حاج آقا نورالله اصفهانى
متوفاى 1306 ش.
عنوان مقاله: ستاره اصفهان
نویسنده: عباس عبیرى
1278 ق. براى اسلام و ایران سالى مبارک بود. پنجمین فرزند آقا محمدباقر مسجدشاهى (فقیه نامور اصفهان) دیده به جهان گشود و خاندان رازى را در شادمانى فرو برد. مجتهد گرانپایه شهر، نوزاد نیکبخت این سال را مهدى نامید. مهدى که بعدها به «نورالله» شهرت یافت در سایه عنایتهاى ربّانى روزگار کودکى را پشت سر گذاشت و رفته رفته در شمار دانش آموزان جاى گرفت او از محضر ملا محمد نقنه اى بهره برد و سپس در محفل علمى پدر حضور یافت.
مهدى در 1295 ق. راه عراق پیش گرفت([1]) تا اندوخته هاى علمى اش را ژرفا بخشد و تجربه هاى عرفانى اش را به کمال رساند. او چندى در نجف اقامت گزید و سر انجام مراد خویش را در سامرّا یافت. به آن دیار الهى کوچید و در شمار شاگردان مرجع پاک رأى شیعه حضرت آیت الله العظمى میرزا محمد حسن شیرازى جاى گرفت.
سرور دانش پژوهان اصفهان در این شهر از محضر فقیه فرزانه حضرت حاج میرزا حبیب الله رشتى نیز کامیاب شد([2]) و تا 1299 ق. در حریم ملکوتى کاظمین به دانش اندوزى پرداخت. در ماههاى پایانى این سال برادر ارجمندش آقا محمد تقى همراه گروهى از مؤمنان و دانشوران ایرانى در راه زیارت خانه خدا به سامرّا رسیدند نورالله فرصت را غنیمت شمرد و در رکاب برادر مجتهدش رهسپار حجاز شد.([3])
در سایه ستارگان
سفر حج با همه خاطرات شیرینش شتابان پایان یافت و سرور جوانان سپاهان دیگر بار به کتابها و نوشته هایش پیوست تا در سامرّا فارغ از وابستگى ها و دغدغه هاى روزگار به درس و پژوهش بپردازد. ولى دریغ که چرخ چنین نمى پسندید. پدر دانشورش در شامگاه تاسوعاى 1301 ق. به کربلا رسید، سپس به نجف شتافت، نزدیک آرامگاه علامه شیخ جعفر کاشف الغطا جایگاهى براى دفن پیکر خویش برگزید و سرانجام در شب پنجشنبه پنجم صفر 1301 ق. دیده از جهان فرو بست.([4])
هر چند از دست دادن پدرى چنان گرانمایه بر گوهر یگانه سپاهان دشوار و جانکاه بود، عطش آموختن و تحقیق را در وى شعلهورتر ساخت. او مى دانست که هیچ چیز مانند دانش و پرهیزگارى روان پدر را آرامش نمى بخشد. پس با انگیزه اى قوى تر به تلاش پرداخت. تلاشهاى شبانه روزى آن دانشجوى روشن بین سرانجام در حدود 1304 هـ.ق به بار نشست و او در شمار دانشمندان و فقیهان جاى گرفت.
بدین ترتیب استادان بزرگى چون حضرات آیات عظام میرزا محمد حسن شیرازى، میرزا حبیب الله رشتى، محمد طه نجف، سید صدر الدین کاظمینى، میرزا حسین بن میرزا خلیل تهرانى و سید محمد کاظم طباطبایى یزدى مرتبه علمى اش را ستودند و او را از گواهى اجتهاد و روایت([5]) بهره مند ساختند.
طلوع خورشید
1304 هـ.ق براى سپاهان نشینان سالى فراموش ناشدنى بود. در یکى از روزهاى این سال خجسته حاج آقا نورالله مجتهد پرتوان و روشن بین خاندان رازى به زادگاهش گام نهاد([6]) و در آن دیار ایمان پرور به تدریس پرداخت. تدریس و تربیت دانش پژوهان تا حدود 1307 ق. ادامه یافت. در این سال اقدام بى شرمانه گروهى از بابیان سده در توهین به مقدسات مسلمانان و ترویج انحراف و بى دینى در میان نا آگاهان جامعه کاسه صبر رهبران مذهبى شهر را لبریز ساخت. مردم مؤمن به اشاره فقیهان بیدار پیروان باب را از سده بیرون کردند.
