آیت الله العظمى سید حسین بروجردى
متوفاى 1340 ش.
عنوان مقاله: زعیم بزرگ
نویسنده: عباس عبیرى
در روزهاى پایانى صفر 1292 ق. خانه حجت الاسلام حاج سید على بن سید احمد طباطبایى با تولد نوزادى که «حسین» نام گرفت([1]). غرق در ذکر و سپاس پروردگار شد.
سید حسین اندک اندک بالید، جامع المقدمات، سیوطى، منطق و گلستان سعدى را در مکتب آموخت و سپس در مدرسه نوربخش به تکمیل اندوخته ها و تهذیب نفس پرداخت. نحو، صرف، بدیع، عروض، منطق، فقه و اصول بخشى از دستاورد سالهاى مدرسه نور بخش شمرده مى شد([2]). سالهایى که سید حسین سخت کوشید و در پناه عنایتهاى ویژه الهى به پیشرفتى چشمگیر دست یافت.
آنگاه عزم اصفهان سپاهان کرد و پس از جلب رضایت پدر سمت آن سرزمین دانش خیز به راه افتاد. آقا نوح الدین، پسر عموى سید حسین، در مدرسه صدر روزگار مى گذرانددانشجوى سخت کوش بروجرد یکسره نزد پسر عمویش شتافت و در حجره او اقامت گزید. رابطه پسر عموهاى بروجردى بسیار نیک بود. آقا نوح الدین در روزهاى آغازین به سید حسین گفت : اگر مى خواهى در دانش اندوزى و تدریس کامروا شوى باید در محافل علمى سخن بگویى و در درس اشکال کنى و گر نه تا پایان عمر چون من گمنام مى مانى([3]).
زیر باران
سید حسین نخست در درس استاد گرانقدر آقا سید محمد باقر درچه اى شرکت جست.
دانشور درچه اى، که نور الهى در دیدگان داشت، بزودى گوهر یگانه بروجرد را باز شناخت، او را به خود نزدیک کرد و از عنایات ویژه خویش برخوردار ساخت. حضرت آیت الله ملا محمد کاشى، مجتهد وارسته میرزا ابوالمعالى کلباسى، دانشور گرانمایه سید محمد تقى مدرس و حکیم برجسته میرزا جهانگیر قشقایى از دیگر استادان ستاره تابناک بروجرد شمرده مى شدند.
استادان گرانپایه اى که هر یک به گونه اى سید حسین را از عنایت خویش بهره مند ساختند و در شکل گیرى شخصیت گوهر گرانبهاى خاندان طباطبایى دخالت داشتند. سید دانش پژوهان بروجردى در بامداد یکى از روزهاى ربیع الاول 1314 سرمست از باده دانش و حکمتى که استادان نامور حوزه سپاهان در کام روانش مى ریختند، در برابر حجره اش نشسته بود که پیکى نامه پدر را به وى سپرد.
هر چند نامه پدر سید حسین را در شادى فرو برد ولى این سرور دیرى نپایید زیرا پدر او را به وطن فرا خوانده بود. ستاره بروجرد با این اندیشه که شاید پدر مى خواهد او را به نجف گسیل دارد رنج سفر و بریدن از درس را به جان خرید و به زادگاهش برگشت ولى پدر اندیشه اى دیگر در سر داشت. او با پاى فشارى بر خواسته خویش مقدمات ازدواج فرزند را فراهم آورد. بدین ترتیب دانشجوى جوان بروجردى در 22 سالگى ازدواج کرد([4])، دو یا سه ماه در زادگاهش ماند و سپس با خانواده سمت اصفهان رهسپار شد([5]).
نامه سرنوشت
1319 ق. براى گوهر یگانه بروجرد سال تحول بود. نامه پدر به دستش رسید و او را آماده سفر ساخت. پدر چنان نوشته بود که مى خواهد وى را به نجف گسیل دارد. بنابراین پس از نه سال زندگى سراسر تلاش و پژوهش در اصفهان به زادگاهش بازگشت. اندکى در آن سامان توقف کرد و سپس همراه برادر کوچکش، سید اسماعیل، رهسپار نجف شد([6]).
