على اکبر غفّارى
متوفّاى: 1383 هـ .ش.
عنوان مقاله: محقّق صبور
نویسنده: عبّاسعلى مردى
کودکى
على اکبر غفّارى فرزند غلامحسین غفّارى در سال 1303ش در شهر تهران و در خاندانى کاملاّ مذهبى که از نظر مالى درآمدى متوسط داشتند به دنیا آمد و على رغم مشکلات و محدودیتهاى آن روزگار با تلاش و توجّه و ایثار همواره قابل تقدیر مادر بزرگوارش مشغول تحصیلات ابتدایى شد.([1])
تحصیل
نظر به علاقه بسیارى که به قرآن کریم داشت، نزد یکى از قرّاء معروف تهران به آموختن علم قرائت و تجوید و مسائل مربوط به آن پرداخت و سپس در خدمت یکى از فضلا و مدرّسین مدرسه خان مروى که از مدارس پر رونق و پرفیض علوم قدیم تهران بود در بیرون از مدرسه به تحصیل پرداخت و فقه و اصول را تا شرح لمعه تلمذ کرد. در خلال این مدّت، در جلسات تدریس تفسیر مرحوم حاج میرزا خلیل کمره اى هم شرکت داشت و از افاضات ایشان بهره وافى برد.
بعد از پایان «سطح» در تهران براى شرکت در دروس «خارج» گاهى به قم مى رفت و از درس پر فیض بزرگان استفاده مى کرد.
در قم درسهاى دیگرى نیز خوانده است. از جمله، درس مرحوم آیت الله محمّد تقى اشراقى (1313 ـ 1368 ) که جلسات آن در محلى که آرامگاه مرحوم شیخ فضل الله نورى است تشکیل مى شد. در این جلسات عدّه اى از فضلا هم حضور مى یافتند. مرحوم اشراقى بسیار فصاحت داشتند و در مباحث ادبیّات عرب نیز استاد بودند. البتّه ایشان بیشتر مباحث تفسیرى را نزد این استاد فرا مى گرفت.
در درس تفسیر مرحوم آیت الله آقا سیّد کاظم گلپایگانى که در تهران تشکیل شده بود شرکت داشت و یک دوره کامل تفسیر قرآن مجید را از محضر علمى و پرفیض و برکت ایشان استفاده کرد. آن فقید سعید مشوق او در تحقیق و طبع کتب دینى از جمله کتاب شریف من لایحضره الفقیه بودند.([2]) او به آقاى غفّارى امر کرد تا این کتاب را که سالها بر آن عمر صرف کرده بود چاپ کند، امّا عسرت مانع این امر بود. وى وقتى از موضوع آگاه شد، سند خانه خودش را به ایشان داد تا آن را فروخته و پولش را هزینه چاپ و نشر کتاب کند و این نشان از فانى بودن او در اهل بیت و اشتیاقش به ترویج آثار اهل بیت(علیهم السلام) است.([3])
تدریس
آقاى غفارى بنا به دعوت یکى از اساتید ممتاز دانشگاه براى تدریس به دانشگاه دعوت شد و حدود هفده سال در دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، تربیت مدرّس، دانشکده الهیّات تهران و دانشگاه آزاد تدریس کرد و در این سالها در پدید آمدن حداقل پنجاه پایان نامه به عنوان استاد راهنما و مشاور نقش داشته است.
در کلاسهاى درس همواره از دانشجویان خواسته است که در پذیرش سخنان علمى مقهور شخصیّت هیچ عالمى نشوند و حرف حقّ را از همه کس بپذیرندزیرا چه بسا مطلبى را ایشان به آنان مى گفت که بر بعضى شگفت مى آمد که اگر مطلب چنین بود چرا فلان آقا این را نگفته است؟ به عنوان نمونه وقتى مى گفت در دعاى خود به جاى «أمن یجیب...»، «یا من یجیب مضطرّ إذا دعاه...» بگو، پذیرش آن بر دانشجویان سخت بود، تا اینکه مواضع دعا را از «بحار الأنوار» و دیگر کتب حدیثى([4]) نشان مى داده که اهل بیت(علیهم السلام) هم هنگام دعا «یا من یجیب...» مى گفتند و صورت صحیح دعا این است.([5])
تصحیح متون
انگیزه و احساس على اکبر غفّارى در توجّه بیشتر به آثار مرحوم شیخ صدوق از آنجا آغاز شد که استاد ادبیّات ایشان عنایتى خاص به این آثار داشت. ایشان اصرار مى ورزید که همراه با هر درسى، متون ادبى سطح بالا مطالعه شود و به وى توصیه مى کرد که آثار مرحوم صدوق را مطالعه کند. وى نیز با مطالعه این آثار، متوجّه غلطهاى چاپى بسیار و یا معضلاتى که در آنها بود، شد. در این مرحله، متوجّه نسخه هاى دیگر شد تا بلکه راه حلّى پیدا شودو این نخستین گام در راه تحقیق متون بود. زیرا با خود مى اندیشید که چرا باید ذخائر فرهنگ شیعه و آثار عالمان بزرگ آن که هر کدام ستاره اى درخشان و موجب آبروى این فرهنگ غنى مى باشنداین گونه به لحاظ سخافت طبع از آسمان جهان علم افول کرده و در کنج انزوا رو به فراموشى بگذارد. و امروزه که وظیفه تبلیغ اسلام و دفاع از فرهنگ شیعه برعهده این سنگرداران متدین است، تا چه میزان به سلیقه و نظریات مجامع علمى و فرهنگى دنیا و طبقه متفکر و اهل مطالعه توجّه کرده و چرا باید هنوز به این مهمّ نیندیشیده و با ساده انگارى این وظیفه را تنها با افست چاپ سنگى از آثار عالمان بزرگ به انجام رسانیم. امروز سلیقه و انتظار طبقه متفکّر و کتابخوان بسیار متفاوت و نوع دیگرى است و با توقعى که پیش تر بودبسیار فاصله دارد!([6])
اولویت آثار صدوق
استاد غفّارى انگیزه ابتدایى خود را براى ورود به عالم تصحیح و تنقیح متون برگرفته از آثار مرحوم صدوق مى داند. و معترف است که در آثار صدوق جلوه هاى جدیدى را متوجّه شده است که آنچه اختلاف میان مذهب شیعه و مذاهب اهل سنّت است اختلافات علمى و فرهنگى است و هیچ اختلاف قومى و تفرقه افکنانه که میان مسلمین ایجاد کینه و دشمنى کندوجود ندارد.
مرحوم صدوق به عنوان ستاره اى درخشان در فرهنگ شیعه نور افشانى مى کند: تسلّط ایشان بر مجموعه عقاید شیعى و روایات مشایخ شیعه در آن زمان و مسافرتهاى بسیار به انگیزه حضور در مجالس بزرگان و مشایخ بزرگ شیعه گویاى این مطلب است. وى تقریباً به تمام بلاد مسلمین ـ اعم از شیعه و سنّى ـ که احتمال مى داده کسى را آنجا بیابد و استفاده اى از آن برگیرد، مسافرت کرده است.([7])
این ویژگى به مرحوم صدوق عظمت مى دهد و ایشان را در مقایسه با دیگر بزرگان، امتیازى خاص مى بخشد. مثلا مرحوم شیخ مفید در این راه (مسافرت براى دیدار مشایخ)، زحمت چندانى متحمّل نشده و براى دیدن مشایخ و اخذ حدیث از آنان مسافتى بیشتر از مسافت میان بغداد و بصره را نپیموده و حتّى بدین عنوان از عراق خارج نشده است. نتیجه این روش با آن طى مسافتها و حضور در نزد مشایخ بزرگ، بسیار فرق مى کند. مرحوم صدوق هر جا دانشمندى صاحب اجازه سراغ داشته، ملاقات کرده و از او براى نقل از کتابش اجازه گرفته است. در همین مسافرتها در شهر فرغانه، ابوعبدالله سیّد نعمة محمّد بن الحسن بن اسحاق ـ یکى از آشنایان پدرش ـ را مى بیند و او مسأله نبودن فقیه را مطرح و از این بابت شکایت مى کند. این امر موجب مى شود که مرحوم صدوق سه سال تمام در آن شهر، رحل اقامت افکند و على رغم عدم دسترسى به بسیارى از منابع و متون، کتاب عظیم کتاب من لایحضره الفقیه را بنویسد. همچنین دوبار به نیشابور مسافرت مى کند. مجالسى که در کتاب امالى دارد، روز حرکت ایشان به نیشابور و بازگشت ایشان را مشخص مى کند. که مدّت اقامت ایشان در نیشابور، بیش از سه سال بود. این مرد بزرگ، به خاطر اسلام و تبلیغ فرهنگ تشیّع، بیش از سه سال از منصب شیخ المشایخى خود ـ که در رى داشته است ـ دست بر مى دارد و به انگیزه انجام تکلیف، ولایت غربت را بر مى گزیند. بنابراین جا دارد که ایشان عمر خود را فداى تحقیق و نشر در آثار این مرد بزرگ و بلند همّت کند. حال اگر بعد از گذشت هزار سال، استاد غفّارى آثار آن بزرگوار را براى تحقیق و تنقیح بر مى گزیند، و در چاپ و انتشار آن اولویتى قائل هست، و یا نام مؤسسه انتشاراتى خود را مکتبة الصدوق (یا نشر صدوق) انتخاب مى کند، عجیب نیست.
در شمار کارهاى على اکبر آثار مرحوم شیخ صدوق اولویّت یافته است و جایگاه ممتازى دارد. امّا در این مجموعه، آثار بزرگان دیگرى مانند کلینى، مفید، طبرسى و نعمانى نیز هست که نشانگر علاقه به آنان و اهمیّت کار ایشان است.
ویژگى هاى برجسته آثار صدوق
آثار شیخ صدوق، متناسب با جهت گیرى خاصّى تنظیم شده است البتّه این جهت گیرى ممکن است از دید کسانى مخفى باشد. امّا دقّت در آثار آن مرحوم، چنین ویژگى را مشخص مى کند. مثلا در کتاب عقاب الاعمال قاعده طبیعى در چنین کتابى این است که در ابتدا از عقاب شرک که ریشه تمام گناهان است شروع شود. امّا او در ابتدا از مساله خلافت و امامت بحث کرده است. یعنى از عقاب کسى که در راهى جز راه خدا گام مى نهد. (عقاب من أتى الله من غیر بابه). مرحوم صدوق در اینجا بدون این که غائله راه بیندازد، حرف خودش را مى زند. یعنى انسانى که خودش را بنده خدا مى داند، نخست باید گام در راه خواست خدا بنهدنه راهى که خود برمى گزیند. بعد از گذشت چندین باب، آن گاه وارد باب عقاب شرک مى شود. این نشان مى دهد که مرحوم شیخ صدوق، یک متفکّر امامى مذهب بیدار است که هیچ گاه نمى خواهد عواطف مخالفین خود را جریحه دار کند و در ضمن به بیان معتقدات حقّه خود نیز مى پردازد. این گونه مشى ،او را متفکّرى محبوب کرده بودبه گونه اى که حدود پنجاه نفر از مشایخ اهل سنّت به او اجازه نقل حدیث دادند.
کتابهاى ایشان از قبیل «معانى الاخبار»، موضوعات بکرى دارداین کتاب گر چه از نظر حجم، کتاب کوچکى استامّا از نظر محتوا، بسیار غنى و سنگین است. در آن، روایاتى وجود دارد که مضامین مشکل دیگر روایات را از امام سؤال کردند. در پاسخ امام، به نکاتى اشاره مى شود که انسان از آن غافل بوده است. به عنوان مثال، حدیثى از طریق فریقین نقل شده است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مَنْ بَشَّرنى بخروج آذار فله الجنّة». ظاهر این حدیث این است که هر که به پیامبر پایان ماه آذر را بشارت دهد، نوید بهشت دریافت مى کند که این، معنىِ بسیار غریبى است.
