سید محمدباقر میرداماد
متوفاى 1040 هـ .ق.
عنوان مقاله: معلّم ثالث
نویسنده: على مراد کیانى
پیوندى مبارک
سید شمس الدین محمد حسینى استرآبادى از شاگردان مکتب محقّق کرکى (محقّق ثانى) مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) را در خواب دید آن امام همام به او سفارش کرد که دخترش را به عقد ازدواج «سید شمس الدین» در بیاورد.
محقّق کرکى یکى از دختران خود را به عقد وى درآورد اما پس از مدتى، آن دختر دار فانى را وداع گفت. محقّق از چگونگى تعبیر خواب خود متحیّر ماند تا این که مجدداً مولا را در خواب مى بیند. آن حضرت به او مى فرماید: منظور ما، این دختر نبود، بلکه فلان دخترت منظور است زیرا از او فرزندى متولد خواهد شد که وارث علوم انبیا و اوصیا مى گردد.
از این رو، محقّق دختر دیگرش را به عقد سید شمس الدین در مى آورد که حاصل این پیوند مبارک، پسرى شد به نام «محمدباقر» که بعداً یکى از عالمان شیعه شد.([1])
ولادت و نسب
میر محمدباقر استرآبادى، مشهور به «میرداماد» در نیمه دوم قرن دهم هجرى پا به عرصه حیات گذاشت. هر چند درباره سال تولد او، اطلاعات کافى در دست نیست ولى کتاب «نخبة المقال فى اسماء الرجال»، تولّد وى را سال 969 ق. ذکر کرده است.
عین عبارت نخبة المقال این چنین است:
«ظفرت بتاریخ میلاده ]میرداماد[ سنة 969»([2])
اما آنچه مسلّم است، وى در خانه علم و معنویت پا به عرصه گیتى نهاد پدرش، سید محمد حسینى استرآبادى و مادرش دختر محقّق کرکى بود و نسب وى به امام حسین(علیه السلام)مى رسد.
عنوان استرآبادى ظاهراً به دلیل انتساب پدرانش به «استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنیا نیامده است چرا که پدرش مسلماً در مرکز سیاسى کشور بوده و سند و مدرکى بر سکونت خانواده میرداماد در استرآباد، وجود ندارد.([3])
از آن جا که پدرش، داماد شیخ على بن عبدالعالى کرکى (معروف به محقق ثانى) بود، به «میرداماد» معروف شد که بعداً این لقب به میر محمدباقر نیز داده شد.([4])
تحصیلات
میر محمدباقر سال هاى کودکى را پشت سر نهاد و به جرگه دانش پژوهان پیوست. او در نخستین فرصت، به سمت توس هجرت کرد و در پرتو آستان قدس رضوى، به فراگیرى دانش پرداخت و علوم دینى را نزد سید على فرزند ابى الحسن موسوى عاملى و دیگر اساتید آن دیار آموخت.([5]) همچنین علوم فلسفه و ریاضیات را در دوران حضورش در توس آموخت.([6]) میر محمدباقر سپس راه قزوین پیش گرفت. قزوین در آن زمان، پایتخت «دولت صفویه» بود و دانشمندان زیادى در آن شهر مشغول تحقیق و تدریس بودند وى نیز به تدریس علوم دینى پرداخت. در سال 988 ق. دوباره به خراسان آمد و تا سال 993 ق. در آن دیار ماندگار شد و سپس به کاشان مهاجرت کرد.
استادان
میر محمدباقر از محضر علماى بزرگى کسب فیض کرد از جمله:
1 ـ شیخ عبدالعالى بن على بن عبدالعالى کرکى (متوفّاى 993 ق.)، (دایى میر محمدباقر).
2 ـ شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملى
(متوفّاى 984 ق.)، (پدر شیخ بهایى) وى که از علماى بزرگ منطقه جبل عامل و از شاگردان معروف شهید ثانى بود. چون در ایران مذهب تشیّع رسمیّت یافته و محل امنى براى شیعیان بود به ایران مهاجرت کرد که بعداً در قزوین، «شیخ الاسلام» دولت صفوى شد.
3 ـ سید نورالدین على بن الحسین موسوى عاملى وى از شاگردان شهید ثانى بود که به ایران مهاجرت کرد.
4 ـ على بن ابى الحسن عاملى.
5 ـ تاج الدین حسین صاعد بن شمس الدین توسى.
6 ـ میر فخرالدین محمد حسینى سماک استرآبادى (918 ـ 984 ق.) وى مهم ترین استاد میرداماد در علوم عقلیه بود.
