شیخ ابوطالب زاهدي لاهيجي (خاتم خرد)[1] پدر بزرگوار عارف و شاعر بلندآوازه ايرانزمين، حزين لاهيجي است. با دريغ بسيار، مكانت قدر اين عالم عارف و حكيم فرزانه، ناشناخته و زير سايه شخصيت درخشان فرزند برومندش حزين لاهيجي، تا اندازهاي پنهان مانده است؛ هرچند بايد بر مهجوريت و غربت حزين نيز در اقليم فرهنگ و فلسفه و عرفان و ادب ايران اسلامي حزين بود. شناسنامه كاملش، ابوطالب بن عبدالله بن علي بن عطاءالله بن اسماعيل بن اسحاق بن محمد بن شهابالدين علي بن علي بن يعقوب بن عبدالواحد بن شمسالدين محمد بن احمد بن محمد بن علي بن ابراهيم، معروف به زاهد گيلاني است.[2] جد اعلاي او، عارف واصل، تاجالدين ابراهيم، معروف به شيخ زاهد گيلاني، پير و مراد شيخ صفيالدين اردبيلي بوده است.
تبارنامه
تبار شیخ ابوطالب زاهدي لاهيجي را به حق بايد شجره طيبه نام نهاد؛ زيرا تمامي پدران و اجداد او از جمله عالمان صاحبدل و اهل ذوق و عرفان بودند و در غناي فرهنگ فاخر اسلامي تأثير بسزايي داشتند. از اجداد ابوطالب لاهيجي، شيخ شهابالدين علي لاهيجي است كه از منطقه آستارا به لاهيجان كوچ كرد. از آن پس، لاهيجان زادگاه و محل نشو و نماي پدران ابوطالب شد.[3]
پدربزرگ ابوطالب، شيخ علي بن عطاءالله از علماي برجسته زمان خود به شمار ميرفت. پادشاه وقت گيلان با توجه به قابليتهاييكه از او ديده و برخي مراتب علمي را از محضر او آموخته بود، در تكريم و تعظيم وي بسيار ميكوشيد. بين شيخ علي بن عطاءالله (جد ابوطالب) و شيخ بهاءالدين عاملي (شيخ بهايي)، در قزوين ديداري صورت گرفته و اين ديدار، به دوستي و مؤانست آن دو بزرگوار مبدل شده بود. شيخ علي لاهيجي در يكي از تحقيقات ارزنده خود به نام «شرح حديث معراج» به مناسبتي از مجالست و مؤانست خود با شيخ بهايي ياد كرده است. شيخ علي، عالمي جامع و متتبع و صاحب اثر بود. از آثار ايشان ميتوان به رساله اثبات واجب اشاره كرد كه وسعت دانش او در مباحث فلسفي و كلامي در اين كتاب مشهود است؛ نيز حاشيه مبسوط بر فصوص فارابي كه از آشنايي جان پيراسته و آزمودهاش با مباحث عرفاني و حِكمي حكايت دارد؛ همچنين شرح فارسي بر كليات قانون ابن سينا در دانش پزشكي كه با درخواست پادشاه وقت گيلان صورت گرفته بود.
