هبة الدین شهرستانى
متوفاى 1345 ش.
سید حسین عابد از تبار آسمانیان بود. نیاکانش از محسن صراف تازید، فرزند گرانقدر امام على بن الحسین (علیهما السلام) همه در شمار نیکان جاى داشتند.([1]) او با این پیشینه سپید دل به مهر خاندانى بست که از پشتوانه هاى افسانه اى بهره مى بردند. دودمان شهرستانى در مناطق کربلا، نجف، کاظمین، کرمانشاه بر، همدان و اصفهان پراکنده بودند([2]) و از پارسایان نیک اختر به شمار مى آمدند. ستارگان فروزان این خاندان، که ریشه در آسمان عصمت اهل بیت (علیهم السلام)داشتند، یکى پس از دیگرى جهان را از پرتو اکسیرى دانش و ایمان سرشار ساخته بودند. اینک مریم([3]) دختر دانشور و نیک نهاد دودمان مقدس شهرستانى به همسرى سید حسین بن سید محسن صراف در مى آمد تا مقدمات میلاد یکى از بزرگترین بیدارگران خاور زخم خورده فراهم آید.
رؤیاى صادق
اندک اندک رجب 1301 ق. فرار سید. در بامداد سه شنبه بیست و چهارم این ماه میرزا على شهرستانى، دانشور ارجمند سامرّا، به خانه سید حسین عابد شتافته، وى را از رازى سترگ آگاه ساخت. سخن میرزا على کوتاه و روشن بود:
دیشب طنین مهر آمیز آوایى، سکوت سنگین رؤیایم را شکست و گفت: فردا نوزاد مریم پاى به گیتى مى دهد او را محمد على بخوانید و هبة الدین لقب نهید.([4])
نیمروز فرزند مریم چشم به جهان گشود([5]) و بر درستى رؤیاى دوشین میرزا على گواهى داد.
آغاز راه
سید حسین، که عابد شهرت داشت، دانشورى پارسا و پژوهشگرى توانا بود. پژوهشگرى که بیشتر وقتش را در تحقیق مسایل معنوى مى گذراند. کتابهایى مانند الفتوحات الغیبیة فى الختوم و الاحراز و الادعیه و دموع الشمعة فى ادعیة لیلة الجمعه، که از آن بزرگمرد بر جاى مانده، نشانگر دانش، بینش و کردار عارف بیدار دل سامرّاست.([6])
همسرش مریم نیز در گروه دانشوران جاى داشت و در ریاضیات، تاریخ، ادبیات و شعر سرآمد بانوان روزگار بود.([7])
بى تردید تعیین نخستین روزهاى آموزش براى فرزندى، که از چنین پدر و مادرى بهره مى برد دشوار است. ولى مى توان گفت که آموزش رسمى هبة الدین از ده سالگى آغاز شد. فرزند پیر پارساى سامرّا در مدتى کوتاه، صرف، نحو، معانى، بیان، بدیع، حدیث، درایه، رجال، فقه و اصول سطح متوسط، تاریخ، هیئت، حساب و هندسه را در کربلا به پایان رسانده([8])، مى رفت تا در سایه عنایتهاى پروردگار بر قله هاى بلند دانش و معنویت فراز آید که نیمه ذى قعده 1319 ق. فرا رسید و عارف روشن بین سامرّا در 73 سالگى چشم از جهان فرو بست.([9])
آیه روشن
اندکى پس از تدفین پیکر سید حسین در حریم امام کاظم(علیه السلام)([10]) دانشمند برجسته نجف، سید مرتضى کشمیرى، که با عارف از دست رفته آشنایى دیرین داشت، در کربلا به دیدار سید محمد على شتافته، ضمن تسلیت مرگ پدر، از وى خواست براى ادامه تحصیل رهسپار حریم امیر مؤمنان (علیه السلام) شود. ولى فرزند مریم نمى توانست بدین پیشنهاد پاسخ مثبت دهد. مخارج فراوان کوچیدن، شیوه نامعلوم زندگى در آن دیار و از سوى دیگر هواى بهره گیرى از محضر بزرگان آن سامان وى را در تردید افکنده بود. سید کشمیرى با مشاهده دودلى فرزند سید حسین گفت: شایسته است به کتاب خداوند روى آوریم. آنگاه قرآن گرفته، با آفریدگار به رایزنى پرداخت. کلام الهى چنین آشکار بود که نه تنها هبة الدین، بلکه میهمانش را نیز در شگفتى فرو برد:
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَریَمَ وَامَّهُ آیَةً وَ آوَیناهُما اِلى رَبْوَة ذاتِ قَرار وَ مَعین»([11])
پسر مریم و مادرش را دو نشانه خویش گردانیدیم و آنها را در فرازى داراى آرامش و آب گوارا پناه دادیم.
