائى آشنا شدم و با آن ها هم حجره گشتم.»([6])
مورد توجّه سیّد على آقا قاضى
عارف نامى، سید على آقاى قاضى شاگردان بسیارى داشت، ولى دوازده نفر را انتخاب کرده و یک بحث خصوصى شبانه براى آنان برگزار کرده بود که از جمله آن ها، این سه هم حجره دلسوخته بودند. آیت الله مرندى شیفته و دلباخته آقاى قاضى بود. وى 16 سال در محضر این استادِ عرفان، به سیر و سلوک پرداخت. استاد نیز عنایت ویژه اى به این عارف شوریده داشت، چنان که مریدانش نیز این نکته را دریافته بودند. براى همین نیز هر وقت آقاى قاضى براى نماز جماعت حاضر نمى شد، از آیت الله مرندى با اصرار مى خواستند تا به جاى استاد، نماز جماعت را بر پا دارد. او نیز مى پذیرفت و نماز را اقامه مى کرد.([7])
استادان
آیت الله مرندى در استفاده از درس هاى رسمى حوزه نیز جدّیت و پشتکار وصف ناپذیرى داشت. استادانِ خارج فقه و اصول او در حوزه علمیّه نجف عبارتند از:
1 ـ آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى.
2 ـ آیت الله محمّد حسین نائینى.
3 ـ آیت الله شیخ على ایروانى.
4 ـ آیت الله آقا ضیاء الدین عراقى.
5 ـ علاّمه محمّد حسین کمپانى.
6 ـ علاّمه بادکوبه اى.([8])
وى در درس اخلاق آیت الله میرزا ابوالفضل زاهدى قمى نیز شرکت مى کرد.([9])
در کنار آیت الله خویى(رحمه الله)
آیت الله مرندى با آیت الله خویى هم دوره بود. الفت و ارادت خاص بین آن دو زبانزد خاصّ و عام بود. مشهور است که آیت الله مرندى سبب آشنایى و ارتباط آیت الله خویى با آیت الله آقا میرزا على قاضى بوده است. امام جمعه محترم شهرستان مراغه مى گوید: من در این مورد، از خود آیت الله مرندى سؤال کردم، ایشان فرمود: من این ارتباط را بین آن دو بزرگوار برقرار ساختم.([10])
ارتباط با علاّمه طباطبائى
آیت الله مرندى ارتباط نزدیک و صمیمانه اى با علاّمه طباطبائى داشت. این دو عارف عظیم الشأن با برادر ارجمند علاّمه، حضرت سید محمّد حسن الهى طباطبائى ده سال هم حجره بودند. هر سه نفر از محضر پرفیض علاّمه میرزا على قاضى بهره بردند.
بعد از بازگشت علاّمه به تبریز، این ارتباط توسط نامه ادامه پیدا مى کند. بعد از آن که آیت الله مرندى به مرند باز مى گردند و علاّمه به قم مهاجرت مى کند، این ارتباط خیلى شورانگیزتر مى شود. حاج آقا جواد مرندى در این باره مى گوید:
در یکى از مسافرتها که براى معالجه به تهران رفته بودیم، پدرم فرمودند به قم هم برویم، رفتیم زیارت بى بى فاطمه معصومه(علیها السلام) را به انجام رسانیدیم، سپس آقا فرمودند مرا به خانه علاّمه ببرید. رفتیم خانه علاّمه طباطبائى را پیدا کردیم و در زدیم شخصى آمد در را باز کرد. آقا خودشان پرسیدند که علاّمه تشریف دارند؟ و ایشان گفتند: بله، تشریف دارند، آقا فرمودند: به علاّمه اطلاع دهید که على اکبر مرندى دم در است. دیدم علاّمه سراسیمه با آن رعشه اى که دستشان داشت، تشریف آوردند و گفتند: «آقا على اکبر مرندى! تویى؟! خودتى؟!...» آنگاه روبوسى و مصافحه کردند و در همان دم در گریستند. سپس چند ساعتى با هم خلوت کردند که ما هیچ اطلاعى از مضمون آن صحبتها به دست نیاوردیم. ولى از تحول و حالات شورانگیز آقا فهمیدیم که مسائل عالى را در میان گذاشته اند با اینکه آقا کسالت داشت و بیمار بود، ولى از قم تا تهران با حالت شادى و شعف شعرهاى عرفانى زیادى خواندند. خیلى منقلب شده بودند. آقا با علاّمه یک رابطه خاصى داشتند و با همدیگر نامه نگارى داشتند. آن سفر براى ما بسیار خاطره انگیز و براى آقا هم شورانگیز بود.([11])
مراجعت به وطن
آیت الله مرندى در سطح بسیار عالى به مراتب علمى و عرفانى دست یافته بود. او علاقه وافرى به نجف داشت. خودش در این باره مى گوید:
«بعضى شبها در عالم رؤیا مى دیدم که از نجف اشرف به زادگاه خود برگشته ام، ناگهان سراسیمه از خواب مى پریدم و وقتى متوجه مى شدم که این بیش از یک خواب و رؤیا نبوده است و من همچنان در نجف هستم، سر به سجده شکر مى گذاردم.»