رسالهاي در حل شبهه جذر اصم در دانش رياضي، از ديگر آثار اوست. رساله اثبات واجب و رساله حل شبهه جذر اصم در كتابخانه شخصي ابوطالب لاهيجي موجود و به نظر حزين لاهيجي هم رسيده بود. شيخ علي لاهيجي در محضر امير فخرالدين سماكي، از عالمان نامدار صفوي، زانوي تلمذ زده بود. از ديگر ويژگيهاي پدربزرگ ابوطالب لاهيجي، برخورداري از طبعي لطيف و خيالي نازكانديش و ذوقي روان در ساحت شعر و ادب پارسي بود. تخلص شعري ايشان «وحدت» نام داشت. طبق بيان حزين لاهيجي، ديوان او شامل دو هزار بيت و در كيفيت و حسن بلاغت بينظير است. نمونهاي از اشعار او:
خوب است محبت اثري داشته باشد
معشوق ز عاشق خبري داشته باشد
دل رفت به آتشكده عشق و نيامد
ميآمد اگر بال و پري داشته باشد
مرديم ز بس ثابت و سيار شمرديم
آيا شب هجران سحري داشته باشد[4]
سجاياي اخلاقي خاندان ابوطالب
پدر ابوطالب لاهيجي، عبدالله بن علي كه تنها فرزند شيخ علي لاهيجي بود، عالمي بزرگوار بود كه به تقوا و ورع و دلبسته نبودن به چرب و شيرين زندگي دنيوي، شهرت داشت. وي مراتب گوناگون دانش را در محضر پدر بزرگوارش، شيخ علي لاهيجي فرا گرفت. او از اموال و املاك موروثي خود، فقط به مقدار مورد نياز بسنده كرده و باقيمانده را صرف نيازمندان و دوستانش كرده بود. سه فرزند از اين بزرگوار به يادگار ماند: شيخ عطاءالله، شيخ ابوطالب لاهيجي ـ كه نوشتار حاضر، عهدهدار تبيين شخصيت والايش است ـ و شيخ ابراهيم. از ميان اين سه برادر، شيخ عطاء الله فرزند بزرگتر دانشمندي عاليمقام و عابدي زاهد به شمار ميرفت كه بر اثر كثرت عبادت، به درجاتي عالي دست يافته و در دانش فقه و حديث، اعلم عالمان ديار لاهيجان بود.[5]
كوچكترين برادر، يعني شيخ ابراهيم، از با استعدادترين انسانهاي روزگار خويش به شمار ميرفت كه فطرتي بلند و هوشي سرشار داشت. او در حوزههاي گوناگون دانش، سرآمد ديگران گرديد. حزين در تذكرهاش در منقبت عموي خويش مينويسد:
مظهر شوارق انوار و مؤيد به تأييدات كردگار و از نوادر روزگار بود؛ جامع علوم دينيه و معارف يقينيه و حاوي كمالات صوريه و معنويه. مرجع افاضل گيلان كه صيت (آوازه) مناقب و فضائلش با عالي و داني به اطراف و اكناف رسيده و نوبهار فيض سرمدي و گل خلق محمدي از رياض طبع فياضش دميده... .
تأليفات شيخ ابراهيم عبارت است از:
كتاب رافع الخلاف كه حاشيهاي بر كتاب مختلف علامه حلي است. كتاب ديگر، توضيح كتاب اقليدس است. نيز حاشيه بر تفسير كشاف زمخشري موسوم به كاشف الغواشي كه تا سوره مباركه احقاف را شامل است.[6]
از هنرمنديهاي او اين بود كه خطي به غايت نيكو داشت و خط استادان را چنان پيروي ميكرد كه شناخت خط استاد و شاگرد سخت ميشد. حزين لاهيجي دراينباره مينگارد:
«مصحف مجيد و صحيفه كامله مترجم به اتمام رسانيده، جهت والد مرحوم به اصفهان فرستاده بود، هر دو را به فقير شفقت نمود. خوشنويسان مشهور اصفهان از ديدن آن بهرهها ميبردند و در انشاء، مهارت تمام داشت».[7]
شيخ ابراهيم در شعر و ادب نيز سليقهاي درست داشت و گاهي هم شعر ميسرود از آن جمله:
باده خون جگر ماست ز مينا مطلب
گوهر از چشم تر ماست ز دريا مطلب
پي ليلي نتوان گشت چو مجنون در دشت
آنچه در سينه توان يافت به صحرا مطلب
نيز:
در گلشن دهر محرم راز نبود
در بزم زمانه نغمهپرداز نبود
پنهان نتوان زمزمهپردازي كرد
بستيم زبان، كسي همآواز نبود
همچنين:
شبي برخيز و بر رويت در صد مدعا بگشا
چو بال جبرئيل از يكديگر دست دعا بگشا
به هفتاد و دو ملت جلوه ده شمع تجلي را
