خلیل فراهیدى
متوفّاى: 170 هـ .ق.
عنوان مقاله: آفتاب ادب
نویسنده: سیّد جعفر ربّانى
تصوّر آن که دانش هاى ادبى عرب وام دار غیرشیعیان باشد تصوّرى غیر واقع بینانه است. دانشوران زیادى را مى یابیم که پیرو اهل بیت اند و سخنانشان در فنون مختلف، مأخذ و مدرک قلمداد مى شود. از جمله آن ها «ابوعبدالرحمان خلیل بن احمد نحوى» پایه گذار دانش «عروض» است.
طلیعه
تولّد وى را یکصد سال بعد از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نام پدرش را «احمد» نگاشته اند.
مبرّد نحوى بزرگ مى گوید:
تحقیق کاوشگران علوم بر آن است که اوّل کسى که بعد از پیامبر احمد نام گرفت همو بود و این خود کرامتى همچون تولّد خلیل (آن هم در آن حدّ از هوش، علم و زهد) را در پى داشت.([1])
نسبت ها
در معرفى خلیل، چند نسبت به طور پیاپى به چشم مى خورد: نحوى، اَزْدى، یحْمُدى، فراهیدى، بصرى، عروضى:
نحوى: تنها مهارت وى در نحو، سبب این شهرت نیست بلکه او سرآمدى در این فن است که نظیرى برایش نمى توان یافت.
ازدى: ازد، قبیله بزرگ و مشهور جهان عرب است که نسبت آن به «ازد بن غوث» مى رسد. ازدیان نیز به نوبه خود، طایفه اى از «قحطان» محسوب مى گردند از آن جهت که نسب «ازد بن غوث» با هشت واسطه به فردى به نام قحطان متّصل مى شود.
پیشینیان ازدیان، همان قوم «سبأ» هستند که در یمن (جنوب غربى عربستان) مى زیستند.([2])
که ماجراى شهرهاى آباد آن ها و سدّ «مأرَب» و سیل «عَرِم» که سرزمینشان را نابود ساخت در قرآن مجید ذکر شده است.([3]) آنان بعد از این به سرزمین هاى دیگر، همچون عراق، عُمان و مدینه کوچ کردند. انصار پیامبر و همچنین تعدادى از شهداى کربلا از طایفه «ازد» بودند و على(علیه السلام) از یاران ازدى خود بسیار تمجید فرموده است.([4]) این طایفه بعداً به بیست و هفت گروه تقسیم گردید.
یحمدى: یکى از قبایل منشعب شده از طایفه ازد است.
فراهیدى: منسوب به فراهید بن مالک بن فهم بن عبدالله بن نصر بن ازد است.([5])
بعضى از مورّخان گفته اند: او نژاد فارسى داشته و از کسانى است که یمن را براى پادشاه ایران فتح کرد.
بصرى: گر چه خلیل، اهل عمان بوده و از ازدیان آن منطقه به شمار مى رودولى سپس به بصره مهاجرت کرد و از این رو بصرى خوانده مى شود.([6]) این شهر در سال 17 هـ .ق. به دست «عتبة بن غزوان» بنا گردید و گفته شده که هیچگاه بُتى در آن، مورد پرستش قرار نگرفته است.([7])
عروضى: اذعان همه تاریخ نگاران جهان عرب و اسلام بر آن است که این شهرت، تنها به دلیل مهارت خلیل در دانش عروض نیست، بلکه وى پایه گذار و معمار آن است.([8])
با آسمانیان
خلیل، افتخار هم زمانى با سه تن از امامان معصوم (امام باقر و صادق و کاظم(علیهم السلام)) را داشت چرا که زمان حیات وى سال 100 تا 170 بوده و از این جهت بعید نیست با توجّه به علاقه اى که وى به خاندان عصمت و طهارت داشته خدمت آن بزرگواران رسیده و کسب فیض کرده باشد. مخصوصاً که بعضى از مورّخان گفته اند:
خلیل در کتاب هاى قدیم شیعه روایاتى از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است.([9])
شایان ذکر است که در سند بعضى از روایات، عنوان خلیل بن احمد آورده شده ولکن او خلیل بن احمد سجزى و استاد شیخ صدوق و سُنّى مذهب است و ربطى به خلیل بن احمد نحوى ندارد.
سخن دوم در این سرفصل شیعه بودن خلیل است و آن چه ما را بدین امر رهنمون مى گردد دو نکته است:
اوّل: گواهى راوى شناسان و مورّخان
رجالىِ معروف شیعه، ابن داوود حلّى (707 ـ 647 هـ .ق.) اظهار مى دارد:
خلیل بن احمد، برترین مردم در دانش هاى ادبى و فضل و زهدش مشهورتر از آن است که بر کسى مخفى ماند. او امامى و شیعه مذهب بوده است.([10])
علاّمه حلّى (726 ـ 648 هـ .ق.) فقیه رجالى دیگر تشیّع مى گوید:
سخن خلیل بن احمد در ادب حجّت است. او والاترین مردم در این فن و مخترع علم عروض است فضل او بر همگان آشکار و امامى مذهب بوده است.([11])
دوم: سخنانى است که خلیل در مقام ومنزلت على(علیه السلام) بیان نموده:
1. از وى سؤال شد که به چه دلیل على(علیه السلام)امام همگان است؟
خلیل پاسخ داد: احتیاج الکلّ الیه و غناه عن الکلّبه علّت احتیاج همه مردم به آن حضرت و بى نیازى آن بزرگوار از دیگران.([12])
2. در مورد فضیلت على(علیه السلام) از وى سؤال شد. خلیل پاسخ داد:
چه مى توان گفت در حقّ کسى که دوستان و دشمنان فضائل وى را مخفى کردند. دوستان از ترس و دشمنان از حسادت. و با همه این ها فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را فراگرفته است.([13])
علاّمه مامقانى ، پس از ذکر این مطلب مى گوید:
سوگند به جان خودم که این سخن را باید با نور بر رخ حور نوشت.([14])
3. یونس بن حبیب مى گوید:
از خلیل بن احمد سؤال کردم: چرا اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) گویا همگى فرزند یک مادر هستند و على(علیه السلام) فرزند مادرى دیگر؟ خلیل پاسخ داد: زیرا آن حضرت را تقدّم در اسلام و برترى در علم و شرف و علاقه به جهاد، از سایرین ممتاز ساخته است.([15])
4. ابوزید نحوى انصارى مى گوید:
از ابن احمد سؤال کردم که چرا مردم على(علیه السلام)را رها کردند در حالى که آن حضرت در پیشگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان جایگاهى بلند داشت و خدماتش به اسلام بسیار زیاد بود؟
خلیل ]در پاسخم گفت[ : زیرا خداوند او را از دیگران جدا کرده و مردم به اشباه و نظایر خود، متمایل هستند. آیا این شعر را شنیده اى:
وکلّ شکل لشکله آلف *** أما ترى الفیل یألف الفیلا.([16])
هر گروهى به مانند و شبیه خود متمایل است آیا ندیدى فیل را که با فیل الفت و تمایل دارد.