پس از مدتى، این خواب ها تعبیر شد و پزشکان تأکید کردند به خاطر کسالتى که ایشان داشت، باید از نجف اشرف بیرون برود. توصیه دوستان و استادان هم که نگران وضعیت جسمانى ایشان بودند، او را مصمم ساخت که به وطن باز گردد.
بالاخره او على رغم میل شدید به حضور در نجف، مجبور شد حدود سال 1320 به آذربایجان برگردد. وى مدتى در حوزه علمیّه تبریز به تدریس پرداخت، ولى وقتى دید شهرت و آوازه پیدا کرده است، آن جا را ترک کرد و در شهرستان مرند اقامت گزید.([12])
توطئه توده اى ها
در دورانى که آذربایجان به دست ارتش سرخ شوروى اشغال شده بود، و حزب توده و حزب دمکرات با تبلیغات گسترده به تخریب و تضعیف اعتقادات دینى مردم پرداخته بودند، آیت الله میرزا على اکبر مرندى در مقابل آن ها قد علم کرد و به افشاگرى پرداخت. آنان وى را تحت تعقیب قرار دادند و در صدد کشتن او بر آمدند، امّا خوشبختانه آیت الله مرندى توسط یکى از ارادتمندان خود، از موضوع مطلع شد و با اصرار آن ها به تهران رفت و سرانجام بعد از شکست توده اى ها، به مرند باز گشت.([13])
یاور نهضت امام خمینى(قدس سره)
آیت الله مرندى از سال 1342، همراه و همگام با نهضت امام خمینى(قدس سره) بود. او هنگام تبعید امام به ترکیه، طى اعلامیه اى از ایشان دفاع کرد. افرادى که در این راستا تلاش مى کردند، همیشه مورد حمایت ایشان قرار مى گرفتند. حجت الاسلام رحمتى مى گوید:
«... یکى از دوستان ما مرحوم حاج اسرافیل رزّاقى بود که آیت الله مرندى به شوخى به ایشان امّ الاخبار مى گفتند و ایشان اطلاعات گسترده اى از اوضاع و احوال تحولات سیاسى داشت و به طور مرتب اخبار مهم سیاسى و اعلامیه هاى علما به خصوص حضرت امام راحل را خدمت آقا مى رساند و ایشان نیز مورد علاقه و حمایت آقا بود.»([14])
با اوج گیرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و پیروزى آن در 22 بهمن ماه، 1357، آیت الله مرندى نقش اساسى در به صحنه کشاندن مردم و حمایت از تشکیل و تثبیت حکومت اسلامى داشت. پسر بزرگ ایشان مى گوید:
«در حرکتهایى که در شهر انجام مى گرفت، مردم همین که مى فهمیدند آقا اطلاعیه داده اند، جمعیت به طور گسترده از اطراف به مرند سرازیر مى شدند و در تظاهرات شرکت مى کردند.»([15])
آیت الله مرندى همواره از انقلاب اسلامى حمایت مى کرد. متأسّفانه اعلامیه هاى ایشان در حمایت از انقلاب اسلامى در دست نیست، تنها در دو اعلامیّه، که در تاریخ 2/7/1342 صادر شده است و علماى بزرگى چون آیت الله حسن الحسینى انگجى، سید محمّد بادکوبه اى و... آن را امضا کرده اند و یکى هم درباره مجلس شوراى ملى و مجلس سنا است، که هر دو اعلامیه موجود است، امضاى آیت الله مرندى نیز در اعلامیه ها وجود دارد.