در «معانى الاخبار» آمده است که راوى، اصل این خبر را از امام سؤال مى کند و ایشان مى فرماید: ریشه این خبر این گونه است که روزى پیامبر اکرم همراه جماعتى در مسجد قباحضور داشتند. پیامبر فرمودند: اوّل کسى که برمن داخل شود، اهل بهشت خواهد بود. چند نفر از افراد حاضر، به انگیزه این که مصداق این گفتار باشند، به بهانه هایى از مسجد خارج شدند. هنگام برگشت، آنها همراه ابوذر شده بودند که اوّلین تازه وارد به مسجد و مصداق گفتار پیامبر بود. وقتى آنان نشستند، پیامبر سؤال فرمود که ما در چه ماهى هستیم. هیچ کدام جواب ندادند. تنها ابوذر برخاست و عرض کرد که ماه آذر تمام شد و ما داخل ماه بعد شدیم. آن گاه پیامبر به او بشارت جنّت را مى دهد.([8])
با این مقدّمه واضح مى شود که بشارت به خروج از ماه آذر هیچ خصوصیّتى نداردو تنها مقصود پیامبر مشخص نمودن مصداق گفتار قبلى، یعنى اهل جنّت بودن اوّلین وارد شونده بوده است.([9])
چاپ آثار علاّمه شوشترى و دیگران
آقاى غفّارى مى گوید:
«اوّلین بارى که با علاّمه شوشترى ملاقات داشتم و صحبت از کارهاى من به میان آمد، گفتم: من چنین تصوّر مى کنم که یک حدیثى عیبهایى را دارد. امّا به لحاظ این که در کتابهایى مانند کتاب من لایحضره الفقیه یا کافى و یا تهذیب ـ که تقریباً اصول اوّلیّه فرهنگ تشیّع است ـ نقل شده است، نمى توانم جسارت کرده و بگویم این عیبها را دارد. ایشان فرمودند: من کتابى در این موضوع نوشته ام ,,براى شما مى فرستم، اگر مورد پسند بود، آن را چاپ کنید. سپس کتاب الاخبار الدّخیله را فرستادند. که کتاب محققانه و عالمانه اى بود. خیلى روى آن وقت صرف شده و دقّت به عمل آمده بود. البتّه آنچه ایشان مى فرستاد به صورت کتاب نبود. مطالب را ایشان روى برگهاى جدا از هم یادداشت فرموده بودند که مجموع همان برگها را مى فرستادند تا این که آنها را به صورت کتاب چاپ کردیم. بعد من از ایشان سؤال کردم که شما روى متون کار کردید، یا این کتاب را در ضمن کار دیگرى فراهم آوردید؟ ایشان فرمودند من کتاب لمعه را شرح مى کردم در ضمن این شرح، اخبار را تحقیق مى کردم و این، یادداشتهاى آن تحقیقات است. سپس از ایشان خواستم تا کتاب شرح لمعه را نیز بفرستند قسمت تجارت آن را فرستادند. که آن نیز کتاب محققانه و پرفایده اى بود. تمام مطالب آن را تحقیق کرده و چیزى فروگذار نکرده بودند. تنها به نقل موجود اکتفا نشده بلکه همه احادیث و نصوص را با متون دیگر تطبیق کرده بودند. چنین کارى را کسان دیگر ندارند و چون ایشان، خود یک رجالى بزرگ و قوى است و در زمینه علم رجال یک محقّق به تمام معنى است از این نظر نیز، کتاب ایشان قابل اهمیّت است.
گاهى در کتابهاى عالمان بزرگ در این زمینه ضعفهایى دیده مى شود. در جاهایى احادیث مراسیل به عنوان مسانید، و حسنه به جاى صحیحه، و مقطوعه به عنوان متّصل نقل شده که حکایت از کم توجّهى آنان دارد. در کتاب ایشان علاوه براین که این عیب نیست بلکه عیبهاى موجود در کتابهاى دیگر نیز گفته شده است. بر آن شدم که چاپ این کتاب شریف را برعهده گیرم، چرا که درست مانند تحقیق در متون مى ماند. آنچه من در زمینه متون کار مى کردم، به انگیزه این بود که در فقه مورد استفاده قرار بگیرد و بتواند مرجعى صحیح براى استفاده احکام بشود. و ایشان همین کار را کرده و در زمینه فقهى از نتیجه تحقیق خود استفاده کرده و زحمت بسیار کشیده بود. و کار سطح بالایى انجام یافته بود.
حال، علما ارزش این کتاب را قدر مى نهند یا نمى نهند، امر دیگرى است و حجاب معاصر بودن در میان اهل یک فن، حجاب بسیار ضخیمى است که از قدیم بوده است. با کمال تأسف، به آثار بزرگان معاصر توجّه چندانى نمى شود به ویژه اگر فرد، گمنام و غیر مشهور نیز باشد.»
استاد على اکبر غفّارى در خصوص احیاى آثار فقهى، علمى مى گوید:
«امّا هدف من تنها احیاى متون نبوده است. چرا که من مى خواستم به چاپ و عرضه آثارى بپردازم که براى جامعه مفید باشد. لذا مجموعه سخنرانیهاى مرحوم شهید دکتر بهشتى و شهید مطهّرى و جماعتى از فضلاى دیگر را چاپ کردم. همچنین به لحاظ این که یک خلاصه روانى از تاریخ صدر اسلام در اختیار عموم باشدبخش دوّم قصص قرآن را نوشتم که خلاصه اى از تاریخ پیامبر اسلام است. البتّه بخش اوّل آن را از یک کتاب دیگر که ترجمه و تصحیح شده بود، اخذ کردم. خلاصه، آنچه مورد نظر من بوده نیاز جامعه امروز براى آشنایى با فرهنگ اسلام و تشیّع بوده است.»([10])
روش تصحیح
استاد غفّارى در مورد روش تصحیح متون چنین مى گوید:
«براى شروع به تصحیح یک کتاب، نسخه مجاز را ـ اگر وجود داشته باشد ـ متن قرار مى دهیم و با دیگر نسخه ها مقابله مى کنیم، امّا اگر نسخه مجاز نبود سعى مى کنیم که از اطراف و اکناف نسخه هاى مختلفى پیدا کنیم، تا یقین حاصل شود که از نسخه واحد استنساخ نشده باشد. نسخه اى از هند، نسخه اى از اروپا، نسخه اى که نویسنده آن اهل عراق، یا از بخارا باشد، این نسخه ها را جمع مى کنیم و یکى را متن قرار مى دهیم و سپس بقیه را با آنها مقابله مى کنیم.
اگر این متون در جایى دیگر نقل شده باشد، مثلا حدیثى در «تهذیب» آمده باشد جستجو مى کنیم تا آن را در «کافى» که متعلّق به زمان پیش از آن است پیدا کنیم. یا اگر شخص دیگرى مثلا علاّمه حلّى در کتاب خود به حدیثى از کافى یا تهذیب، تمسّک جسته باشد، مرجع را نشان مى دهیم. اگر نسخه مجاز داشته باشیم، مى فهمیم که این نسخه در اختیار مشایخ بوده و صحیح است، در صورت وجود نسخه مجاز به غیر مجاز اعتنا نمى کنیم، مثلاً در اختصاص که نسخه مجاز نداشتیم براى این که ثابت کنیم این نسخه تنهائى نیست که ما از جایى پیدا کرده باشیم و بگوییم اختصاص است ـ چون نسخه اختصاص در اختیار شیخ حرّ عاملى و علاّمه مجلسى هم بوده ـ لذا ما آن احادیث را در «بحار» و «وسائل» هم نشان دادیم و حتّى صفحه آن را هم مشخص کردیم تا نسخه اى که در دست داشتیم اعتبار پیدا کند.([11])
تصحیح اجتهادى با تصحیح بر مبناى نسخه فرق مى کند و باید بین این دو تفکیک کرد، و ما هم همین طور عمل مى کنیم امّا آن قسمت اجتهادى را هرگز در متن نمى آوریم. من در تمام کتابهایى که تصحیح کرده ام، هر جا که متن را غلط دانسته ام، در پاورقى نوشته ام که این متن، به نظر من درست نیست ولى در خود متن دست نبرده ام و آن را همین طور که بوده، باقى گذاشته ام تا در اختیار استادان و آیندگانى که از این پس خواهند آمد، قرار بگیرد. البتّه گاهى شده است که نسخه هاى چاپى با نسخه هاى خطى تصحیح شده و قابل اعتماد، تفاوت داشته اند و در این موارد، متن را مطابق نسخه خطى آوردایم و در پاورقى نوشته ایم که در نسخه چاپى، آن گونه بوده است.
اگر عبارت نسخه چاپى واقعاً غلط باشد که متن را غلط چاپ کرده، آن عبارت را اصلا نمى آوریم امّا اگر در جایى، متن چاپى و خطى، هر دو معنا داشته باشند، ولى با هم فرق کنند، متن را مطابق نسخه خطى قرار مى دهیم و عبارت چاپى را پاورقى مى آوریم.
اگر در جایى به نظر ما متن (نسخه اصلى) هم غلط داشته باشد، متن را تغییر نمى دهیم بلکه در پاورقى مى نویسیم که به نظر ما فلان چیز، درست است یا درست تر است و این متن، تصحیف شده است. این روش، هم آسان است و هم مسؤولیتى براى ما ندارد و اگر مؤلّف زنده بشود و بگوید: «چرا به کتاب من دست زدى؟»، مى گوییم: « دست نزدیم. همان است که بودفقط ما نظر خود را در پاورقى آورده ایم و به نظر ما این درست است». دیگران، مانند علاّمه امینى ـ که ما این روش را از ایشان آموخته ایم ـ هم این شیوه را قبول داشت و مى گفت: اگر این گونه بنویسیم، دیگر شرعاً مدیون نیستیم و متن را هم درست در اختیار خواننده گذاشته ایم.
ما به متن دست نمى زنیم، براى این که اگر قرار باشد متن را تغییر دهیم، عدّه اى هم مى آیند و مى گویند که تصحیح ما غلط است و... در نتیجه، همه کتاب ها از بین مى رود. همچنین در احادیث و بخصوص احادیثى که درباره احکام است، ما تصرّفى نمى کنیم مگر نسخه خطى درست باشد و آن را در متن بیاوریم.([12])
براى انجام این کار دو روش وجود دارد: عدّه اى اقدم نسخ یا یک نسخه را متن قرار مى دهند و بقیه نسخه ها را رمز گذاشته و در پاصفحه به آن نسخه ها اشاره مى کنند، امّا روش من از اوّل این بوده است که هر حدیثى در هر متن که اصح نسخ است، آن را در متن مى آوردم ـ حالا به هر نسخه اى که مى خواهد تعلّق داشته باشد ـ بقیه را هم مى گویم: فى بعض النسخ، نمى گویم نسخه ها، نسخه ر، نسخه فلان. همچنین براى این که پانویسهاى صفحات طولانى نشود غالباً به اقل لفظ اکتفا مى کنم. روش من با روش استادم مرحوم سیّد جلال الدّین محدّث ارموى (رحمة الله علیه) فرق دارد، ایشان زیاد و طولانى حاشیه کتاب مى نوشتند، ولى بنده از روش استاد میرزا ابوالحسن شعرانى که مطالب را خلاصه مى نوشتند پیروى مى کنم.