ویژگى ها
خلیل بن احمد فراهیدى داراى خصوصیاتى بود که موجب تحسین همگان گردید و آنان در مدح او، لب به سخن گشودند:
نضر بن شُمیل (از شاگردان خلیل) مى گوید: هیچ کس مثل خلیل را ندید حتّى خودش.([17])
سفیان بن ثورى یا عُیَیْنَه، (طبق اختلاف در نقل) اظهار مى دارد:
کسى که دوست دارد نگاه کند به مردى که از طلا و مشک آفریده شده، به خلیل بن احمد نظر کند.([18])
ابو طیّب لغوى (متوفّاى 351 هـ .ق.) بیان داشته است:
مانند خلیل، یافت نشدنه قبل از او و نه بعد از او.([19])
مجموع ویژگى هایى که در مورد دانشور مورد سخن بدان ها دست یافتیم بدین ترتیب است:
1. تقوا
جلال الدّین سیوطى (متوفّاى 911 هـ .ق.) ادیب نامى جهان عرب و اسلام مى گوید:
خلیل بن احمد ضرب المثل تقوا در زمان خود بودچرا که همه مردم بر این باور بودند که بعد از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با تقواتر از وى وجود ندارد. او خیرخواه، متواضع و با عفّت بود.([20])
2. زهد
با آنکه خلیل بصرى مى توانست اموال زیادى گردآورى نماید در بعضى مواقع حتّى یک فلس (پول رایج آن زمان) در بساط نداشت. او با تمام مشقّت در نیستان هاى بصره روزگار مى گذراند و این در حالى بود که شاگردانش به وسیله علومى که از وى آموخته بودند توانستند ثروت زیادى جمع آورى نمایند.([21])
او در خانه اى که از چوب یا نى ساخته شده بود، زندگى مى کرد و تنها راه درآمدش باغى بود که از پدر به ارث برده بود.([22])
نکته دیگر در این مورد آن است که پادشاهان و قدرتمندان آرزوى جذب وى را به دستگاه حکومتى خود داشتند تا بر اعتبارشان بیفزایندولى خلیل، بى اعتنا به همه زخارف دنیوى، زهد و قناعت را پیشه خود کرد.([23])
سلیمان (بن على یا مهلب) یکى از حاکمان عبّاسى با ارسال نماینده اى از خلیل درخواست کرد وارد دربارش شده، امر تعلیم و تربیت فرزندانش را نیز بر عهده گیردامّا خلیل در حالى که نان خشکى را به نماینده وى تعارف مى کرد گفت:
به سلیمان بگو: مادام که این نان را در سفره خود دارم از وى بى نیاز هستم. آن گاه اشعارى را بدین مضمون سرود:
به سلیمان بگو که من در آسایش و بى نیاز از تو هستم هر چند تهیدست باشم. آنچه کار را بر من آسان مى نماید این است که هیچ کس از فقر نخواهد مرد و روزگارش بر یک حال باقى نمى ماند. روزى اى که خداوند مقدّر کرده نه عجز مانع آن است و نه حیله زیاد کننده آن. ما فقر و بى نیازى را در نَفْس مى دانیم نه مال.([24])
وضع معیشتى خلیل به قدرى مشکل شد که زمانى تصمیم گرفت بصره را به مقصد خراسان ترک نماید. در روز عزیمتش سه هزار نفر که همگى حدیث شناس، نحوى، لغوى و یا مورّخ بودند در بدرقه او شرکت کردند.([25])
3. جهاد
خلیل بن احمد، در فراسوى تعلیم و تعلّم به مبارزه با خصم درون و برون نیز اشتغال داشت به گونه اى که یک سال به حجّ مشرف مى شد و پروانه وار در حریم دوست طواف مى کرد و سال بعد به جبهه هاى جنگ مى شتافت و به دفاع از سرزمین هاى اسلامى مى پرداخت.([26])
4. درایت
آورده اند که خلیل بن احمد و عبدالله بن مُقفّع([27])، علاقه بسیار به ملاقات یکدیگر داشتند تا آن که «عُبّاد بن عباد مهلبى» زمینه این ملاقات را فراهم کرد و آن دو، سه شبانه روز به گفت و گو پرداختند و سپس از یکدیگر جدا شدند. آن گاه از خلیل سؤال شد: ابن مقفّع را چگونه یافتى؟ گفت: مثل او هرگز ندیدم ولى علمش از عقلش بیشتر است. و از ابن مقفّع سؤال شد: خلیل را چگونه دیدى؟ گفت: مثل او را هرگز ندیدم و عقلش از علمش بیشتر است. و هر دو راست گفتندچرا که عقل خلیل سبب شد بمیرد در حالى که زاهدترین مردم بود و جهل ابن مقفّع او را به سرنوشت شومى دچار کرد.([28])
5. دقّت
نضر بن شُمیل مى گوید: نزد یونس (از ادیبان عرب) نشسته بودیم که یکى از شاگردانش نزد وى آمد و مسأله اى طرح کرد. وقتى او رفت ما در حالى که از سؤالش تعجّب کرده بودیم بر وى ایراد علمى گرفتیم. خلیل که در مجلس حاضر و تا آن زمان ساکت بود ما را مخاطب قرار داد و گفت: اگر او این ایراد را بر شما مى گرفت چه مى گفتید؟ گفتیم: چنین پاسخ مى دادیم. و دوباره خلیل چنین گفت: اگر او چنین جواب مى داد چه مى گفتید؟ گفتیم: چنان پاسخ مى دادیم. پیوسته خلیل بر ما اشکال گرفت تا از جواب عاجز ماندیم و همه محکوم شدیم. پس در فکر فرو رفتیم.