مقام علمى
میرداماد از علماى برجسته قرن یازدهم و از بزرگان فلاسفه و حکماى اسلامى بود. اسکندر بیگ منشى ـ که معاصر میرداماد بود ـ در کتاب «تاریخ عالم آراى عباسى»، او را چنین وصف مى کند:
«در علوم معقول و منقول، سرآمد روزگار خود و جامع کمالات صورى و معنوى، کاشف دقائق انفسى و آفاقى بود. در اکثر علوم حکمیه و فنون غریبه و ریاضى و فقه و تفسیر و حدیث، درجه علیا یافته و فقهاى عصر فتاواى شرعیه را به تصحیح آن جناب معتبر مى شمارند».([7])
میرداماد در زمینه علوم اسلامى، داراى آثار ارزشمندى است و در ابواب مختلف فقه و اصول، نیز صاحب نظر بود.
لکن آنچه در شخصیت علمى اش غلبه دارد، مهارت وى در حکمت و فلسفه است به طورى که او را «معلّم ثالث» خوانده اند و او نیز خود را «معلّم» مى خواند و شأن خود را کمتر از ابونصر فارابى نمى دید. از این رو، در برخى از تألیفات خویش مى گوید: «قال شریکنا فى التعلیم ابونصر الفارابى».([8]) و بهمنیار را ـ که بزرگترین شاگرد ابن سینا بود ـ شاگرد خویش مى پنداشت، و اگر مى خواست از او قولى نقل کند، مى گفت:
«قال تلمیذنا بهمنیار شاگرد ما بهمنیار گفت».([9])
همچنین در رشته فلسفه، خود را هم ردیف شیخ الرئیس ابوعلى سینا مى دانست:
«کتاب الشفا لسهیمنا السالف و شریکنا الدارج الشیخ الرئیس».([10])
آورده اند که: روزى ملاّ صدرا براى شرکت در درس میرداماد حاضر شد ولى استاد هنوز به کلاس درس مشرّف نشده بود. تاجرى براى مسئله مهمى به محلّ درس میرداماد آمد و از ملاّصدرا پرسید: میرداماد افضل است یا فلان ملاّ؟ ملاّ صدرا در جواب گفت: میر، افضل است. در این هنگام استاد آمد و چون متوجه گفت و گوى آن دو شد لختى درنگ کرد تا از سخن شاگردش آگاهى یابد.
سپس تاجر سؤال کرد: میر، افضل است یا شیخ الرئیس ابوعلى سینا؟ صدرالمتألّهین جواب داد: میر، برتر است. تاجر سؤال کرد: میر برتر است یا فارابى؟ ملاّصدرا خاموش ماند. در این هنگام، حکیم نامور استرآباد ندا داد و گفت: صدرا! مترس بگو میر، برتر است.([11])
نام آورترین شاگرد میرداماد یعنى صدرالمتألّهین، در اوّلین عبارتش هنگام بازگویى گفتار معصومان(علیهم السلام)، این گونه استادش را مى ستاید:
اخبرنى سیّدى و سندى و استادى و استنادى فى المعالم الدینیة والعلوم الالهیة و المعارف الحقّه و الاصول الیقینیة، السّیّد الاجل الانور العالم المقدّس الاطهر، الحکیم الالهى و الفقیه الربّانى، سیّد عصره و صفوة دهره، الامیر الکبیر و البدر المنیر، علاّمة الزّمان و اعجوبة الدّوران المسمّى بمحمّد الملقّب بباقر الدّاماد الحسینى قدّس الله عقله بالنّور الرّبّانى...([12])
میرداماد علاوه بر این که در علوم مذکور شهرت یافته، در فصاحت و بلاغت نیز استاد و خطیبى جامع و پیشوایى مسلّم بود به عصر خویش خطیبى کامل به جمعه و جماعت مواظبتى دائم و قاطبه افراد زمان به حضورش حاضر مى شدند.([13])
شعر و ادب
میرداماد مانند بسیارى از حکما و عرفا، که ذوق شعر و شاعرى داشته اند، به سرودن شعر عربى و فارسى مى پرداخته و به «اشراق» تخلّص مى نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام «دیوان میرداماد» گردآورى شده است. اکنون برخى از اشعار آن حکیم برجسته را بازگو مى کنیم:
وصف پیامبر(صلى الله علیه وآله)
اى ختم رسل، دو کون پیرایه تُست *** افلاک، یکى منبر نه پایه تُست
گر شخص تو را سایه نیفتد، چه عجب *** تو نورى و آفتاب، خود سایه تُست
وصف على(علیه السلام)
اى دُرّ ولایت تو را کعبه صدف *** معراج تو دوشِ فخر عالم ز شرف
از مولد تو قبله عالم، کعبه است *** وز مرقد تواست قبله کعبه، نجف([14])
پند
گر بر سر شهرت و هوا خواهى رفت *** از من خبرت، که بینوا خواهى رفت
بنگر که، که اى و از کجا آمده اى *** مى بین که چه مى کنى، کجا خواهى رفت([15])
وضعیت علمى در عصر میرداماد
هنگامى که انحطاط و سقوط سیاسى و اجتماعى بر نواحى دنیاى اسلام سایه افکنده و آفاق آن در تاریکى شدید فرو رفته بود، برخى از نقاط جهان اسلام همچنان با نور معرفت، فرهنگ و علوم اسلامى منوّر بود.