برافكن پرده از رخسار و كوته ساز دعوي را
نمونهاي ديگر:
با چراغ و مه و خورشيد چه كار است مرا
نفس سوخته شمع شب تار است مرا
حيرتم بست چو تصوير ره گفت و شنود
خاطرم شاد كه در بزم تو بار است مرا
من به اميد وفاي تو به دام افتادم
ورنه با سلسله زلف چه كار است مرا
از شيخ ابراهيم قصايد غرايي در مدح آل عبا و تعزيت حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) به يادگار مانده است. وي چند سال پيشتر از ابوطالب لاهيجي، در سال 1119ق رحلت كرد. حزين در رثاي او چنين سروده است:
زين واقعه رنگ از گل و گلزار فرو ريخت
بلبل دلخون گشته ز منقار فرو ريخت
پيمانه سرشار كشيدي تو و ما را
هوش از سر اين ساغر سرشار فرو ريخت
پيوند نفس از لب اعجاز ترنم
بگسستي و شيرازه گفتار فرو ريخت
در ماتم تو ناحيه صبح كبود است
بر صفحه اين آينه زنگار فرو ريخت
بال و پر مرغان چمن گشته شكسته
زين طرفه خزاني كه به گلزار فرو ريخت
امروز كه از لطمه، رخ صبح كبود است
در ماتم علامه اصحاب شهود است[8]
حزين لاهيجي مينگارد در سفري كه همراه پدر بزرگوارش به لاهيجان كرده، سعادت ملاقات عموي عاليمقامش، شيخ ابراهيم را يافته كه چه اندازه از حسن اخلاق و محاسن صفات و شكفتگي و مجلسآرايي برخوردار بوده كه مثل او را كمتر ديده است.[9]
فرزند ديگر شيخ عبدالله لاهيجي، ابوطالب لاهيجي است. پيش از بيان مبسوط شرح حال وي بايد به اين نكته اشاره كرد كه هر مصدري از مصادر تراجمنگاري كه به شرح حال ابوطالب لاهيجي پرداخته، برگرفته از سفرنامه و تذكره حزين است و در هيچ منبع ديگري يافت نخواهد شد.[10] همه مطالبي كه تا به حال از شرح حال اجداد و اخوان ابوطالب گفته آمد، وامدار تذكره و سفرنامه حزين لاهيجي است.
ولادت
ابوطالب لاهيجي در حدود سال 1058ق در لاهيجان ولادت يافت.[11] مراحل ابتدايي دانش دين، از جمله ادبيات عرب و دروس متداول را در همان شهر به پايان رساند. استاد برجسته او در اين دوران، ملا حسن شيخالاسلام گيلاني بود. ابوطالب تا بيست سالگي در لاهيجان اقامت داشت و دانشاندوزي ميكرد.[12]
عزيمت به سرزمين دانش و معرفت
ابوطالب در بيست سالگي به اصفهان كه در آن دوران، كانون فقيهان و فيلسوفان و عارفان بلندآوازه بود، سفر كرد و علوم عقلي و نقلي را در محضر درس حكيم و فقيه كمنظير عهد صفوي، استاد الحكماء و المحققين، آقا حسين خوانساري آموخت. همزمان دانش رياضي را در خدمت مولانا محمد رفيعاي يزدي تكميل كرد.[13] او در مطالعه و مباحثه خويش چنان جدي و كوشا بود كه كمتر محصلي را ياراي آنگونه استغراق در مطالعه بود.
اين جديت و سعي در مطالعه و تفكر را تا آخر عمر داشت. در هيچ رشتهاي از رشتههاي دانش نبود كه مهارتش به كمال نباشد، با اين حال هرگز همانند عالمنمايان، به علم خويش مباهات نميكرد و به ديگران فخر نميفروخت. تواضع او به اندازهاي بود كه حتي با كساني كه اندكي از مايههاي علمي بهرهمند بودند، همانند يك دوست و همرديف، سلوك ميكرد. از مجادله به شدت پرهيز ميكرد و اين شيوه را زشت ميشمرد.[14] حزين، در باب دشواريها و سختيهاي تابسوز دوران تحصيل ابوطالب و نيز شيوه تربيتي پدر ابوطالب، چنين مينويسد:
از ايشان (پدرم) شنيدم كه ميفرمودند: والدم در حيات بود كه به اصفهان آمدم و به اين سبب كه مبادا توطن اختيار كنم، زياده بر قدر مصارف ضروريه به جهت من نميفرستادند و آن را هم در عرض سال به چند دفعه ميرسانيدند. لهذا آنقدر كه ميخواسته براي ابتياع (خريد) كتاب، زر (پول) مقدور نبود. بسياري را خود مينوشتم، بعد از چندي كه والد رحلت كرد، انديشه معاودت (بازگشت) به لاهيجان از خاطر محو شد.[15]