آن گاه خلیل گفت: براى پاسخ دهنده سزاوار نیست که بعد از پاسخ شروع به فکر کردن نماید و سپس اظهار داشت:
من هرگز پاسخى ندادم مگر بعد از آن که تمام جوانب و ایرادات و اعتراضاتى را که ممکن است تصوّر شود نیز ملاحظه کردم.([29])
6. نبوغ
هم زمان با خلیل طبیبى مى زیست که مبتلایان به نوعى از کم بینى چشم را مداوا مى کرد. پس از مدّتى آن طبیب از دنیا رفت و دردمندان را با مرض خود، تنها گذارد. خلیل بن احمد که وضع را چنان دید سؤال کرد: آیا نسخه اى از وى به جاى مانده؟
گفتند: نه.
گفت: آیا ظرفى که در آن، دارو را تهیّه مى کرده وجود دارد؟
گفتند: آرى.
خلیل درخواست نمود آن ظرف را آوردند و با بوییدن آن ظرف، داروهاى به کار برده شده و مقدار آن ها را یکى پس از دیگرى نام برد تا پانزده نوع. آن گاه با این پانزده نوع، دارویى تهیّه کرد و مبتلایان به آن مرض را معالجه نمود. پس از مدّتى نسخه اى از آن طبابت پیدا شد و ملاحظه کردند مجموع موجود در نسخه، شانزده مورد بوده و خلیل تنها به یک مورد پى نبرده بود.([30])
7. نوآورى
از ویژگى هایى که همه ارباب دانش در مورد خلیل بدان توجّه نموده اند مسأله ابتکار و نوآورى است. او در جهان اسلام پدیده ها و علومى را به وجود آورد که هیچ اصل و اثرى قبلاً از آن ها وجود نداشت. ایجاد دانش عروض، ترتیب بندى کتاب لغت بر طبق حروف الفبا و قرار دادن الفاظى خاص براى بعضى از معانى تنها گوشه اى از خلاّقیّت اوست.
دیگر از ابتکارات وى اعراب گذارى قرآن است. مى دانیم که قرآن در صدر اسلام بدون نقطه و حرکت بوده است و پس از ماجرایى که در مورد آیه (أنَّ اللهَ بَرىءٌ مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولُهُ([31])) پیش آمد و آن عرب بادیه نشین، کلمه «رسولُه» را به کسر خواند (رسولِه) احساس نیاز به اعراب گذارى قرآن شدّت گرفت. از این رو «ابوالاسود دُئلى» قرآن را نقطه گذارى نمود. ولى این نقـطه ها در واقع اعراب کلمه بودند مثلاً علامت فتحه، نقطه اى روى ابتداى حرف و ضمّه، نقطه اى روى آخر حرف و کسره، نقطه اى زیر اوّل حرف بودامّا پس از مدّتى، نقش نقطه از اعراب جدا گردید و جزء خود حرف محسوب شد و حرکات شکل دیگرى به خود گرفت و این ابتکار خلیل بن احمد بود که فتحه را شکل مستطیل بر روى حرف و کسره را شکل مستطیل، زیر حرف و ضمه را واو کوچکى روى حرف و تنوین را دوتاى از همان حرکت قرار داد.
همچنین رَوْم و اشمام (دو نوع وقف) و همزه و تشدید از ابتکارات خلیل بن احمد است.
این علامت گذاریها سبب مصونیّت قاریان قرآن از غلط خوانى گردید و باعث شد مردم و دانشمندان جهان اسلام بدانها اهتمام ورزند و از همان زمان جایگاه خود را پیدا کنند. هم اکنون نیز کتابت قرآن در تمام ممالک بدین روش صورت مى پذیرد.([32])
8. حفظ آبروى مسلمان
وقتى خلیل وارد بصره شد تصمیم گرفت با ابوعمروبن علا ]ادیب بصره[ مناظره نمایدولى بعد از ورود در مجلس درس او، سکوت کرد و سپس از آن جا خارج شد. از وى سؤال شد: چه چیز تو را از مناظره منع کرد؟
پاسخ داد:
نگاه کردم و دیدم ابوعمرو مدّت پنجاه سال است که ریاست حوزه درسى بصره را عهده دار است. ترسیدم او از پاسخ گفتن به من عاجز شود و آبروى چندین ساله اش در این شهر از بین برود، بدین جهت سکوت کردم.([33])
9. گذشت
خلیل بن احمد از کنار گروهى ردّ شد و شنید در مذمّت وى سخن مى گویندامّا بدون آن که کدورتى از آنان در دل گیرد اشعارى را زیر لب سرود که مضمون آن ها این است:
نَفْس خود را وادار مى نمایم تا از خطاى دیگران بگذرد هر چند خطایشان زیاد باشدچرا که تمام مردم یکى از سه گروه هستند: گروه برتر از من، که در این صورت رعایت حقّ آنان و ادب بر من لازم است. گروه مساوى با من، پس بخشش لغزش آنان موجب برترى من خواهد شد. گروه پایین تر از من که بخشیدن جرم آنان و خوددارى از پاسخ، موجب حفظ آبروى من خواهد گردید، هر چند سرزنش کنندگان ملامتم نمایند.([34])
10. تواضع
شمس الدّین ذهبى (متوفّاى 748 هـ .ق.) مى گوید: خلیل بن احمد، متدیّن، با تقوا، قانع، متواضع و داراى همتى بلند بود.([35])
ایّوب بن متوکّل (استاد خلیل) اظهار مى دارد:
هر گاه خلیل، مطلبى را به کسى تعلیم مى نمود هرگز چنین وانمود نمى کردولى اگر از کسى چیزى مى آموخت، مى نمایاند که از او استفاده کرده است.([36])
و در موردى دیگر، خلیل را مى یابیم که به نظّام ]از ادباى عرب[ در حالى که طفلى خردسال ولى آثار بزرگى از وى نمایان بود مى گوید: احتیاج ما به فراگیرى از تو بیشتر است.([37])
در تواضع خلیل، همان بس که با تمام عظمتش چنانچه از وى در مورد مطلبى سؤال مى شد و او جوابش را نمى دانست، با صراحت تمام مى گفت: نمى دانم! علاّمه طبرسى در «مجمع البیان» نقل مى کند:
از خلیل بن احمد سؤال شد چرا در آیه (حَتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعُونِ) با این که خطاب به خداوند است ولى صیغه جمع آورده شده؟ گفت: نمى دانم. و مردم از این پاسخ لذّت بردند.