«ایران» و «جبل عامل» مهم ترین مراکز دنیاى اسلام بودند و از این دو مرکز، علوم اسلامى در تمام رشته ها رشد و گسترش مى یافت. هر چند ایران نیز در حال جنگ با عثمانى و درگیرى هاى داخلى بود اما چون حکومت آن شیعى بود، علماى شیعه در امان بودند. لذا مردانى بزرگ در این دوره پا به عرصه میدان علم و دانش گذاشتند که جهان اسلام از وجود آنها بهره مند گردید. آنان قافله سالاران علم و ادب بودند. در این میان، عدّه اى از علماى شیعه در کلیه رشته هاى معارف و فنون، درخشیدند که نسل هاى بعد از ثمرات و آثار علمى آنها بهره مند شدند. یکى از آنان، میرداماد است، که از پیشوایان حکمت، فلسفه و حدیث بود.([16])
اخبارى گرى
توجّه میرداماد به فلسفه و کلام، به هیچ وجه مانع از پرداختن او به احادیث نشد بلکه وى براى اوّلین بار کوشید تا با شرح احادیث، استفاده بیش ترى از معارف اهل بیت(علیهم السلام) در دانش هاى رایجِ حوزه ها ارائه دهد.
از برخى آثار حدیثى میرداماد چنین به دست مى آید که وى تخصّص زیادى در احادیث داشته است در عین حال، باید توجّه کرد که اگر او را به این جهت، «اخبارى» بدانیم، نباید با اخبارى هایى که ضدّ فلسفه و کلام بوده اند، اشتباه بگیریم.
تشیّع در قرن دوم و سوم هجرى داراى دو گرایش متفاوت بود:
الف) «مکتب قم» که به احادیث توجّه زیادى داشت.
ب) «مکتب بغداد» که به مباحث عقلى توجّه بیش ترى داشت.
این دو جریان در زمان شیخ مفید (متوفّاى 413 ق.) و شیخ طوسى (متوفّاى 460 ق.) با یکدیگر تلفیق شد سپس حاصل این جریان به «شیعه اصولى» نامیده شد، و بر حوزه هاى علمیه شیعه در عراق غلبه کرد و در بُعد فقهى آن به تدریج، فقه عقلى و اجتهادى پدید آمد و کمتر به آثار حدیثى توجه کرد.
با این همه، در برخى از محافل شیعى توجّه به حدیث، ولو به شکل ضعیف، ادامه یافت و این وضعیت باعث شد که شمارى از آثار حدیثى شیعه در طول قرن ها از بین برود.
دراین ارتباط، تحوّل مهمّى در دوره میانى صفوى ایجاد شد و علماى شیعه به تدریج به متون حدیثى روى آوردند.
البته این نوع حدیث گرایى، با فلسفه و کلام پیوند کامل داشت از این رو، میرداماد کتاب الرواشِحَ السماویه را در شرح کافى نوشت. و این روش پس از وى توسط شاگردش، ملاّصدرا و افرادى مانند محمدتقى مجلسى دنبال شد.([17])
حوزه اصفهان
در سال 984 ق. شاه طهماسب صفوى ـ که مقیّد به اجراى احکام شرعى بود ـ درگذشت و پسرش، شاه اسماعیل دوم به سلطنت رسید امّا رفتار و اعتقادات وى بر خلاف پدرش بود، به گونه اى که افراد پرهیزکار را طرد کرده و علماى همسو با اهل سنّت را مورد حمایت قرار داد. این جریان سبب شد علماى بزرگى چون میرداماد و شیخ بهایى به اصفهان ـ که از مرکز حکومت دور بود ـ مهاجرت کنند.
اصفهان در آن دوره، داراى مدارس علمى خوب و مدرّسان توانمندى بود و با هجرت علماى بزرگ شیعه به این شهر، رونق بیشترى گرفت. در دوره شاه عباس، به دلیل انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان و همچنین حمایت ها و تشویق هاى شاه صفوى از علما و دانشمندان، حوزه علمیه اصفهان اهمیت به سزایى پیدا کرد و حدود یک قرن و نیم، شور و هیجان علمى و فلسفى داشت. در این زمان بود که سلسله علما و حکماى عهد صفوى ظهور کردند برخى از آنان، عبارتند از:
1 ـ زین الدین بن على بن احمد جبایى، معروف به «شهید ثانى»، (911 ـ 966 ق).