برادران بروجردى در 1320 به حریم پاک امیر مؤمنان(علیه السلام) گام نهادند. سید حسین، که 28 سال داشت و مجتهدى جوان شمرده مى شد، به درس حضرت آیت الله العظمى محمد کاظم خراسانى شتافت و خود را در برابر تابش مستقیم آفتاب دانش آن مرجع وارسته جاى داد. بزودى نظرهاى بجا و قابل تأمل دانشور تازه وارد توجه استاد بزرگ حوزه نجف را جلب کرد و میان آنها پیوندى ناگسستنى پدید آورد. به گونه اى که اگر پس از درس آخوند خراسانى، سخنى بر زبان نمى آورد، استاد وى را مخاطب قرار مى داد و مى فرمود : آقا نظرى ندارید؟
اندک اندک ارج سید حسین بر شاگردان محفل آخوند نیز آشکار شد. آنها از او خواستند تا پس از خروج استاد از محفل، درس وى را با شرح و توضیح فزونتر بازگو کند. بدین ترتیب یکى از برنامه هاى مجتهد بروجردى تقریر درس استاد شد([7]).
آن بزرگمرد هشت سال در حریم حضرت على(علیه السلام) اقامت گزید. علاوه بر آخوند خراسانى از بزرگانى چون حضرات آیات شیخ الشریعه اصفهانى و سید محمد کاظم یزدى بهره کافى برد، گروهى از دانشجویان را از درس فصول (در علم اصول) خویش کامروا ساخت، سر انجام در اواخر 1328 به اصرار پدر راه بروجرد پیش گرفت و در 1329 با استقبال پرشور مردم به زادگاهش گام نهاد([8]).
او بر آن بود که پس از اقامتى کوتاه در وطن دیگر بار سمت نجف بال گشاید و به آستان مقدس علوى پناهنده شود. ولى بیمارى و مرگ پدر سفرش را به تأخیر انداخت. در این سوگ نامه صاحب کفایة الاصول سبب تسلاى خاطرش شد. آخوند خراسانى ضمن تسلیت وفات حاج سید على از اشتیاق وافر خویش براى دیدار مجتهد بروجرد پرده برداشته بود. این نامه مهر آمیز سید دانشوران بروجرد را بر آن داشت که امور خانواده را سامان دهد و به نجف شتابد. چند ماه بعد همه چیز براى سفر آماده بود که خبر رحلت استاد گرانقدرش وى را در اندوه فرو برد. آن بزرگمرد پیوسته مى گفت : مرگ دو پدر در مدت کوتاه کمتر از 6 ماه بسیار بر من سنگین و ناگوار بود([9]).
خبر مرگ استاد اشتیاق سفر را در وجودش میراند. زندگى در نجف بى حضور استاد خراسانى برایش دشوار بود. پس اندیشه هجرت از سر برون کرد و در بروجرد بساط تدریس و ارشاد مردم گسترد. اندک اندک مؤمنان شهر ارج ستاره خاندان طباطبایى دانستند و زمام امور معنوى خود را به وى سپردند. ارادت حضرت آیت الله حاج شیخ محمد رضا دزفولى به سید مجتهدان بروجرد بر شهرت و اعتبارش افزود. پس از رحلت فقیه دزفولى انبوه مقلدانش به آن مجتهد وارسته رجوع کردند و مرجعیت آن بزرگمرد در منطقه گسترش یافت([10]).
در برابر شب
در این سالها تبلیغ بهایى گرى از سوى برخى از مسؤولان شهر و اهانت آشکار آنها به مقدمات دینى مردم سرور مجتهدان بروجرد را در نگرانى فرو برد. او با تهران تماس گرفت، وضعیت نامطلوب برخى از ادارات را با پایتخت نشینان در میان نهاده، خواستار برکنارى مسؤولان دین ستیز شد و چون بى اعتنایى سران دولت را مشاهده کرد معترضانه شهر را ترک گفت.
پیروان پاکدل آن مرجع روشن بین در مسجدها گرد آمدند، سخنرانان بر منبرها جاى گرفتند و همه یکصدا به حمایت از مرجع دلاور بروجرد پرداختند. مسؤولان شهر که توان رویارویى با مردم را در خویش نمى دیدند خواسته فقیه طباطبایى را اجابت کردند و آن راهبر توانا در میان ابراز احساسات پرشور مؤمنان به شهر بازگشت([11]).
سفر سبز
از رخدادهاى مهم دیگر این سالها وفات دخت گرانقدر مرجع پارساى بروجرد بود. استاد پس از این حادثه ناگوار راه خراسان پیش گرفت تا در پناه آفتاب توس دمى از رنج هستى بیاساید.