بابیان از دربار یارى جستند و شاه فرمان داد تا آن گروه تبهکار تحت حمایت نیروهاى دولتى قرار گیرند. بنابراین مفسدان در سایه سرنیزه هاى قواى انتظامى به سمت سده حرکت داده شدند تا در لانه هاى خویش استقرار یابند. مؤمنان به رهبرى حاج سید محمد رحیم - آقا سدهى - نداى آقا محمد تقى نجفى را لبیک گفتند، به خیابانها گام نهادند و به رویارویى با مفسدان پرداختند. در این درگیرى هفت تن جان باختند و بابیان گریختند. کارگزاران حکومت شرح رخداد را به تهران گزارش دادند و اندکى بعد آقا نجفى همراه برادرانش شیخ محمد تقى ثقة الاسلام و حاج آقا نورالله به تهران فرا خوانده شد.([7])
در وادى شب زدگان
مسافرت دانشوران بزرگ سپاهان به مرکز حکومت قاجار دو ماه به درازا کشید. مردم پایتخت به پیشوازشان شتافتند و ناصر الدین شاه را با ناکامى روبرو ساختند. شاه که حضور برادران فقیه اصفهان و اقامه نماز جماعت آقا نجفى در مسجد سید عزیزالله را به سود خویش نمى دید از در دوستى درآمد و پس از شش ماه آنها را به اصفهان باز گرداند.([8])
البته این تنها رویارویى برادران روشن بین خاندان با ناصرالدین شاه به شمار نمى آید. در پنجشنبه بیست و هشتم رجب 1308 ق. امتیاز خرید و فروش تنباکو و توتون کشور به مدت پنجاه سال در انحصار یک کمپانى انگلیسى قرار گرفت. شیران بیدار بیشه سپاهان یکباره به خروش آمدند. آقا محمد تقى نجفى با همکارى برادران گرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمد على و دیگر دانشوران شهر تنباکو را تحریم کردند و مردم را به اعتراض فرا خواندند.([9])
در پى این اقدام قلیان در همه جا کنار گذاشته شد. روحانیان شهر به رهبرى آقا نجفى تلگرافى به دربار ارسال کرده، خواستار لغو پیمان تنباکو شدند. ناصرالدین شاه که فرزندان شیخ محمد باقر را سبب همه آشوبها و بیگانه ستیزى ها مى دانست ضمن ارسال تلگرافى به آقا نجفى وى را چنین تهدید کرد:
«. . . بى جهت عالم آسوده را آشفته نکنید و مردم با خون خود بازى نکنند و آسوده مشغول دعاگویى ورعیتى باشند.»([10])
آقا نجفى بى آنکه از تهدید شاه بهراسد به اعتراض ادامه داد و سرانجام با اوج گیرى خیزش مردم ، ظل السلطان گروهى از مؤمنان و روحانیان شهر را تبعید کرد. تبعیدشدگان به اشاره آقا نجفى راه سامرّا پیش گرفتند و با بازگویى حوادث کشور نزد مرجع بزرگ شیعه، زمینه فتواى مشهور تحریم تنباکو را فراهم آوردند.
فصل سازندگى
بخششهاى شاهانه خودفروختگان قاجار و باز شدن پاى کمپانیهاى استعمارى به ممالک محروسه(!) ایران آثار شومى در پى داشت. اندک اندک بازارهاى کشور از کالاهاى فرنگى انباشته شد و کارگاههاى کوچک داخلى در آستانه ورشکستگى قرار گرفتند. آقانورالله که با دیدگان الهى اش آینده این سیاست پلید را مشاهده مى کرد به رویارویى با آن برخاست و با تأسیس مؤسسه هاى اقتصادىِ مردمى راه سازندگى و تولید را به مردم نمایاند.