پس از چندي، ابوطالب لاهيجي در اصفهان منزلي خريد و همان را مقداري وسعت داد و سپس به زيارت خانه خدا رفت. در بازگشت نيز به عراق سفر كرد و چندي در مشاهد متبركه عراق اقامت گزيد. سپس به اصفهان بازگشت. گويا در همين سفر، ميان حاج عنايتالله اصفهاني كه از مردان باتقوا و عاليقدر آن ديار بود، با ابوطالب لاهيجي رفاقت و مؤانست پديد ميآيد و اين رفاقت به رابطه خويشاوندي مبدل ميگردد. حاج عنايتالله اصفهاني دخترش را به عقد ابوطالب درميآورد كه ثمره آن، چهار پسر بود. فرزند نخستين فقيه، فيلسوف، عارف و شاعر نامدار ايرانزمين، حزين لاهيجي بود. سه فرزند ديگر، يكي در ايام كودكي و دو ديگر در عنفوان جواني درگذشتند.[16]
حزين در ادامه مينگارد: «هيچ يك از افاضل را به حسن تقرير و شكفتهطبعي ايشان (ابوطالب لاهيجي) نديدهام».[17]
جامعيت علمي
در جايگاه علمي و ويژگي شاگردپروري ابوطالب، همين بس كه شماري فراوان از دانشوران و طالبان علم به بركت تربيت او به مراتب عالي علمي رسيدند. كتابخانهاش افزون بر پنج هزار مجلد كتاب داشت. هيچ كتابي يافت نميشد كه از اول تا به آخر مطالعه و تصحيح نكرده باشد. بر بيشتر آنها به خط خود حاشيه زده بود. نزديك به هفتاد مجلد كتاب، از جمله: تفسير بيضاوي، شرح لمعه، قاموس اللغة، تهذيب الحديث، و كتابهايي نظير آن را به قلم خود نوشته بود.
در شبانهروز افزون بر هزار بيت مينوشت. خطي به غايت زيبا و واضح داشت.[18]
حزين لاهيجي درسهايي را كه از محضر پدر آموخته بود، يادآور ميشود و ميگويد:
پدرم به خاطر شدت دلسوزي و خيرخواهي كه نسبت به من داشت خود امر تعليم مرا بر عهده گرفت و كتابهايي همانند شرح جامي بركافيه و شرح نظام بر شافيه، شرح ايساغوجي، شرح شمسيه، شرح مطالع در منطق، شرح هدايه، حكمه العين با حواشي، مختصر تلخيص، تمام مطول، مغني اللبيب، جعفريه، مختصر نافع، ارشاد الاذهان علامه حلي در فقه، شرايع الاحكام، من لايحضره الفقيه، معالم الاصول، زبدة الاصول، الهيات، شرح تجريد و چندين كتاب ديگر را به من آموخت.[19]
نكتهاي كه بايد در اينجا اشاره كرد، آن است كه حزين زماني اين دروس را از پدرش ميآموخت كه هنوز در ابتدا و ميانه مراحل تحصيلات خود به سر ميبرد و ناگزير پدر بزرگوارش از قلههاي فقهي، فلسفي و عرفاني خويش فرود ميآمد و در سطوح ابتدايي و مياني علمي براي فرزند عزيزش درس ميگفت؛ هرچند همين دروس هم حاكي از فضل و احاطه و وسعت دانش اوست.
زهد و پارسايي
در مراتب پارسايي اين عالم رباني بايد گفت: بلندنظري و علو نفسش چنان بود كه دنيا در نظرش به اندازه كف خاكي قيمت نداشت. هرگز كسب مال و مقام و قدرت را وجهه همت خويش نميساخت؛ امري كه حتي براي شاگردان كوچك او با اندكي تسامح ميسر بود و موجب ثروت و مكنت فراوان براي آنان ميشد. با آنكه موقعيت در كف گرفتن اموال و ثروت هنگفت را داشت، هرگز دامان خويش به آن نيالود. حتي انگيزه و انگاره مالاندوزي را در جان پاك خويش راه نميداد و با تنآسايي و تنپروري ميانهاي نداشت.
كلام بلند او كه فرا راه زندگياش قرار داده بود، اين بود: «لقمه نان حلالي كه روزيدهندهي بندگان، قسمت آنان كرده، برايمان بسنده است؛ چه خواهش تحصيل دنيا جز با مذلت و حقير شدن نفس مؤمن مقدور و ميسر نميشود و نزد من روح سخاوت در واگذاشتن و قطع نظر كردن از چيزي كه در اختيار مردمان است ميباشد».