چون توقف آن فقیه فرزانه در مشهد به درازا کشید نمایندگان مردم بروجرد نزدش شتافتند و او را بدان دیار خواندند. دانشمند فروتن طباطبایى خواسته آنها را اجابت کرد، پس از سیزده ماه رهسپار زادگاهش شد و پس از توقفى کوتاه در قم و تهران در میان استقبال پر شور مؤمنان به بروجرد گام نهاد.
او سپس راه عراق پیش گرفت، مدتى در نجف ماند و با بزرگانى که به استقبالش شتافته بودند، دیدار کرد. آنگاه رهسپار حجاز شد، پس از به جاى آوردن مراسم حج به عراق بازگشت، چندى در حریم امیرمؤمنان توقف کرد و سپس روانه ایران شد([12]).
در بند دژخیم
همزمان با اوج گیرى اعتراضهاى مؤمنان علیه رضا خان و هجرت اعتراض آمیز روحانیان کشور به قم، سرور فقیهان بروجرد به مرز ایران گام نهاد. مزدوران دربار، که از پیوستن او به مهاجران و رساندن پیام مراجع نجف به معترضان مى هراسیدند در مرز قصر شیرین وى را دستگیر کردند و به پایتخت بردند.
در تهران رضاخان به دیدارش شتافت. او که در پى یافتن فردى براى رویارویى با شیخ عبدالکریم حائرى بود باسید مهربانى کرده، گفت: چیزى از من بخواه.
فقیه بروجردى اظهار بى نیازى کرد ولى در برابر پافشارى شاه ناگریز لب گشاده، فرمود : وقتى در ارکان حرب بودم مقدار جیره غذایى سربازان را ناکافى دیدم، اگر مى خواهید کارى کنید فرمان دهید جیره آنها فزونى یابد.
آنگاه در پاسخ رضاخان، که مسأله نادیده گرفتن جایگاه آیت الله العظمى حائرى و پیروى دولتیان از مجتهد بروجردى را مطرح کرد، فرمود : خیر، شما با ایشان تماس بگیرید، من هم اگر کارى داشتم از طریق آن جناب با شما در میان مى نهم.
آنگاه وى را به همراهى با روحانیت و عمل به دستورات الهى فرا خوانده، چون مى دانست اجازه سفر به قم و بروجرد به او نمى دهند، فرمود برآنم به مشهد سفر کنم.
اندکى پس از خروج رضاخان تیمورتاش پنجاه هزار تومان نزد آن مرجع وارسته آورد. فقیه بروجردى از پذیرش هدیه دربار خوددارى کرد([13]) و بامداد روز بعد راه خراسان پیش گرفت.
دیدار بزرگان
مدتى پس از بازگشت سید به زادگاهش، ورود حاج آقا حسین قمى به تهران و پیشنهادهاى وى به دولت بار دیگر آن رادمرد را به عرصه تلاشهاى سیاسى آشکار کشاند. او که چون آیت الله العظمى قمى به لزوم پیروى از دستورات الهى مى اندیشید بر آن شد سمت تهران رهسپار شود ولى بستگان، وى را از این کار باز داشتند. فقیه روشن بین از رؤساى عشایر خواست با تهران تماس گرفته، حمایت عشایر از پیشنهادهاى حاج آقا حسین قمى را به پایتخت گزارش دهند. البته آن بزرگوار خود نیز به تهران تلگراف زد که، اگر دولت سخن آیت الله قمى را نپذیرد به پایتخت خواهد رفت و مسؤولیت فرجام چنین اقدامى تنها به عهده دولت است.
در سایه تلاشهاى آن راهبر سخت کوش سرانجام دربار خواستهاى حاج آقا حسین را پذیرفت و آن بزرگوار سمت عراق رهسپار شد. فقیه بروجردى در ملایر به دیدار آن دانشور برجسته شتافت و یک ساعت با وى گفتگو کرد([14]).
هجرت
بیمارى استاد فقیهان بروجرد را باید در شمار دیگر رخدادهاى مهم سالهاى زندگى آن مرجع وارسته در زادگاهش به شمار آورد. بیمارى دشوارى که سرانجام با عمل جراحى و استراحت هفتاد روزه در بیمارستان فیروزآبادى تهران مهار شد([15]).