علوم و فنون
پنجمین سرفصل در زندگى خلیل همانا دانشهایى است که وى به آنها دست یافت. یکى از بدیهى ترین مسائل در زندگى علمى وى جامع بودن در دانشهاى گوناگون است که ارباب تاریخ و یا خودش به آنها تصریح کرده اند.
او خود مى گوید:
آن قدر علوم در اختیار من است که اگر آن ها را در اختیار همه بگذارم همه مردم در علم یکسان خواهند شدولى مى خواهم که عالمان، مؤونه اى داشته باشند.([38])
دومین دلیلى که ما را بر جامعیت علمى او رهنمون مى گردد آن است که وى در علم و دانش ضرب المثل بوده است. این مطلب از بسیارى از اشعار عرب و از جمله شعر اسحاق بن ابراهیم موصلى در هجو اصمعى([39]) و خالد نجّاردر هجو توزى([40]) برمى آید.
و سخن دیگر آن که، توجى ]از ادیبان عرب [مى گوید:
ادیبان تمام نواحى، در مکّه گرد آمده بودیم و در مورد دانشمندان جهان عرب سخن مى راندیم و هرکس در برترى ادیب شهر خود بر سایرین تکلم مى کردتا آن که ذکر خلیل به میان آمد. آن گاه ملاحظه کردیم تمام ادیبان و دانشمندان حاضر در مجلس، او را باتقواترین مردم و کلید دانش ها و به وجود آورنده تحوّل و دگرگونى در علوم دانستند.([41])
علوم و فنونى که خلیل بن احمد در آن ها تبحّر یافت بدین شرح است:
1. نحو
کتابى در ادبیات تازى نمى توان یافت که دست به دامن نظریات خلیل فراهیدى نشده باشد. او استادى بزرگ و سخنش در این فن حجّت قلمداد مى گردد.
ابن مُعْتزّ (متوفّاى 318 هـ .ق.) مى گوید:
خلیل بن احمد، داناترین مردم در نحو و دیگر علوم و دقّتش از همگان بیشتر است. وى استاد همه مردم زمان خود و بدون رقیب محسوب مى گردد.([42])
سیرافى، بزرگ ادیب عرب (متوفّاى 368هـ .ق.) بیان مى دارد:
تخصّص خلیل در نحو و استخراج مسائل آن به نهایت رسیده بود.([43])
در مهارت خلیل در علم نحو همان بس که او استاد سیبویه، ادیب نامى جهان عرب و اسلام است. جلال الدّین سیوطى (متوفّاى 911 هـ .ق.) در این مورد مى گوید:
هر گاه سیبویه در کتاب خود ـ الکتاب، که دانشوران، آن را قرآنِ نحو لقب داده اند ـ اظهار مى دارد: «و سألته» یا «قال» بدون آن که گوینده را مشخص نماید مقصودش خلیل بن احمد است.([44])
2. لغت
نه تنها مهارت خلیل در الفاظ عربى بر همگان آشکار است و او را امام اهل لغت مى دانند و کتاب «العین» را در همین مورد تألیف کرد، بلکه لغت فارسى را نیز پس از آن که در آستانه اضمحلال و ضایع شدن قرار داشت، مرتّب و منظم ساخت و بدین وسیله افتخار عرب بر عجم ـ که مى گفتند الفاظ عربى به صورت قانونمند جمع آورى شده ولى لغت عجم بدون ضابطه است ـ را از بین برد.([45])
3. موسیقى
خلیل بن احمد، تمایلى به لهو و لعب نداشت چرا که این امر با زهد و ورع و عبادت هاى او منافات دارد، ولى در عین حال مى بینیم که در مورد موسیقى کتابى به نام «کتاب النغم» تألیف کرده و انواع نغمه ها را در آن یادآور شده که در موضوع خود بى نظیر بوده است. وقتى اسحاق بن ابراهیم موصلى کتابى در دانش نغمه ها نوشت و بر ابراهیم بن مهدى عبّاسى عرضه کرد ابراهیم او را مورد تحسین قرار دادولى اسحاق در پاسخ او چنین اظهار داشت:
این ستایش و تمجید از آنِ خلیل بن احمد است. چرا که او زمینه آشنایى با این فن را براى من آماده ساخت.
برخى از دانشمندان گفته اند: مهارت خلیل در دانش موسیقى و نغمه ها سبب انتقالش به علم عروض گردید.([46])
4. جدال احسن
دفاع از مرزهاى اعتقادى و باورهاى دینى بر عهده عالمان و نگهبانان حوزه دین است.
خلیل مى گوید:
در یکى از سفرها در حالى که باران به شدّت مى بارید و من بیمناک از صحرا بودم به صومعه راهبى پناه بردم و در زدم. راهب سؤال کرد:
ـ کیستى؟
ـ خلیل بن احمد هستم.
ـ تو همان کسى هستى که مردم او را یگانه در علوم عرب مى دانند؟
ـ چنین مى گویند. ولى من خود را در این نمى بینم!
ـ اگر پاسخ سه سؤال مرا دادى در را به رویت مى گشایم و از تو پذیرایى مى کنم.
ـ آن ها چیست؟
ـ آیا چنین نیست که آن چه در عالم غیب وجود دارد، نمونه اى از آن در این دنیا موجود است و ما به همین وسیله بر عالم غیب استدلال مى کنیم؟
ـ آرى، ]همینطور است[.