2 ـ على بن عبدالعالى عاملى، معروف به «محقّق کرکى»، (متوفّاى 945 ش).
3 ـ محمدتقى مجلسى (1003 ـ 1070 ق).
4 ـ محمدباقر مجلسى (1037 ـ 1110 ق).
5 ـ میر محمدباقر حسینى استرآبادى، معروف به «میرداماد»، (969 ـ 1041 ق).
6 ـ بهاءالدین محمّد عاملى، معروف به «شیخ بهایى»، (953 ـ 1030 ق)
7 ـ میر ابوالقاسم فندرسکى.
8 ـ محمدمحسن بن شاه مرتضى بن شاه محمود، معروف به «فیض کاشانى».
9 ـ صدرالدین شیرازى، معروف به «ملاّصدرا»، (979 ـ 1050 ق).
10 ـ سید احمد علوى (داماد میرداماد).
11 ـ ملا محمدباقر سبزوارى (متوفّاى 109ق).
12 ـ رجبعلى تبریزى (متوفّاى 1080 ق).
13 ـ عبدالرزّاق لاهیجى (متوفّاى 1071 ق).
14 ـ قاضى سعید قمى (متوفّاى 1049 ق).
گزینش شاگرد
معمولاً در بین اهل علم رسم این است که طلاّب و دانشجویان، «استاد» را انتخاب مى کنند ولى روش حکیم فرزانه میر محمدباقر این بود که او خود شاگردانش را پس از قبولى در امتحان انتخاب مى کرد.
به عبارت دیگر، روش او با روش دیگران مغایرت داشت زیرا آن ها نخست شاگرد را آزمایش نمى کردند بلکه در حین تحصیل، به توانایى او پى مى بردند و اگر مى فهمیدند معلوماتش آن قدر نیست که از آن درس استفاده کند، وى را نزد استاد دیگرى مى فرستادند.([18])
شاگردان
از جمله شاگردان وى عبارتند از:
1. صدرالدین محمد شیرازى معروف به ملاّصدرا، (متوفّاى 1050 ق) وى از مشاهیر فلسفه اسلامى و مؤسّس «حکمت متعالیه» است. مهم ترین اثر او، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعة نام دارد.
2. حکیم ملاّ عبدالرزّاق لاهیجى (متوفّاى 1071 ق).
3. ملاّ محسن فیض کاشانى (متوفّاى 1091ق). برخى از آثار این فقیه، محدّث و حکیم بزرگ، عبارت است از: الوافى در حدیث، محجّة البیضاء در اخلاق و الصافى در تفسیر قرآن.
4. حکیم قطب الدین لاهیجى (متوفّاى 1075ق).
5. سیّد احمد علوى عاملى.
6. ملا خلیل قزوینى (1001 ـ 1089 ق).
7. على نقى کمره اى، شاعر (متوفّاى 1029 ق).
8. نظام الدین امیر احمد بن زین العابدین عاملى.
9. محمدتقى بن ابى الحسن حسینى استرآبادى
10. عبدالغفار بن محمد بن یحیى گیلانى.
11. امیر فضل الله استرآبادى.
12. دوست على بن محمد.
13. عادل بن مراد اردستانى.
14. شمس الدین محمد گیلانى (شمساى گیلانى).
15. میرزا شاهرخ بیگار.
16. محمدحسین حلبى.
17. عبدالمطلّب بن یحیى طالقانى.
18. ابوالفتح گیلانى.
19. میر منصور گیلانى.
20. شیخ عبدالله سمنانى.
21. محمدحسن زلالى خوانسارى.
22. شیخ محمد گنابادى.
23. حسین بن محمد بن محمود حسینى آملى (سلطان العلما).
تأثیر گذارى علمى
میرداماد، از دو طریق بر اندیشه هاى بعد از خود، تأثیر گذاشت:
الف) در مقیاس کمتر، با نوشته ها و تألیفاتش که بیش از یکصد جلد کتاب و رساله مى باشد.