چون او از بند بیمارى رهایى یافت، با دو پیشنهاد روبرو شد: از یک سو نمایندگان بروجردیان براى بازگرداندنش پیاپى به تهران مى شتافتند و از سوى دیگر دانشوران ساکن قم او را به زندگى در حریم حضرت معصومه(علیها السلام)فرا مى خواندند. استاد براى اقامت در قم با قرآن به رایزنى پرداخت. آیه سوره مؤمنون چراغ سبز الهى به این نیت پاک بود. پس همراه دانشمندان قم راه آن دیار پیش گرفت و در میان استقبال مردم و بزرگان حوزه بدان سرزمین آسمانى گام نهاد([16]).
بدین ترتیب آفتاب رخشان فقاهت در چهاردهم محرم 1364 ق.([17]) از افق قم برآمد و جهان را از نور دانش و گرماى معنویت خود سرشار ساخت.
در تابش آفتاب توس
مدتى پس از اقامت در قم ستاره تابناک مرجعیت رهسپار توس شد تا در پناه خورشید ولایت جام وجودش را از امدادهاى سبز پیشواى هشتم شیعه آکنده سازد. در این سفر دانشور وارسته حضرت آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى جایگاه نماز خویش در مسجد گوهرشاد را به وى سپرد و از آن بزرگمرد خواست، ماه مبارک رمضان در آن مکان نورانى اقامه جماعت کند([18]).
استاد بزرگ حوزه پس از ماه مبارک رمضان به قم شتافت و دیگر بار به وظایف سنگین خویش روى آورد.
مرجع مؤیّد
با رحلت مرجع بزرگوار حضرت آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى مرجعیت گوهر یگانه بروجرد فراگیر شد و مؤمنان از هر سو به آن فقیه وارسته مراجعه کردند.
ناگفته پیداست که عنایات و تأییدات الهى در رویکرد عمومى به آن فقیه وارسته نقشى سبز داشت. خاطره ها و سخنان بر جاى مانده از دانشوران آن روزگار نشان مى دهد که آفتاب رخشان سلسله طباطبایى زیر باران پیوسته امدادها و عنایتهاى فرامادى قرار داشت. براى مثال حضرت آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى، که خود از بزرگان روحانیت شیعه بشمار مى آمد، پس از وانهادن محراب خویش به مرجع بروجردى به نجف شتافت.
مرجع شیعیان جهان، حضرت آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى، که از بیمارى رنج مى برد، جناب نهاوندى را مأمور اقامه جماعت کرد. شیخ نهاوندى دنباله این ماجرا را چنین بیان کرده است :
شب اولى که به جاى ایشان براى خواندن نماز جماعت رفتم، وقتى بر سجاده قرار گرفتم، آوایى شنیدم که گفت «عظمت ولدى عظمتک» - فرزندم را بزرگ داشتى من نیز تو را بزرگ داشتم - برگشتم، به همه سو نگاه کردم، مردم در صفهاى جماعت نشسته بودند، کسى جز من پیام غیبى را در نیافته بود([19]).
علاوه بر گفتار دانشمند گرانمایه حضرت شیخ على اکبر نهاوندى کردار آن مرجع وارسته بویژه در سالهاى زندگىِ قم دلیل روشنى بر معنویت و همراهى پیوسته تأیید الهى با فقیه فروتن بروجردى است. کردارى که شاگردانش از آن پرده برداشتند و براى همیشه در سینه تاریخ به یادگار نهادند:
1 - همسر یکى از دانشجویان باردار بود. هنگام زایمان او را نزد پزشکى به نام اسماعیل موسوى برد. پس از زایمان، پزشک به پدر نوزاد گفت : این پسرت را من نجات دادم، اگر من نبودم مى مرد، دوست دارم نامش را اسماعیل بگذارى.
دانشجوى جوان نیز نام کودک را اسماعیل نهاد ولى دریغ که نوزاد از نخستین روز تولد در بیمارى و درد فرو رفت. تلاشهاى شبانه روزى پدر و مادر و مراجعه به پزشکان گوناگون سودمند واقع نشد و کودک میان دنیا و برزخ سرگردان ماند. دانشجو، که دستش از همه جا کوتاه مى نمود، نزد استاد وارسته حوزه حضرت آیت الله العظمى بروجردى سفره دل گشاد و گفت : آقا، خداوند نوزادى به من داده که از نخستین روز تولد تاکنون پیوسته بیمار است، نمى دانم چه کنم :
استاد مهربان فرمود : نامش را عوض کنید خوب مى شود.