شرکت اسلامیه یکى از این مؤسسه ها بود. هر ایرانى مى توانست از یک تا ده هزار سهم در این شرکت خریدارى کند و بیگانگان حق خرید یا نگاهدارى سهامش را نداشتند. نکته شایان توجه در اساسنامه این مؤسسه فصل بیست و یکم است:
«فصل بیست و یکم: این شرکت بکلّى از دادوستد متاع خارجه ممنوع است. فقط هم خود را صرف ترقى متاع داخله و آوردن چرخ و اسباب و کارخانجات مفید خواهد نمود و حمل متاع داخله به خارجه بر حسب اقتضا و به موقع خود در کشیدن راه شوسه و آهن اقدام خواهد کرد.»([11])
این سازمان بزرگ اقتصادى در لندن، کلکته، بمبئى، قاهره، استانبول، بغداد، مسکو و بادکوبه، نمایندگیهایى تأسیس کرد و در راه سازندگى گامهاى بلندى برداشت. گزارشهاى نشریات معتبر آن روزگار بخشى از عملکرد مطلوب شرکت را آشکار مى سازد:
«. . . به موجبى که اطلاع حاصل نموده ایم شرکت اسلامیه اصفهان در صدد حصول امتیاز ساختن راه آهن محوطه اصفهان از اولیاى امور جمهور شده اند که راه آهن ساخته، واژگون حرکت کند و یقین است که دولت علّیه در ادعاى این امتیاز هیچ گونه تأمل نخواهد فرمود. بعضى از دانشمندان سه سال است که این خیال را داشتند، این ایام انشاءالله به توسط شرکت اسلامیه از قوه به فعل رسیده، ملت و دولت را فایده کلى حاصل خواهد شد . . . »
,,,,,,,, ,,,,,,,, ,,,,,,,, ,,,,,,,, ,,,,,,,, «. . . الحال چند روزى است جناب حاجى امین الضرب، رئیس کل شرکت اسلامیه طهران تجویز و تصویب جناب حاجى محمد حسین کازرونى رئیس کل شرکت مسیو (بوتن) فرانسوى را که از فحول مهندسین اروپ و صاحب امتیاز و نشان مخصوص از دولتین ایران و جمهورى فرانسه است به جهت تعیین محل کارخانه و تحقیق آب رودخانه و مقدار قوت آن به اصفهان فرستاده اند. مهندسین مشارالیه سیزدهم جمادى الثانى وارد این شهر گردیده، فعلا در تدارک دو کارخانه بزرگ ریسمان تابى و چلوار بافى هستند . . ..»([12])
حضور حاج آقانورالله، آقا نجفى و دیگر فقیهان بزرگ در رأس این مؤسسه الهى سبب شد که مراجع عراق از آن حمایت کنند و مردم را به شرکت فراگیر در برنامه هاى آن فراخوانند.([13])
مؤسسه ملى اقتصادى که حاج آقا نورالله بنیاد نهاده بود از آغاز با بى مهرى و کارشکنى استعمارگران روبرو شد. یکى از نشریات اقتصادى لندن در این باره نوشت:
«. . . معلوم مى شود ایرانیان اندک اندک از خواب غفلت بیدار شده و قدر و اهمیت تجارت خاصه ـ تجارت شرکت ـ را نیکو دانسته و چیزى که در این شرکت اهمیت دارد این است که علماى این ملت در آن شرکت دارند و مشوق اند و اگر این شرکت معتبر شود سکته بزرگى به تجارت انگلیس در اصفهان بلکه در خلیج فارس وارد آید و باید تجار، نوعى رفتار کنند که در آینده بازار تجارتشان از رونق نیفتد والا بزودى باید منتظر خبر بود که بازار تجارت ما در اصفهان بسته شود.»([14])
سفارت انگلیس نیز در نامه اى این اقدام حاج آقا نورالله و آقا نجفى را به باد انتقاد گرفته، آنها را به سودجویى متهم کرد :
«از قرار اطلاعاتى که از اصفهان مى رسد علماى آنجا بر ضد تجارت خارجه مى باشند. علماى مزبور نه به ملاحظه تعصب مذهبى بلکه صرفه شخص به معیت بعضى رؤساى تجار که در شرکت اسلامیه شریک مى باشند، سعى بلیغ در فروش امتعه خود و ردّ مال التجاره خارجه دارند . . . بلکه در مساجد و سایر نقاط علناً مى گویند که مردم نباید امتعه خارجه را بخرند . . .»([15])
در تاریخ 10 جمادى الثانى 1317 هـ.ق روزنامه الهلال مصر به مدیریت جرجى زیدان درباره شرکت اسلامیه چنین نگاشت:
« . . . شرکت بازرگانى اسلامى با نام شرکت اسلامیه در اصفهانِ ایران تأسیس شده است ,,,,,,,, . . . مرکز این شرکت در اصفهان و هدفش بى نیاز ساختن بازار ایران از کالاهاى بیگانه است. در بنیانگذارى این شرکت مولاى، حاج شیخ نورالله عماد الاسلام تلاش کرده، رئیس آن عمدة التجار حاج محمد حسین کازرونى . . . است.»