فرزند بانوى پاک نهاد شهرستانى با شنیدن پیام روشن پروردگار، همه تردیدها را کنار نهاده، در 21 شعبان 1320 ق. رهسپار نجف شد.([12])
سفر سبز
هبة الدین در حریم پاک امیرمؤمنان(علیه السلام)از فقیهان نامور شیعه شیخ محمد کاظم خراسانى، سید کاظم یزدى و شریعت اصفهانى فیض برد([13]) و در شمار مجتهدان شیعه جاى گرفت. او که بیش از هرچیز به بیدارى مسلمانان مى اندیشید با شیخ محمد عبده، مفتى مصر، سید محمد رضا دانشور شهره جهان اسلام و صاحب مجله «النهار» و گردانندگان مجلات «المقتطف» و «الهلال» ارتباط برقرار ساخته([14])، میان مراکز فرهنگى شیعه و سنى در عراق، مصر و سوریه پیوندى ناگسستنى پدید آورد و با انتشار مقاله ها، شعرها و گزارشهاى روشنگر در مجلات جهان عرب هدف بلند بیدارى و اتحاد مسلمانان را دنبال کرد. در این روزگار فریاد مشروطه خواهى در ایران بالا گرفت. فقیه بیدار سامرّا به حمایت از این جنبش برخاسته، با شرکت در محافل آزادیخواهان، آنها را در گزینش شیوه هاى درست مبارزه یارى داد.([15])
در 1328 ق. تلاشهاى خستگى ناپذیر دانشور مصلح جهان اسلام به بار نشست و نخستین شماره ماهنامه دینى، فلسفى و علمى «العلم» انتشار یافت.([16]) این ماهنامه دو سال منتشر شد([17]) ولى خبر پیوستن گروهى از مسلمانان بحرین به آیین ترسایان هبة الدین را اندوهگین ساخته، سمت بحرین روانه کرد.([18]) بدین ترتیب دفتر مجله العلم براى همیشه بسته شد.([19])فقیه دردمند سامرّا با افتتاح دو مدرسه اسلامى به نامهاى «اصلاح» و «اسلام»، یک ساختمان ویژه براى ارشاد نا آگاهان و سخنرانیها و نشستهاى علمى فراوان سرانجام جمع ترسایان بحرین را پراکنده ساخته، مؤمنان آن سامان را قدرتى تازه بخشید.([20])آنگاه راه هندوستان پیش گرفت تا پس از گفتگوهاى سازنده با دین باوران هند و تشکیل انجمنهاى مذهبى، رهسپار ژاپن شود ولى دیدار با سید جلال الدین مؤیدالاسلام حسینى کاشانى، نویسنده روزنامه حبل المتین، در کلکته مسیرش را دگرگون ساخت.([21])مؤیدالاسلام در آن سالهاى بحرانى، که شمارش معکوس جنگ نخست جهانى آغاز شده بود، سفر به ژاپن را سودمند نمى دانست. بنابراین هبة الدین راه یمن پیش گرفته، از آنجا به حجاز شتافت و سرانجام پس از اصلاحات در آن سرزمینها به نجف بازگشت.([22]) او بر آن بود در هر شهر و دیار انجمن مذهبى سازمان داده، آنها را با انجمن مرکزىِ نجف به یکدیگر پیوند دهد تا به هنگام نیاز نیروهاى پاکدل شتابان وارد عمل شده از مرزهاى اعتقادى دین پاسدارى کنند. ولى دریغ که آتش نبرد جهانى همه کشته هایش را خاکستر ساخت.([23])
سالهاى جهاد
در سال 1332 ق. جنگ نخست جهانى آغاز شد و غرش توپها آینده را در ابهام فرو برد. شیخ الاسلام استانبول، به عنوان رهبر معنوى مسلمانان و برترین مقام دینى دولت عثمانى ضمن صدور اطلاعیه اى مردم را به جهاد و مقاومت در برابر فرانسه، بریتانیا و روسیه فراخواند.([24])