ـ تو معتقد هستى که خداوند جسم و مادّه ندارد، در حالى که در این دنیا چیزى را بدین نمونه نمى یابیم. و تو اعتقاد دارى بهشتیان مى خورند و مى آشامند و چیزى از خود دفع نمى کنند و این امر در این دنیا وجود ندارد. و تو بر این باور هستى که نعمت هاى بهشت پایان نمى یابد در حالى که آنچه در این دنیاست فناپذیر است.
ـ تمام این موارد، نمونه هایى در عالم دنیا دارد و ما بدینوسیله بر جهان غیب استدلال مى کنیم امّا در مورد خداوند، هر چند نظیرى براى او یافت نمى شود ولى نمونه آن، روح است که با تمام وجود آن را حس مى کنیم، ولى نمى دانیم کجاست و چگونه است و داراى چه خصوصیاتى است و در هنگام مرگ، خروج روح براى دیگران قابل حس نیست و در عین حال به وسیله افعال و حرکات و تصرفاتمان به وجود روح پى مى بریم.
و امّا آنچه در مورد خوردن و آشامیدن اهل بهشت بیان کردى پاسخ آن این است که جنین در رحم مادر غذا مى خورد در حالى که دفع نمى کند.
و امّا پایان نیافتن نعتمهاى خداوند در بهشت، نمونه آن در این دنیا عدد «یک» است که هر چه ]تا بى نهایت[ بشمریم از یک استفاده مى شود و در عین حال زوال ناپذیر است.
خلیل بن احمد در پایان این ماجرا مى گوید: پس از این جواب ها راهب در را به روى من گشود و از من پذیرایى نیکویى به عمل آورد.([47])
5. شعر
ابن احمد را مهارتى تمام در سرودن اشعار است، بدان حدّ که ابن کثیر (متوفّاى 774 هـ .ق.) از شاعران عرب نقل کرده:
سروده هاى اعراب پیشین تا آن هنگام صحیح بود که خلیل پا به عرصه وجود نگذارده بود.([48])
خلیل اوّل کسى است که تمام حروف الفبا را در یک بیت جمع کرد:
صف خلق خود کمثل الشمس اذ بزغت *** یحظى الضجیع بها نجلاء معطار.([49])
از زیبا سروده هاى او، شعرى است که کلمه «غروب» در هر بیت آن آمده و در هر مورد به معنى خاصّى است.([50])
6. فلسفه
دانشمند معروف، حمزة بن حسن اصفهانى(متوفّاى 460 هـ .ق.) مى گوید:
احمد بن طیّب که فیلسوف زمان خود بود خلیل بن احمد را جزء فلاسفه اسلام مى شمرد.([51])
7. حساب
تسلّط او در این دانش از آن جا معلوم مى گردد که وى تصمیم گرفت این علم را به صورتى آسان به مردم ارائه دهد که حتّى اگر کنیزى در دادگاه حاضر شد مغبون نگردد. روزى در حالى که عمیقاً در این فکر بود با مرکبى برخورد کرد و همین سبب فوتش گردید.([52])
8. عَروض
همان گونه که علم منطق میزان سنجش استدلال است و ارسطو بنیانگذار آن مى باشد. علم عروض نیز میزان سنجش درستى شعر است و خلیل بن احمد معمار و بنیان گذار آن محسوب مى گردد.([53])
ابوطیّب لغوى (متوفّاى 351 هـ .ق.) مى گوید:
خلیل در یکى از سفرهایى که به حجّ مشرف شد، پرده خانه خدا را گرفت و عرضه داشت. بارالها! مرا علمى روزى گردان که کسى در آن بر من سبقت نگرفته باشد و آیندگان نیز فقط آن را از من فراگیرند. بعد از این سفر، خداوند دانش عروض را به وى کرامت کرد.([54])
بى شک آشنایى خلیل با آهنگ ها و دانش موسیقى ارتباطى تنگاتنگ با آشنایى وى با عروض داشته است و از این جهت ابن معتزّ مى گوید:
روزى خلیل، از بازار مسگران بصره گذر مى کرد و در مورد آهنگ هاى گوناگونى که به گوش مى رسید تفکر کرد و با خود گفت: مى توان از این صداها قانونى بنا کرد و پس از مدّتى دانش عروض را بنا نهاد.([55])
نضر بن شمیل مى گوید:
هنگامى که خلیل تصمیم گرفت شعر عرب را قانونمند نماید در حالى که چوبى را به دست گرفته و بر طشتى مى کوبید، مى گفت: فاعلن، مستفعلن، فعولن... برادر خلیل با شیندن این کلمات نامأنوس، مضطرب شد و دوستان خلیل را جمع کرد و ابراز داشت که وى دیوانه شده است. وقتى آنان به منزل خلیل رسیدند او را در همان حال یافتند و خطاب به وى گفتند: تو را چه شده؟ اگر مى خواهى درمانت کنیم! خلیل که دچار شگفتى شده بود گفت: مقصود شما از این سخنان چیست؟ گفتند: برادرت گمان کرده که تو دیوانه شده اى؟ خلیل در ضمن شعرى خطاب به برادرش چنین گفت:
اگر مى دانستى چه مى گویم مرا معذور مى داشتى و یا اگر من نمى دانستم تو چه مى گویى ملامتت مى کردم. لکن تو نمى دانى من چه مى گویم و ملامتم مى کنى و من مى دانم تو جاهل هستى و تو را معذور مى دارم.([56])
کتاب ها
بعضى از مورّخان، براى خلیل هفتاد و چند اثر برشمرده اندولى نامى از آن ها به میان نیاورده اند.([57]) امّا علاّمه سیّد محسن امین، کتاب هاى خلیل بن احمد را بدین ترتیب برمى شمرد:
زبدة العروض، العین، فائت العین، الامامة، الایقاع، النغم، الجمل، الشواهد، النقط و الشکل، معانى اسماء الحروف([58])
کتاب العین
این مجموعه که در مورد لغت تألیف شده داراى دو ویژگى است و به همین سبب از سایر کتاب هایش ممتاز گردیده:
نخست آن که این تصنیف مشهورترین اثر خلیل است و دوم آن که این مجموعه از آفات محفوظ ماند و اینک در زمان ما هم موجود است و مانند سایر آثارش از بین نرفت. هنگامى که او تصمیم گرفت براى اوّلین بار کتابى در لغت بر طبق حروف الفبا بنویسد، ملاحظه نمود که «الف»، حرف علّه (اصطلاحى خاص نزد اهل صرف) و شروع از «باء» هم بدون دلیل است. آن گاه بدین مطلب توجّه نمود که تمام حروف از حلق ادا مى گردند. بنا بر این معیار خود را بر این قرارداد که ارتباط کدامیک از حروف با حلق شدیدتر است و در این میان حرف «عین» را داراى این ویژگى دانست و لغاتى را که با حرف عین شروع مى شوند نخست مورد بحث قرارداد و کتاب خود را به همین نام (العین) نامیدچرا که این گونه نام گذارى روش بعضى از ادیبان در زمان گذشته بوده است مانند کتاب «جیم» هِرَوى.