ب) با مقیاسى بالاتر، از طریق تربیت شاگردان بسیار که هر کدام آثار باارزشى از خود بر جاى گذاشته اند، همانند «ملاّصدرا» که تأثیر عمیقى بر اندیشه هاى فلسفى پس از خویش داشته است.([19])
سبب دشوارنویسى
میرداماد براى تدریس «حکمت»، واژه ها و اصطلاحاتى وضع کرد که افراد عادى از آن چیزى نمى فهمیدند در واقع میرداماد از حیث به کار بردن زبان مخصوص علمى، پیرو مکتبى بود که سه هزار سال قبل از او، توسّط دانشمندان مصرى ابداع شده بود. وضع این نوع کلمات از سوى میرداماد، سبب شد که امروز، محقّقان ایرانى به آن اصطلاحات آشنایى نداشته باشند.([20])
علّت این که وى مباحث حکمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى نوشته چنین بیان شده است:
1) ترس از تکفیر کج فهمان و تحجّر گرایان.
2) با این روش قصد داشت مطالب حکمت و دقایق معرفت از دسترس افکار منحرف به دور باشد.([21])
شاهد بر این مدّعا، جریان رؤیاى شاگردش (ملاصدرا) است:
وى استاد گرانقدرش را در خواب دید، و از آزار مردم شکوه کرد و از استاد پرسید: با آن که مذهبى غیر مذهب شما ندارم، چرا مردم شما را مى ستایند و مرا تکفیر مى کنند؟ استاد در جواب گفت:
من حقایق حکمت را آن چنان نوشتم که دانشوران نیز از درکش ناتوانند و جز مردان این راه، کسى نمى تواند آن را بفهمد ولى تو مطالب فلسفى را چنان روان نوشتى که حتّى افراد بى سواد آن را مى فهمند و بدین جهت، تکفیرت مى کنند.([22])
تألیفات
میرداماد در علوم عقلى (ریاضى، هیئت، فلسفه و کلام) و نقلى (فقه، اصول و حدیث) از دانشمندان نام آور به شمار مى رفت آثار ارزشمند و متنوّع او، بدین قرار است:
1. قبسات مهم ترین کتاب اوست که به شرح یکى از مهم ترین مباحث فلسفى یعنى حدوث و قدم عالم پرداخته است.
2. الایقاضات در مسئله جبر و اختیار.
3. صراط المستقیم در فلسفه.
4. الافق المبین در فلسفه و عرفان.
5. الحبل المتین در فلسفه.
6. جذوات در فلسفه و علم حروف.
7. تقویم الایمان در اثبات وجود خدا و صفات بارى تعالى است.
8. شارح النجاة در فقه.
9. الرواشح السماویه فى شرح الاحادیث الامامیه در حدیث.
10. رساله اى در تولى و تبرى جهت گیرى هاى میرداماد درباره مذهب شیعه است.
11. خلسة الملکوتیه.
12. الجمع و التوفیق بین رایى الحکیمین در حدوث عالم.
13. رسالة فى حدوث العالم ذاتاً و قدمه زمان این رساله در حاشیه قبسات چاپ شده است.
14. اللوامع الربّانیّه فى ردّ شبه النصرانیّه.
15. رسالة فى تحقیق مفهوم الوجود.
16. رسالة فى المنطق.
17. السبع الشداد درباره چند علم.
18. سدرة المنتهى، در تفسیر قرآن (حمد، جمعه و منافقون).
19. رسالة فى خلق الاعمال.
20. نبراس الضیاء در معنى «بداء».
21. عیون المسائل.
22. تفسیر قرآن.
23. شرح استبصار در حدیث.
24. رساله اى در ابطال زمان موهوم.
25. رساله اى در جیب (زاویه سینوس در علم ریاضى).
26. الایماضات و التشریقات در حدوث و قدم عالم که در حاشیه قبسات به چاپ رسیده است.
27. انموذج العلوم، حل بیست اشکال درباره ریاضى، کلام و اصول فقه.
28. الایقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد در حاشیه قبسات به چاپ رسیده است.
29. اربعة ایام.
30. الاعضالات العشرینیة.
31. امانت الهى.
32. اثبات ولایت خاصّه على (ع)، بى استناد به ادلّه نقلى.
33. برهان اسدّ و اخصر.
34. تأویل المقطعات.
35. تحقیق علم الواجب.
36. تشریق الحقّ.
37. التصحیحات و التقویمات شرح کتاب تقویم الایمان است.
38. تعلیقة رجال کشّى.
39. تعلیقة شرایع الاسلام.
40. تعلیقة صحیفه سجادیه.
41. تفسیر سوره اخلاص.
42. تقدیسات در حکمت الهى و ردّ شبهه ابن کمونه.
43. حاشیه تعلیقات ابن سینا.
44. حاشیه تقویم الایمان.
45. حاشیه جمع بین رایى الحکیمین.
46. حاشیه حاشیه خفرى بر شرح تجرید.
47. حاشیه بر شرح مختصر عضدیّه.
48. حاشیه شفا.
49. حاشیه قواعد الاحکام در فقه.