هرچند این فتوا در بیست و سوم محرم 1333 ق. در همه مساجد بغداد خوانده شد ولى دانشمندان دینى دست پرورده عثمانیان نه تنها آن را تأیید نکردند، بلکه با ارسال پیامهاى محرمانه دولت بریتانیا را مورد حمایت و تشویق قرار دادند. دولت عثمانى در تنگنایى تاریک گرفتار آمده بود. کسانى که در سایه سلطان استانبول باغها، ثروتها و عنوانهاى مذهبى گرد آورده بودند، یکباره پدر خوانده ترک خویش از یاد برده، پیک دوستى سمت بریتانیا گسیل مى کردند. البته مقامهاى رسمى مذهبى در این موضع گیرى تنها نبودند، بلکه نمایندگان عراق در پارلمان عثمانى و عراقیان پرورش یافته در مدرسهاى نظامى استانبول نیز از سلطان عثمانى روى گردانده، براى خدمت به ملکه بریتانیا به رقابت پرداختند.([25])در چنین شرایطى شیعیان، که همواره شهروندانى درجه دوم و سزاوار اهانت به شمار مى آمدند، به پیروى از فقیهان نجف احساس مسؤولیت کرده، سرنوشت خویش را با سرنوشت دولت سست بنیاد عثمانى پیوند زدند.([26]) سید هبة الدین همراه روحانیان بزرگ چون شیخ الشریعه اصفهانى میرزا مهدى بن ملا کاظم خراسانى و سید مصطفى کاشانى رایت مقدس بارگاه على(علیه السلام) برداشته، در میان شعارهاى پیوسته مردم سمت جبهه روان شد. آنها شب را در کوفه به سر برده، بامداد همراه سید محمد فرزند حضرت سید کاظم یزدى و سوارانى که بدانان پیوسته بودند، ادامه مسیر دادند.([27])
انبوه مجاهدان در 21 محرم 1334 به بغداد رسیدند. بغداد در آن سال نقطه اوج همایشهاى وحدت بود. عصر جمعه، بیست و پنجم محرم، حضرت آیت الله العظمى شیخ الشریعه اصفهانى همراه سید هبة الدین و دیگر دانشورانِ عازم جبهه به دیدار اندیشمندان اهل سنت در اعظمیه شتافتند و در محفلى سراسر یگانگى، روشنى و دوستى شرکت جستند. هبة الدین که نمى توانست بدین مقدار، در وحدت شیعه و سنى، بسنده کند، در راستاى نزدیکى فزونترِ نیروهاى فرهنگى مسلمان، دو روز بعد در یکشنبه بیست و هفتم محرم از دفتر نشریه صدى الاسلام بازدید کرد و تلاش دست اندرکاران آن نشریه را ستود.([28])
سپاه ارادتمندان اهل بیت(علیهم السلام)سرانجام به جبهه رسید و در نبرد با نیروهاى بریتانیا دلاورانه شرکت جست. توجه به یکى از تلگرافهاى فقیه سامرّا از جبهه کوت مى تواند نشانه روشن شجاعت و تلاش آن بزرگمرد در تقویت روحیه مردم و رزمندگان باشد:
«ففى ثالث شباط بالعلم الحیدرى الشریف مع الوفد العلمى النجفى زرنا معسکر الاسلام المحیط بالکوت فشکرنا من صمیم القلب شجاعة عسکرنا الابطال و مفاداتهم فى استرجاع اراضینا المغصوبة و بهم قائدهم الغیور المبطل الجسور نادرة الایام حضرة خلیل بک القائد العام و معا نقول الله الهیئة العسکریه لم تکن حتى الیوم فى العراق بهذا الانتظام و الترتیب مستحضرة للقوى التمنعیة حسب القانون الالهى و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة فالمنتظر سرعة محو الاعداء بعون الله تعالى.»([29])
در سوم شباط با پرچم شریف على(علیه السلام)، همراه گروهى از دانشوران نجف لشگرگاه سپاه اسلام در جبهه کوت را زیارت کردیم. از صمیم قلب شجاعت سپاهیان دلیر و فداکاریهاى آنان را در بازپس گیرى سرزمینهاى غصب شده، سپاس گفتم، در حالى که فرمانده دلاور و بى باکشان، مرد کمیاب روزگار، فرمانده کل حضرت خلیل بک نیز در میان آنها بود. ما همه بر این باوریم که سپاه ما تاکنون هرگز در عراق چنین نظم و ترتیب نداشته، این گونه به حکم قانون الهى «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه» آماده دفاع نبوده است. انتظار مى رود دشمنان، به یارى پروردگار بسرعت نابود شوند.