دانشجو، که هرگز داستان سفارش پزشک و نامگذارى نوزاد را براى استاد نگفته بود، شگفت زده به خانه رفت، نام کودک را «امیر» نهاد و او را براى همیشه از بیمارى و رنج رهایى بخشید([20]).
2 - دانشجویى دیگر داستان دلدادگى اش به استاد را چنین باز گفته است :
وقتى تازه به قم آمده بودم، آقا برایم شهریه فرستاد. من نپذیرفتم و گفتم : زمینى در شمال دارم که درآمدش مرا کافى است.
پس از چندى خشک سالى شمال را در بر گرفت. من براى گذران زندگى به قرض روى آوردم. چون میزان بدهى ها زیاد شد، ناگزیر فرشهاى خانه را جمع کردم و یکى از بازاریان را به خانه بردم تا آن را بخرد. مرد بازارى بهایى اندک براى فرش بر زبان آورده، بهایى که براى پرداخت بدهى هایم کافى نبود. بازارى دیگرى را به خانه بردم، اما او بهایى کمتر از اولى پیشنهاد کرد.
من سرگردان و مردّد بودم که ناگهان صداى در مرا به خود آورد، شتابان سمت در دویدم حاج احمد، خادم استاد، پشت در بود. او پاکتى به من سپرد و گفت : این را آقا براى شما فرستاده.
به پاکت نگریستم، اثرى از پول در آن نبود. چون گشودم چکى در آن یافتم. چکى که مبلغ آن درست به اندازه بدهى ام بود. شگفتى وجودم را فرا گرفت زیرا جز من و خداوند هیچ کس از میزان کامل بدهى ام خبر نداشت .([21]).
سالهاى درخشان
حضور فقیهى با چنین معنویت و تأیید الهى حوزه مقدس قم را که، زیر ضربات پیوسته عوامل رضاخان ناتوان شده بود، جانى تازه بخشید. اینک همه چیز براى گسترش حوزه و مستحکم ساختن بنیادهاى علمى و اقتصادى آن آماده بود. پیروان مؤمن فقیه بروجردى انبوه وجوه شرعى و هدایاى خویش را نزد مرجع وارسته شان گسیل مى کردند و دانشجویان از گوشه و کنار کشور براى بهره گیرى از دریاى دانش آن بزرگمرد به قم مى شتافتند.
مرجع پاکدلان با روشن بینى خاص خویش آستین همت بالا زد و در کنار تدریس روزانه به اصلاحات اساسى دست یازید.
سامان دادن به وضعیت درسى حوزه،
رسیدگى به مسایل مالى دانش پژوهان،
برقرار ساختن ارتباط با دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه و محافل رسمى برادران اهل سنت براى ایجاد وحدت میان گروههاى مسلمان([22])،
گسیل کردن نمایندگانى به اروپا وامریکا([23])براى شناساندن اسلام واقعى به مردم آن مناطق بخشى از اقدامات آن آفتاب فروزان به شمار مى رود.
نا گفته پیداست که فقیه فرزانه اى چون وى هرگز نمى توانست در برابر رویدادهاى داخلى بى تفاوت باشد. او چنان مى اندیشید که «اگر مردم عالم شوند و دین هم بطور صحیح و معقول به آنها تعلیم گردد، هم دانا خواهند شد و هم متدین»([24]) پس در کنار رسیدگى به وضع دانشجویان علوم دینى و حوزه ها دبستانها و دبیرستانهاى دولتى را نیز از کمکهاى نقدى خویش بهره مند ساخت و در رونق آنها کوشید([25]).
او پیوسته مراقب بود تا بى گناهى به زندان اتهام نیفتد و مؤمنى ناخواسته در دام اهریمنان جاى نگیرد. بنابراین چون از مسأله متهم شدن یک مسلمان بى گناه به قتل فردى بهایى آگاه شد در نگرانى فرو رفت.
