زانوي تلمذ نزد استادي الهي

No image

شيخ محمود ياسري سال‌ها از همنشيني با عالم رباني، حاج سيد عبدالكريم لاهيجي برخوردار بوده است.
زانوي تلمذ نزد استادي الهي

شيخ محمود ياسري سال‌ها از همنشيني با عالم رباني، حاج سيد عبدالكريم لاهيجي برخوردار بوده است.[1] از آنجا كه اين عالم وارسته لاهيجي در شخصيت مرحوم ياسري تأثير فراواني داشته است، نيم‌نگاهي به زندگي ايشان خواهيم كرد تا در آينه استاد، شاگرد را بهتر بشناسيم.

آيت‌‌الله سيد عبدالكريم لاهيجي از شاگردان برجسته شيخ انصاري بود.[2] او بعد از پايان درس و تحصيل، به تهران آمد. ايشان استفاده از وجوه شرعي را جايز نمي‌دانست. از اين‌رو، چاره‌اي نداشت جز اينكه به كار برود. بنابراين، به بازار رفت و خوشبختانه‌ صاحب‌كار خوبي يافت. حاج ملا حاجي، از اخيار بازار تهران بود. سيد عبدالكريم در مغازه‌ ايشان در دالان امين‌الملك، شاگرد شد. از سوي ديگر، شيخ انصاري در نامه‌اي به عالم بزرگ تهران، حاج ملاعلي كني، از آمدن اين شاگرد برجسته خود خبر داد و از ايشان خواست كه از وجود او استفاده كند. حاج كني به شاگردان و دوستانش دستور داد در مدارس و مجامع مختلف به دنبال سيد عبدالكريم لاهيجي باشند. اما هرچه جست‌وجو كردند، كمتر يافتند. يك روز حاج ملا حاجي ناگزير شد مسئله‌اي را از آيت‌الله كني بپرسد. از اين‌رو، شاگرد خود، سيد عبدالكريم را به منزل ايشان فرستاد.

سيد زماني به خانه آيت‌الله حاج ملا علي كني رسيد كه ايشان مشغول تدريس بود و علما و فضلاي تهران در محضرش زانوي تلمذ زده بودند. سيد به ناچار در همان جلوي در اتاق درس، به انتظار نشست. در ميان درس، اشكالي به خاطرش رسيد و ناگزير به رسم درس‌هاي حوزوي، بي‌پروا اشكال را عرضه داشت. طبيعي بود كه ساير طلاب از اينكه كسي كه در زي اهل علم نيست، ولي به درس و بحث اشكال مي‌كند، ناراحت شوند. حاج ملا علي كني كه قوّت اشكال را دريافته بود، مي‌بايست به طور جدي به بحث و جواب آن مي‌پرداخت. بنابراين، هنگامي كه ساعت درس تمام شد، سيد را به نزد خويش خواند و با احترام در كنار خود نشاند. سپس پرسيد: شما اهل كجا هستيد؟ و نام شما چيست؟ سيد پاسخ داد: اهل لاهيجان هستم و نامم سيد عبدالكريم است. حاج كني بسيار خوشحال شد كه گمشده خود را يافته است.

از سوي ديگر، حاج ملا حاجي كه انتظارش به طول كشيده بود و از دير آمدن سيد ناراحت و نگران شده بود، خود به منزل آيت‌الله حاج ملا علي كني رفت. وقتي شاگرد خود را در اتاق مخصوص حاجي و كنار عالم بزرگ تهران ديد كه نشسته است، بسيار تعجب كرد. حاج ملا علي كني واقعيت را براي او بازگو كرد و حاج ملا حاجي خجالت‌زده شد كه عالمي بزرگ و مجتهدي برجسته را روزهاي زيادي به پادويي خود گرفته است.