50. حاشیه حدوث العالم در فلسفه.
51. حاشیه مختلف الشیعه در فقه.
52. حاشیه معراج نامه.
53. حاشیه من لا یحضره الفقیه در حدیث.
54. الحرز الحارز.
55. الحکمه
56. الحروف و الاعداد.
57. حلّ الاعضالات.
58. حلّ مسایل اقلیدسى.
59. حاشیه رساله تنازع الزوجین در فقه.
60. خطبه النکاح در فقه.
61. الخلسات و الخلعیات.
62. درّة البیضا.
63. دیوان اشراق.
64. دوازده امام.
65. رسالة الاغالیط.
66. رسالة فى اثبات سیادة المنتسب بالامّ الى هاشم.
67. رسالة فى تنازع الزوجین قبل الدخول فى قدر المهر.
68. رسالة فى التوحید.
69. رسالة فى علم الواجب.
70. رسالة فى قدرة الواجب.
71. رسالة فى مذهب ارسطاطالیس.
72. رسالة فى فنون العلم و الصناعات.
73. رسالة فى صیغ العقود.
74. شرح تهذیب الاحکام.
75. شرح حدیث انّما الاعمال بالنیّات.
76. شرح حدیث تمثیل على بسورة التوحید.
77. شرح حدیث نیّة المؤمن خیر من عمله.
78. شرح مختصر الاصول.
79. شرح نجات.
80. شرح تقدمه تقویم الایمان.
81. شرح التسمیة حدود دو هزار بیت درباره امام عصر (عجّ) است.
82. رسالة فى الصلاة الجمعه.
83. ضوابط الرضاع.
84. عرش التقدیس.
85. رسالة فى فضیلة سورة التوحید.
86. عیون المسائل المنطوى على لطائف الدقائق و طرائف الجلائل.
87. قانون العصمة و برهان الحکمة.
88. القبضات.
89. قوس النهار.
90. قیاسات حقّ الیقین.
91. قضا و قدر.
92. لطائف غیبیه.
93. مخزن الاسرار و مشرق الانوار.
94. المعلّقات على تقویم الایمان.
95. المعلّقات على السبع الشداد.
96. رسالة فى معنى القدرة.
97. مواقیت العلوم.
98. رسالة فى النصف النهار.
99. اثولوجیا (میمرات).
100. جدوى الدعا.
101. المناهج السویه.
102. میزان المقادیر.
103. الجُنَّة الواقیة و الجَنّة الباقیة.
104. تشریق الحقّ.
105. الخلعیة فى الصلوة و مقدماتها.
106. رسالة فى علم النبى(صلى الله علیه وآله).
107. الاعضالات العویصات فى فنون العلوم و الصناعات جواب بیست مسئله مهم در علم ریاضى، کلام، منطق، اصول، فقه و حکمت است.
گرایش هاى عرفانى
میرداماد افزون بر تکیه کردن به برهان و استدلال، گرایش هاى عرفانى نیز داشت به طورى که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحى اش در راه عرفان بود. وى خاطره اى درباره خلسه هایش نقل مى کند که بیانگر این عوالم است:
ـ...در یکى از روزهاى ماه خدا،... پس از نماز عصر، هنگامى که روى به قبله نشسته بودم و دعاهاى پس از نماز را مى خواندم، ناگهان خوابى بسیار سبک، مانند خلسه، مرا فراگرفت. در آن حال، نورى رخشان و سرشار از شکوه در برابرم آشکار شد نور چون پیکر انسانى مى نمود که بر پهلوى راست خفته باشد. در پشت این پیکر نورانى، نورى دیگر مى درخشید، با شکوه فزون تر و پرتو فراوان تر که چون انسانى نشسته مى نمود.
گویا به خاطرم گذشت یا کسى مرا آگاه کرد که فرد آرمیده، سرور ما، امیرمؤمنان(علیه السلام) و آن که پشت سر وى نشسته، سالار ما، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است. من در برابر آن که آرمیده مى نمود، بر زانوان نشسته بودم. در این هنگام، واپسین فرستاده آفریدگار به من نگریست و در حالى که دست مبارکش را بر پیشانى، گونه و محاسنم مى کشید، لبخند زد. گویا با این کار اندوهم را از میان مى برد، بیمارى دلم را درمان مى کرد و مرا به سرآمدن روزهاى تلخ مژده مى داد!