البته غرب براى مبارزه با اندیشه خودکفایى در ایران تنها به ارسال نامه ها و پخش اخبار نادرست بسنده نکرد بلکه به شیوه معمول خویش آتش اختلاف میان هموطنان مسیحى و مسلمان را دامن زد که با هوشیارى این دو گروه ناکام ماند.
صفاخانه
در سال 1320 ق. حضور کشیش خبره مسیحى «تیزدال» در اصفهان و پخش کتابهاى ضد اسلام، حاج آقا نورالله را به چاره جویى و حضور فعال در صحنه مبارزات فرهنگى فرا خواند.([16])
او با همکارى برادر بزرگترش فقیه فرزانه آقانجفى فرهنگ سرایى در محله جلفا پدید آورد. این جایگاه مقدس که صفاخانه نام داشت هرماه نشریه اى به نام «الاسلام» منتشر مى ساخت و مجموعه مناظره هاى مسلمانان و مسیحیان را در اختیار علاقه مندان قرار مى داد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدوده جغرافیایى ایران نمى اندیشید. در نخستین شماره این نشریه چنین مى خوانیم :
,,,,,,,, ,,,,,,,, ,,,,,,,, ,,,,,,,, ,,,,,,,, «چون سالهاست دعات عیسویه مى گفتند که اهل اسلام جواب ما را نمى دهند . . . از این جهت در غره شهر جمادى الاخر 1320 هـ.ق در اصفهان به امر جناب مستطاب حامى الشریعه الغراء، مروج الملة البیضاء، ملاذالانام، مروج الاحکام حجت الاسلام آقاى حاج شیخ نورالله ثقة الاسلام ـ دامت برکاته العالیه ـ اداره دعوت اسلامیه به نام صفاخانه در محله جلفا دایر شده است . . . امیدواریم کم کم دعات اسلامیه به ممالک خارجه بفرستیم و حجت را بر اهل جهان تمام کنیم.»([17])
تأسیس اداره دعوت اسلامى و انجام مناظره هاى مفصل با کشیشان و روحانیان مذاهب دیگر سرانجام مؤثر واقع شد و یورش نوین فرهنگى باختر نشینان را با شکست روبرو ساخت.
در پایتخت تباهى
مبارزه فقیهان بلند آوازه ایران (آقا نجفى و حاج آقا نورالله) با استعمار، درباریان وابسته را نگران ساخت. آنها در پى بهانه اى بودند تا این رهبران دلسوز را از پیروانشان جدا سازند. سال 1320 ق. زمان پیدایش بهانه اى براى این کار بود. دو بازرگان منحرف اصفهان به دست مسلمانان خشمگین کشته شدند([18]) و در پى آن مردم مؤمن یزد بر مفسدان شهرشان یورش برده، گروهى از آنها را هلاک کردند([19]). درباریان که از مدتها پیش در پى بهانه اى براى دور ساختن رهبران مذهبى اصفهان از مردم شهر بودند، فرصت را غنیمت شمرده، آقا نجفى و حاج آقا نورالله را به تهران فرا خواندند. بدین ترتیب آقا نجفى و حاج آقا نورالله دیگربار به تهران رفتند و یک سال در آن دیار زیستند. در این مدت مزدوران دربار با پخش شایعه ها و تصنیفهاى مبتذل شخصیت آسمانى مجتهد بیدار سپاهان را آماج حمله خود قرار دادند.([20])
سرانجام روزهاى 1322 فرا رسید. و دو فقیه گران پایه با سرافرازى و احترام به زادگاه خویش بازگشتند.([21])
انجمن ملى
هر چند تعیین تاریخ نخستین روز خیزش مشروطه خواهى و شمارش نام آغاز گران آن بسیار دشوار است، مى توان گفت که همگام با پیشرفت اندیشه مشروطه در جامعه انجمنهاى ملى نیز در شهرهاى کشور شکل گرفت تا تنگناهاى اقتصادى - اجتماعى را از میان بردارد. این انجمن در اصفهان زیر نظر آقا نورالله پاى به عرصه وجود نهاد.