همچنین غیر از نوشتن فهرستهاى مختلف و اسامى بلاد و امکنه و اعلام، مقدمه اى هم در شرح حال مؤلّف به زبان عربى ـ اگر کتاب عربى است ـ مى نویسم.([13])
ما باید در تصحیح یک نسخه و کتاب، جهات شرعى کار را هم رعایت کنیم ,,,, چرا که مؤلّف، به واقع، در حضور ماست و هر کارى را که هنگام تصحیح مى کنیم، مى بیند. شیخ طوسى در افق اعلاى آسمان تشیّع قرار داردیعنى نور است. مؤلفان کتب اربعه همه این حالت را دارند، به خصوص شیخ که حوزه نجف را تشکیل داد. پس از لشکرکشى سلطان سنجر سلجوقى و آتش زدن کتاب خانه ها، شیخ طوسى نزدیک قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ همان جایى که الان قبر خود شیخ است ـ چادر زد و از همان جا کار خود را شروع کرد و در دوران حکومت هاى اهل تسنّن، حوزه اى را پایه ریزى کرد که بعدها تشیّع را به همه دنیا معرفى کرد. شیخ طوسى با این خدمات، نور على نور است و من احساس مى کنم که او در برابرم نشسته و هنگام تصحیح، دائماً فکر مى کنم که مطلبى را بنویسم یا ننویسم، بعد از حروفچینى هم درباره آن فکر مى کنم. گاهى هم که خیلى گیر مى کنم، استخاره مى کنمخلاصه خیلى دقّت مى کنم بخصوص که معمّم نیستم و شاید بعضى بگویند که یک نفر غیر معمّم، هر کارى دلش خواسته، انجام داده است. من هر جا نقطه بخواهم اضافه کنم یا کم کنم، خود مؤلّف را و خدا را و اهل بیت(علیهم السلام) را که این سخن از آنها نقل مى شود، همه را در نظر مى گیرم و دقّت مى کنم که بفهمم این کار ، جایز است یا نه و بعد، اقدام مى کنم. البتّه با در نظر گرفتن این مسائل، خداوند هم راهگشایى مى کند.»([14])
5. ترجمه
استاد على اکبر غفّارى در مورد شیوه ترجمه حدیث مى گوید:
«اوّل باید کوشش کنیم که معناى حدیث را درست بفهمیم و معناى واقعى آن را درک کنیم، بعد آن را به لفظ فارسى بگوییم.
در مواردى که مورد شبهه است و مراد مى تواند متفاوت باشد، لازم است در برگرداندن آن الفاظ کاملا دقیق باشیم، یعنى تنها این نباشد که ما از آن، هر چه فهمیدیم اگر کسى چیز دیگرى فهمید آن هم درست باشد.
من وقتى بعد از ترجمه و چاپ «ثواب الاعمال» دیدم در بعضى از ترجمه ها ممکن است آنچه من به آن پرداخته ام مراد نباشد و معناى دیگرى مراد باشد، لذا در چاپ دوم متن عربى را هم آوردم که اگر از متن عربى کسى مطلب دیگرى مى فهمد آزاد باشد. فکر مى کنم این روش با احتیاط بیشترى همراه باشد. براى مثال، جاهایى که لفظ آفتاب بود آفتاب معنى کرده ایم و در مواردى که خورشید بوده خورشید معنى کرده ایم، چرا که اینها در موارد بسیارى باهم تفاوت دارد.
به عنوان مثال کسى که تاریخ ]لعل[ نهرو را ترجمه کرده، آورده است که حجاب در اسلام نیست، در حالى که مؤلّفش مى خواسته است بگوید چادر در اسلام نیست. در قرآن هم چنین آیاتى داریم که به آسانى معلوم نمى شود مراد این معناست یا چیز دیگرى است.
پاره اى اوقات فراموش مى شود که مطلبى تقریر، نقل قول یا بیان حکم است؟ در ترجمه باید رعایت شود که امام در اینجا بیان حکم مى کند یا مثال مى زند یا این که از قول کس دیگرى نقل مى کند. براى مثال در قرآن داریم که (و لاتنس نصیبک من الدّنیا)([15]) که اگر در خارج بخواهیم از آن استفاده کرده و به آن استشهاد کنیم چنین معنایى دارد که: استفاده از دنیایت را هم فراموش نکن، دنیا را مانند رهبانان رها نکنگویى خدا این طور مى فرماید. در حالى که اگر به قرآن مراجعه کنیم مى بینیم قوم حضرت موسى به قارون این طور گفته اند: (اذ قال له قومه...)([16])
یا این مورد که: (إنّ الملوک إذا دخلوا قریة افسدوها)([17]) که این قول بلقیس ملکه سبا است.
یا در دو آیه: (و إذا بُشّر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظلّ وجهه مسودّاً و هو کظیم)([18]) و «أوَ مَن یُنشأ فى الحلیة و هو فى الخصام غیر مبین)([19])قرآن نمى خواهد بگوید زن این طور است، خداوند مى فرماید شما معتقدید که زنان این طور هستند، بعد وقتى مى خواهید به خدا نسبت بدهید مى گویید: خداوند چنین موجودى را به خود اختصاص داده و ملک را دختر خود قرار داده است. قرآن مى فرماید: شما که در مورد آنها این طور معتقدید چرا به خدا نسبت مى دهید؟ این نکات باید در ترجمه رعایت شود: بیان حکم است؟ حکایت مى کند؟ نقل قول است؟
گاهى هم پیش مى آید در اثر یک تصحیف خیلى کوچک و پس و پیش شدن یک واو و یا از قلم افتادن یک واو معنا خیلى برهم مى خورد و از روى قرائن باید پیدا کرد.([20]) مثلا در «خصال» صدوق این حدیث نقل شده است: «ثلاثة إن لم تظلمهم ظلموک»([21]) اگر به این سه طایفه ظلم نکنى، آنها در حقّ تو ظلم مى کنند، همسرت، خادمت و کسانى که در خدمت تو هستند. مفهوم ظاهرى روایت این است که به آنها فشار بیاور. من هنگامى که نسخه خراب شده «خصال» را تصحیح مى کردم این طور بود. در حالى که «تحف العقول» را که تصحیح کردم چنین بود که: «ثلاثه وإن لم تظلمهم ظلموک».([22])یک واو اضافه داشت. معنا این مى شود که گرچه تو در حقّ آنها ظلم نمى کنى، آنها تجاوز مى کنند، همسرت، خادمت و کسانى که براى تو کار مى کنند. یعنى از اینها توقع بیشتر نداشته باش و با آنها مدارا کن و این تبدیل مى شود به یک موعظه و دستور اخلاقى. حال آن که اگر واو را برداریم یک حکم مى شود، یعنى مواظب خودت باش و به آنها فشار بیاور. من هم به قرینه این که در کتاب من لایحضره الفقیه حدیثى دیده بودم به این معنا که اگر تو با این سه طایفه انصاف بورزى آنها با تو انصاف نخواهند ورزید، دریافتم که همین را مى گوید. در چنین مواردى ممکن است انسان نکاتى را ببیند و بدون توجّه به موارد مشابه، ترجمه غلطى ارائه بدهد که در آن صورت با معنایى که امام منظور داشته مغایرت خواهد داشت.
مترجم حدیث باید به تمام کتب تسلّط داشته باشد و آنها را ببیند. مثلاً حدیثى در اوّل «کافى» و «تهذیب» و کتاب من لا یحضره الفقیه (باب طهارت) آمده است که امام مى فرماید: «خداوند به این امّت ـ که امّت مرحومه باشد ـ منّت گذاشت و آب را مطهّر قرار داد، زیرا در بنى اسرائیل رسم بوده که اگر کسى بدنش به بول متنجّس مى شد، اینها باید آن موضع را با مقراض قطع مى کردند ،یعنى گوشتهاى بدنشان را قیچى مى کردند. «کان بنواسرائیل اذا اصاب احدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاریض...»بنى اسرائیل ـ که مراد یهود است ـ وقتى بدنشان با بول نجس مى شد وظیفه داشتند که موضع نجس شده را با مقراض قطع کنند. این حدیث که در کتب فوق، همچنین در «وسائل» و «وافى» هم به همان ترتیب آمده است، به هیچ وجه قابل قبول و پذیرش نیست از جهت این که اگر مجبور به بریدن قسمت متنجّس باشند، نباید هیچ وقت بول کنند و خود یهود هم سخت منکر هستند. وقتى با علاّمه شعرانى صحبت کردم، فرمودند: من این مشکل را حلّ کرده ام و مدتها قبل آن را نوشته ام، بعد هم آن نوشته را به من نشان دادند.([23]) در آنجا آمده بود که اگر یهودیان در روز عبادتشان ـ مثلا روز شنبه ـ مى خواستندبه محلّ عبادت بروند و در راه متنجّس به بول مى شدند، آنها را به محلّ عبادت راه نمى دادند، حتّى اگر تطهیر هم مى کردند، باز هم حقّ نداشتند وارد عبادتگاه شوند، که قطع، باقطع لحوم اشتباه شده بود، قطع جدایى مثل قطع رحم است. بعد مرحوم شعرانى اصل حدیث را نشان دادند که در تفسیر على بن ابراهیم در ذیل آیه شریفه (... و یضع عنهم اصرهم...)موارد اصر را نشان مى دهد.([24]) على بن ابراهیم بیش از صد سال قبل از صاحب کتاب من لایحضره الفقیه و تهذیب زندگى مى کرده است و شیخ صدوق با واسطه پدرش از او حدیث نقل مى کندولى کلینى بلاواسطه این کار را انجام مى دهد.([25]) کناره گیرى به قطع عضو تبدیل شده، و حدیث روشن و قابل قبول است، باید مصحّح به این امور جدّاً توجّه داشته باشد، یا کاتب دقیق باشد.
مسأله دیگر رعایت مقام خود راوى است که دخالت در ترجمه دارد. مثلاً کسى از اهل حجازدر مورد غسل از امام سؤال کرده است که باران آمده و مقدارى آب جمع شده، مى توان با آن غسل کرد؟ امام مى پرسد: آب تا کجاى پایت مى رسد؟ جواب مى دهد که تا قوزک پا و چقدر در چقدر است. امام مى فرماید که اشکال ندارد با آن آب مى توانید غسل کنید. یا روایتى دیگر آمده است که چقدر وزن آن باشد؟ راویان این روایات را باید در نظر گرفت و توجّه کرد که یکى اهل حجاز است و در آنجا آب بسیار کم است و امام به کم ترین حدّ مکان سؤال کننده حکم کرده است، امّا در جاهایى که آب فراوان است و شخص کاملاّ مى تواند از آب به سادگى استفاده کند، آنجا حدّ کامل را گفته اند و تعارضى بین دو خبر نیست.
نکته دیگر این که غالب احادیث نقل شده منشأیى در قرآن دارد، لذا در ترجمه احادیث باید کوشش شود که حتّى المقدور آیات قرآنى آنها پیدا شود و مترجم کاملاّ با قرآن آشنا باشد در غیر این صورت اعوجاجى در ترجمه پدید خواهد آمد. و به ناچار به امام نسبت داده مى شود.
مترجم باید رجال را هم خوب بشناسد. گاهى راوى فقیهى بلند پایه و گاهى یک فرد عادى است. توجّه به این موارد لازم است.([26])
حاصل عمر
محقّق توانا استاد على اکبر غفّارى در خصوص ثمره علمى و عملى و تجربیاتش در راستاى تحقیق و پژوهش در آثار بزرگان مى گوید:
«تجربیات بنده تنها آنچه در عمل به آن رسیدم، این است: نخست آن که از کار فردى نباید خشنود بود و به آن نباید چندان دل بست. چرا که در آراء جمع، نورى پیدا مى شود که رأى انفرادى فاقد آن است. فرد محقّق هر چه دانشمند و قوى باشدباز در جهاتى احتیاج به همیارى و همفکرى دیگران دارد تا مسائلى از دید او مخفى و برایش مکتوم نماند. هر کتابى را که بنده با کمک دیگران کار کردم، بهتر و نتیجه اش رضایت بخش تر بوده است.
متونى که تصحیح و تنقیح مى شود، مطالب غامض و مشکلى دارد که باید در پاورقى آن را شرح کرد. در این جهت باید از متخصص همان مطالب یارى گرفت. براى یک محقّق، زانو زدن در مقابل اساتید فنونِ مختلف یک امر طبیعى است. او باید براى اتقان اثر خود چنین روحیه اى را دارا باشد.