در اعلامیه اخیر طى تلگرافى به محضر مراجع تقلید آن روز (آیت الله میلانى، امام خمینى و آیت الله مرعشى نجفى) مراتب تنفر و انزجار خود را اظهار و عدم صلاحیت مجلس شوراى ملى و مجلس سنا و اشخاصى که به نام نمایندگى بر مردم تحمیل شده اند، را اکیداً اعلام داشته اند.([16])
یک عمر گمنامى
از ویژگى هاى برجسته آیت الله مرندى، گریز از شهرت بود. او دوست داشت زاهدانه و گمنام زندگى کند. او بعد از بازگشت از نجف، به شهر کوچک مرند رفت و در آن جا امور اجتماعى و اسلامى شهر را زیر نظر گرفت و قدمى براى مشهور شدن و معروف شدن خود برنداشت. بعضى از بزرگان که از همان اول با او آشنا بودند، به خدمتش مشرف مى شدندبزرگانى چون علاّمه طباطبائى، علاّمه محمّد تقى جعفرى و آیت الله شیخ جعفر سبحانى امّا کسان دیگرى که بعدها شاگردان میرزا على قاضى را همچون نگینى در بر مى گرفتند، به واسطه گمنامى ایشان از وجود او بى بهره بودند، تا این که این پرده هاى گمنامى توسط علاّمه سید محمّد حسین حسینى تهرانى کنار رفت و آفتاب وجود ایشان از پس ابرهاى عزلت و تواضع بیرون آمد، علاّمه تهرانى در کتاب «مهر تابان» به معرفى شاگردان برجسته و وارسته علاّمه قاضى پرداخت و چنین نگاشت:
«... از جمله استاد گرانمایه ما علاّمه طباطبایى و برادر ارجمندشان آیت الحق مرحوم حاج سید محمّد حسن الهى(رحمه الله) بودند... و از جمله آیات دیگرى چون حاج شیخ محمّد تقى آملى و حاج شیخ على محمّد بروجردى و حاج شیخ على اکبر مرندى و حاج سید حسن مسقطى و حاج سید احمد کشمیرى و حاج میرزا ابراهیم سیستانى و حاج شیخ على قسّام و وصى محترم آن استاد حضرت آیت الله حاج شیخ عباس هاتف قوچانى، که هر یک از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضیلت و توحید و معرفت اند.»([17])
این نوشته تأثیر به سزایى در معرفى آیت الله مرندى به شیفتگان زهد و عرفان داشت، هر چند آیت الله مرندى بعد از ملاحظه این مطلب در کتاب مهر تابان، بسیار ناراحت شد و فرمود:
«از فردا مردم به این جا هجوم مى آورند و فکر مى کنند ما چیزى داریم. چرا آقاى طهرانى چنین نوشته است؟.»([18])
در جاى دیگر با حالت غمگین فرمود:
«آقا سیّد محمّد حسین! چرا از من نامى آورده اى؟!»
احترام ویژه به امام خمینى(قدس سره)
آیت الله مرندى با عظمت به امام خمینى(قدس سره)مى نگریست واعتقاد راسخ به اهداف بلند ایشان داشت. فرزند بزرگوار ایشان در این زمینه مى گوید:
«پدرم بعد از دیدن تفسیر سوره حمد امام خمینى(قدس سره) فرمودند: مطالب بسیار عالى است.»([19])
همچنین یکى ازشاگردان آن مرحوم مى گوید:
«آیت الله مرندى بعد از ملاحظه تفسیر ارزنده امام خمینى بر سوره حمد، از ایشان بسیار با عظمت یاد مى کردند و مى فرمودند: عرفان امام بسیار بلند است و من عرفانى به این حد ندیده ام.»([20])
یکى دیگر از فرزندان آن مرحوم مى گوید:
«اوائل انقلاب من با پول خودم یک تلویزیون براى منزل تهیه کردم. آقا به تلویزیون نگاه نمى کردولى یکبار که تفسیر سوره حمد امام راحل پخش مى شد آمدند و با دقت به مباحث توجه کردند و وقتى هم اشعار امام چاپ شد من با برادرم آقا عبدالله براى ایشان مرتب این اشعار را مى خواندیم. (دکتر کتاب خواندن را براى ایشان ممنوع کرده بود) حتى یکبار از شنیدن آن اشعار عرفانى منقلب شدند و گریه کردند.