ارمغان اشغالگران
تلاشهاى خستگى ناپذیر فقیهان نجف سـرانجام در اثر بى کـفایتى افسـران و سـربازان عثمانى و عـدم تجربه و تجـهیزات کـافى مؤمنان رزمـنده به ضعف گرایید و در 1336 هـ ق عراق زیر چکمه ارتشیان بریتانیا قرار گرفت. برق سرنیزه هاى انگلیسى زندگى را در کـام فـقیه آزاده سـامرّا ناگـوار ساخـته، وى را بـه بازنگرى در استراتژى مبارزه فرا خواند. بدین ترتیب مجتهد دلاور شهرستانى یکباره در نیام خاموشى فرو رفت و سکوت را پوشش تلاشهاى فراوان خویش ساخت.([30]) کارگزاران لندن که خاموشى هبة الدین را دلیل چشم پوشى وى از مـبارزه مى پنداشـتند، بر آن شدند تا با کشاندن او به صفوف انگلیسیان جاى پـاى بریتانیا در عراق را استحکام بخشند. در این راستا محمد سرور خان نیابت فرماندار سیاسى کربلا در 1337 ق. از هبة الدین خواست تا با اختیارات کامل و بى هیچ شرطى مقـام قـضاوت را بر عهده گیرد. فقیه بیدار سامرّا که با روشن بینى الهى خویش نقشه دشمنان را خوانده بود، از پذیرش این مقام سرباز زد.([31])
اشغالگران برخلاف شعارهاى روزهاى آغازین جنگ، که خود را ناجى اعراب مى خواندند، از هیچ ستمى بر مردم نگون بخت عراق فروگذار نمى کردند. خاطره اى که عبدالعزیز قصاب، یکى از شهروندان آن روزگار عراق، به رشته نگارش کشیده، مى تواند تصویر روشنى از شیوه برخورد آنان با مردم ترسیم کند:
آنها هرکس را که با نظام عبور و مرور در خیابانها و بویژه پل مخالفت مى کرد با بى رحمى تمام آماج ضربات خویش قرار مى دادند. روزى کاروانى از زایران ایرانى از پل مى گذشت... همه کاروانیان چنانکه نیروهاى انگلیسى تصویب کرده بودند، از اسبها به زیر آمده، در حالى که چارپایان را یدک مى کشیدند، پیاده از پل مى گذشتند. تنها یکى از مسافران به دلیل معلولیت همچنان سواره راه مى پیمود. سرباز بریتانیایى با مشاهده وى، خشمگینانه یورش برده، او را آماج ضربه هاى شدید عصاى زمخت خود قرار داد. مسافران بدان امید که سرباز از کردار ناپسندش دست بردارد، فریاد زدند: بیمار است، عاجز است. ولى سرباز آنقدر به زدن ادامه داد، که زایر معلول از استر به زیر افتاد. همراهانش ناگزیر وى را بر کتف نهاده، از پل عبور دادند.([32])
خشونت بسیار سربازان اشغالگر و بى احترامى آنها به مقدسات مذهبى مردم([33]) روز به روز فزونى مى یافت و فضاى جامعه را براى شورشى فراگیر آماده مى ساخت. لندن با درک شرایط در 1336 ق. به سیاستى نوین روى آورد. سیاستى که حضورشان را مشروع جلوه دهد و منافع درازمدتشان را تأمین سازد. بنابراین مسأله همه پرسى درباره آینده عراق را مطرح کردند.([34]) سید هبة الدین که از نقشه هاى استعمارگران آگاه بود. با همکارى شیخ محمد رضا شیرازى - فرزند میرزا محمد تقى شیرازى مرجع عصر - و گروهى از مؤمنان انجمن سرى «الجمعیة الوطنیة الاسلامیة» را بنیاد نهاد.([35]) هدف این گروه استقلال کامل عراق بود. هدفى که با فتواى مشهور مرجع بزرگ روزگار میرزا محمد تقى شیرازى مبنى بر اینکه هیچ مسلمانى حق ندارد غیر مسلمان را براى حکومت بر مسلمانان انتخاب کند، فراگیر شد([36]) و نقشه همه پرسى اشغالگران را با ناکامى روبرو ساخت.