هنگامى که بر روى کتاب «کافى» کار مى کردم، در بخش توحید آن خدمت مرحوم علاّمه طباطبائى مى رسیدم و از ایشان درخواست کمک مى کردم که ایشان هم با کمال بزرگوارى مى پذیرفتند. همچنین سالیان زیادى را که از حضور و همراهى مرحوم استاد میرزا ابوالحسن شعرانى بهره مند مى گشتم سالیان بسیار موفّق و خوبى مى دانم. آشنایى من با آن مرحوم نخست به هنگام چاپ تفسیر ابوالفتوح بود که از ایشان درخواست کمک کردم.
در کار تحقیق، هر گاه موضوعى از قدرت و عهده مصحّح خارج بود، باید از اساتید فن کمک گرفت. قبول این نکته براى من بسیار راحت بودبراى هر محقّق و مصحّحى که انتظار توفیق دارد نیز باید چنین باشد. اگر این گونه نباشد، و مطالبى غلط را به لحاظ عدم رجوع به کارشناس بیاوردهمه آن غلط را مى بینند و به طور کل ارزش و اعتبار کار او خدشه دار مى شود. هیچ گاه نباید به تصوّرات غلط، خود را از مواهب بهره گیرى از افکار و اندیشه هاى والا محروم ساخت.
در زمینه احیاء متون و مواریث فرهنگى شیوه دنیاى تحقیق ـ که برگرفته از محقّقین اروپایى است ,,ایجاب مى کند که ملاک را قدیمى ترین نسخه بگیریم و نزدیک ترین آن را به زمان تألیف، محور قرار دهیم. البتّه این قدمت، نسبى است و از میان آنچه در اختیار محقّق است انتخاب مى گردد. در ابتدا، من نیز چنین روشى داشتم امّا به زودى متوجّه شدم که این شیوه، تمام نیست بویژه در تصحیح متون روایتى چرا که گاهى روایاتى از متون مورد نظر در کتابهاى دیگر عالمان بزرگ نقل شده که حتّى از آنچه در کهن ترین نسخه در نزد محقّق آمده است درست تر به نظر مى آید. در اینجا باید صحیح ترین نسخه اى که عرض بر مشایخ شده و امضا دارد، ملاک باشدنه قدیمى ترین آنها. و نیز ما باید نسخه اى را که منقولاتش با منقولات دیگر عالمان از آن کتاب ـ که صحیح تر به نظر مى آید و بیشتر سازگارى دارد ـ ملاک قرار بدهیم ولو قدیمى ترین نسخه نباشد. ملاک، صحّت نسخه است نه قدمت آن. البتّه با انتخاب نسخه صحیح تر ما از مراجعه به کتب دیگر که احیاناً روایاتى را از متن مورد نظر نقل کردند، بى نیاز نیستیم. چرا که این امر خیلى رهگشاست. چه بسا در نسخه ما مشکل غیرقابل حلّى به لحاظ افتادگى یا اشکال دیگرى است که با این مراجعه به راحتى حل مى شود.
در این زمینه به طور مثال، مراجعه به کتب روایتى اهل سنّت خیلى مفید است. آنچه راویان آنها از ائمه ما نقل مى کنند، روایتى است که امام از قول پیامبر نقل فرموده است. چرا که آنها به ائمه به مثابه یک راوى مى نگرند. بنابراین آن روایت باید در جوامع روایتى آنها از قول پیامبر نقل شده باشد. مثلا هرگاه سَکُونى روایتى را از قول امام صادق(علیه السلام) نقل مى کندمى توان این روایت را در کتب روایتى آنان از قول پیامبر اکرم از طریق خود سکونى و یا واسطه هاى دیگر نیز پیدا کرد. و سرانجام در مقایسه آن دو روایت، به صحیح ترین آن دست یافت و مشکلاتى را که احیاناً در اثر سقط کلمات یا بدى نگارش و مسائل دیگر پیش آمده، حل کرد.
خط کوفى که رسم الخط رایج زمان مرحوم صدوق و عالمان قبل و معاصر آن بزرگوار بوده است در زمان ابن مقله به خط نسخ تغییر کرده است. این مسأله، مشکلاتى را فراهم آورده و این انتقال تدریجى و آرام آرام، موجب اشتباهاتى شده است که کار را بر محقّق دشوار کرده است. البتّه این اشتباهات در استنساخ و تکثیر از روى نسخ با رسم الخط کوفى که هیچ نقطه ندارد، طبیعى بوده است و محقّقین و مصحّحین امروز باید به آن، کمال توجّه و دقّت را داشته باشند. حتماً باید در تصحیح به آن مصادر توجّه کنیم. مثلا وقتى تفسیر «تبیان» شیخ طوسى تصحیح مى شود«تفسیر طبرى» که اقوالى از آن در این تفسیر نقل شده و اساس آن است، باید همراه گردد. البتّه باید اختلافات را در پاورقى مورد اشاره قرار دهیم و نه در متن.
تجربه به من ثابت کرده است که اگر بخواهم «تفسیر طبرى» را تصحیح کنمباید دیوان کلیّه شاعرانى را که ایشان از آنها نقل قول کرده، گردآورى و مورد استفاده قرار بدهم. و اینجا کار مقابله تنها به دیگر نسخ «تفسیر طبرى» کمال نمى یابد.
در تصحیح یک کتاب، نباید تنها به نسخ دیگر آن اکتفا کردبه مصادر آن نیز باید توجّه کامل گردد. مثلا آن گاه که از «قاموس» در آن نقل قولى شده استباید به خود «قاموس» مراجعه کرد. البتّه در انتخاب مصادر نیز باید دقّت کامل کرد که صحیح ترین آن را یافت.
در طول این سالیان، نابسامانیها و کمبودهایى نیز در امر تحقیقات، تألیفات و انتشارات براى من رخ نموده است. و اگر به همّت دولت و دستگاههاى اجرایى مسؤول، گامهاى مثبتى در این زمینه ها برداشته شودخیلى راه گشا خواهد بود.
رنج این سالیان مى گوید چرا ما نباید یک مؤسسه کامل و وسیع داشته باشیم تا کلّ امور تحقیقاتى و مشابه آن را ـ چه از نظر اطّلاع رسانى چه از نظر سرویس دهى و مسائل دیگر ـ تحت پوشش و نظارت داشته باشد. باید اطّلاعات کاملى در اختیار کلیّه مؤسسات تحقیقى و افراد محقّق، از کارهاى در دست انجام، وجود داشته باشد تا بتواند از دوباره کاریها و اتلاف وقتها جلوگیرى کند. بهتر است ما سالیانه یکى ـ دوبار مجمعى از محقّقین و مصحّحین داشته باشیم تا آنجا ضمن گردهمایى و انتقال تجربیّات فعّالیتهاى تحقیقى و تصحیحى همگام شود و در راستاى تعالى فرهنگ ما قرار بگیرد. در غیر این صورت، نابسامانیهاى امور چاپ و دیگر مسائل، انگیزه تحقیق، تصحیح، تألیف و ترجمه را در افراد خشکانیده و یا روبه ضعف مى گذارد.
باید دست سود جویان و کسانى که فرهنگ قوم را بازارِ داد و ستد انگاشته انداز این فرهنگ کوتاه کرد.
مجامع فرهنگى و دینى ما بیش از جاذبه، به نیروى دافعه مسلّح هستند و با اندک مسائلى، افراد را از خود دور مى کنند. استعدادها، لیاقتها، به مانند گل خوشبو و روح افزایى هستند که با خار نباید طرد گردند. بلکه باید تا حدّ نیاز و ارزش به آنان ارج و اهمیّت داده شودآن گاه خود ایشان احساس شخصیّت خواهند کرد و از توجّهى که به آنان مى شود، خشنود مى گردند و این خشنودى، نخستین گام در پیرایش آنان خواهد بود. سیره پیامبر اکرم و ائمه معصومین، توجّه به کمالات و خوبیها و زدایش بدیها در پرتوى این توجّه بوده است.
باید فضاى تحقیقات و تألیفات، و اساساً فضاى فرهنگى ما، اندیشه هاى خوب و نو را استقبال کند و با آنها به گونه شایسته اى روبرو شود. همچنین فضاى نقد و انتقاد در مسائل فرهنگى، فضایى است که باید در کمال سلامت و قوّت، معرکه آراء و محلّ سنجش و انتخاب صحیح از سقیم باشد. تنها در این صورت است که ما مى توانیم استعدادها و نیروهاى گوناگون و زیادى را در استخدام اهداف خود که همان آشنا ساختن دنیا با تعالیم انبیا و بویژه پیامبر اکرم و ائمه معصومین(علیهم السلام) استداشته باشیم.
این هدف، بسیار بزرگ و مقدّس استهدفى که حتّى حسین بن على به خاطر آن شهید شد. باید آن را خوب درک کنیم و به مقتضاى آن حرکت صحیح داشته باشیم.»([27])
آثار
استاد غفّارى در طول سالیان تحقیق و پژوهش آثارى گرانقدرى پدید آورده است که تعداد آنها بیش از 250 مجلد است. براى نمونه چندى از آثارى را که تصحیح کرده است، نام مى بریم:
1. عیون اخبار الرّضا، شیخ صدوق
مصحّح مقدمه اى در معرفى شیخ صدوق و سفرهاى او آورده است و متذکّر شده است که اگر خواننده در این کتاب به روایاتى برخورد که با اصول مذهب ناسازگار بود نقص از شیخ صدوق نیست چرا که وى به صِرفِ نقل روایاتى که به امام رضا(علیه السلام)مربوط مى شود نظر داشته است. حتّى مصنف در متن کتاب به صحّت بعضى از اخبار خدشه نموده است. مثل خبر تحریف قرآن... .
29 بخش از 69 بخش این کتاب توسط حمید رضا مستفید ترجمه شده است، ایشان نیز تذکرات و نکته هاى استاد غفّارى را در خلال ترجمه آن بخش ها آورده است.
2. اعلام الورى، فضل بن حسن طبرسى
کتاب درباره فضائل چهارده معصوم است. که توسط دار الکتب الاسلامیه، تیر 1338ش برابر با محرّم 1379ق چاپ شده است.
3. الاختصاص، شیخ مفید
مصحّح در مقدمه علاوه بر معرفى کتاب آدرس روایات را از «بحار الانوار» و «تفسیر برهان» و دیگر کتب معتبر آورده است، چرا که ممکن بود توهم شود این کتاب اختصاص، همان کتاب اختصاصى نیست که علاّمه مجلسى و دیگران از آن نقل کرده اند.
4. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق
این دو کتاب در یک مجلد ابتدا بدون ترجمه چاپ شده بودولى بعدها به درخواست بعضى از دوستان توسط خود مصحّح ترجمه فارسى شده است. مترجم سعى کرده است ترجمه روانى از این دو کتاب ارائه دهد.
5. معانى الاخبار(یک مجلد)، شیخ صدوق
دلیل انتخاب این اثر از میان آثار شیخ صدوق را چنین مى گوید:« موضوع این کتاب داراى اهمیّت فراوان است چرا که در صدد بیان معانى روایاتى است که از ائمه نقل شده و به نظر غریب و مشکل مى آیند. و به منزله کتاب براى فهم روایات است. مصحّح در مقدمه اى بر این کتاب ضمن معرفى مؤلّف صورت مسافرتهاى وى را نیز آورده است.
این کتاب توسط مکتبة الصدوق در تهران چاپ شده است.
6. تهذیب الاحکام(ده مجلد)، شیخ طوسى
استاد غفّارى مى گوید که بعد از ملاقات با مقام معظم رهبرى و به امر ایشان این کتاب را تصحیح کردم.
7. کتاب من لایحضره الفقیه(چهار مجلد)، شیخ صدوق
در این کتاب ـ که اثر فتوایى شیخ صدوق استـ ، سندهاى تمام احادیث منقول در آخر کتاب آورده شده است، ولى در بعضى موارد فقط گفته شده است: قال الصّادق(علیه السلام)، قال الباقر(علیه السلام)... .