چند بهایى یکى از همکیشان خود را کشته، با نیرنگ جوانان مؤمن را به قانون سپردند. یکى از این جوانان به اعدام محکوم شد و حکم باید در روز نیمه شعبان به اجرا درمى آمد. این خبر مرجع پارساى قم را در نگرانى فرو برد. بى درنگ نامه هایى خطاب به شاه، نخست وزیر و آیت الله بهبهانى نوشته، به تهران گسیل داشت، سپس به هر که سودمند مى دانست تلفن زده، قضیه را دنبال کرد تا سرانجام نیمه شب خبر لغو حکم اعدام را به وى رساندند. با شنیدن این خبر اشک از دیدگانش روان شد و پروردگار را بسیار سپاس گفت. در این لحظه یکى از نزدیکان به اتاقش آمد و پرسید : شما هنوز بیدارید؟
مرجع بزرگ شیعه پاسخ داد : خیلى مهم بود ولى به خیر گذشت. هر وقت فکر مى کردم خون مسلمان بى گناهى ریخته مى شود، همه بدنم مى لرزید و متحیر مى ماندم که فرداى قیامت جواب خداوند عالم را چه بگویم([26]).
آنچه گذشت در کنار خدمات رفاهى فقیه بروجردى به مسلمانان سراسر جهان، که تأسیس بیش از هزار مسجد، مدرسه، بیمارستان، کتابخانه، گرمابه و دبستان در ایران، عراق، لبنان، آفریقا و اروپا([27])، نمونه کوچکى از آن شمرده مى شود، مرجع شیعیان را از محدوده مرزهاى کشور فراتر برد و به شخصیتى جهانى تبدیل کرد. شخصیتى که شاعران و نویسندگان اهل سنت در شعرها و مقاله هاى خویش وى را مى ستودند([28]) و شاهان شیعه و سنى برایش هدیه فرستادند. براى مثال زمانى ملک سعود، پادشاه حجاز، یک چمدان بزرگ حاوى پانزده نسخه قرآن کریم، قطعاتى از پرده خانه خدا و چیزهاى گرانبهاى دیگر نزد آن دانشمند وارسته گسیل داشت.
سرور فقیهان شیعه تنها قرآنها و پرده کعبه را پذیرفت و باقى را همراه نامه اى به ملک سعود بازگرداند و گفت چون هدیه نمى پذیرم. این را نیز نمى توانم قبول کنم ولى ناگزیر قرآن و پرده کعبه را مى پذیرم و باقى را به رسم هدیه به شما بازمى گردانم تا هنگام دعا به یادم باشید([29]).
دانشور جامع
یکى از نکات مهم و قابل توجه در شخصیت آیت الله العظمى بروجردى جامعیت علمى آن بزرگوار بود. استاد فقیهان شیعه را نمى توان تنها یک فقیه به شمار آورد. او از علوم دیگر روزگار به اندازه اى آگاهى داشت که موجب شگفتى صاحبنظران مى شد. دو خاطره اى که تاریخ در این باره ثبت کرده است مى تواند دلیل روشنى بر درستى این سخن باشد :
1. وزیر فرهنگ وقت همراه مسعودى، رئیس روزنامه اطلاعات، نزد ایشان شتافت. کسى که آنها را خدمت آقا برده بود دست مبارکش را بوسید، در پى او وزیر فرهنگ نیز چنین کرد ولى مسعودى از این کار سرباز زد. پس از معرفى، آقا درباره تاریخچه روزنامه نگارى، اهداف آن، اولین روزنامه نگار و . . . سخن گفت. آنگاه پرسشى جغرافیایى مطرح کرد و چون وزیر فرهنگ از پاسخ باز ماند خود به تبیین پاسخ و توضیح آن پرداخت.
هنگام خداحافظى مسعودى پیش از همه دست آقا را بوسید و پس از بیرون آمدن گفت : آقا چنان پیرامون روزنامه نگارى صحبت کرد که گویا یک روزنامه نگار است([30]).
2. روزى دیگر سرتیپ رزم آرا خدمت گوهر یگانه دریاى فقاهت شتافت تا قبله نماى اختراعى خویش را به وى بنمایاند. آقا درباره نجوم و ریاضى مطالبى بیان کرد. سرتیپ پس از خروج گفت : من خیال مى کردم آقا تنها در فقه و اصول مجتهد است ولى معلوم مى شود در هر فنى تخصص دارد چون مطالبى که امروز اظهار داشت از مسایل دقیقى است که حتى بسیارى از استادان از آن آگاهى ندارند([31]).