در جبهه استقلال
تلاشهاى بسیار «الجمعیة الوطنیة الاسلامیة» سرانجام گردهمایى استقلال جویانه در بغداد و کاظمین را پى افکند. پیام مرجع بزرگ شیعه حضرت آیت الله العظمى شیرازى، درباره لزوم شرکت فراگیر مردم در تظاهرات و همایشهاى صلح آمیزِ استقلال، آتش استقلال خواهى را در همه عراق شعله ور ساخت. در پى این پیام شوراى سرى رهبرى انقلاب که هبة الدین نیز در شمار اعضاى آن جاى داشت، زیر نظر آیت الله العظمى شیرازى تشکیل شد، تا خیزش مردمى را هدایت کند.([37])
از سوى دیگر انگلیس، که هرگز نمى توانست منافع سرشار عراق را نادیده بگیرد، در برابر تظاهرات مسالمت آمیز مؤمنان به خشونت فزونتر روى آورد، خشونتى که به یورش عشایر منطقه «رمیشه» به اشغالگران انجامید. این یورش هرچند آغازى پیروزمند داشت ولى اندک اندک به ضعف گرایید و آمار شهیدان و مجروحان فزونى یافت.([38]) مرجع بیدار شیعه، که از خونریزى و ناهماهنگى نیروها در رویارویى با اشغالگران بیمناک بود، سید هبة الدین و میرزا احمد خراسانى را به بغداد فرستاد تا ضمن تهدید انگلیسیان به جهاد فراگیر مردمى، آنها را از خونریزى بیشتر باز دارند. ولى ویلسون، نماینده بریتانیا در عراق، از پذیرش پیشنهاد آتش بس خوددارى کرد.([39]) بدین ترتیب همه چیز براى انقلاب آماده شد و فتواى مشهور مرجع بزرگ میرزا محمد تقى شیرازى زنگهاى جهاد را به صدا درآورد.([40])
هبة الدین در این خیزش همگانى نقشى ارزنده داشت. او از سوى مرجعیت شیعه به سران قبیله ها پیام مى فرستاد، از آنان درباره کردارشان توضیح مى خواست و آنها را در برآوردن نیازهایشان یارى مى داد. نقش آن بزرگمرد چنان بود که فرماندهان وى را «هیبت الدین» مى خواندند. ترجمه یکى از نامه هاى باقى مانده از آن روزگارِ سراسر آتش و خون مى تواند گویاى این حقیقت باشد:
به حضرت هیبة الدین سید محمدعلى شهرستانى دام ظله العالى
سلام رحمت خداوند و برکاتش بر شما باد! به عرض مى رساند سید عباس و سید علوان را به سوى شما فرستادیم... امید به احسان، یارى و همت شما بسته ایم. باشد که تلاشها را ملاحظه کنید و کمکهایى براى مصرف مجاهدان گسیل دارید, یا اجازه دهید به وطن بازگردیم. اکنون هشت ماه است که به نبرد مشغولیم. اندوخته هامان پایان یافته است. اگر بخواهیم از مردم وام گیریم، نمى دهند. بى آنکه چیزى را براى مصرف داشته باشیم، باقى مانده ایم. این مطلب بر شما پوشیده نیست و آشکار نیز مى گردد.
شعلان الجبر، رئیس قبیله آل ابراهیم(علیه السلام).