بر این اساس، خلیل در کتاب لغت خود بدین ترتیب از الفاظ عرب بحث مى کند:
ع، ح، ه، خ، غ، ق، ک، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ى([59])
جلال الدّین سیوطى مى گوید:
مجموع لغات به کار برده شده در کتاب العین، اعم از مهمل و مستعمل دوازده میلیون و سیصد و پانزده هزار و چهارصد و دوازده عدد بوده است.([60])
و امّا در مورد اعتبار و صحت انتساب این کتاب به خلیل بن احمد، علاّمه شیخ آقا بزرگ تهرانى سخنى جامع بیان داشته است:
این کتاب قابل اعتماد و نزد اهل فن مورد قبول است. و بدین جهت روش استادان و بزرگان بر این واقع شده (که از میان کتب لغت) تنها از این مجموعه لغوى روایت کنند و براى روایت و ذکر سند اجازه دریافت نمایند.
از جمله این بزرگان، ابوالفرج محمّد بن اسحاق النّدیم است که سند خود را در فهرستش ذکر نموده و همچنین دانشوران دیگر شیعه و سنّى تصریح مى کنند که این کتاب (العین) از آنِ خلیل بن احمد فراهیدى است. و از جمله کسانى که تصریح به این مطلب کرده ابن دُرَید در خطبه و مقدمه کتاب «الجمهره» و جلال الدّین سیوطى در «المزهر» است. پس بعد از این همه، مجالى نیست براى توجّه نمودن به احتمال بعضى که عقیده دارند این کتاب مربوط به لیث بن مظفّر است و فخر رازى آن را در کتاب «المحصول» ذکر نموده یا احتمال این که خصوص حرف عین از خلیل است و بقیه از لیث و غیر این احتمالات به ادّعاى این که غلط هایى در این کتاب هست ـ که از مثل خلیل به دور است زیرا این ادّعا از اصل مردود است. ما مى بینیم عبدالواحد بن على لغوى در کتاب «مراتب النّحویین» مى گوید: بیشتر ایراداتى که ابوطالب مفضل بر این کتاب گرفته وارد نیست و ابوبکر زُبیدى که مجموعه اى را در ردّ بر «العین» تصنیف کرده، تصریح نموده است که اشتباهات موجود در العین در بیشتر موارد ناشى از اشتقاق است (نه اصل لغت)مثل آن که کلمه سه حرفى در ضمن الفاظ چهار حرفى ذکر شده یا به عکس. و این نیز گاه مربوط به نسخه بردار است نه مؤلّف. و بر فرض که این گونه خلاف ترتیب ها از خود مؤلّف سر زده باشد نیز بعید نیستزیرا کسى که براى اوّلین بار به ابتکار خود، دست به چنین ترتیب بندى مى زند، بدون آن که احدى دراین امر بر وى سبقت گرفته باشد ممکن است در مواردى دچار خطا بشود چرا که بشر، هر چند به مقام والایى برسد باز محصولات فکرى او بى نیاز از بازنگرى و نقد و نظر نیست.([61])
بعضى از مورّخان، در عدم انتساب کتاب العین به خلیل بن احمد، این داستان را ثبت کرده اند:
روزى خلیل نزد لیث بن رافع (از ادیبان عرب که در پیشگاه برامکه جایگاهى خاص داشت) رفت و لیث پس از آشنایى با مقام علمى و ادبى خلیل، هدایاى زیادى به وى عنایت کرد و او را بى نیاز نمود. خلیل در بازگشت از این ملاقات به فکر تحفه اى لایق برآمد و کتاب العین را با خط و جلدى زیبا نزد لیث فرستاد. لیث با مطالعه این کتاب، شیفته آن گردید و صدهزار درهم جایزه براى خلیل فرستاد و شب و روز خود را صرف مطالعه آن نمود تا آن که نیمى از این مجموعه را حفظ کرد.
در همین میان، لیث دور از چشم همسرش (که از اشراف بود) کنیزى خریدارى نمودولى پس از مدّتى این ماجرا افشا شد و همسر لیث براى انتقام گرفتن از او کتاب «العین» را سوزانید. لیث پس از آگاهى از این امر در حالى که سراسر وجودش را غم فراگرفته بود، نصف این کتاب را که حفظ کرده بود نوشت و دستور داد نصف دیگر آن را عالمان و ادیبان عرب بنویسند. ولى آنان هرگز نتوانستند مانند آن کتاب را تصنیف نمایند. از این رو نیمه اوّل و آخر این مجموعه تمایزى آشکار دارد.([62])
علاّمه، سیّد حسن صدر (1354 ـ 1272 هـ .ق.) در مورد این داستان چنین اظهار مى دارد:
هیچ تردیدى ندارم که این، افسانه اى مجعول است و سازنده آن کسى جز ابن معتزّ نیست و سپس سخن چند تن از دانشوران و ادیبان عرب را در تأیید این که تمام کتاب العین و حتّى ترتیب بندى آن از خلیل بن احمد است ذکر مى نماید.([63])
شرح حال هر یک از استادان و شاگردان خلیل خارج از حوصله مقاله و موجب اطاله آن است از این جهت فقط به ذکر نام آنان بسنده مى نماییم.
استادان
1. ایوب السختیانى.
2. عاصم الاحول.
3. عوام بن حوشب.
4. غالب القطان.
شاگردان
1. سیبویه.
2. نضر بن شُمیل.