سپس فرمودند: «امام عرفان را چشیده است!» در ارتحال امام خمینى نیز با این که کسالت شدیدى داشتند ولى فرمودند: مرا به مسجد «قیام»ببرید و آمدندولى چون نمى توانستند از پله هاى مسجد بالا بروند در جلو مسجد ایستادند و چند کلمه فرمودند و این مصیبت را به مردم عزیز مرند که در آنجا ازدحام کرده بودند، تسلیت گفتند.»([21])
از نگاه دیگران
آیت الله حجّت:
یکى از ارادتمندان نقل مى کند:
«با آیت الله مرندى به زیارت حضرت معصومه(علیها السلام)مشرف شده بودیم، در حرم ناگهان دیدیم آیت الله حجّت با اشتیاق تمام به دیدار آیت الله مرندى آمد و با اصرار از ایشان خواست تا به منزلشان برویم. هنگام نماز هم آیت الله حجّت آن قدر اصرار کرد تا اینکه آیت الله مرندى امامت جماعت آن روز را پذیرفت و به نماز ایستاد و آیت الله حجّت و همه مردم به ایشان اقتدا کردند. بعد از نماز آیت الله حجّت دستهایش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکر که توانستم به این آرزوى دیرینه خود برسم و نماز را به آیت الله مرندى اقتدا کنم.»([22])
حاج جواد مرندى:
فرزند آیت الله مرندى نقل مى کند:
«حاج آقا راسى (از علماى مرندى) مى گفت: مى خواستم بروم کربلا، وقتى از شهر مرندمى رفتم، خدمت آیت الله مرندى رسیدم و مسأله اى را پرسیدم و هنگامى که به عتبات و عالیات مشرف شدم، همان مسأله را از آیت الله میلانى پرسیدم، ایشان فرمودند: آن مسائل را از آیت الله مرندى بپرسید، چرا که ایشان تبحّر خاصى در این مسائل دارد و ما در زمان تحصیل هر وقت مسأله اى براى ما لاینحل بود، خدمت ایشان عرضه مى داشتیم و آیت الله مرندى به راحتى آن را حل مى کرد و جواب کافى و شافى مى داد.»([23])
آیت الله خویى:
آیت الله خویى و آیت الله مرندى از شاگردان آیت الله نائینى بودند و علاقه متقابل به همدیگر داشتند. آیت الله خویى بارها فرموده بود:
«اگر کسى از نجف به قصد زیارت آیت الله مرندى به مرند برود، ارزش دارد.»
دو نفر از اهالى مرند به نجف مى روند، خدمت آیت الله خویى مى رسند. ایشان مى پرسد: اهل کجا هستید؟ عرض مى کنند: اهل مرند. آیت الله خویى آهى مى کشد و مى فرماید: «اى کاش امکان آن را داشتم که خدمت آیت الله مرندى برسم و از نزدیک دیدار را تازه مى کردم.»([24])
آیت الله بهجت:
یکى از ارادتمندان آیت الله مرندى نقل مى کند:
«بنده بعد از نماز خدمت آیت الله بهجت رسیدم. عرض کردم: حضرت عالى آقاى مرندى را مى شناسید؟ فرمودند: کدام مرندى؟ میرزا على اکبر آقا. گفتند: چطور مگر، چى شده؟ گفتم: سلام رساندند و فرمایشاتى داشتند که باید خدمتتان عرض کنم. گفتند: سلام ایشان یک دنیا براى من ارزش دارد. در خطّه آذربایجان کسى مهذب تر از میرزاى مرندى نیست، وجود ایشان برکتى است براى آذربایجان و شیعیان آن منطقه.»([25])
علاّمه محّمد تقى جعفرى:
حاج آقا سیّد حمید حسینى، از علماى مرندى نقل مى کند:
«استاد محمّد تقى جعفرى چندبار براى ملاقات با آیت الله مرندى به مرند تشریف آوردند. یکبار آمده و در مسافر خانه «نوربخش» مرند اتاق گرفته بودند. رفتم هر چه قدر اصرار کردم به منزل بیایند، دعوت ما را نپذیرفتند و فرمودند: «من آمده ام آیت الله مرندى را ببینم و بروم.»([26])
آیت الله شیخ حسن صانعى:
«من به دو شخصیت دل بسته ام یکى حضرت امام ]خمینى[ و دیگرى آیت الله مرندى(رحمه الله).»([27])
نامه ها
فرزند بزرگوار ایشان مى گوید:
«آقا زیاد اهل نوشتن نبود. فقط چند نامه اى به علاّمه طباطبایى و برادر ایشان، آیت الله الهى و آیت الله محمّد تقى آملى نوشته بودند و با توجه به اینکه آقا در سال 1319 شمسى از نجف آمده بودند و علاّمه قاضى در 1325 شمسى رحلت کردند، در ظرف این شش سال ظاهراً دو نامه به استادشان علاّمه قاضى نوشته بودند و یک جزوه هم در عرفان داشتند که یک موقعى به یک نفر دادند، برد تهران و اینک اطلاعى درباره این جزوه نداریم. ولى نامه هاى فراوانى به آیت الله خویى به عنوان استفتاء نوشته و جواب آنها را دریافت کرده و به مردم فرموده اند.»([28])
کرامات
1 ـ طىّ الارض
یکى از ارادتمندان آن مرحوم نقل مى کند:
«من مرتب در نماز آیت الله مرندى شرکت مى کردم ولى بعد از نماز با شتاب مى رفتم تا به ماشین برسم. روزى آیت الله مرندى در مورد خواندن نوافل تأکید فرمودند و من هم در این خصوص و نحوه خواندن نوافل از ایشان سئوالاتى کردم. ناگهان به ساعتم نگاه کردم دیدم فقط دو دقیقه به حرکت ماشین (روستا) مانده است و من باید مسافت زیادى را طى کنم تا به ماشین برسم و الاّ جا مى ماندم. لذا با سرعت هر چه تمامتر حرکت کردم و دوان دوان به سوى ماشین رفتم که ناگهان پس از طى مسافت زیادى دیدم دستى مرا متوجه خود ساخت. وقتى برگشتم با کمال تعجب دیدم آیت الله مرندى است ایشان فرمود: محمّد آقا! نافله صبح را بعد از نماز هم مى شود خواند.
فردا خدمت آیت الله مرندى رسیدم. به حاج آقا فقهى عرض کردم چنین مسأله اى دیروز رخ داده است و هر چقدر فکر کردم نمى توانم به خودم بقبولانم که آیت الله مرندى با آن کهولت سن و کسالتى که داشت همپاى من بیاید و اگر چنین چیزى بود، مردم در مسجد و خیابان متوجه مى شدند. بالاخره ایشان چگونه به من رسید؟ حاج آقا فقهى فرمود: از خود آیت الله مرندى بپرس. به آقاى مرندى گفتم. فرمود: محمّد آقا! من طى کردم!([29])
همچنین یکى از ارادتمندان آیت الله مرندى که در یکى از روستاى دور افتاده مرند زندگى مى کرد و حالات عرفانى داشت، هنگام رحلت وصیت مى کند که حتماً نمازش را آیت الله مرندى بخواند. بعد از فوت ایشان دو نفر از آن روستا خدمت آیت الله مرندى مى رسند و وصیت آقا محمّد تقى را به عرض ایشان مى رسانند. آیت الله مرندى مى فرمایند: آنجا یکى نمازش را مى خواندولى حالا چون وصیت کرده، من مى آیم نماز میّت بر ایشان مى خوانم. آن دو نفر عرض مى کنند: آقا! ما اسب آورده ایم لطف فرمایید سوار شوید برویم. آیت الله مرندى مى فرماید: شما تشریف ببرید من مى آیم. آنها هم چهار نعل مى تازند به سوى روستا تا اهالى را از آمدن آیت الله مرندى با خبر سازندولى وقتى مى رسند با تمام شگفتى متوجه مى شوند ایشان آمده نماز را خوانده و رفته است! ریش سفیدان روستا مى گویند: دنبال آیت الله مرندى بروید مبادا در جاده مشکلى پیش آید. آنها دوباره با تمام سرعت همان جاده را طى مى کنندولى ایشان را نمى ببیند. با نگرانى به منزل آیت الله مرندى مى آیند و جویاى حال آیت الله مرندى مى شوند. به آنها گفته مى شود ایشان خیلى وقت پیش تشریف آورده و جاى هیچ نگرانى نیست.»([30])
2 ـ آگاهى از قلب ها
فرزند بزرگوارشان نقل مى کند:
«یکى از تجّار شهر مرند ورشکست شده بود. او تعریف مى کرد: بعد از ظهر پنجشنبه اى رفتم قبرستان، فاتحه اى بخوانم. دیدم آیت الله مرندى در گوشه قبرستان نشسته، وقتى مرا دید صدایم کرد، خدمتش شرفیاب شدم و سلام و احوالپرسى کردم، ایشان بیست تومان که آن زمان پول قابل توجهى بود به من داد و فرمود: براى شما زحمتى دارم لطف کنید یک یاسین بخوانید و هدیه کنید به روح حضرت ابوالفضل(علیه السلام). من رفتم سوره یاسین را خواندم و دو رکعت نماز خواندم و هدیه کردم به قمر بنى هاشم(علیه السلام). شب خواب دیدم در حرم حضرت عباس(علیه السلام)هستم و آیت الله مرندى نیز آنجا حضور دارند و با هم مرقد مطهّر را زیارت مى کنیم.