حاج آقا نورالله و آقا نجفى به مثابه چهره هاى شاخص روحانیت در هجرت و تحصن 1324 قم شرکت جستند.([22])
این هجرت سرنوشت ساز به پیروزى مشروطه انجامید و سرانجام روحانیان معترض به شهرهاى خود بازگشتند.
پس از موفقیت جنبش مشروطه، حاج آقا نورالله با مشکلى تازه روبرو شد. ظل السلطان، که سى سال بر مردم اصفهان حکم رانده بود و پرونده اى سراسر گناه و جنایت داشت، یکباره تغییر چهره داد تا همچنان در قدرت باقى بماند. فقیه فرزانه شهر در کنار برادر بزرگترش آقا نجفى اعتراضى فراگیر را سازماندهى کرد و سرانجام دست آن عنصر پلید را از مال و نوامیس مردم کوتاه ساخت.([23])
پیمان الهى
1324 ق. را باید سال تحقق بخشى از آرمانهاى دانشور پرهیزگار سپاهان دانست. فراورده هاى ایران اندکى فزونى یافت و زمینه دومین حرکت بزرگ دانشوران دلسوز کشور و ملت فراهم آمد. آنها به رهبرى حاج آقا نورالله اطلاعیه اى انقلابى منتشر کردند که بى تردید باید در شمار اسناد افتخار مسلمانان جاى گیرد. روحانیان برجسته شهر در این اطلاعیه پیمان بستند که :
1. ,,,,,,,, در نوشتن اسناد و احکام تنها از کاغذ ایرانى بهره گیرند.
2. ,,,,,,,, بر مردگانى که کفن غیر داخلى بر آنها پوشانده شده، نماز نگزارند.
3. ,,,,,,,, خود و پیروانشان از پارچه هاى ایرانى استفاده کنند و متخلّفان از این اصل را احترام نکنند.
4. ,,,,,,,, در میهمانیهاى اسراف کاران شرکت نجویند، خود نیز در میهمانیهایشان از اسراف بپرهیزند و به یک نوع غذا بسنده کنند.
5. ,,,,,,,, معتادان به مواد مخدر را خوار شمارند، آنها را احترام نکنند و به خانه هایشان نروند.([24])
راهبر آسمانى
با فروپاشى بنیاد شوکت سى ساله ظل السلطان قدرت در دست انجمن ملى قرار گرفت و حاج آقا نورالله فرمانرواى یگانه منطقه شد. انجمن در ,,,,,,,, روزهاى شنبه، سه شنبه و پنجشنبه با حضور مردم جلسه داشت و به مشکلات اهالى رسیدگى مى کرد.([25]) آقا نورالله نیروهاى مردمى را مسلح کرد تا در صورت لزوم به یارى آیین حق شتابند. از مجموع گزارشهاى نگاشته شده در نشریات آن روزگار چنان بر مى آید که ثقة الاسلام آقا نورالله رهبر ملى و مذهبى منطقه اصفهان به شمار مى آمد و فداییان بى شمار همواره در انتظار صدور فرمانش به سر مى بردند. او با بهره گیرى از این فرصت مدارس جدید تأسیس کرد، بیمارستانها بنیاد نهاد، در تأمین امنیت شهر و جاده هاى برون شهرى بسیار کوشید([26]) و امور شهر را به نمایندگان با کفایت خویش وانهاد.