3. هارون بن موسى نحوى.
4. وهب بن جریر.
5. اصمعى.([64])
افـول
بیشتر ادیبان و تاریخ نگاران، غروب این خورشید جهان ادب را سال (170 هـ .ق.) دانسته اند. على بن نصر مى گوید:
خلیل را پس از مرگش در عالم رؤیا دیدم و در همان حال با خود گفتم: هیچ یک از گذشتگان مان را در خواب به مانند خلیل با این علم و دانش ندیده بودم. آن گاه از وى سؤال کردم: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ خلیل پاسخ داد: خداى متعال مرا بخشید و مورد ترحم قرار داد و سپس ادامه داد:
آنچه اندوختم هیچ یک سودمند واقع نگردید و تنها چیزى که مفید به حال من بود ذکر «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الاّ الله و الله اکبر» بود.([65])
گنجینه
هنر و زیبایى مردان، همانا سخنان و اندرزهاى حکیمانه اى است که از خود به یادگار مى گذارند. خلیل بن احمد نیز گفتارهاى حکمت آمیزى دارد که بدون تردید از چشمه هاى تقوا و مکتب اهل بیت(علیهم السلام) نشأت گرفته است. اینک بعضى از نصایح و مواعظ او را بدان امید در آخرین بخش سخن خود ذکر مى نماییم که به تعبیر قرآن کریم همه ما را نفع بخشیده([66]) چراغى فرا راهمان باشد.
1. خطاى استاد
لایعرف الانسان خطأ معلّمه حتّى یجالس غیره انسان پى به خطاى استاد خود نمى برد مگر آن که با دیگران نیز به گفت و گو بپردازد.([67])
2. بى اعتبارى دنیا
دنیا به جز گذشت شب و روز و سال ها و ماه ها چیزى نیست. گذرانى که تازه ها را به کهنه و بدن بزرگان را به قبر نزدیک مى نماید. گذشتى که همسران غیرتمندان را به دیگران سپرده و مالى را که بخیل با حرص جمع کرده تقسیم مى نماید.([68])
3. آمادگى براى مرگ
و قبلک داوى الطّبیب المریض *** فعاش المریض و مات الطّبیب
فکن مستعداً لدار الفناء *** فانّ الّذى هوآت قریب.([69])
چه بسا قبل از تو، طبیب مریضى را مداوا نمود که مریض زنده ماند و طبیب از دنیا رفت. پس تو آماده سراى آخرت باشچرا که آنچه مى آید نزدیک است.
4. برترى عالمان
ان لم تکن هذه الطائفه اولیاء الله تعالى فلیس لله ولى([70]) اگر اهل دانش، اولیاى خدا نباشند پس ولیّى براى او نخواهد بود.
5. دوستان، دشمنان
ابو محمّد یزیدى مى گوید:
روزى به دیدار خلیل رفتم. او را دیدم که بر حصیرى کوچک نشسته و خوش نداشتم جاى او را تنگ کنم. خلیل گفت: سوراخ سوزنى براى دو دوست کوچک نیست و تمام دنیا براى دو دشمن وسعت ندارد. و این شعر را به همین مضمون است خواند:
مااتسعت ارض اذا کان من *** تبغض فى شىء من الارض.([71])
6. معیار جود و زهد
از خلیل بن احمد سؤال شد: جود چیست؟ گفت: بذل موجود. سؤال شد زهد چیست؟ پاسخ داد: تا آنچه دارى، به طلب چیز دیگر نروى.([72])
7. جدیّت در فراگیرى علم
العلم لا یعطیک بعضه حتّى تعطیه کُلَّکدانش، بخشى از خود را به تو نخواهد داد مگر آن که تو تمام وجودت را در اختیارش قرار دهى.([73])
8. بهترین زمان تفکر
بهترین زمان براى بهره بردارى از ذهن هنگام سَحَر است.([74])
9. کمال عقل
کمال عقل در سنّ 40 سالگى است و این همان زمانى است که خداوند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به نبوّت مبعوث ساخت...([75])
10. تعریف دنیا
الدّنیـا مختـلفات تأتلّف و مؤتلفـات تختـلفدنیا عبارت است از مختلف هایى که با یکدیگر مأنوس مى شوند و مأنوس هایى که از یکدیگر جدا مى گردند.([76])
دانشمندان اظهار داشته اند بهترین تعریف براى دنیا همانا این تعریف است.([77])
11. هوس ها
اگر آرزوها و هوس ها کسى را در خطا و لغزش فرو برد. روزگار او را به رنجیر خواهد کشید.([78])
12. چهار گروه
مردان بر چهار قسم هستند:
مردى که مى داند و به علم خود آگاه است. این، عالمى است که باید از او پیروى کرد.
دوم، مردى که مى داند ولى به علم خود، آگاه نیست. این، غافلى است که باید او را آگاه کرد.
سوم مردى که نمى داند ولى به جهل خود، آگاه است. این شخصى است که باید به او آموخت.
چهارم، مردى که جاهل است، ولى گمان مى کند دانا است. این، احمق است که باید از وى دورى کرد.([79])
ظاهر امر چنین است که مبتکر این تقسیم، خلیل بن احمد بوده و دیگر عالمان و ادیبان و شاعران از خلیل بن احمد استفاده کرده اند.
13. عاقبت اندیشى
کسى که قبل از برخورد با مشکل آن را تدبیر نماید، در وقت روبرویى با آن، نیازى به چاره اندیشى ندارد.([80])
14. سه خصلت
خلیل مى گفت:
دوست دارم در پیشگاه خداوند، برترین و نزد مردم متوسط ترین و نزد خود، پست ترین مردم باشم. و پیوسته براى این سه امر، دعا مى کرد.([81])
و ما نیز از خداوند چنین مى خواهیم.
[1]. معجم رجال الحدیث، آیت الله خویى، ج 7، ص 79، چاپ اوّل.
گویا آنچه در مستطرفات سرائر آمده که خلیل را ابن ابراهیم معرفى کرده سهو قلم از مصنف یا ناسخ باشد (مستطرفات سرائر، ابن ادریس، ص 494، انتشارات المعارف الاسلامیّه) لازم به ذکر است که این اشتباه در چاپهاى جدید اصلاح شده.