در کشاکش این نبرد نابرابر مردم کربلا به ارگانهاى دولتى یورش برده، کنترل شهر را در دست گرفتند و براى اداره شهر دو مجلس علمى و ملى تشکیل دادند. هبة الدین، سید ابوالقاسم کاشانى، سید حسین قزوینى و گروهى دیگر از روحانیان در شمار اعضاى مجلس علمى جاى داشتند وظیفه این مجلس گسترش انگیزه اى دینى انقلاب و رسیدگى به اختلافهاى مردم بود.([41])
آتش انقلاب روز به روز شعلهورتر مى شد و همه چیز براى پدید آمدن پیروزى همه جانبه مسلمانان آماده بود ولى دریغ که حادثه اى نگران کننده آینده را در ابهام فرو برد. چهار ماه از صدور فتواى جهاد مرجع کربلا به سراى جاودانگى شتافت.([42]) وظیفه سید هبة الدین به عنوان رکن اساسى شوراى رهبرى انقلاب بسیار سنگین شده بود. پیشگیرى از تضعیف روحیه رزمندگان و تلاش در استمرار قدرتمندانه جهاد بخشى از این وظیفه الهى بود. پیام تسلیت آن بزرگمرد به فرماندهان نیروهاى مردمى مى تواند نشانگر گوشه اى تلاشهاى وى در این باره باشد:
درگذشت حجت الاسلام و رئیس علماى اعلام، رکن نهضت عربى و روح خیزش اسلامى شیخ میرزا محمدتقى شیرازى قدّس الله روحه و نوّر ضریحه را به شما و همه جهان اسلام تسلیت مى گوییم. خورشید زندگى قدسى او هنگام غروب خورشید سه شنبه، سوم ذى حجة 1338 (شنبه سوم از ذى حجه) پس از آنکه سى درجه از فلک عمر شریفش در زنده کردن علم و نابودى کافران سپرى شد، غروب کرد. اما آنچه دلهاى سوگوارانش را تسلى مى دهد، توانمندى اهداف بلندش و پایدارى مردم در راه اوست.
بى شک اسلام به وسیله سربازان و یارانش که پس از وى باقى مانده، راهش را مى پیمایند، زنده است. پیوسته منتظر اخبار ارزشمندتان بوده و هستیم.
محمد على شهرستانى([43])
هرچند سید هبة الدین در شعله ور نگهداشتن آتش نبرد تلاش فراوان کرد، ولى اختلاف عشایر، توطئه هاى عوامل دشمن، طولانى شدن نبرد و بهره گیرى بریتانیا از سلاحهاى پیشرفته و تجربه هاى دیرین، سـرانجام رزمندگان مؤمن را به ناتوانى کشاند. در این شرایط ورود نماینده جدیدِ لندن به صحنه سیاست عراق و تبلیغات فراوان او در پذیرش خواستهاى انقلابیان از سوى انگلیس، بر تردید رزمـندگان افزود و انـدک انـدک معـادله نبرد را به سود اشغالگران دگرگون ساخت.([44]) گروهى از کربلاییان شوریده، بر شوراى رهبرى انقلاب چیرگى یافتند و نمایندگانى را براى صلح به بغداد فرستادند. نمایندگان انگلیس با پنج شرط، پیشنهاد صلح را پذیرفتند, شرطهایى که نخستین آنها تسلیم هفده نفر به نیروهاى بریتانى، در مدت 24 ساعت، بود. هبة الدین در شمار این هفده نفر جاى داشت.([45])
بدیـن ترتیب فقیه نستوه سامرّا به زندان افکنده شد و اندکى بعد از سوى دادگاه ویژه نظامى به اعدام محکوم گردید.([46])
او در 1339 پس از نه ماه مورد عفو عمومى پادشاه قرار گرفت([47]) و دیگر بار به عرصه مسؤولیتهاى خطیر گام نهاد.
فرست طلایى
در سال 1339 ق. سرانجام سیاستهاى نوین بریتانیا به بازنشست و نیروهاى اشغالگر هراسان از نفرت فزاینده مردم به حاشیه ناپیداى صحنه پناه برده، فرمانروایى متن را به ملک فیصل سپردند.([48]) فیصل که براى به دست آوردن اعتماد مردم چاره اى جز گماردم برخى از خوشنامان در دستگاه اداره کشور نمى دید، پست وزارت معارف را به فقیه بیدار سامرّا پیشنهاد کرد.