میراث ماندگار
مرجع روشن بین شیعه در کنار تدریس و کارهاى روزانه به تحقیق نیز مى پرداخت و نتایج پژوهشهاى خویش را ثبت مى کرد. آن بزرگوار در پاسخ علاقه مندانى که در پى بهره گیرى از نگاشته هایش بودند فرمود : زیاد چیز نوشته ام . . . بعضى از آنها براثر نقل و انتقال از بروجرد به قم مفقود شده است.
ذکر نام بخشى از آثار علمى آن دانشور وارسته مى تواند نشانه تلاش فراوان وى در این راه باشد :
1. تجرید اسانید الکافى
2. تجرید اسانید التهذیب
3. اسانید کتاب من لایحضره الفقیه
4. اسانید رجال کشّى
5. اسانید استبصار
6. اسانید کتاب خصال شیخ صدوق
7. اسانید کتاب امالى
8. اسانید کتاب علل الشرایع شیخ صدوق
9. تجرید فهرست شیخ طوسى
10. تجرید رجال نجاشى
11. حاشیه بر کفایة الاصول
12. حاشیه بر نهایه شیخ طوسى
13. حاشیه بر عروة الوثقى
14. حواشى و مستدرکات فهرست شیخ منتجب الدین رازى
15. حواشى کتاب مبسوط
16. رساله اى درباره سند صحیفه سجادیه
17. اصلاح و مستدرک رجال طوسى
18.بیوت الشیعه
19. جامع احادیث الشیعه.
آن بزرگوار از سالهاى زندگى در بروجرد همواره در اندیشه نگارش مجموعه اى بود که فقیهان را در استنباط احکام یارى دهد و آنها را از مراجعه به کتابهاى روایى متعدد بى نیاز سازد. چون به قم گام نهاد. و شاگردانى خبره تربیت کرد این اندیشه را با آنها در میان گذاشت و به یارى گروهى از آنان در مدت هشت سال اثر بیست جلدىِ«جامع احادیث الشیعه» را آماده چاپ ساخت([32]).
فقیه یگانه جهان اسلام در کنار تلاشهاى علمى و اجتماعى فراوان به پاسدارى از میراث دانشوران پیشین نیز ارج مى نهاد در فرصتهاى گوناگون آثار علمى مخطوط و کمیاب را به چاپ مى رساند. کتابخانه هاى کوچک و بزرگ بنیاد مى نهاد و آثار دانشمندان را از این راه در اختیار جویندگان دانش مى گذاشت. کتابخانه بزرگ آن فقیه نستوه در کنار مسجد اعظم قم نشانه توجه مرجع شیعه به این امر خداپسندانه است.
دربار و مرجعیت
دربار از مشکلات پیوسته فقیه پاکرأى بروجرد به شمار مى آمد. تبلیغات پرحجم روزنامه ها و مجلات وابسته در راه دین زدایى و دور ساختن مردم از فرهنگ اصیل اسلامى مرجع بیدار شیعه را رنج مى داد. بنابراین گاه بر مى آشفت و خشمگینانه به شاه هشدار مى داد. روزى به اقبال، نخست وزیر وقت، گفت : پدرش (رضاخان) بى سواد بود ولى یک مقدار شعور داشت. اما این شعور هم ندارد و چیزى ملتفت نمى شود([33]).
گاهى از پذیرش او خوددارى مى کرد و مى فرمود : حتماً مى خواهد همانطور که چند تا عکس با زنش در این مسافرت گرفته است بیاید با من هم عکس بگیرد.
و زمانى به شدیدترین وجه ممکن در برابر نقشه هاى او مى ایستاد.براى مثال وقتى شاه مسأله تغییر خط ایران از فارسى به لاتین را مطرح کرد و در این راه تبلیغات فراوان انجام داد، مرجع دلاور شیعه چون سدّى آهنین در برابر دربار ایستاد و گفت : . . . من تازنده ام اجازه نمى دهم این کار را عملى کنند به هرجا که مى خواهد منتهى شود([34]).
منابع موجود نشان مى دهد که آن پیر فرزانه در کنار کمک به انقلابیون مؤمن سیاستى بسیار دقیق داشت. او چنان مى اندیشید که مردم براى تحمل دشواریها آمادگى ندارند و اگر با فشار نیروهاى دولتى روبرو شوند مرجعیت را تنها مى نهند. بنابراین زمان را براى رویارویى مستقیم با دربار مناسب نمى دید. از سوى دیگر رها کردن شاه و راندنِ کامل وى را موجب فرو غلتیدن فزونتر او در دامان بیگانگان مى دانست پس گاه با وى مدارا مى کرد تا آن جوان مغرور جاى پاى خود را سست نبیند و براى حفظ خویش به بیگانگان پناه نبرد([35]).