آن بیست تومان برکت عجیبى پیدا کرد، در آن زمان بسیار براى من راهگشا شد و بسیارى از گرفتارى هایم برطرف گشت.»
ویژگى هاى اخلاقى
1 ـ تهجّد و شب زنده دارى
پسر بزرگوارشان نقل مى کند:
«پدرم شبها زود مى خوابید تا صبح بتواند براى نماز شب و مناجات برخیزد و وقتى از خواب برمى خاست مقدارى چایى مصرف مى کرد تا براى مناجات و عبادت نشاط پیدا کند. خانم والده مى فرمودند که یکبار از خواب بیدار شدم، دیدم آقا در دل شب، در آن سکوت مثل ابر بهارى اشک مى ریزد و فریاد و ناله عاشقانه اى سکوت شب را در هم شکسته است، با تعجب پرسیدم: آقا! این همه گریه براى چیست؟! آقا فرمودند: از آن چیزى که من اطلاع دارم، اگر شما مطلّع بشوید، به کوهها فرار مى کنید! سپس فرمودند: من تعجب مى کنم که چرا تا حالا دیوانه نشده ام؟!»([31])
2 ـ اجتناب از تشریفات
یکى از اطرافیان آن مرحوم نقل مى کند:
«بعد از نماز جماعت، شیفتگانش پشت سرش راه مى افتادند و مى خواستند تا منزل، ایشان را همراهى نمایند تا از فیوضات آن بزرگوار در آن لحظات کوتاه هم بهره بگیرنداما آیت الله مرندى مى فرمودند: «این کار را نکنید، من راضى به این کار نیستم و شما نمازتان را خواندید بروید دنبال کارهاى خودتان، اصلاً این کارها معنى ندارد... دنبال یکى از علما به این شکل راه افتاده بودند، گفته بود مگر عروس به خانه مى برید؟!»([32])
3 ـ ساده زیستى
یکى از ویژگى هاى مهم ایشان، ساده زیستى بود. آیت الله مرندى زندگى اش آن چنان ساده بود که در ساده زیستى ضرب المثل شده بود و براى همین نیز محبوبیت وصف ناپذیرى داشت. بارها وقتى شخصیت ها و مقامات کشورى و لشکرى به حضورش شرفیاب مى شدند، انگشت حیرت بر دهان داشتند و اگر براى درخواست نصیحت و ارشاد آمده بودند، همین نصیحت براى آن ها کافى بود که ساده زیستى را پیشه خود سازید.([33])
4 ـ احتیاط
فرزند ایشان در این زمینه نقل مى کند:
«هرکسى خدمت آقا مى رسید و سئوالى داشت بخصوص مسائل شرعى را مى پرسید، آقا قبل از پاسخ، اسم و آدرس شخص را مى پرسید و این هم براى شدت احتیاط ایشان بود که اگر جواب کامل ندادند یا بعداً متوجه شدند که فتواى مجتهد دیگرى را براى او بیان کرده اند یا به هر صورتى اشتباه رخ داده در اولین فرصت به آن شخص جواب کامل و صحیح یا فتواى مطابق فتواى مجتهد آن شخص را برایش بفرستد. یک نمونه آن را به خاطر دارم که روزى یکى از اهالى روستاى اردک لو سئوالى از آقا پرسیده و پاسخى گرفته رفته بودند که دیدم آقا بسیار مضطرب هستند و مرا صدا کردند گفتند: خودت را هر چه سریعتر به روستاى اردک لو برسان و این پاسخ را که کامل هست به آقاى فلانى بده و برگرد و من رفتم حدود یک ساعت طول کشید تا ایشان را پیدا کرده و فرمایش آقا را به ایشان ابلاغ کردم و برگشتم به آقا عرض کردم که مأموریت را انجام دادم، دیدم آقا نفسِ راحتى کشید و به آرامش خود برگشتند و لبخند زدند.»([34])
5 ـ تواضع