در آن هنگام، چنان دیدم دعایى که به خاطر داشتم، نزد پیامبر بر زبان مى رانم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: چنین بخوان:
محمّد رسول الله(صلى الله علیه وآله) أمامى و فاطمة بنت رسول الله(علیها السلام) فوق رأسى و أمیرالمؤمنین على بن ابى طالب وصىّ رسول الله(صلى الله علیه وآله)عن یمینى والحسن و الحسین و علىّ و محمّد و جعفر و موسى و علىّ و محمد و على و الحسن والحجّة المنتظر أئمّتى ـ صلوات الله و سلامه علیهم ـ عن شمالى و أبوذر و سلمان و مقداد و حذیفة و عمّار و اصحاب رسول الله(صلى الله علیه وآله) من ورائى و الملائکة(علیهم السلام) حولى والله ربّى ـ تعالى شأنه و تقدّست أسماؤه ـ محیط بى و حافظى و حفیظى والله من ورائهم محیط، بل هو قرآن مجید، فى لوح محفوظ، فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین.
چون دعا را ـ چنان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آموزش داد ـ به پایان رساندم، حضرت فرمود: دیگر بار بخوان.
دیگر بار خواندم. پیامبر پیوسته فرمان مى داد و من دعا را تکرار مى کردم تا آن که نیک به خاطر سپردم. در این هنگام، به خود آمدم و آن حالت از میان رفت حالتى که تا روز رستاخیز براى از کف دادنش افسوس مى خورم!([23])
صفات اخلاقى
حکیم فرزانه در حکمت علمى و اخلاقى فردى، ممتاز بود و به همراهى حکمت نظرى با تهذیب اخلاق، تأکید داشت و حکمت بدون تهذیب را باعث گمراهى و ضلالت مى دانست. او به دستورها و فرایض دینى به عنوان «آداب سیر و سلوک» بسیار اهمیت مى داد. به قرآن علاقه اى بسیار عمیق داشت به طورى که هر شب نصف قرآن را تلاوت مى کرد. آن اندازه مى خوابید که براى پرداختن به کارهایش تجدید قوا کرده باشد و غذا به اندازه اى مى خورد که توان تحقیق و کارهاى دیگرش را داشته باشد.([24])
اغلب اوقات، به ذکر خدا و تزکیه نفس مشغول بود و شب ها در حال تهجّد. اهمیت زیادى به اداى نوافل مى داد و هیچ یک از نوافل را ترک نمى کرد و این وضع را از سنّ بلوغ تا زمان وفات، ادامه داد.([25])
تواضع
یکى از سجایاى اخلاقى میرداماد چنین است که وى از دوستان شیخ بهایى بود. روزى این دو عالم بزرگوار، همراه یکى از شاهان صفوى، سوار بر اسب، از شهر خارج شدند. میرداماد، بر خلاف شیخ بهایى، تنومند و چاق بود، به همین جهت، اسب میرداماد آهسته تر حرکت مى کرد در نتیجه بین او و شیخ بهایى، فاصله افتاد. شاه صفوى براى آزمایش دوستى و صمیمیت آن دو، نخست نزد میرداماد رفت و گفت: شیخ بهایى جلوتر از ما حرکت مى کند، معلوم است به ما اعتنا نمى کند و فرد مغرورى است! میرداماد در جواب فرمود:
این طور نیست بلکه علّتش این است آن اسب از این که عالمى مانند او را حمل مى کند به وجد آمده و به سرعت حرکت مى کند.
آن گاه شاه خود را به شیخ بهایى رساند و به او گفت: میرداماد از ما عقب تر است مثل این که به ما اعتنا نمى کند یا خودش را از شما بالاتر مى پندارد! شیخ بهایى فرمود:
آن اسب که یواش تر حرکت مى کند و عقب مانده، حق دارد زیرا دریایى از علم را حمل مى کند.
و سپس در اوصاف میرداماد صحبت هایى کرد شاه صفوى از خلوص و تواضع این دو دانشمند، شگفت زده شد و آنان را ستود.([26])
شیر و مثلّث زرّین
میرداماد، میرفندرسکى و شیخ بهایى در یکى از تالارهاى دربار صفوى نشسته بودند که شیرى زنجیر گسست و بدان تالار روى آورد. شیخ بهایى دست و پاى خویش جمع کرد و چهره پوشاند، میرفندرسکى از جاى نجنبید و میرداماد به سجده رفت.
اندکى بعد، گماشتگان آمدند، شیر را به زنجیر کشیدند و به جایگاه ویژه اش باز گرداندند. یکى از خدمتگزاران سبب کردارشان را پرسید.
میرداماد فرمود: من در سیادت خویش تردید نداشتم و مى دانستم شیر، حُرمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)نگاه مى دارد و پیکر فرزندش را نمى درد. پس به پاس این موهبت الهى، سجده شکر به جا آوردم.
میر فندرسکى گفت: مى دانستم توان تسخیر شیر را دارم و به من آسیب نمى رساند.