درباره نحوه سلوك و رفتار ابوطالب لاهيجي با دستاندركاران امور و صاحبان قدرت و مقام، بايد افزود هرگز در پي آشنايي و رفاقت با ارباب قدرت برنميآمد و با برخي اميران و بزرگان و اعيان و صاحبمنصباني كه به او ارادت و اخلاص داشتند و ادب را در حق آن بزرگوار رعايت ميكردند، كريمانه رفتار ميكرد.[20]
نيايش تأثيرگذار
جملات حزين لاهيجي درباره عبادت پدرش، ابوطالب لاهيجي، آيه شريفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر(عنكبوت، 45)» را به ذهن متبادر ميكند. وي ميگويد: عبادت و ورع پدرم به گونهاي بود كه در طول 25 سال از زندگيام كه توفيق داشتم در جوار ايشان به سر برم، هرگز نديدم عملي كه در شرع مقدس مكروه باشد، از آن بزرگوار سر زند. همواره پاسي از شب، او را در هر حالي ـ چه بيماري يا سلامت ـ مشغول عبادت و راز و نياز شبانه ديدم و در آن اوقات، نيافتم كه در بستر استراحت آرميده باشد.
شش هفت سال پيش از رحلت، حالات ويژهاي يافته بود. به گونهاي كه خلوتگزيني و گوشهنشيني را دوستتر ميداشت. ترك مباحثه كرده و از معاشرت با ديگران دست كشيده بود. پيرامون سر و سامان دادن معاش اهل خانه نميگرديد و فرزندش حزين را مسئول اين امر كرده بود. در آن برهه از عمر شريفش، بيشتر اوقات گريان بود و گاهي هم مشغول مطالعه ميشد و اكثر اوقات شبانه را به عبادت ميگذرانيد. جز به ضرورت سخن نميگفت و سخن گفتن كسي را هم خوش نميداشت. حزين به صورت فشرده و مجمل، صفات ممتاز انساني و عرفاني پدرش را چنين مينويسد: «مجملاً اگر در محاسن صفات و اخلاق كامله و علو همت و فطرت و قوّت ايمان و كمال فضل و دانش آن علامه نحرير (توانمند) خوض رود، سخن به درازا كشد و بسا باشد كه حمل بر مبالغه و حسن اخلاق اين خاكسار كنند».[21]
تربيت فرزند
ابوطالب لاهيجي در تعليم و تربيت فرزندان بسيار جدي و مصمم بود. به يقين بايد گفت حزين لاهيجي به هر مرتبهاي از مدارج عالي علمي، فلسفي و عرفاني كه دست يافت، مديون و مرهون پدر بزرگوارش است. اينك نمونههاي از اين عنايت پدر به فرزند را بيان ميكنيم.
تنها چهار سال از آفتاب عمر حزين برآمده بود كه پدرش به تعليم او همت گمارد. در همان دوران، مولانا محمد شيرازي كه از برجستگان آن عهد بود، وارد اصفهان شده بود. روزي كه در منزل پدر حزين مهمان بود، ابوطالب، حزين را خدمت ايشان به عنوان تبرك، براي آغاز امر تعليم حاضر كرد و او هم بعد از بسمله، آيهاي از قرآن را در گوش حزين خواند.[22]
شدت مراقبت پدر از فرزند، به گونهاي بود كه وقتي پي برد محمدعلي (حزين) گرايش شديدي به شعر پيدا كرده و ممكن است از تحصيلات اساسي بازماند، تأكيد و اصرار فراواني كرد كه از پرداختن به اين وادي در چنين زماني صرفنظر كند. وقتي حزين به هشت سالگي رسيد، پدر بزرگوارش براي آموزش تجويد و قرائت قرآن، او را به استاد ممتاز فن تجويد، مولانا ملا حسين قاري اصفهاني سپرد. حزين ميگويد: پس از آن، پدر علامهام از شدت دلسوزي و خيرخواهي بر من، امر تعليم مرا خود بر عهده گرفت و من كتابهاي فراواني را از