هرچند سید هبة الدین پذیرش این پیشنهاد را نمى پسندید و آن را فرصتى براى بهره گیرى راز نام نیک مبارزان راه آزادى مى دانست ولى پافشارى فراوان آشنایان در استفاده از فرصتى، که شاید دیگر هرگز تکرار نمى شد، وى به پذیرش واداشت.([49]) او در این مقام نخست مستشاران بریتانیایى و استادان خارجى را از کار برکنار کرد، مدرسه هاى ابتدایى و متوسطه بنیاد نهاد، عشایر را از مدارس سیار برخوردار ساخت، مدرسه صنایع بغداد را از انگلیسیان باز پس گرفت و براى نخستین بار در تاریخ آموزش و پرورش نوین کشورهاى اسلامى مسأله تربیت دینى دانش آموزان را استادان را مورد تأکید قرار داد.([50])
پیروزیهاى فقیه سامرّا در اصلاح نظام آموزشى عراق استعمارگران را در نگرانى فرو برد. بنابراین چنان عرصه را بر وى تنگ ساختند که ناگزیر در بیستم ذى حجة 1340 ق. استعفا داد.([51])
مدتى بعد دیوان عالى تمییز احکام بر اساس مذهب جعفرى شکل گرفت و مسؤولیت آن به سید هبة الدین سپرده شد. هرچند دانشور بزرگ سامرّا پس از تجربه وزارت معارف، شرکت در کارهاى اجرایى را شایسته نمى دانست، ولى دیگر بار به اصرار برخى از فقیهان شیعه مسؤولیت پذیرفت.([52]) تلاش در سازماندهىِ دادگاههاى شرعى و پیوند آنها با دیوان عالى، گزینش داوران شایسته، تبیین احکام و تنظیم قوانین لازم در شیوه دادرسى بخشى از اقدامات فقیه بیدار سامرّا در این مقام به شمار مى رود.([53])
سالهاى بیمارى
در 1342 همزمان پذیرش مسؤولیت دیوان عالى تمییز، بیمارى چشم هبة الدین را در رنج فرو برد. بیمارى دشوارى که با جراحى سال 1345 اندکى بهبود یافت([54]) ولى هرگز ریشه کن نشدحتى سفر 1349 به سوریه و بهره گیرى از تخصص پزشکان آن سامان نیز دستاوردى جز رنج فزونتر در پى نداشت.([55]) البته بیمارى هرگز به معناى پایان کوششهاى معمول و گوشه گیرى فقیه بیدار عراق نبود. آن بزرگمرد در سال 1353 براى شرکت در انتخابات مجلس شوراى ملى از دیوان عالى تمییز احکام جعفرى کناره گرفت و به عنوان نماینده استان بغداد رهسپار مجلس شد. مجلسى که بیش از چند ماه دوام نیاورد و سرانجام در ذى حجه همان سال منحل شد.([56])
انحلال مجلس براى سید هبة الدین فرصتى طلایى بود. او هرچند از درد چشم و کاهش شدید بینایى رنج مى برد، ولى مى توانست دیگر بار به پژوهشهاى ژرف خویش پردازد. بنابراین در صحن شریف امام کاظم(علیه السلام)کتابخانه اى با عنوان «مکتبة الجوادین العامه» بنیاد نهاد، جایگاهى براى پذیرش میهمانان در آن پدید آورد تا ضمن دیدار با مردم و اندیشمندان، آنها را با دردهاى جامعه آشنا سازد. البته آن فقیه بیدار بدین مقدار بسنده نکرده، همه روزه به انبوه نامه هاى رسیده، پاسخ مى گفت و مخاطبانش را با مسؤولیتهایشان آشنا مى ساخت.([57])
سرانجام تیرگى بر دیدگان مصلح بزرگ جهان اسلام سایه افکند و آن دانشور فرازانه را در نابینایى فرو برد. البته از دست دادن بینایى هرگز وى را از تحقیق و نگارش باز نداشت. هر روز کتابهاى مورد نیاز را برایش مى خواندند و آن بزرگمرد به عادت معمول مقاله یا کتاب مى نوشت.([58]) او همواره مى گفت: پروردگار لطف کرده هر روز مى توانم به اعانت دست چهل صفحه بنویسم.([59])
شوال سوگناک
اندک اندک بیمارى بر پیکر مصلح کهنسال سامرّا پنجه افکند و اندیشه والایش در ناتوانى فرو رفت، به گونه اى که دیگر حتى دوستانش را نیز به خاطر نمى آورد. این امر بر آشنایان نزدیکش گران آمد، بنابراین زیارتش را محدود ساختند،([60]) براى نخستین بار پس از 85 سال هبة الدین با خاموشى پیوند خورد. سکوتى که چیزى جز آرامش پیش از توفان نبود. سرانجام گردباد مرگ وزیدن گرفت و در شب دوشنبه بیست و ششم شوال 1386 ق.([61]) ریشه هاى یکى از کهنسال ترین درختان حوزه هاى علمیه را از خاکهاى مادیت برون آورده، به جهان ناپیداى جاودانگى برد.