حاج ملا علي كه عالم درجه اول تهران بود و توليت مدرسه مروي، بر عهده اعلم علماي تهران است، آقاي لاهيجي را به تدريس در آن مدرسه مأمور كرد، تا هم طلاب تهران از محضر او بهره ببرند، و هم او بتواند از حقوق استادي آن مدرسه، معيشت خويش را بگذراند. آقاي لاهيجي استاد درجه اول مدرسه مروي شد و در مسجد آن مدرسه كه مسجدي بزرگ و معتبر است، امامت جماعت يافت. تأييد شيخ انصاري و حاج ملاعلي كني، شهرت و اعتبار ايشان را به اوج رساند؛ به گونه‌اي كه اخيار و ابرار تهران به نماز ايشان مي‌آمدند. اما روز اول كه به محراب رفت، عبا و عمامه و قباي خويش را درآورد و با لباس زير، پيراهن و شلوار معمولي، به نماز ايستاد. مأمومين كه همه لباس كامل به تن داشتند، به اين كار اعتراض كردند. ايشان در جواب فرمود: من در خانه هم به همين شكل نماز مي‌خوانم و اينجا نمي‌توانم بر آنچه در خانه عمل مي‌كنم، چيزي بيفزايم. اصرار مردم بي‌فايده بود، ناگزير به حاج ملاعلي كني مراجعه كردند. ايشان حكم كرد كه آقاي لاهيجي در نماز لباس كامل بپوشند.

در آن روزگار، آقاي لاهيجي همسري نداشت. بنابراين حاج كني او را به دامادي خويش قبول كرد، و خواهر خود را به عقد و ازدواج وي درآورد.[3]

منزلي براي آقاي لاهيجي در محله حمام گلشن تهيه شد و همسر وي به همراه يك خدمتگزار به خانه شوهر آمد. مدتي بعد، آقاي لاهيجي به خانم فرموده‌ بود كه شما ديگر اينجا نمانيد و به منزل برادرتان برويد. امري عجيب و ناراحت‌كننده بود. هنگامي كه آقاي كني از ايشان دليل اين سخن را پرسيد، ايشان فرمود: اين خانم فكر مي‌كند خانم آقاست و به اين خدمتگزار تحكم مي‌كند. من از اين وضع راضي نيستم. مسئله حل شد و خانم به خانه بازگشت.

مرحوم آيت‌الله آقاي سيد عبدالكريم لاهيجي، طبق رسم آن روزگار، خارج قوانين ميرزاي قمي را درس مي‌فرمود. قوانين، كتاب مشكل و مغلقي است. حل مشكلات كتاب و بررسي و محاكمه مطالب آن، تمركز كامل مي‌خواهد و فكر آدمي را كاملاً مشغول مي‌كند، اما گفته‌اند ايشان در عين اينكه اين مسائل مشكل را درس مي‌داد و حل و فصل و بررسي و محاكمه مي‌كرد، گاه و بي‌گاه از گوشه‌ چشمش اشك جاري بود.

«هرگز حديث حاضر و غايب شنيده‌اي

من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است»

علماي بزرگ تهران، سيد عبدالكريم لاهيجي را بسيار عظيم‌القدر مي‌دانستند. صبيه آقا شيخ مرتضاي زاهد نقل مي‌كرد:

يك روز ما در منزل بوديم كه خدمتگزار آيت‌الله لاهيجي در خانه‌ ما را كوبيد و به پدرم خبر داد كه حال آقاي لاهيجي خيلي سخت شده، شما بالاي سر او برويد؛ اما ناگهان از جاي برخاست و به تمام قد ايستاد و به همه‌ چهارده تن اهل عصمت سلام و عرض ادب كرد، سپس خوابيد و روحش به ملكوت اعلا پرواز كرد.

ايشان در قبرستان چهارده معصوم، واقع در كنار جاده تهران به حضرت عبدالعظيم (فدائيان اسلام كنوني)، مدفون است.[4]

مي‌گفتند: متصدي قبرستان، در شب‌ها مي‌ديده است كه بر سر قبر ايشان يك چراغ روشن است. اما هنگامي كه به كنار قبر مي‌آمد، هيچ چيز نبود. رحمة الله عليه رحمة واسعة.

 

[1]. همان.

[2]. ر.ك: مرتضي انصاري، زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 390.

[3]. مرحوم آيت‌الله شيخ محمدرضا تنكابني، صبيه‌ اين خانم را به همسري گرفته و داماد آقاي لاهيجي است.

[4].از اين قبرستان كه تعداي از بزرگان در آن مدفون بوده‌اند، با كمال تأسف امروزه چيزي باقي نمانده است.

Powered by TayaCMS