فصل سوگ
اندک اندک شوال 1380 ق. فرا رسید و بیمارى بر پیکر مرجع نود و سه ساله جهان اسلام پنجه افکند. بیمارى دشوارى که با دیگر رنجوریهاى استاد فقیهان تفاوت داشت. در چنین روزهایى گروهى از ارادتمندان به عیادتش شتافتند. استاد، که بسیار اندوهگین مى نمود، سر بلند کرد و گفت : خلاصه عمر ما گذشت ما رفتیم و نتوانستیم چیزى براى خود از پیش بفرستیم و عمل با ارزشى انجام دهیم.
یکى از حاضران گفت : آقا، شما دیگر چرا؟ بحمدالله این همه آثار نیک از خود برجاى نهاده اید شاگردان پرهیزگار تربیت کرده اید، کتابهاى پرارزش به رشته نگارش کشیده اید. مسجدها و کتابخانه ها ساخته اید. ما باید چنین سخنى بر زبان رانیم.
فقیه پارساى شیعه فرمود : خَـلِّصِ العَمَل فَانَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ. (باید کردارت را خالصانه براى خدا انجام دهى زیرا او به همه چیز بیناست و از انگیزه هاى بشر آگاه است).
این سخن حاضران را بسیار تحت تأثیر قرار داد([36]).
چند روز پس از این گفتگو پیکر استاد رنجورتر شد و سرانجام در سیزدهم شوال 1380 هـ.ق برابر با دهم فروردین 1340 هـ.ش ، براى همیشه چشم از جهان فرو بست و در مسجد اعظم قم، که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپرده شد([37]).
[1] - خاطرات زندگانى آیت الله بروجردى، محمد حسین علوى، ص 21.
[2] - همان.
3 و4 همان کتاب، ص 23 - 26.
[4] - زندگینامه آیت الله بروجردى، على دوانى، ص 53 - 52.
[5] - خاطرات زندگانى آیت الله بروجردى، ص 27.
[6] - همان، ص 29.
[7] - همان، ص 31 و 32.
[8] - همان، ص 32 - 35.
[9] - همان، ص 32 - 35
[10] - همان، ص 36 - 37.
[11] - زندگینامه حضرت آیت الله بروجردى، ص 57 - 59.
[12] - همان، ص 43 و 44.
[13] - مجله حوزه، سال هشتم، ش 1 و2، ص 336، 344، 337، 277.
[14] - خاطرات زندگانى آیت الله بروجردى، ص 51 - 57.
[15] - همان.
[16] - همان، ص 57 - 58.
[17] - مجله نور علم، شماره 12، آبان 1364، ص 87.
[18] - خاطرات زندگانى آیت الله بروجردى، ص 61 - 63.
[19] - همان، ص 65 - 71.
[20] - خاطره از استاد معظم حضرت آیت الله حرم پناهى دام ظله.
[21] - همان.
[22] - زندگینامه آیت الله بروجردى، ص 170 - 171.
[23] - خاطرات زندگانى آیت الله بروجردى، ص 89 و 126.
[24] - مجله نور علم، شماره 12، آبان 1364، ص 97.
[25] - همان.
[26] - خاطرات زندگانى آیت الله بروجردى، ص 85 - 81.
[27] - زندگینامه آیت الله بروجردى، ص 139.
[28] - همان کتاب، ص 172 - 173.
[29] - همان، ص 113 - 114.
[30] - خاطره از استاد معظم حضرت آیت الله حرم پناهى دام ظله.
[31] - زندگینامه آیت الله بروجردى، ص 94 - 93.
[32] - مجله نور علم، شماره دوازده، آبان 1364، ص 87 - 89.
[33] - رندگینامه آیت الله بروجردى، ص 97.
[34] - مجله حوزه، سال هشتم ش 1 و 2، ص 115 و 116.
[35] - مجله حوزه، سال هشتم ش 1 و2، ص 115 و 154 و 52 و 280.
[36] - مجله نور علم، ص 98 - 99.
[37] - همان،