از آن بزرگمرد، که در حریم پاک امام کاظم(علیه السلام)به خاک سپرده شد،([62]) بیش از 109 کتاب و رساله به یادگار مانده است.
المحیط فى تفسیر القرآن، فیض البارى یا اصلاح منظومه سبزوارى، الهیئة و الاسلام، الشریعة و الطبیعة، الدلائل و المسائل، التوت و الملکوت و نور الناظر فى علم الرایا و المناظر بخشى کوچک از گنجینه بزرگ آثار آن دانشور سخت کوش شمرده مى شود.
[1] - هبة الدین شهرستانى، سید محمد مهدى علوى، ص5 - 4.
[2] -اسلام و هیئت، هبة الدین شهرستانى، ترجمه اسماعیل فردوس فراهانى، ص53.
[3] - هبة الدین شهرستانى، ص7.
[4] - اسلام و هیئت، ص52.
[5] - هبة الدین شهرستانى، ص7 - 6.
[6] - نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، آقا بزرگ تهرانى، ج3، ص64 - 639.
[7] - هبة الدین شهرستانى، ص7 - 6.
[8] - اسلام و هیئت، ص55.
[9] - هبة الدین شهرستانى، ص8 - 7.
[10] - هبة الدین شهرستانى، ص8 - 7.
[11] - سوره مؤمنون، آیه 50.
[12] - هبة الدین شهرستانى، ص8 - 7.
[13] - اسلام و هیئت، ص55.
[14] -هبة الدین شهرستانى، ص11 - 10.
[15] - ثورة النجف على الانگلیز، حسن الاسدى، ص62.
[16] - هبة الدین شهرستانى، ص11.
[17] - هبة الدین شهرستانى، ص11.
[18] - هبة الدین شهرستانى، ص11.
[19] - هبة الدین شهرستانى، ص11.
[20] - هبة الدین شهرستانى، ص11.
[21] - هبة الدین شهرستانى، ص11.
[22] - هبة الدین شهرستانى، ص22.
[23] - اسلام و هیئت، ص55.
[24] - الشیعة و الحکومة القومیة فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 62.
[25] - الشیعة و الحکومة القومیة فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 62.
[26] - الشیعة و الحکومة القومیة فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 62.
[27] - لمعات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، على الوردى، ج4، ص242 - 236.
[28] - لمعات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، على الوردى، ج4، ص242 - 236.
[29] - لمعات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، على الوردى، ج4، ص242 - 236.
[30] - هبة الدین شهرستانى، ص14.
[31] - هبة الدین شهرستانى، ص14.
[32] - لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، ج5، ق1، ص20 - 19.
[33] - همان کتاب، ص90 - 67.
[34] - همان کتاب، ص90 - 67.
[35] - همان کتاب، ص90 - 67.
[36] - سنوات الجمر، على المؤمن، ص21 - 20.
[37] - فقهاى نامدار شیعه، عقیقى بخشایشى، ص386.
[38] - لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، ج5، ق1، ص234 - 233.
[39] - لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، ج5، ق1، ص234 - 233.
[40] - سنوات الجمر، على المؤمن، ص21.
[41] - همان کتاب، ص294.
[42] - فقهاى نامدار شیعه، ص389.
[43] - لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، ج5، ق1، ص299.
[44] - همان کتاب، ص112 - 109.
[45] - همان کتاب، ج5، ق2، ص115 - 114.
[46] - اسلام و هیئت، ص58.
[47] - اسلام و هیئت، ص58.
[48] - از تکریت تا کوت، جودیت میلرولورى میل روا، حسن تقى زاده میلانى، ص96.
[49] - هبة الدین شهرستانى، ص14.
[50] - اسلام و هیئت، ص60 - 59.
[51] - هبة الدین شهرستانى، ص20 - 19.
[52] - اسلام و هیئت، ص58.
[53] - اسلام و هیئت، ص58.
[54] - همان کتاب، ص61 - 60.
[55] - اسلام و هیئت، ص61 - 60
[56] - اسلام و هیئت، ص61 - 60
[57] -نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، ج4، ص1416.
[58] - ریحانة الادب، على مدرس تبریزى، ج6، ص351.
[59] - اسلام و هیئت، ص61.
[60] - نقباء البشر، ج4، ص1417 - 1416.
[61] - نقباء البشر، ج4، ص1417 - 1416.
[62] - نقباء البشر، ج4، ص1417 - 1416.