خاطرات
الف) در سال 1363 هـ .ق. که حضرت آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى، مرجع عالى قدر جهان تشیّع، از عتبات عالیات به مشهد مقدّس مسافرت کردند چون اوضاع مدرسه علمیه نوّاب را مشوّش دیدند، از میرزاى نوقانى خواستند که تولیت مدرسه را قبول کنند، و در اداره مدرسه و موقوفات آن سعى جمیل مبذول دارند.
وزارت فرهنگ و اوقاف هم از این وضع استقبال نمود و کلیه امور موقوفات مدرسه و امور مربوط به ترتیب و نظم تحصیل طلاّب را هم به ایشان واگذار کرد.
میرزا با کسب اجازه از محضر آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى، و آیت الله العظمى حاج آقا حسین بروجردى (متوفّاى 1340 هـ .ش.) و دریافت حکم از طرف آن دو مرجع دینى و همچنین با اجازه از محضر میرزا محمّد مشهور به آقا زاده بزرگ (متوفّاى 1356 هـ .ق.) اقدام به تصدّى امور مدرسه و تربیت طلاّب علوم دینى نمود و تا پایان عمر ـ مدّت شش سال و چند ماه ـ تولیت مدرسه علمیه نوّاب را بر عهده داشت. وى در این مدّت مقرراتى براى مدرسه وضع کرد و اصولى براى تربیت طلاّب در نظر گرفت که در تاریخ حوزه ها بى نظیر است.([7])
حجت الاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى نوه میرزا على اکبر نوقانى درباره پدربزرگش مى گوید:
مرحوم میرزا بعد از قبول کردن تولیت مدرسه نوّاب، در دو جنبه تحوّل ایجاد نمود:
1. در موقوفات مدرسه که یازده پارچه ملک بزرگ بود و به علّت بى توجّهى، درآمد و عایدات چندانى نداشت میرزا با تجدید نظر در این باره و تعیین اجاره هاى مناسب و وضع جدید براى موقوفات مدرسه و بالا بردن سطح درآمدها، اقدام به تعمیر اساسى مدرسه و بالا بردن سطح شهریه و حقوق طلاّب مدرسه به میزان ده برابر شهریه مرسوم آن زمان کرد.
2. در امور تحصیل و تعلیم طلاّب و جذب افراد مستعد به مدرسه نوّاب و تشویق هاى مادّى و معنوى و برنامه امتحان طلاّب ـ که تا آن زمان مرسوم نبود ـ اقدام نمود و طلاّب فاضلى به حوزه هاى قم و نجف فرستاد. وى از اساتیدى همچون آیت الله میرزا مهدى اصفهانى (متوفّاى 1365 هـ .ق.) و آیت الله شیخ هاشم قزوینى (متوفّاى 1339 هـ .ش.) تقاضا کرد تا درس هاى خود را در مدرسه نوّاب برگزار کنند و خود نیز در مجلس درس آن ها شرکت مى کرد و از محضر حاج میرزا احمد مدرّسى (متوفّاى 1391 هـ .ق.) براى اقامه نماز جماعت در مدرسه نوّاب دعوت نمود. خود نیز در آنجا تدریس داشت.([8])
مرحوم استاد، کاظم مدیر شانه چى مى نویسد که نزد میرزا على اکبر نوقانى بقیه کفایه را خواندیم.([9])
بنا به نوشته استاد، محمّدرضا حکیمى:
او از پر و بال دادن به طلبه بى سواد و بى تقوا و روحانى تنبل و بى حاصل، به سختى پرهیز مى کرد و مى فرمود: طلبه به هر منظورى که درس مى خواند، اگر چه براى منبر رفتن یا امامت جماعت یا مسأله گفتن، باید سطح (ادبیات و منطق و فقه و اصول) را به خوبى بخواند و کفایه را خوب بفهمد و امتحان بدهد، آن گاه وارد کار ترویج شود. براى منبر رفتن و واعظ شدن نیز مقرراتى داشت که اگر همواره مراعات مى شد، این نابسامانى هاى دردناک در مواردى از منبرها و منبرى ها دیگر مشاهده نمى گشت.([10])
ب) میرزاى نوقانى در طول مدّت عمر خود از وجوه برّیه و سهم امام دینارى صرف معاش خود و کسانش ننمود و با این که شرعاً مجاز در تصرّف این قبیل وجوه بود، از حقّ مشروع خود به هیچ وجه استفاده نکرد.
وى براى تأمین معاش خود از حقّ التّولیه موقوفه جدّه اش ـ موسوم به گوهرشاد خانم ـ استفاده مى کرد. طبق شرایط وقف نامه، تولیت آن با میرزاى نوقانى و سپس با یگانه فرزند میرزا، آیت الله حاج میرزا مهدى نوقانى (متوفّاى 1413 هـ .ق.) و بعد از ایشان، هم اکنون با فرزند وى حجت الاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى است.
داستان دعاى مستجاب میرزا شنیدنى است ایشان هنگام بازگشت از نجف به حرم حضرت على(علیه السلام) مشرّف مى شود و از مولاى متقیان مدد مى خواهد تا معیشتى خداپسندانه داشته باشد و از دین، ابزارى براى دنیا نسازد.
وقتى به مشهد باز مى گردد، روزى به هنگام عبور از بازار، یکى از کسبه نوشته اى در اختیار ایشان قرار مى دهد و مى گوید:
این وقف نامه را مجد الاطباء ـ پسر عموى شما ـ نزد من گرو گذاشته است.
مرورى به مضمون وقف نامه نشان مى دهد که سهمى از روستاى «سیس آباد» (مشهد) از املاک گوهر شاد خانم، دختر یوسف خان جلایر، مادر کلبعلى خان جلایر، جدّه مرحوم نوقانى، از سال 1210 هـ .ق. وقف تعظیم شعایر اسلامى شده است و برابر آن وقف نامه، تولیت موقوفه با اصلح و اورع اولاد است.
میرزاى نوقانى تنها کسى بود که در آن زمان مى توانسته است تولیت موقوفه را ـ که دو سهم از بیست و چهار سهم قریه یاد شده واقع در بلوک تبادکان مشهد است ـ به عهده گیرد.
آرى داشتن راه ارتزاق درست و معیشت مستقل و عدم استفاده از سهم امام، از میرزاى نوقانى یک انسان آزاده و متنفّذ و آینده نگر ساخت.([11])
ج) در زمان میرزاى نوقانى، دو پسر بچه از سادات محترم در روستاهاى مشهد مقدّس مسموم غذایى شدند. آن ها را به بیمارستان شاه رضا (مشهد) مى آورند امّا مسؤول بیمارستان و دکترها این دو سیّد را نمى پذیرند، و هر چه اصرار مى کنند پذیرفته نمى شود تا این که این دو پسر بچه در اثر مسمومیت از دنیا مى روند و خبر به میرزاى نوقانى مى رسد. ایشان در یکى از منبرهاى خود مسؤولان بیمارستان را که بهایى مسلک بودند، سخت مورد اعتراض قرار مى دهد و آن ها را تهدید مى کند و چنان مى خروشد که همه شنوندگان را ترس و هراس برمى دارد. حتّى عالمان آن زمان به میرزا مى گویند: چرا این قدر تند سخن گفتید، نکند براى شما ایجاد مزاحمت کنند!([12])