آیت الله حاج شیخ حسن صانعى که مدتى به مرند تبعید شده بود و با آیت الله مرندى در ارتباط بود، مى گوید: «طلبه جوانى از قم براى دیدن من به مرند آمده بود و از کسى نتوانسته بود سراغ مرا بگیرد، لذا در آن شب زمستانى که برف شدیدى هم باریده بود شب هنگام زنگ منزل آیت الله مرندى به صدا در آمده بود و این طلبه آدرس مرا از ایشان خواسته بود و ایشان در آن زمان حدود هشتاد سال داشت. با این ضعف جسمانى همراه آن طلبه در برف و سرما به راه مى افتد و اقامتگاه مرا به او نشان مى دهد. وقتى من صداى ایشان را از پشت در شنیدم بسیار شرمنده شدم عرض کردم: آقا! شما چرا زحمت کشیدى؟ فرمودند: بچه ها خواب بودند براى همین نخواستم آنها را بیدار کنم لذا خودم خدمتتان آمدم!»([35])
6 ـ علاقه به وجود مبارک حضرت بقیة الله(عج)او شعرى در نجف اشرف سروده است که مى تواند گویاى عشق بى نظیر آن عارف کامل به حضرت ولیعصر(عج) باشد:
ریشه از فیض وجودت همه داریم حیات *** ورنه مانند حبابیم و نداریم ثبات
فیض تو گر نرسد جمله فنائیم و عدم *** چه بسیط و چه مرکب و چه جماد و چه نبات
اى به نور تو منور ملکوت و ناسوت *** به عطوفت نظرى ورنه نیابیم نجات
اى زخوان کرمت زندگى عالمیان *** مُردگانیم همه گرندهى فیض نجات([36])
7 ـ امر به معروف و نهى از منکر
پسر بزرگوارشان، آقا یحیى مرندى در این زمینه مى گوید:
«آقا روش تربیتى خاصى داشتند و ما در طول عمرمان یکبار هم ندیدیم که مستقیماً امر یا نهى کنند، اگر خلافى از ما مى دیدند صبر مى کردند تا در فرصت مناسب آن را غیر مستقیم گوشزد نمایند. مثلاً مى فرمودند: یحیى! تفسیر نمونه فلان جلد را بیاور. فلان صفحه را برایم بخوان، من هم مى خواندم و بعداً متوجه مى شدم که چند روز پیش فلان کار از من سر زده بود. این آیه و تفسیر در آن رابطه هست، متنبه مى شدیم و روش ایشان را فهمیده بودیم و هنگام خواندن تفسیر نمونه یا کتاب دیگرى سعى مى کردیم به اشکالات خود پى ببریم و آنها را اصلاح نماییم.»([37])
حاج آقا جواد مرندى، فرزند ایشان نیز در این زمینه مى گویند:
«آقا از غیبت و سخن چینى و نمّامى جدّاً نهى مى کردند. افرادى مى آمدند همین که پیش ایشان شروع به این کارها مى کردند ایشان بسیار ناراحت مى شد و به شکلهاى مختلف به این ها مى فهماند که چنین مطالبى اینجا مطرح نشود.»([38])
غروب
«چند روز بعد از عید نوروز بود، در کنار آقا نشسته بودم، هیچ حال نداشتند. به من فرمودند: جواد! من سه چهار روز میهمان شما هستم!» آقا ترسشان خیلى زیاد بود. ترس از خدا، همیشه در تفکر بودنددائماً در حال ذکر بودند. اواخر عمرشان این دعا و ذکر جلوه بیشترى پیدا کرده بود. اکثراً ذکرشان کلمه طیبه «لا اله الاّالله» بود. اما این اواخر متوجه شدم که آهسته ذکرهایى مى گویند. من شبانه روز در محضرشان بودم. دیدم آقا استغفار مى کنند. یک روز دیدم آرام زمزمه مى کنند: «ظلمت نفسى فاغفرلى!» این حالات ادامه داشت تا این که در ساعت 3 بامداد روز سه شنبه نهم فروردین ماه 1373 (که همیشه در آن موقع به نماز شب برمى خاست) روح بلندش از عالم ناسوت به عالم ملکوت برخاست و براى همیشه این عالم خاکى را ترک گفت و به لقاءالله رسید.([39])
قسمت هایى از وصیت نامه آن مرحوم به فرزندش، حاج آقا محمّد جواد:
...هیچ وقت قدم از جاده شرع کنار مگذار و به ابناء زمان که ابناء دنیا هستند نگاه مکن. بسیارى از این ها آخرت را فراموش کرده و تابع شیطان شده اند. این ها اسیر شهوات نفسانیه مى باشند پس از مرگ پشیمان خواهند شد.