محضر او درس گرفتم. در همان سنين، پدرش او را به محضر عارف حقايق و معارف و صاحب مقامات و كرامات، شيخ خليلالله طالقاني برد و از او خواهش كرد تا به تربيت و ارشاد فرزندش بپردازد. پس از رحلت خليلالله طالقاني، پدر حزين سفارش تعليم و تربيت او را به محضر شيخ بهاءالدين گيلاني ـ از عارفان و شاگرد حكيم و فيلسوف نامدار، مير قوام الدين ـ كرد و وي برخي كتابها را نزد او آموخت. حزين مينويسد: «والد مرحوم، مرا اشارت به مطالعه كتب اخلاق ميفرمود». در آن اَوان، بعد از نيمهشب كه والد مرحوم برميخاست، پيش از آنكه به نوافل مشغول شود، تفسير صافي كه از مصنفات فاضل مبرور، مولانا محمدمحسن كاشاني است، نزد ايشان قرائت كرده، به اتمام رسانيدم.[23]
در عين حال، هرگاه محمدعلي (حزين) در امر تحصيل و عبادت زيادهروي ميكرد، پدرش او را توصيه به استراحت ميفرمود و از افراط بازميداشت. در زماني كه سفرهاي حزين به اوج رسيده و سالياني از ديار و والدينش دور مانده بود، ابوطالب نامهاي براي فرزند خويش فرستاد. حزين در شيراز بود كه يكي از نامههاي پدرش به دستش رسيد. نامه، حاوي شكايت و شِكوه از فراق و دوري بود و اين رباعي در آن آمده بود:
در دل ز فراق خستگيها دارم
در كار ز چرخ بستگيها دارم
با اين همه غم تو نيز پيمان وفا
مشكن كه جز اين شكستگيها دارم
با نامه پدر، حزين باز ميگردد. پس از بازگشت، پدر از او درخواست مؤكد ميكند كه ازدواج كند، اما فرزند به دليل شوق فراوان به تحصيل علم، راضي به اين كار نشد.[24] حزين در مراحل تحصيلات خود، به دانش پزشكي نيز علاقه پيدا كرده بود. شبي مشغول مطالعه بود. سحرگاه ابوطالب نزد او آمد، در حاليكه در اطراف پسر كتابهاي پزشكي بود و وي غرق در مطالعه. ابوطالب، پسرش را از آن همه غور كردن و جديت در اين امر بازداشت و به او گفت: اگر كسي مطمئن باشد عمري دراز دارد، هرچه بخواهد رواست؛ اما از كجا يقين داري كه عمري دراز خواهي داشت. ميبينم كه خود را به زحمت و رنج بيش از حد تحمل انداختهاي و اگر ادامه دهي عمر درازي نخواهي داشت. پس بكوش آن دانشي كه مهمتر است فراگيري. سپس در حاليكه ميگريست، پسر را نوازش كرد و در حقش دعا فرمود و برخاست.[25]
ادبسنجي و شعرشناسي
تبار ابوطالب لاهيجي را با شعر و ادب و عرفان، پيوندي وثيق است. نميشود از اين خاندان گفت، اما از قلمرو شعر و ادب سخن به ميان نياورد؛ چنانكه در بخش معرفي اجداد و برادران ابوطالب، از ذوق شعري آنان مطالبي بيان شد. حزين ميگويد: در منزل پدرم مجلسي با حضور ايشان و جمعي از صاحبان طبع و ارباب ذوق برقرار شده بود. پدرم از من خواست كه در آن مجلس حضور يابم. يكي از حاضران بيتي از ملا محتشم خواند:
ای قامت بلندقدان در كمند تو
رعنای آفريده قد بلند تو
پدرم فرمود: ديوان محتشم به نظر من رسيده است. شاعري استاد است، اما كلامش جاي نقد دارد. بيانات نقادانه پدرم، تصديق حاضران را در پي داشت. آنگاه پدرم رو به من كرد و فرمود: ميدانم كه از شاعري هنوز دست نكشيدهاي، اگر ميتواني در ارتباط با اين غزل محتشم، بيتي بگو.