[2]. مروّج الذهب، علىبنحسین المسعودى، ج 2، ص161، دارالهجرة، 1404 هـ.ق.
[3]. سبأ، آیه 16.
[4]. بحارالانوار، محمّدباقر مجلسى، ج 34، ص 403.
[5]. نورالقبس المختصر من المقتبس، ابىعبید المرزبانى، ص 56، دارالنشر.
[6]. همان.
[7]. الانساب، سمعانى، ج 1، ص 120، دارالجنان.
[8]. تنقیح المقال، مامقانى، ج 1، ص 403، چاپ سنگى.
[9]. روضات الجنّات، موسوى خوانسارى، ج 3، ص 300، نشر اسماعیلیان.
[10]. کتاب الرجال، تقىالدّین حسن بن على بن داوود الحلّى، ص 89، نشر رضى.
[11]. رجال العلامة الحلّى، حسن بن یوسف بن على بن مطهّر حلّى، ص 67، نشر رضى.
[12]. روضات الجنّات، ج 3، ص 300سفینة البحار، شیخ عبّاس قمى، ج 1، ص 426، نشر فراهانى.
[13]. همان.
[14]. تنقیح المقال، ج 1، ص 403.
[15]. کشفالغمّة فى معرفة الائمه، على بن عیسى اربلى، ج1، ص 411، مکتبة بنىهاشمى.
[16]. الامالى، شیخ صدوق، ص 190.
[17]. الاعلام، زِرِکْلى، ج 2، ص 314.
[18]. معجمالادباء، یاقوت حَمَوى، ج 3، ص 1271.
[19]. مراتب النحویین، ابوالطیب عبدالواحد بن على اللغوى الحلبى، ص 27.
[20]. بغیة الوعاة فى طبقات اللغویین و النّحاة، جلالالدّین عبدالرحمان السیوطى، ج 1، ص 558.
[21]. معجم الادباء، ج 3، ص 1271.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. اِنْباه الرواة على اَنْباه النحاة، جمالالدّین ابى الحسن على بن یوسف القِفطى (متوفّاى 624 هـ.ق.)، ج 1، ص 378.
[25]. روضات الجنّات، ج 3، ص 290.
[26]. معجم الادباء، ج 3، ص 1263.
[27]. ابوالحسن عبدالله بن مقفّع، مشهور در انشاء و ادب فارسى و عربى است. او در اصل، مجوسى بود ولى به وسیله عیسى بن على، عموى منصور، ظاهراً مسلمان شد و در واقع بر کفر خود باقى ماند. وى ترجمه کننده کتاب «کلیله و دمنه» به عربى و نویسنده کتاب «الدّرة البهیمه» است.
[28]. معجم الادباء، ج 3، ص 1268.
[29]. مرآة الجنان و عبرة الیقظان، ابى محمّد عبدالله بن اسعد یافعى مالکى (متوفّاى 768 هـ.ق.)، ج 1، ص 364.
[30]. معجم الادباء، ج 3، ص 1263بغیة الوعاة، ج 1، ص 559.
[31]. توبه، آیه 3.
[32]. الاتقان، جلالالدّین سیوطى، ج 2، ص 171.
[33]. مرآة الجنان، ج 1، ص 367.
[34]. نورالقبس، ص 57.
[35]. سیر اعلام النبلاء، شمسالدّین ذهبى، ج 7، ص 430.
[36]. همان، ص 431.
[37]. سرح العیون فى شرح رسالة ابن زیدون، جمالالدّین بن نباتة المصرى (متولّد 686 ـ متوفّاى 768هـ.ق.)، ص 226.
[38]. همان، ص 270.
[39]. نورالقبس، ص 57.
[40]. همان.
[41]. مراتب النحویین، ص 29.
[42]. طبقات الشعراء، ابن معتزّ، ص 95.
[43]. اخبار النحویین و البصریین، قاضى ابوسعید حسن بن عبدالله السیرافى، ص 30.
[44]. بغیة الوعاة، ج 1، ص 558.
[45]. معجم الادباء ج 3، ص 1261.
[46]. اعیان الشیعة، سیّد محسن امین، ج 6، ص 339.
[47]. معجم الادباء، ج 3، ص 1270.
[48]. البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 10، ص 173.
[49]. معجم الادباء، ج 3، ص 1263.
[50]. مراتب النحویین، ص 33.
[51]. التنبیه على حدوث التصحیف، حمزة بن حسن اصفهانى، ص 195.
[52]. بغیة الوعاة، ج 1، ص 560.
[53]. مرآة الجنان، ج 1، ص 362.
[54]. مراتب النحویین، ص 31.
[55]. طبقات الشعراء، ص 95.
[56]. معجم الادباء، ج 3، ص 1269.
[57]. روضات الجنّات، ج 3، ص 295.
[58]. اعیان الشیعة، ج 6، ص 341.
[59]. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندى اصفهانى (از علماى قرن 12 هجرى) ج 2، ص 254.
[60]. بغیة الوعاة، ج 1، ص 559.
[61]. الذّریعة الى تصانیف الشیعة، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 15، ص 365.
[62]. این داستان در بعضى از کتابها و از جمله مجالس المؤمنین ذکر شده ر.ک: مجالس المؤمنین، قاضى نورالله تسترى (شهید 1019هـ..ق.) ج 1، ص 552.
[63]. تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، سیّد حسن صدر، ص 153.
[64]. سیر اعلام النبلاء، ص 430.
[65]. نورالقبس، ص 72.
[66]. ذاریات، 55.
[67]. مستطرفات السرائر، ص 494.
[68]. طبقات الشعراء، ص 98.
[69]. معجم الادباء، ج 3، ص 1271.
[70]. همان.
[71]. همان، ص 1269.
[72]. همان، ص 1268.
[73]. روضات الجنّات، ج 3، ص 296.
[74]. همان.
[75]. همان.
[76]. همان و سفینة البحار، ج 1، ص 426.
[77]. سفینة البحار، ج 1، ص 426.
[78]. معجم الادباء، ج 3، ص 1270.
[79]. همان، ص 1246.
[80]. سرح العیون، ص 270.
[81]. نورالقبس، ص 56.