همه چیز برابر نقشه راهبر انجمن مقدس ملى پیش مى رفت و مردم دستاورد شیرین فداکاریهاى خود و روحانیان را مشاهده مى کردند که حادثه اى ناگوار حاج آقا نورالله را در اندوه فرو برد. در اوایل صفر 1326 ق. سربازان سپاه چهارمحال به سبب دیرکرد دو ساله حقوقشان به کنسولگرى روس پناه بردند. پیشواى روشن بین اصفهان که پناه جویى به بیگانگان را مایه سرافکندگى مسلمانان مى دانست و آن را تحت هیچ شرایطى درست نمى شمرد در برابر این گروه نابخرد ایستاد و خواستار اخراج آنها از ارتش شد.([27])
سالهاى شوم
1326 علاوه بر حادثه تلخ یاد شده، رخداد ناگوار دیگرى نیز همراه داشت. محمد على شاه که هواى خودکامگى در سر مى پروراند، به رویارویى با مجلسیان پرداخت. حاج آقا نورالله که تنها داروى درد شاه را نمایاندن قدرت مردم به وى مى دانست، حدود پنجاه هزار رزمنده زیر فرمانش را در تخت پولاد گرد آورد و همایشى بى نظیر برگزار کرد. در پى این اقدام انجمنهاى گوناگون محلى در چهل ستون چادرها برافراشته، خواستار کناره گیرى شاه شدند. ولى دریغ که مشروطه خواهان پایتخت از چنین نیرویى بى بهره بودند و محمد على شاه توانست با به توپ بستن مجلس بساط مشروطیت را برچیند.([28])
همگام با پیروزى دربار اقبال الدوله کاشى، فرماندار انتصابى دربار نیز دست چپاول گشاد و به یارى معاونش معدل الملک شیرازى شهر را عرصه ترکتازیهاى خویش ساخت. مردم به مرجع بیدار شهر آقا نجفى پناه بردند و خواستار چاره جویى شدند. در پى این اقدام اندک اندک آثار نبرد داخلى در سپاهان آشکار شد. با فرود گلوله هاى توپِ دولتیان در پیرامون مسجد شاه جنگى سرنوشت ساز در گرفت و مردم در سایه رهنمودهاى حاج آقا نورالله به پیروزى دست یافتند.([29]) پس از سقوط اصفهان رزمندگان عشایر به جانب تهران روان شدند و با پیوستن به نیروهاى آزادیخواه، محمد على شاه را از تخت قدرت به زیر کشیدند.([30])
پس از این پیروزى اندک اندک آثار ناسازگارى در میان مشروطه جویان پدیدار شد. حاج آقا نورالله که اینک از وضعیت دشوار شیخ فضل الله نورى آگاه شده بود، با هدفِ یارى آن فقیه فرزانه پاى در مسیر تهران نهاد ولى پیروانش وى را از این اقدام خطرناک باز داشتند.([31]) بدین ترتیب روحانى شریعت خواه پایتخت به شهادت رسید و صمصام السلطنه که به یارى آقا نورالله در سپاهان قدرت یافته بود، یکباره در شمار مخالفان روحانیت جاى گرفت و فرمان تبعید آقا نجفى و آقا نورالله را براى اجرا به کارگزارانش ابلاغ کرد.([32])
این فرمان به سبب حمایت بى دریغ مردم از رهبران دینى ناکام ماند و اندکى بعد طرح ترور حاج آقا نورالله تصویب شد. مجتهد بیدار شهر از نقشه پلید آنها آگاهى یافت و در 1329 رهسپار عراق شد.([33]) او که اینک محصول تلاشهاى شبانه روزى مؤمنان را در چنگ غربگرایان مى دید، پیوسته مى گفت : ما انگور انداختیم که سرکه شود آن را شراب کردند.([34])
رجعت آفتاب
اقامت راهبر بزرگ روشندلان سپاهان در عراق دیرى نپایید. در 1332 هـ.ق برادر گرانقدرش حاج آقا محمد تقى مشهور به آقا نجفى سراى خاکى را وداع گفت([35]). این خبر ستاره تابناک خاندان رازى را به حضور در زادگاه و حمایت از مؤمنان آن سامان فرا خواند. در چهارم رمضان این سال نبرد نخست جهانى آغاز شد و در ماه ذیقعده فقیه دلاور ایران به اصفهان گام نهاد.([36]) او منطقه سپاهان را پایگاه میهن دوستان مؤمن ساخت، فرمان بسیج همگانى صادر کرد و به حمایت از کمیته دفاع ملى پرداخت. آن دانشور روشن بین دیگر بار عشایر را به خدمت دین فرا خواند. مأموران بریتانیایى را از تلگرافخانه اخراج کرده، کارگزاران ایرانى را در آنجا به کار گماشت، موجودى بانک شاهنشاهى را به سود مجاهدان مصادره کرد و همه چیز را براى اقدامات همه جانبه تدافعى آماده ساخت([37]). رهبر مجاهدان اصفهان، که عثمانیان را برادران دینى ایرانیان مى دانست، در نخستین فرصت لشکرى از داوطلبان به سوى نیروهاى مسلمان عثمانى فرستاد تا آنها را در رویارویى با کفار روس یارى دهند.([38])