مصحّح این احادیث را که سندهایش در دیگر کتابهاى شیخ صدوق آمده در کتاب در ذیل احادیث اشاره کرده است.
موضوع قابل توجّه در این کتاب این است که بسیار دقیق تصحیح شده است به عنوان نمونه استاد غفّارى درباره تصحیح روایتى چنین توضیح مى دهد:
در کتاب مکاسب باب «جواز عمل سلطان» عنوانى دارد که آیا کار کردن براى دولت غاصب جائز است؟
در آنجا حدیثى نقل مى کند و مى گوید: عبید بن زرارة نقل کرد که امام صادق (علیه السلام) مرا نزد زیاد بن عبیدالله فرستاد و پیغام داد که به او بگویم «او نقص عملک» البتّه در نسخه هاى مختلف «اذاً نقص عملک» و «اذن بعض علمک» و «اذ نقص عملک» هم آمده است. و حدیث یاب، مناسب نیست و صاحبان «وسائل الشیعة»، «وافى» و «بحارالانوار» همین طور نقل کرده اندولى پس از مراجعه به نسخه اى معلوم شد حدیث تحریف شده و زیاد بن عبیدالله حاکم مدینه بوده است. حضرت صادق شخصى را مى فرستد پیش او و مى فرماید: «ول ذا بعض عملک».([28]) یعنى او را به کارى بگذار، که به صورت «اذ بعض عملک» تصحیف شده است.([29])
این کتاب ترجمه گردیده و در شش جلد منتشر شده است، متن عربى بالاى صفحه و ترجمه پایین صفحه است. مترجمین عبارتند از: محمّد جواد غفّارى، جلد اوّلمحمّد جواد غفّارى و صدر بلاغى، جلد دومصدر بلاغى، جلد سومعلى اکبر غفّارى، جلد چهارمعلى اکبر غفّارى، جلد پنجمعلى اکبر غفّارى و صدر بلاغى، جلد ششم.
این شش جلد به همّت نشر صدوق در سال 1369ش چاپ و منتشر شده است.
8. اصول کافى (دو مجلد) فروع کافى (پنج مجلد) روضه کافى (یک مجلد)، که هر هشت جلد توسط دارالکتب الاسلامیه چاپ شده است.
یک نمونه از دقّت استاد را در تصحیح این کتاب نقل مى کنیم ایشان مى گوید:
«هنگامى که کافى را تصحیح مى کردیم به حدیثى برخوردیم که از حضرت امیر سؤال شده بود: «القرع یذبح؟» کدو را باید سر ببریم؟ حضرت فرمود: شیطان شما را گول نزند، کدو ذبح نمى خواهد.([30]) که دور از ذهن است کسى در مورد سر بریدن کدو از حضرت سئوال کند.
عدّه اى معتقد بودند که «قرع» به معناى کدو نیست و نوعى ملخ است، گروهى هم مى گفتند: «قرع» به معناى ولد ناقصه در حیوان است. ولى اگر این گونه باشد، این حدیث باید در باب ذبایح باشد و حال این که در باب بقولات و سبزیجات است، سرانجام ما به واقعیت امر پى بردیم و فهمیدیم در زمانى که امام روى کار آمد، معاویه حاضر نبود زیر بار امام برود، در نتیجه با عمرو بن عاص مشورت کرد و او گفت: اگر اهل شام با تو باشند مى توانى با على(علیه السلام) جنگ کنى، براى امتحان در خطبه نماز جمعه بگو که شنیده ام از رسول خدا یا حدیثى از پیامبر نقل کن که باید کدو را سر برید. معاویه هم این کار را انجام داد و حدیثِ دروغ دهان به دهان نقل شد تا در کوفه از امام سؤال شد: «القرع یذبح؟» و امام فرمود: «لا یذبح».([31])
استاد غفّارى در تصحیح کتاب التوحیدِ اصول کافى از همفکرى مرحوم علاّمه محمّدحسین طباطبایى و علاّمه محمّدتقى جعفرى استفاده کرده و حواشى آنان را در پاورقى درج کرده است.
9. بحار الانوار (دو مجلد)، مرحوم مجلسى،
جلدهاى 77 و 78 که جلد روضه و مطابق با جلد 17 قدیم است. عناوین این جلد خطب است. مرحوم مجلسى آن را گلزار نام نهاده و به همین جهت این کتاب به نام روضه بحار معروف شده است. هنگامى که مرحوم مجلسى از دنیا رفته، روى مسوده بوده و در نتیجه کار کتاب به آخر نرسیده بوده است. در زمان مرحوم کمپانى (ناشر بحار الانوار 24جلدى)، وقتى قرار شد آن را چاپ کنند، از صاحب مستدرک حاجى نورىخواستند که آن را تصحیح کند، ایشان فرمودند: تصحیح این کتاب محال است. من خودم کتابى در این موضوع مى نویسم. بعد مرحوم کمپانى، «معالم العبر» را همراه با این جلد چاپ کرد.
تصحیح این جلد به عهده استاد غفّارى گذاشته شد که وى تصحیح این جلد را به شیوه مرحوم مجلسى انجام داده و تمام لغات را معنى کرده است.
10. شرح اصول و روضه کافى (دوازده جزء در شش مجلد)، ملاّ صالح مازندرانى، این کتاب به تصحیح و تعلیقه هاى علاّمه شعرانى چاپ شده است.
این کتاب شرحى است متوسط بین شرح ملاّصدرا و مرحوم مجلسى. امتیاز این شرح این است که اگر قول ملاّ صالح مخالف قول ملاّ صدرا بوده یا ناقص بوده قول ملاّ صدرا در حاشیه به صورت کامل درآورده و قول مرحوم مجلسى را هم ذکر کرده است. داراى فهرست موضوعى است که علاّمه شعرانى عهده دار آن بوده اند.
11. الغیبة معروف به غیبت نعمانى، ابن ابى زینب محمّد بن ابراهیم نعمانى از علماى قرن چهارم هجرى.
موضوع اصلى این کتاب حضرت مهدى (عج)، تولّد و ظهور آن حضرت در آخر الزمان است.
مصحّح مقدمه اى دارد در بیان این که چه شد که کتاب را تصحیح کرد وى در ادامه درباره موضوع کتاب صفحاتى چند نگاشته است.
این کتاب با عنوان غیبت نعمانى توسط محمّد جواد غفّارى (فرزند استاد على اکبر غفّارى) ترجمه و در سال 1376ش. چاپ شده است. ترجمه از متن مصحّح است، همچنین سید احمد فهرى زنجانى آن را ترجمه کرده است.
12. البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، علاء الدّین على بن حسام الدّین مشهور به متّقى هندى جونپورى (از علماى اهل سنّت متوفّاى 975)
مصحّح ابتدا مقاله اى از سیّد محمّد باقر صدر راجع به امام زمان (عج) آورده و سپس به معرفى مؤلّف پرداخته است.
همه روات احادیث در این کتاب معرفى شده و حاشیه مفصلى بر آن زده شده است.
13. منتقى الجمان فى الاحادیث الصّحاح و الحسان، حسن بن زین الدّین (شهید ثانى)
مصحّح مصادر روایات را از کتب استخراج کرده و اگر اختلافى بوده و مؤلّف در متن بدان اشاره نکرده است مصحّح در پاورقى متذکر شده است.
نیز اگر قول مؤلّف با سخن دیگر علما متفاوت بوده آن را آورده است.
این کتاب حائز جایزه کتاب سال جمهورى اسلامى ایران شده است.
14. دراسات فى علم الدرایة تلخیص مقباس الهدایه، علاّمه مامقانى
استاد غفّارى علاوه بر تلخیص مقباس الهدایه سه رساله بر این کتاب افزوده است: ا. تاریخ تدوین الحدیث و کتابته2. فقه الحدیث و درایته3. فى ذکر بعض ما یجب على الباحث ان یقطع علیه من الالقاب والانساب .
این کتاب را دانشگاه امام صادق(علیه السلام) چاپ کرده است.
15. المحجّة البیضاء فى تهذیب الإحیاء (هشت جزء در چهار مجلد)، فیض کاشانى
مصحّح در مقدمه، سخن علاّمه امینى را در وصف اهل بیت(علیهم السلام) و برترى کتاب محجّه بر کتاب احیاء العلوم غزّالى را نقل کرده است. سپس به موارد لغزشهاى غزالى که در کتاب الغدیر آمده، اشاره کرده است. این کتاب توسط دفتر انتشارات اسلام وابسته به جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم در چهار مجلد چاپ و منتشر شده است.
16. تفسیر ابوالفتوح رازى (سیزده جزء در هفت مجلد) با حواشى استاد شعرانى و تصحیح استاد غفّارى.
17. تفسیر منهج الصادقین با حواشى مرحوم علاّمه شعرانى و تصحیح استاد غفّارى در ده مجلد، که آن را کتابفروشى اسلامیه منتشر کرده است.
18. تحف العقول ابن شعبه حرّانى
این کتاب با ترجمه نیز چاپ شده است، اِعراب گذارى دقیق روایات از ویژگى این کتاب است.
این کتاب با مقدمه، پاورقى، ترجمه اعلام کتاب، شرح اخبار مشکله و توضیح لغات در 536 صفحه در 1376هـ .ق. توسط استاد غفّارى چاپ شده و بار دیگر کتابفروشى اسلامیه آن را با ترجمه محمّد باقر کمره اى و اصلاحات استاد غفّارى در 1400هـ. ق. چاپ کرده است.
19. جامع المدارک شرح مختصر النافع، آیت الله سیّد احمد خوانسارى است.
20. قصص قرآن و سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) با همکارى سیّد محمّد باقر موسوى کار شده است و تلاش بسیار گردیده تا مطابق مذهب شیعه درآید. استاد تا آنجا که توانسته اسرائیلیات را از قصص قرآن حذف کرده و سیره حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را بر آن افزوده است.
21. ترجمه مقاتل الطّالبیین از ابوالفرج اصفهانى ترجمه از سیّد هاشم رسولى محلاّتى و تصحیح و اعراب گذارى و ترجمه اشعار از استاد غفّارى.
22. الفرج بعد الشدة (دو مجلد) به همراه تقریظ علاّمه شعرانى.
23. بررسى تاریخ عاشورا محمّد ابراهیم آیتىمقدمه و تصحیح که مقدمه خود مقاله مفصلى است که به اصرار شهید مطهّرى در آن جا آورده شده است.
24. الاخبار الدّخیله، علاّمه تسترى .
25. النّجعة فى شرح اللّمعة، علاّمه تسترى.
26. البدایع، کشکول مانندى است تألیف علاّمه تسترى.
27. تفسیر عاملى (هشت مجلد)، ابراهیم عاملى (موثق)([32])
این شخص از اساتید مشهد و شاگرد آقا بزرگ شهیدى بوده است. خصوصیت این تفسیر این است که تمام تفاسیر را کنار هم گذاشته و از همه نقل مى کند، اشعار شعرا را هم آورده و در پایان به ابراز نظر و عقیده خود پرداخته است.
28. کمال الدّین و تمام النعمة، شیخ صدوق.
مصحّح در مقدمه اى بر این کتاب به بیان ارزش کار صدوق پرداخته و مجاهدتهاى عالمانى چون او را براى حفظ مذهب حقّ شیعه ستوده است.
29. الخصال، شیخ صدوق.
مصحّح در وصف این کتاب مى گوید: این کتاب دایرة المعارفى است که معارف اسلامى از حلال و حرام و... در آن جمع آمده که هیچ فقیه، ادیب، مورّخ، مفسّر، و واعظ متبحّر از آن بى نیاز نیست.