شیخ بهایى پاسخ داد: من به یارى دانش دریافته بودم که تا شیر گرسنه نباشد، کسى را نمى آزارد ولى چنان که طبیعت بشر است، از خود دفاع کردم.([27])
وفات و مدفن
در سال 1040 ق. شاه صفى جهت زیارت عتبات عالیات، عازم عراق شد وى از میرداماد خواست که در این سفر، همراه او باشد. میرداماد که عاشق اهل بیت بود و نمى توانست به راحتى از کنار این پیشنهاد بگذرد، قبول کرد.
در بین راه، دانشور کهنسال شیعه، سخت مریض شد و مسیر کربلا و نجف دار فانى را وداع گفت. پیکر پاکش را به نجف اشرف منتقل و در جوار قبر امیرمؤمنان على(علیه السلام)دفن کردند.([28])
ملاّ عبدالله کرمانى سال وفات او را به حروف ابجد، چنین سروده است:
فغان از جور این چرخ جفا کیش *** کزو گردد دل هر شاد، ناشاد
ز اولاد نبى، داناى عصرى *** که مثلش مادر ایّام کم زاد
محمّدباقر داماد، کز وى *** عروسِ فضل و دانش بود دلشاد
خرد در ماتمش گریان شد و گفت: *** عروس علم دین را مرده داماد([29])([30])
[1]. ریحانة الادب، ج 6، کتابفروشى خیام، تهران، سوم، 1369، ص 56 و 58 شیخ عباس قمى، فوائد الرضویه، ص 419.
[2]. غلامحسین ابراهیم دینانى، ماجراى فکرى فلسفى در جهان اسلام، طرح نو، ص 301.
[3]. فصلنامه مشکوة، ش 43، تابستان 1373، ص 93.
[4]. حلبى، على ,,,,,اصغر، تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلام، اساطیر، تهران، چاپ اوّل، 1373، ص 461 فوائد الرضویه، ص 419.
[5]. فصلنامه مشکوة، ش 43، ص 94 میر محمدباقر داماد، قبسات، به اهتمام مهدى محقق، دوم، نشر دانشگاه تهران، 1367، مقدمه، ص 25، به نقل از سایه اشراق، زندگینامه میرداماد، عباس عبیرى، گرگان، قم، 1376، ص 17.
[6].
[7]. ریحانة الادب، ج 6، ص 58.
[8]. محمد بن سلیمان، تنکابنى، تذکرة العلما، آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ اوّل، 1372، ص 178.
[9]. محمد تنکابنى، قصص العلماء، علمیه اسلامیه، تهران، ص 333.
[10]. محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجناب فى احوال العلماء و السادات، ج 2، اسماعیلیان، قم.
[11]. محمد تنکابنى، قصص العلما، ص 334.
[12]. جلال الدین آشتیانى، شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360، ص 5 به نقل از سایه اشراق، ص 40.
[13]. محمدباقر، موسوى خوانسارى اصبهانى، روضات الجنات، ج 2، اسماعیلیان، قم، ص 62.
[14]. میرداماد، دیوان اشعار، به نقل از سایه اشراق، ص70.
[15]. فصلنامه مشکوة، ش 43، ص 105.
[16]. عبدالله نعمه، فلاسفه شیعه، ترجمه سید جعفر غضبان، کتابفروشى ایران، تبریز، 1347، ص 408.
[17]. رسول جعفریان، تاریخ ایران اسلامى، صفویه از ظهور تا زوال، دفتر چهارم، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، قم، چاپ اوّل، 1378، ص 260 و 253.
[18]. هانرى کربن، ملاّصدرا، صدرالدین شیرازى، جاویدان، چاپ پنجم، 1372، ص 43.
[19]. تاریخ ایران اسلامى دفتر چهارم، صفویه از ظهور تا زوال، ص 252.
[20]. ملاصدرا ـ صدرالدین شیرازى، ص 49 و 48.
[21]. فصلنامه مشکوة، ش 43، ص 112 و 111.
[22]. قصص العلما، ص 335.
[23]. سایه اشراق، ص 3 و 52 فوائد الرضویه، ص 424.
[24]. فصلنامه مشکوة، ش 43، ص 113 و 112.
[25]. فلاسفه شیعه، ص 409.
[26]. ماهنامه حوزه، ش 28، سال پنجم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص 50 ریحانة الادب، ص 59 فوائد الرضویه، ص 423.
[27]. سایه اشراق، زندگینامه میرداماد، ص 128.
[28]. شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، ص 5.
[29]. عروس علم دین را مرده داماد = 1040.
[30]. حسین نخجوانى، موارد التواریخ، کتابفروشى ادبیه، تهران، 1343، ص 181، به نقل از سایه اشراق.