مجموعه اقدامهاى فقیه بیدار سپاهان خشم دشمنان اسلام را برانگیخت. به گونه اى که چون خبر حرکت سپاه روس به سمت اصفهان در شهر پیچید همه دریافتند که هدف اصلى آنها نابودى حاج آقا نورالله است. با نزدیک شدن ارتش روس فقیه بزرگ ایران راه عراق پیش گرفت و دیگر بار به آستان امامان معصوم(علیهم السلام)پناه برد.([39])
سمت سرخ حماسه
نخستین جنگ جهانى تا 24 محرم 1336 ق. ادامه یافت. در این سال همگام با پدید آمدن آرامش نسبى، فقیه وارسته سپاهان به زادگاهش بازگشت و به عنوان رئیس العلماى کشور و ریاست حوزه اصفهان به انجام وظایف دشوار خویش پرداخت.([40]) درگیرى با احزاب سیاسى غیر مذهبى، رسیدگى به دادخواهى انبوه پابرهنگان که جز آن فقیه فرزانه پناهى نداشتند و در پى آن کشمکش با کارگزاران دولت، کردار هر روزه آن راهبر دلسوز شمرده مى شد. در 1341 هنگامى که حاج آقا نورالله رهسپار خراسان بود در تهران رضا خان را به حضور پذیرفت و با گوشزد کردن کردار ناپسند مأموران حکومت به او وى را عصبانى ساخت. این دیدار سبب شد تا رضاخان فقیه پاکدل اصفهان را «آخوند خطرناک» بخواند و اندیشه نابودى آن بزرگ مرد را در سر بپروراند.([41])
البته نقشه ترور حاج آقا نورالله، که از سوى سردار سپه به اجرا در آمده بود، ناکام ماند([42]) و شیر بیشه سپاهان براى ادامه خدمات خویش همچنان فرصت یافت. دین باوران که در پى بهانه اى براى رویارویى با نظام بودند در 1346 هـ.ق همزمان با تصویب قانون نظام وظیفه اوضاع را مناسب یافته، زبان به اعتراض گشودند.([43])
نیروهاى دولتى در برابر انبوه مؤمنان معترض ایستادند و اندک اندک همه مردم با چهره حقیقى خودکامه جدید تهران آشنا شدند. حاج آقا نورالله با بهره گیرى از فضاى اعتراض آمیز موجود طرحى نوین پى افکند تا همه فریادها را هماهنگ سازد و اساس خیزشى فراگیر را سامان دهد. او چنان مى اندیشید که اگر همه رهبران ملى و مذهبى به قم مهاجرت کنند و در پناه حضرت معصومه(علیها السلام) بست بنشینند نهضت بسى زودتر به بار مى نشیند. جناب سید العراقین با توجه به این نظر فقیه دلاور سپاهان با کتاب خداوند به رایزنى پرداخت. حاج آقا نورالله با شنیدن آیه 100 سوره نساء سر بر عصا نهاد، مدتى در سکوت فرو رفت، سپس سر بلند کرد و فرمود : مى دانستم در این راه سرانجام کشته مى شوم و لى وظیفه شرعى من قیام در برابر اینهاست.
آنگاه نامه هاى فراوان به شهرهاى گوناگون گسیل داشت و روحانیان را به هجرتى سرنوشت ساز فراخواند.([44])
روزهاى سوگناک
بدین ترتیب مهاجرت رهبران مذهبى به قم آغاز شد. رضا خان نگران از اعتراض روحانیان گفت : مدرس کم بود حالا آخوندها هم علیه من به قم لشکر کشى کرده اند! با این لشکر چه کنم!
یکى از درباریان پاسخ داد : قربان، شما که این همه سران عشایر و خانها را نابود کرده اید، این یک آخوند که چیزى نیست. رضا خان گفت : قضیه کوچک نیست، آن اصفهانى آدم خطرناکى است.([45])
مهاجران معترض خواستهاى خویش را که چیزى جز کاهش قدرت رضاخان و نظارت فزون تر مجتهدان بر قواى سه گانه نبود.([46]) با سردمداران تهران در میان نهادند. بیان روشن اهداف پناهندگان به قم در کنار نامه هاى حمایت و تأیید مراجع نجف رقم معترضان را فزونى بخشید و بازار را به اعتصاب کشاند.