در این کتاب علاوه بر تصحیح کتاب راویانى که در کتب شیعه معرفى نشده اند با رجوع به کتابها و منابع بسیار از علماى اهل سنّت معرفى شده اند. فهرست احادیث و ترجمه الفاظ مشکل احادیث آمده است.
30. امالى، شیخ مفید.
مقدمه اى بر این کتاب از استاد غفّارى چاپ شده است که در آن علاوه بر معرفى شیخ مفید، 194 اثر از تألیفات او معرفى کرده است. این کتاب با همکارى «حسین استاد ولى» چاپ شده است.
دیدگاهها
الف) تحقیق خوب و محقّق موفّق
استاد محقّق آقاى على اکبر غفّارى درباره تحقیق خوب و محقّق موفّق چنین اظهار نظر مى کند:
شرایط و صفات یک تحقیق خوب و محقّق موفّق را به گونه مطلق، من نمى توانم بیان کنم. چرا که تجربه هاى من در زمینه کارهایى است که کرده ام. در زمینه کار خودم ـ که اصل موضوع، تحقیق کتب مذهبى و متون دینى است ـ مسائل بسیار حساس و خطیرى در آن است. چرا که صحبت از دیانت و اعتقادات مردم است. محقّق در این زمینه جداى از تمام شرایط تحقیق، باید از یک صداقت و خلوص نیّتى برخوردار باشد که بتواند از عهده کار برآید. عدم صداقت و کمبود اخلاص، مى تواند مشکلات زیادى را فراروى او بگذارد.
در یک تحقیق خوب، محقّق باید موضوع مورد تحقیق را خوب بشناسد و بر آن مسلّط باشد.
همچنین تمام آنچه را دیگران در زمینه مورد تحقیق دارند، مورد ملاحظه قرار دهد. این، جدا از دیدن مصادر موضوع و کتاب مورد تحقیق است. لزوم ملاحظه کامل مصادر موضوع تحقیق، جاى خود را دارد. علاوه بر این، اگر دانشمندانى قبل از این محقّق راجع به اثر مورد نظر او سخنى داشتند، حتماً باید مورد توجّه قرار بگیرد.
البتّه این غیر از قدرت و توان خود محقّق است که هیچ جاى گفتگو ندارد. او باید به اندازه اى از توان و دانش برخوردار باشد که آن گاه که چندین نسخه را از متن مورد نظر در مقابل خود قرار مى دهدبتواند صحیح ترین آن را براى متن بودن انتخاب کند. چرا که فراهم آوردن نسخه هاى متعدّد از متن منظور براى تصحیح و تحقیق، نخستین گام تحقیق است. باید با کارشناسهاى مختلف و کتابخانه هاى گوناگون تماس گرفت و تا حدّ ممکن نسخه هاى متعدّد را فراهم آورد. با فراهم شدن نسخه ها، محقّق باید قدرت انتخاب داشته باشد و صحیح ترین را برگزیند.
بعد از گردهم آورى نسخه ها و انتخاب صحیح ترین نسخه، گردآورى مصادر و اطّلاع از آراء دیگران در دستور کار قرار مى گیرد. مثلا چگونه مى شود بدون تسلّط کامل بر علم تفسیر، گردآورى نسخه هاى متعدد، فراهم آوردن مصادر گوناگون و اطّلاع از آراء و نظریّات عالمان دیگر، به تصحیح و تنقیح تفسیر تبیان پرداخت. مگر بیگانه با تفسیر، نا آگاه از نسخه هاى موجود، بى اطّلاع از آنچه مرحوم شیخ در نقل اخبار، شأن نزول، معنى لغات و اشعار آورده، و بى اعتنا به نظریات دیگر محقّقین، مى تواند انتظار توفیق داشته باشد؟
آن گاه که تحقیق آغاز مى شودمحقّق باید بداند که باب نیازمندى او به ارباب علوم دیگر باز شده است. او باید از دیگران کمک بگیرد. چرا که هیچ گاه تمام معلومات در اختیار یک فرد نیست، و علوم مختلفى در حل مشکلات یک تحقیق خوب مؤثّر مى افتد. گاهى تا اطّلاعات تاریخى، رجالى، جغرافیایى، لغوى، و... در اختیار محقّق نباشد، شرایط توفیق براى او فراهم نمى گردد. اینجا باید از ارباب این علوم و دیگر مسائلى که احساس نیاز مى شود، کمک گرفته شود. به عنوان مثال ما آن گاه که از «بلاذرى» نقل قولى داریم، طبیعتاً مى خواهیم بدانیم به چه مناسبت نام ایشان بلاذرى است. تصور اولیه این است که بلاذر، نام مکانى بوده است و به لحاظ نسبت ایشان با آن مکان، نام بلاذرى براى ایشان عَلَم شده است. در کتابهاى جغرافیا هیچ مکانى را به نام بلاذر نمى یابیم. امّا در کتابهاى لغت مى یابیم که بلاذر نام یک دارو است. با کمى تحقیق بیشتر مشخص مى شود که این فرد در طول حیاتش، نام دیگرى داشته است امّا به لحاظ افراط در مصرف این دارو که به فوت او انجامیده پس از وفات به بلاذرى معروف گشته است.
همچنین گاهى در روایتى، نام یکى از کوههاى مکّه آمده است ولى راوى اشتباه کرده و یا مساله دیگرى پیش آمده که در روایت گفته شده این کوه در مدینه است در حالى که در روایات دیگر تصریح شده که این کوه در مکّه است و اطّلاعات جغرافیایى نیز آن را تأیید مى کند.
یا در روایاتى به لحاظ اشتباهاتى آمده است که پیامبر اکرم، هنگام بعثت در کوه صفا خطبه اى خواند و در آن، ضمن خطاب به بنى عبدالمطلب و دیگران، به فاطمه هم خطاب کرد. در حالى که هنوز حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در این تاریخ متولّد نشده است. امّا با اندکى تحقیق معلوم مى شود که زمان خطبه، حجّة الوداع بوده است و نه بعثت.
این اطّلاعات و کمک خواستن از ارباب علوم و فنون، بعد از آن توان اوّلیّه خود محقّق در زمینه کار است. یک محقّق کتب مذهبى باید قدرت تشخیص بعضى از امور را که در طول تاریخ بر این گونه متون عارض شده است، داشته باشد.
جداى از این مسائل، محقّق موفّق کسى است که مى داند در متن نباید تصرّف کند. اگر چیزى را متوجّه نشد، یا نظر مشکوکى داشت، نباید متن را تغییر بدهد.بلکه نظر خود را در پاورقى ذکر کند.
همچنین او نباید هیچ گاه در نقل قولها، حتّى آن گاه که مى خواهد آیه اى از قرآن را به عنوان نمونه و شاهد برگزیند، به حافظه خود اکتفا کند. باید به قرآن مراجعه کند و آیه را بیابد و با ضبط صحیح، آیه را بنویسد. چرا که از این رهگذر، یعنى اکتفا به حافظه ها، آیات زیادى به گونه ناقص در کتابهایى نقل شده([33]) که در خود قرآن وجود ندارد و سالیان زیادى بدون توجّه به این نقص، مورد استدلال واقع شده است.»([34])
ب) ضرورت تدوین فقه تطبیقى
در ایّام کودکى نام کتابى را شنیدم که از یکى از اساتید مصر بود و در تطبیق فقه اسلام با فقه یهود نوشته شده بود. آقاى صدر بلاغى هم مى گفت که آن را چندین ماه مطالعه کرده است. فکر مى کنم ما به چنین آثارى نیازمندیم. چرا که در این تطبیقها خیلى از مسائل روشن مى شود.
همچنین علاوه بر تطبیق فقه اسلام با دیگر فقه هاى ادیان، مانند فقه آیین بوددر میان خود مذاهب اسلامى نیاز به یک فقه تطبیقى کامل داریم. آنچه آراء مسلّم ائمه این مذاهب را بحث و مقایسه کند، چیزى خیلى برتر از «الفقه على المذاهب الاربعة» است. در این مقایسه، خیلى از مسائل روشن مى شود که اوّلین آن، موارد تقیه است. آن گاه، دیگر با اندک تعارض و مشکلى که برخورد کردیم، پاى تقیه را به میان نمى کشیم.
حتّى باید سنّتهاى ملّتهاى گوناگون را با سنّتهایى که به نام سنّتهاى اسلامى مى شناسیم، مقایسه و تطبیق کنیم. گاهى سنّتها، اسلامى نیست. از سنّتهاى دیگر اقوام و ملّتها، عارض بر اسلام شده است ولى ما بدون توجّه، آنها را سنّتهاى اسلامى مى دانیم.
البتّه در این مقایسه، اسلام ناب محمّدى از دیگر سنّتها شناخته خواهد شد و دانسته مى شود کدام حقّ و کدام دور از حقّ است. همچنین وضعّیت بسیارى از مسائل عبادى، فرهنگى و اجتماعى روشن و مشخص مى گردد. نیز در مقایسه سنّتهاى ملّى مطالب فراوانى که نهفته مانده است، روشن مى شود. مثلا ما در منابع تاریخى مى بینیم که پوشیدن چادر یک سنّت ملّى ایرانى است. قبل از اسلام، بانوان محترم و متشخص که از خانواده هاى اصیل و بزرگ بودند، براى تشخص خود چادر مى پوشیدند. در آن زمان، چادر علامتِ وقار و شخصیّت زنان بود که خود را بپوشانند. زنانى مانند کنیزان و آشپزها و رختشوها، و اساساً طبقات پایین اجتماع، حقّ پوشیدن چادر را نداشتند. این یک سنّت بود که تنها اشراف چادر مى پوشیدند و یک سنّت ملّى بود. حالا بعضى از خانمها، درست به عکس فکر مى کنند و به تصوّر این که چادر یک پوشش اسلامى استبراى مخالفت با آن، یا براى ابراز شخصیّت، آن را کنار مى گذارند. در حالى که چادر، پوشش اختصاصى اسلام نیست و در سنّت ملّى خود ایرانیان وجود داشته و نپوشیدن آن در این فرهنگ، نشان بى شخصیّتى بوده است. در اسلام زن باید پوشیده باشدبه طورى که زینت و اندام او را دیگران مورد نظر قرار ندهندچه با چادر و چه با عبا و چه با پوششى دیگرمطابق رسم هر کجا که زندگى مى کنند.
اگر وضعیّت زن در زمان صدر اسلام، چه در دنیاى اروپا (روم قدیم)، و چه در ایران و کشورهاى دیگر آن زمان مطالعه شودبسیارى از تصورات غلط امروزى فرو مى ریزد و مشخص مى گردد که اسلام بیشترین شخصیّت را به زن داده است.
در همین زمینه تحقیق، باید وقتى گذاشته شود براى شناخت ظروف حاکم بر بعضى از روایاتچرا که ما روایات زیادى داریم که ظروف زمانى مشخصى دارد که فقط براى همان ظرف صادر شده و در غیر آن معنى ندارد. مثلا در روایاتى خرید و فروش قرآن را نهى، و با آن مخالفت شده است. در یک بررسى تاریخى متوجّه مى شویم که در ابتداى نزول قرآن، آیات نازل شده را مى نوشتند و در مسجد قرار مى دادند که مسلمانان از روى آن براى خود استنساخ کنند و ببرند. بعضى از افراد، نسخه هاى متعددى تهیه مى کردند و مى فروختند. نهى «ایّاک أنْ تبیع ورقة و فیها قرآن»([35]) مربوط مى شود به فروش آن اوراق و در همان ظرف معنى مى دهد.
یا روایاتى داریم که با کردها معامله نکنید.([36])این روایت با عدم تبعیض نژادى در اسلام نمى سازد؟ (إنّ أکرمکم عندالله أتقیکم).([37]) آن زمان گروهى فروشنده دوره گرد بودند معروف به کردهمانند کولیهاى این زمان که بسیار متقلّب و کلاه بردار بودند. این روایت، معامله با آنها را منع مى کند، نه نژاد کرد را. و نه این که این روایت یک حکم اسلامى باشد تا هنگام قیامت. هر چند این روایت در کتب عالمان بزرگ نقل شده و پاره اى به قاعده «تسامح در ادّله سنن» به آن استناد کرده و حکم به کراهت مى کنند.