در رفتار و گفتار و کردار خداوند عالم را فراموش مکن! در هر جا حاضر و ناظر است (انا اقرب الیکم من حبل الورید) و همه امورات در دست اوست و در هر کار توکل به خدا کن و از مادرت خوب مواظب باش مبادا از تو برنجد. اگر او از تو راضى نشد در دنیا و آخرت رستگار نخواهى شد... .
و تا توانى نمازها را در اول وقت بخوان و خوش خلق باش ]که[ نشانه بهشت است، چنانچه بد خلقى نشانه جهنم...»([40])
پیام مقام معظم رهبرى
حضرت آیت الله خامنه اى، رهبر معظم انقلاب اسلامى ایران پیام تسلیتى در تاریخ 10/1/1373 به خانواده ایشان فرستادند. متن پیام بدین شرح است.
بسمه تعالى
رحلت عالم ربّانى و فقیه اخلاقى سالک، مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا على اکبر آقاى مرندى ـ طاب ثراهـ را به حوزه هاى علمیّه بالخصوص جامعه علمى و مردم عزیز آذربایجان و بالاخص به بازماندگان و خاندان و ارادتمندان ایشان تسلیت مى گویم. ایشان در شمار آخرین یادگارهاى دوران شکوفایى حوزه کهن نجف اشرف و بقیة السیف تلامذه عالم اخلاقى بزرگ مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على قاضى ـ اعلى الله قدره ـ بودند و درگذشت ایشان ثلمه اى جبران ناپذیر است.
خداوند روح مطهر این عالم جلیل را با اولیائش محشور کند و راه معرفة الله و سلوک طریقه اهل بیت عصمت را روشن تر و رایج تر فرماید.
سید على خامنه اى ([41])
[1] - نگاهى به آذربایجان شرقى، ایرج افشار سیستانى، ج 2، ص 955 ـ 956.
[2] - عارف ناشناخته، صادق حسن زاده، ص 19 ـ 20.
[3] - عارف ناشناخته، 19 ـ 20.
[4] - زندگى این عالم بزرگوار در کتاب ستارگان حرم، انتشارات زائر، قم، دفتر اول، ص 125 آمده است.
[5] - عارف ناشناخته، ص 27.
[6] - همان.
[7] - عارف ناشناخته، ص 30.
[8] - همان، ص 31 ـ 32.
[9] - همان.
[10] - همان، ص 38.
[11] - عارف ناشناخته، ص 55 ـ 56.
[12] - همان، ص 40 ـ 41.
[13] - همان، ص 41.
[14] - عارف ناشناخته، ص 42 ـ 43.
[15] - همان.
[16] - متن این دو اعلامیه در جلد سوم «اسناد انقلاب اسلامى»، صفحات 103 و 107 آمده است.
[17] - مهرتابان، ص 28.
[18] - عارف ناشناخته، ص 17.
[19] - همان، ص 47 به نقل از حاج جواد مرندى.
[20] - همان، به نقل از حاج حسین رحمتى.
[21] - همان، به نقل از آقا یحیى مرندى.
[22] - عارف ناشناخته، ص 126.
[23] - همان، ص 133.
[24] - همان، ص 113 ـ 114.
[25] - همان، ص 103 ـ 104.
[26] - همان، 98 ـ 99.
[27] - همان، ص 44.
[28] - عارف ناشناخته، ص 136.
[29] - همان، ص 127.
[30] - عارف ناشناخته، ص 123 ـ 124.
[31] - همان، ص 56.
[32] - همان، ص 51 ـ 60.
[33] - عارف ناشناخته، ص 89.
[34] - همان، ص 63 ـ 64.
[35] - همان، ص 105 ـ 106.
[36] - همان، ص 160.
[37] - عارف ناشناخته، ص 62.
[38] - همان، ص 122.
[39] - همان، ص 45.
[40] - همان، ص 169.
[41] - عارف ناشناخته، ص 138.