رضاخان در بند تدبیر فقیه هوشمند اصفهان گرفتار آمده بود. دیگر نه وقت گذرانى و نه پیشگیرى از مهاجرت بیشتر روحانیان، هیچ یک سودمند نمى نمود. بنابراین اندیشه واپسین راه نجات در ذهنش شکل گرفت. عامل اجراى نقشه پلید دربار جنایتکارى پلید بود که لباس پزشک ویژه بر تن داشت. درباریان با بهره گیرى از فرصت مناسبى که سرماخوردگى و خستگى حاج آقا نورالله پدید آورده بود به بالینش شتافتند. پزشک ویژه که به چیزى جز تزریق نهایى نمى اندیشید از بررسى نبض و حرارت بدنِ سرور مجتهدان ایران، بیمارى اش را مالاریا و چاره کار را تزریق «کنین» خواند. دانشور بیدار سپاهان که از دلسوزى دشمنان اندیشناک شده بود، پزشک را از تزریق بازداشت ولى مأمور کهنه کار بى توجه به ناخشنودى بیمار سمى کشنده بر پیکر نحیفش تزریق کرد.
پس از خروج فرستادگان دربار دردى جانکاه عارف وارسته اصفهان را در بر گرفت و سرانجام در بامداد اول رجب 1346 هـ.ق به زندگى خاکى اش پایان داد.([47])پیکر این عالم ربانی به نجف منتقل شد و در مقبره جد مادری خود آیتاللَّه العظمی شیخ جعفر کاشف الغطاء دفن گردید.
بدین ترتیب دانشمند بزرگ و سیاستمدار روشن بین ایران پس از حدود هفتاد سال تلاش، تربیت دانشوران وارسته، نگارش صدها اطلاعیه کوبنده، انجام سخنرانیهاى پرشور و سازمان دادن مؤسسه هاى اقتصادى، بهداشتى، فرهنگى و نظامى، به سراى دیگر شتافت. رساله «مکالمات مقیم و مسافر» آن فقیه فرزانه گوشه اى از ژرفاى اندیشه اش را آشکار مى سازد و راه نیکبختى و سربلندى را به همه مستضعفان مؤمن مى آموزد.
[1] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوى، ج2، ص 11 و 17.
[2] - اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، موسى نجفى،ص28.
[3] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان دردو قرن اخیر، ج 2، ص 17.
[4] - همان، ج 1، ص 313.
[5] - همان، ج 2، ص 17 و 18.
[6] - همان، ص 11.
[7] - آگهى شهان از کار جهان، حاج میرزا حسن خان جابرى انصارى، بخش سوم، ص 88.
[8] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج 1، ص 407 - 411.
[9] - همان، ص 439 - 440.
[10] - همان، ص 447.
[11] - اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 60.
[12] - همان، ص 111 - 113
[13] - همان، ص 84 - 91.
[14] - همان، ص 122.
[15] - همان، ص 121.
[16] - همان، ص 122 - 124.
[17] - همان کتاب، ص 139.
[18] - آگهى شهان از کار جهان، بخش سوم، ص 116.
[19] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج 1، ص 474.
[20] - همان، ص 474 - 475.
[21] - تاریخ اصفهان، حسن انصارى جابرى، چاپ سنگى، ص 184.
[22] - آگهى ,,,,,,,,شهان از کار جهان، بخش سوم، ص 119.
[23] - اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 191.
[24] - تاریخ و فرهنگ معاصر، مرکز بررسى ,,,,,,,,هاى اسلامى، قم، 1370، ج 1، ص 120 و 121.
[25] - اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 153.
[26] - همان، ص 160 - 168.
[27] - همان، ص 193.
[28] - تاریخ اصفهان، ص 187.
[29] - حکم نافذ آقا نجفى، موسى نجفى، ص 206 - 210.
[30] - تاریخ سیاسى معاصر ایران، ج 1، ص 125 - 126.
[31] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 109.
[32] - همان، ص 117 و 118.
[33] - همان، ص 109 - 121.
[34] - همان، ص 109 - 121.
[35] - آگهى شهان از کار جهان، بخش 3، ص 137.
[36] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 118 و 121.
[37] - اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 321 و 322.
[38] - آگهى شهان از کار جهان، بخش سوم، ص 139.
[39] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 123 و 139.
[40] - همان.
[41] - همان، ص 143 و 144.
[42] - اندیشه سیاسى و ...، ص 399 و 400.
[43] - همان، ص 143.
[44] -اندیشه سیاسى و تاریخ بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 375 - 386.
[45] - همان، ص 385 - 386.
[46] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 156.
[47] - اندیشه سیاسى و ...، ص 428 و 429.