در این زمینه، کلام بسیار است. نه این که آنچه عالمان ما انجام داده یا محقّقین بزرگ زحمت تحقیق آن را بر خود هموار کردندکم و کوچک استبلکه این کار، کارِ بزرگ و در خورِ دقّتى فراوان است. چون حساب دین و معتقداتِ الهى مردم است و حساب ذخائر فرهنگى ما که توسط اقطاب بزرگ شیعه به یادگار مانده است. در این زمینه هر چه بیشتر تلاش شودباز هم بر آن باید افزود.([38])
ج) اولویت در چاپ کتب
استاد غفّارى در مورد اولویت هاى چاپ آثارى که درباره اهل بیت است و کیفیّت مناسبى ندارند چنین مى گوید:
اولویت به این مى دهم که این میراث اهل بیت(علیهم السلام) که الان موجود است ـ و به صورتى منتشر شده که دنیا نمى پسندد ـ به صورت آبرومندى طبع و نشر شود که دنیا به آنها اقبال نشان دهد. و همان طور که فِرَق و مکتبهاى دیگر در این زمینه از ما پیش افتادند و کتابهایشان را به همه جاى دنیاى متمدن فرستادند، ما هم بتوانیم در این کار به موفقیت دست پیدا کنیم. تمام کتابهاى ما باید با طبع و نشر خوب و مناسب به همه جاى دنیا فرستاده شود تا حرفهاى ما را بشنوند. در این زمینه آثار بسیارى در دست داریم که متأسفانه به گونه اى مطلوب و مناسب، تاکنون طبع و نشر نیافته اند.
وقتى انسان کتابى را با جلد خوب و چاپ پاکیزه و حروفچینى خوب و بدون غلط مى بیند مسلماً به خواندن آن ترغیب مى شود، در حالى که کتابهاى ارزشمندى داریم که سرشار از مطالب علمى و تحقیقى و ادبى است ولى از چاپ مناسب برخوردار نیست و ما نمى توانیم آن را عرضه کنیم. مثلا سیّد على خان کتابى دارد به نام «طراز اللغة»، من جزء 23 آن را دیده ام و مى گویند سى جزء است ـ که نسخه هاى آن هست ولى هنوز اصلا چاپ نشده است. سى جزء کتاب در لغت نوشتن کار آسانى نیست، این کتاب را کسى بعد از شصت سال که مُنْغَمِر در تحقیق لغت بوده به رشته تحریر در آورده و از پس این کار برآمده است. وقتى آثار نویسنده اى که کوکب درخشان آسمان ادبیات است از بین برود، بر سر بقیه چه آمده است! ما سرمایه هاى زیادى را از دست داده ایم، و الان باید در این جهت کوشش شود و در این زمینه سرمایه گذارى صورت بگیرد.
علما و محقّقین باید در جهت معنوى این قضیه، به منظور احیاى این میراث عظیم همّت کنند و گرد فراموشى از چهره این آثار ارزشمند بگیرند و توجّه داشته باشند که این کار نیاز به سخت کوشى و زحمت دارد. از طرفى باید سرمایه هاى مادّى را هم به این موضوع اختصاص داد. دستگاههاى دولتى هم تا حدّى که قدرت مالى دارند ـ هرچند محدود باشدـ باید به این مهمّ بپردازند. باید عدّه اى باشند که در کتابخانه هاى دنیا بگردند و نسخه هاى مورد لزوم را براى این کار بفرستند.»([39])
د) سنجش حدیث با قرآن و عقل
اخبار اهل بیت(علیهم السلام) براى فهم دین است و براى فهم دین از این اخبار، لازم است با قرآن به خوبى آشنا باشیم و این، به معناى آشنایى با همان ظاهر قرآن است نه این که فقط اقوال مفسّران را بازگو کنیم که یکى، چنین گفته و دیگرى چنان، ولى خودمان با ظاهر قرآن آشنا نباشیم. این سخن که اهل بیت(علیهم السلام) فرموده اند: «اخبار ما را به قرآن عرضه کنید»، یعنى به همین ظاهر قرآن، نه به تأویلات قرآن و یا چیزهایى مانند تأویل.
همچنین لازم است اخبارى را که به دست ما مى رسد، با اصول اوّلیه مقابله کنیم و به کتاب هایى که پس از آنها نوشته شده اند، اکتفا نکنیم.([40])
همیشه در برخورد با هر حدیثى، در نظر داشته باشیم که حدیث باید با قرآن بسازد. ما ممکن است اصول معارفمان را با قواعد عقلى درست کنیم و به گونه اى با قرآن تطبیق بدهیم امّا در احکام، قطعاً نمى توانیم. نباید خیال کرد هر خبرى در کتب اربعه آمده، درست است. احادیثى در «التّهذیب» هست که خود شیخ طوسى هم آنها را غیر معتبر دانسته است.
یکى از روایات معارض با قرآن در کتاب کافى، روایتى است که داراى سند اعلایى است ولى مفاد آن با صریح قرآن مخالف است. در کتاب دیات کافى آمده است:
سئُل عن غلام لم یدرک و امرأة قتلا رجلا خطاً. فقال: إنْ خطا المراة و الغلام عمد. فإن أحبّ أولیاء المقتول أن یقتلوهما، قتلوهما و یؤدّوا إلى أولیاء الغلام خمسة آلاف درهم و إن أحبّ أن یقتلوا الغلام قتلوه ترد المرأة إلى أولیاء الغلام ربع الدّیة و إن أحبّ أولیاء المقتول أن یأخذوا الدّیة، کان على الغلام نصف الدّیة و على المراة نصف الدّیة.([41])
این روایت با آیه (و من قَتل مؤمناً خطاً فتحریرُ رَقَبةً مؤمنةً و دیة مُسَلّمة إلى أهله إلاّ أن یَصَّدَّقوا)([42])ناسازگارى دارد.([43])
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(علیه السلام) خبرى را از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که وقتى امام باقر(علیه السلام)از دنیا مى رفت، زید (برادر آن حضرت) نزد ایشان نشسته بود. زید گفت: «حسن بن على، بعد از خود، برادرش را براى امامت تعیین کرد. تو چرا مرا براى این امر تعیین نمى کنى؟ من برادر تو هستم و سنم هم از جعفر بیشتر است. چرا ولایت را به او مى سپارى؟ چرا بعد از خودت، مرا جانشین قرار نمى دهى؟»
امام باقر(علیه السلام) فرمود: «این، در لوح محفوظ است و در اختیار من نیست...» بعد، امام صادق(علیه السلام) را مى فرستد تا جابر بن عبدالله را بیاورد و (به اصطلاح) آن لوح محفوظ را مى آورد و آن را مى خواند. زید هم ساکت مى شود.([44])
شایان ذکر است که امام باقر(علیه السلام) سال 114 قمرى به شهادت رسیده است و مورّخان به اتّفاق نوشته اند که جابر در سال 78 هجرى از دنیا رفته است و امام صادق(علیه السلام)در سال 84 هجرى به دنیا آمده است. چگونه امام باقر(علیه السلام)، حضرت صادق(علیه السلام) را فرستاده که جابر را بیاورد؟
سند روایت صحیح اعلاست و در کتب رجال، همه رجال این سند، از بزرگان به حساب آمده اندامّا این خبر وجود دارد و با محکمات عقلى و تاریخى نمى سازد. البتّه این نسخه الکافى به اندازه نصف صفحه در این جا افتادگى داردیعنى قسمتى از جواب، افتاده است. حتّى ممکن است افتادگى، مربوط به نسخه مورد استفاده کلینى باشد و چنین اشکالى در اصل حدیث نباشد.
بنابراین وقتى کسى از کتبِ حدیث نقل مى کند، باید کاملا به این جنبه ها ـ سازش با قرآن، عقل تاریخ و...) توجّه داشته باشد. اطمینان بدون تحقیق، مشکل است. خیلى از اخبار، بدین صورت نقل شده اند.([45])
تنزیه عبد المطّلبآنچه در این باره یعنى درباره ذبح عبدالله و داستان او گفته شده است، اگر دقیق بررسى شود مشخص مى شود که از قصه هایى است که داستانسرایان سنّى منش پرداخته اند، و جملگى از کسانى هستند که عبدالمطّلب را مشرک مى دانند. چون این کار یعنى نذر نمودن به قربانى کردن فرزند بنا به صریح آیات قرآنى، منحصر به مشرکین بوده است و از موحدین کسى را این چنین نذرى نیست، و حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز نذر نکرد، بلکه صریح آیات است که او از طرف خداوند به انجام این کار مأمور شد و قرآن خود در مقام تشنیع و توبیخ مشرکین مى فرماید: (کذلک زیّنَ لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکاؤهم لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم... فذرهم و ما یَفْتَرون) ([46]) و اینچنین در نظر بسیارى از مشرکان عمل قربانى نمودن فرزند را رؤساى بتکده ها نیکو نشان دادند، تاآنان را از دینشان به راه غلط ببرند... آنان را در همان ضلالتشان واگذار، و با آنچه از این خرافات مى بافند رها کن».
جالب این که در ذیل این آیه، مفسّران غیر شیعه جملگى گفته اند که آیه در شأن عبدالمطلب است، و تنها او را مصداق واقعى و اوّلیّه آیه دانسته اند، و ساده لوحان نیز بدون تأمّل پذیرفته اند، در حالى که عبدالمطلب از «حنفاء» است، یعنى از کسانى است که در زمان خود تنها موحّد بوده است، چنان که در حدیث صحیح کافى از زرارة بن اَعْیَنْ از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود: «و یحشر عبدالمطلّب یوم القیامة امَّة واحدة علیه سیماء الانبیاء و هیبة الملوک ([47]) عبدالمطلب در روز قیامت خود تنها وارد محشر خواهد شد، در حالى که داراى چهره انبیاء و هیبت پادشاهان است». یعنى هنگامى که مردم فوج فوج و صف بندى شده به محشر احضار مى شوند او خود به تنهایى با آن متانت و بزرگوارى و هیبت وارد مى شود، چرا که در زمان خود به توحید و دین حقّ در میان قریش و طائفه و اهل دیار خویش منفرد بود و هم کیش نداشت. یا احادیث دیگرى در این باره که در باب تاریخ مولد النّبى کتاب کافى ذکر شده است.([48])
نیز عبدالمطلب داراى سنّتهاى بسیارى است که همه را اسلام، امضاء کرده و مورّخین ذکر کرده اند، از قبیل تحریم شرب خمر و حرمت زنا، و معین کردن صد تازیانه حدّ براى آن، و بریدن دست سارق، و تبعید زنان عشرتکده دار، و نهى و جلوگیرى از زنده به گور کردن دختران، و حرمت نکاح زنانى که با انسان محرمند، و نهى از بام به خانه وارد شدن، و جلوگیرى از عریان طواف کردن کعبه، و لزوم وفاء به نذر، و حرمت ماههاى چهارگانه و فرا خواندن خصم را ـ در صورت سرباز زدن از حقّ ـ به مباهله، و تعیین دیه کامل به یکصد شتر و... که اینها دلالت بر فکر روشن و عظمت روح و بزرگى و کرامت نفس و اندیشمندى او مى کند و از این رو رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) بدو مباهات مى کرد و با کمال سربلندى در مقابل دشمن مى فرمود:
انا النّبى لا کذب *** انا ابن عبدالمطلب
مردى با این شخصیّت ممتاز و عقل سرشار که با ابرهه چنان رفتارى کرد که او را به حیرت انداخت و جان خود و همه مردم شهر را از آسیب در امان داشت، و در آن موقعیت حساس که همه سیاستمداران را به وحشت مى انداخت، با کمال قدرت نفس از کنار آن گذشت و تا نابودى دشمن چیزى از دست نداد، چگونه چنین نذرى مى کند و قتل کودک معصومى را موجب تقرّب به خدا مى داند، بسیار کودکانه است که فکر کنیم کار نادرست و مخالف فطرتى اگر براى رضاى خدا انجام شود درست است و صواب، و امّا اگر براى بتها باشد آن وقت شرّ است و فساد.
قرآن این عمل را از سنّتهاى مشرکان مى شمرد، و عبدالمطلب نه مشرک بود و نه تابع مشرکین، و نذر کشتن فرزند و قطع رحم کاملا احمقانه است چه براى خدا و چه براى بت و او به حقیقت از امثال این گونه تهمت ها مبرّا است، و به نظر مى رسد که وى نذر کرده بودکه اگر خداوند به او ده فرزند نرینه عنایت فرماید براى هر کدام به مرور زمان ده شتر عقیقه و قربانى کند و این عمل را پس از فرزند آخرى و یا قبل از او انجام داد، و افرادى با غرض ورزى آن را داستانى بدین صورت درآورده و ترویج کردند و ساده لوحان بدون تأمّل پذیرفتند و نقل کردند و رفته رفته در کتب حدیث وارد شد و مورد استفاده مفسّرین اهل سنّت که آباء پیغمبر را مشرک مى دانند قرار گرفت، چنان که زمخشرى تا سیّد قطب جملگى در ذیل آیه شریفه: (و کذلک زیّن لکثیر من المشرکین...) مصداق حقیقى و اولیه آن را عبدالمطلب مى شمردند... .([49])
نقد حدیث انا ابن الذّبیحین
در کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) روایتى نقل شده است که از امام رضا(علیه السلام) درباره این سخن منتسب به پیامبر (انا بن الذبیحین) مى پرسند و امام توضیح مى دهد که منظور حضرت اسماعیل و عبد الله هستند که هر دو آنها را نذر کرده بودند که ذبح کنند... .
روایت ذبح عبدالله پدر پیامبر در کتاب هاى دیگر نیز نقل شده و به تفصیل سخن گفته شده است. ما ترجمه حدیث را ذکر کرده سپس سخن استاد غفّارى را درباره این حدیث نقل مى کنیم:
ترجمه حدیث: «سپس این قرعه کشیدن براى عبدالمطلب روى داد، بدین نحو که او نُه پسر داشت و نذر کرد که اگر خداوند پسر دهمى را به وى عنایت کند او را ذبح نماید، پس هنگامى که عبدالله متولّد شد امکان این را نداشت که او را با این که رسول خدا در صلبش خواهد بود، ذبح نماید، لذا عبدالله را برابر ده شتر به قرعه گذارد و قرعه به نام عبدالله درآمد و ده ده بر شتران افزود و قرعه کشید، پیوسته به نام عبدالله بیرون مى شد تا عدد شتران به صد رسید، در این هنگام قرعه بر شتران افتاد. عبدالمطلب که این بدید گفت: با خدا انصاف نداده ام و قرعه را سه بار به نام عبدالله و صد شتر زد و هر سه بار قرعه به شتران افتاد، عبدالمطلب گفت: اکنون دانستم که خداى من راضى شده است، پس شتران را قربانى کرد».([50])
استاد غفّارى در شرح این حدیث مى گوید:
«این خبر از نظر سند ضعیف است، زیرا حمّاد بن عیسى در تمام کتب موجود، بلاواسطه از حریزنقل مى کند و حریز خود شیخ اجازه (استاد) اوست، و در این حدیث با واسطه از وى نقل کرده است. دیگر این که حریز از اصحاب امام صادق و موسى بن جعفر(علیهم السلام) است، و گویند از امام صادق بیش از دو حدیث نقل نکرد و امام باقر(علیه السلام) را درک نکرده و در این حدیث بلاواسطه از امام باقر(علیه السلام)روایت کرده استلذا سند عیب دارد و به اصطلاح مضطرب است و ظاهراً باید حمّادبن عیسى از حریز از شخصى دیگر از امام باقر نقل کرده باشد و تحریف شده، و بنابراین حدیث مرسل است.
امّا از نظر متن، عبدالله را پسر آخر شمرده و حال آن که حمزة بن عبدالمطلب که با رسول خدا هم سن است و او یا عبّاس بن عبدالمطلب کوچک ترین فرزند عبدالمطلب بودند، چنان که در کتب انساب عرب ذکر کرده اند و البتّه پاره اى بیش از ده پسر گفته اند و تا سیزده تن نام برده اند، ولى این قول مورّخین قرون بعد است نه از علماى انساب عرب، و از گفته هاشان پیداست که رَجْماً بالغیب (سنگى در تاریکى) و پریشان سخن گفته اند نه از روى اطّلاع، زیرا غالباً نوشته اند که عبدالله کوچک ترین فرزند بود با این که قائلند که نذر این بود که چون خداوند به عبدالمطلب ده پسر دهد یکى یا آخرین را قربانى کند و آخرین به هر صورت یا حمزه و یا عبّاس است، و این قبیل سخنان افسانه است نه مطلب قابل اعتماد...».([51])
ماجراى جزیره خضرا
خبرى که در خصوص «قائم بامر الله» در کتاب الغیبة شیخ طوسى نقل شده موجب پیدایش داستان جزیره خضرا است، در تاریخ آورده اند که یکى از فرزندان امام صادق(علیه السلام)از دنیا رفت و آن حضرت، او را دفن کرد. خلفاى عبّاسى، فرزندان او را به کار گماشتند و پس از مدّتى آنان را به شمال آفریقا و طرابلس و مناطقى دیگر فرستادند. آنها هم در آن مناطق مسجدهایى ساختند و به قدرت رسیدند. از جمله کارهاى دیگر مخالفت با خود بنى عبّاس بود. که منجر به جنگ شد و چندین هزار نفر هم کشته شدند و در نهایت، آنها مسلّط شدند و پس از آن هم ادّعاى امامت کردند. یکى از آنان ـ که اگر از حضرت امیر بشماریم، دوازدهمین نسل مى شودـ، نامش «قائم بامر الله» بود و مى خواست ولیعهد بشود. خیمه اى در جزیره خضرا زده بودند و او نیز همان جا تربیت شد. ماجراى جزیره خضرا و این گونه چیزها، همه درباره آن نقل شده و در کتاب هایى هم چاپ شده است. آن شخص، نامش «قائم بامر الله» بوده و هر چه نقل مى کرده، مى گفته است: «حدثنى فلان عن فلان... عن آبائى» و همین لفظ قائم، مبدأ اشتباه شده است.
مرحوم مجلسى نقل مى کند که حضرت صاحب در جزیره خضرا به پسرش گفت: «فلان کار را بکن!» حتّى اسم پسرش را هم مى آورد و... . همه آن حرف ها درست است ولى ربطى به حضرت صاحب، امام قائم ما (عجل الله تعالى فرجه) ندارد. با این توضیحات، معلوم مى شود که چه چیزهایى با هم قاطى شده و ریشه آن، توجّه نداشتن به یک ماجراى تاریخى بوده است.([52])
سرانجام این محقّق صبور در بامداد روز ششم آبان ماه 1383 برابر با 12 رمضان 1425 در یکى از بیمارستانهاى تهران درگذشت.
[1]. میراث ماندگار، ج 1، ص 36.
[2]. همان.
[3]. به نقل از آقاى بهزاد جعفرىنیز رک: کتاب من لایحضره الفقیه، ج 1، ص ج د، کلمة المحشّى.
[4]. رک: بحار الانوار، ج 41، ص 224، ح 37اقبال الاعمال، ج 3، ص 127.
[5]. از بیانات حضرت آقاى بهزاد جعفرى. شایان ذکر است که ایشان از سال 1369ش تاکنون نزد استاد غفّارى بوده و با ایشان همکارى داشته است و ترجمه تحف العقول و احتجاج طبرسى با اشراف استاد غفّارى از ایشان چاپ شده است.
[6]. آینه پژوهش، س اوّل، ش 3، مهر و آبان 1369، ص 56ـ57.
[7]. صورت مسافرتهاى ایشان که توسط مرحوم آیت الله ربّانى شیرازى جمع شده، در مقدمه معانى الاخبار، ص 17ـ25، آمده است.
[8]. معانى الاخبار، ص 205، ح 1، انتشارات اسلامى، 1361نیز رک: تلخیص مقباس الهدایه مرحوم مامقانى، رساله فقه الحدیث ودرایته از استاد غفّارى، چ اوّل، 1369، دانشگاه امام صادق(ع)، ص 245ـ 246.
[9]. آینه پژوهش، همان، ص 59.
[10]. آینه پژوهش، همان، ص 64ـ65.
[11]. میراث ماندگار، ج 1، ص 34.
[12]. علوم حدیث، ص 118ـ119، سال پنجم، شماره اوّل، بهار 79.
[13]. میراث ماندگار، ج 1، ص 34.
[14]. علوم حدیث، همان، ص 123ـ124.
[15]. قصص (28): 77.
[16]. قصص (28): 76.
[17]. نمل (27): 34.
[18]. زخرف (43): 17.
[19]. زخرف (43): 18.
[20]. رک: کمال الدّین و تمام النّعمة، مقدمه مصحّح، ص 14.
[21]. خصال، ص 86، ح 14، 15، باب الثلاثة.
[22]. تحف العقول، ص 47.
[23]. «رسالهاى در علم درایه»، علاّمه شعرانى، مجله نور علم، ش 50ـ51، ص 154.
[24]. تفسیر القمى، على بن ابراهیم قمى، تصحیح سید طیب جزائرى، دارلکتاب، 1404 و آیه اعراف (7): 157.
[25]. رک: کتاب من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 10، پاورقى ش 1منتقى الجمان، ج 1، ص 74، پاورقى ش 1.
[26]. میراث ماندگار، ج 1، ص 32ـ33.
[27]. آینه پژوهش، همان، ص 60ـ62.
[28]. کتاب من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 176، ح 3667.
[29]. میراث ماندگار، ج 1، ص 34.
[30]. کافى، ج 6، ص 370، ح 1، باب القرع.
[31]. میراث ماندگار، ج 1، ص 34نیز رک: کافى، ج 6، ص 370، پاورقى ش 2.
[32]. این کتاب در حال حاضر پس از تصحیح و تنقیح توسط سازمان چاپ و انتشارات ارشاد اسلامى در هفت مجلد چاپ خواهد شد.
[33]. رک: مجمع الفائده والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان، محقّق اردبیلى، ج 2، ص 95، انتشارات اسلامى، 14 مجلد، 1402ـ1416ق.
[34]. آینه پژوهش، همان، ص 62ـ63.
[35]. رک: تهذیب الاحکام، شیخ طوسى، ج 6، ص 365ـ366، ح 170، 171، 172.
[36]. کافى، ج 5، ص 158، ح 2نیز رک: کتاب من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 164، ح 3603.
[37]. حجرات (49): 13.
[38]. آینه پژوهش، همان، ص 64ـ65.
[39]. میراث ماندگار، ج 1، ص 33ـ34.
[40]. علوم حدیث، همان، ص 112.
[41]. کافى، ج 7، ص 301، ح 1، باب 1.
[42]. نساء (4): 91
[43]. براى توضیح بیشتر رک: تلخیص مقباس الهدایه، ص 244ـ245.
[44]. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 47، ح 1.
[45]. علوم حدیث، همان، ص 106ـ107.
[46]. انعام (6): 137.
[47]. کافى، ج 1، ص 447، باب مولد النّبى، ح 22.
[48]. همان، احادیث 23، 24، 26.
[49]. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 434ـ436کتاب من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 91.
[50]. کتاب من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 90ـ91، باب حکم به قرععیون اخبار الرضا، ج 1، ص 435ـ437.
[51]. من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 368عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 436ـ437.
[52]. علوم حدیث، همان، ص 114.