در همان لحظه مطلعي به خاطرم رسيد. وقتي پدرم در خلال صحبتها باز نظرش بر من افتاد، پي برد كه چيزي به خاطرم رسيده است. فرمود: اگر [شعر] گفتي، بخوان و حجاب مكن. اين مطلع را براي جمع خواندم:
صيد از حرم كشد خم جعد بلند
فرياد از تطاول مشکین کمند تو
حاضران در مجلس يكباره آفرينها به من گفتند. كلامشان به پايان نرسيده بود كه بيتي ديگر به خاطرم رسيد و خواندم:
شد رشک طور از آمدنت کوی عاشقان
بنشین که باد خرده جانها سپند تو
در همين لحظه پدرم نيز به تحسين من پرداخت و فرمود: آنچه ميگفتم كه در شعر ملا محتشم نيست، در اين هست. من بيتي ديگر خواندم:
مشكل شدست كار دل از عشق، خوشدلم
شايد رسد به خاطر مشكلپسند تو
با اندك تأملي، بيتي ديگر هم ميگفتم تا غزل به اتمام رسيد. پدرم فرمود: از حالا به تو اجازه شعر گفتن ميدهم، اما نه به آن اندازه كه وقت خود را ضايع كني. آنگاه قلمدان مخصوص خود را براي نوشتن اين غزل به من هديه فرمود.[26]
دوستان صاحبدل
ابوطالب لاهيجي با عالمان و عارفان و شاعران رفاقتي تنگاتنگ داشت. برخي از بزرگان و دانشوراني كه با آن عالم رباني ارتباط نزديك داشتند، عبارتند از:
- ميرزا علاء الدين محمد(معروف به گلستانه): وي از عالمان فاضل و باتقوا بود كه عمرش را به عبادت و ياري مردم سپري ميكرد. بر كتابهاي فراواني تعليقه دارد و روزگاري توأم با عزت و آسايش داشت.
- شيخ جعفر قاضي: از شاگردان برجسته فيلسوف و فقيه نامدار، حاج آقا حسين خوانساريبود و با ابوطالب لاهيجي مودت و الفتي تمام داشت. جامع معقول و منقول بود كه در مجلس درسش جمعيتي فراوان از دانشمندان حضور مييافتند. به منصب شيخ الاسلامي رسيد و به بهترين شكل از اداي وظيفهاش فراز آمد. چون توانايي فراواني در مردمداري و ساماندهي امور حكومتي داشت، به وزارت اعظم نايل آمد. برخي از اميران و صاحبمنصبان كه خود مدعي احراز آن مسئوليت بودند، در ناكامي و بدنامياش كوشيدند. در پيري درگذشت و در حائر حسين(علیه السلام) در دو فرسخي نجف اشرف و در سال 1115ق مدفون شد.
- آقا رضيالدين محمد: فرزند برومند حاج آقا حسين خوانساري است كه به منزل شيخ ابوطالب ميآمد. از عالمان اهل تقوا و تزكيه بود. طبعي دقيق و انديشهاي والا داشت و بسياري از اهل علم از محضر او استفاده ميكردند. در جواني درگذشت.
- ميرزا باقر قاضيزاده: منزل اين فاضل عارف در محله عباسآباد اصفهانبود. به همين دليل به قاضيزاده عباسآبادي معروف بود. او نيز با ابوطالب لاهيجيارتباط دوستي داشت. از دانشمندان روزگار و صاحب طبع به شمار ميآمد كه در بيشتر شعبههاي دانش مهارت داشت و به سرودن شعر نيز راغب بود.[27]
- مولانا شمسالدين محمد: فرزند فقيه و دانشمند ارجمند، مولانا محمدسعيد گيلانياست. با ابوطالب لاهيجي رفاقت و مودتي ديرينه داشت. جامع كمالات معنوي و ظاهري بود. بعد از آنكه بسياري از شاخههاي دانش را فرا گرفت، ذوق و ميل سلوك معنوي در او پديد آمد. در همان عنفوان جواني درگذشت.
- مولانا حاجي محمد گيلاني: در خدمت فقيه مولانا محمدباقر خراسانيتحصيل كرده بود. اخلاق و خصالي بسيار نيكو داشت و اهل ذوق و شعر بود. هر ماه يكي دو نوبت به منزل ابوطالب لاهيجي ميآمد و چند روز اقامت ميكرد. بسيار پرهيزكار بود. نمونهاي از اشعار:
ضاز گداز شمع باشد شعله را پايندگي
ميكند از پهلوي مظلوم، ظالم، زندگي
ني به كار خويش آيم ني به كار ديگري
چون چراغ روز ميسوزد مرااينزندگي[28]
- عنايتالله گيلاني: در اصفهانكرسي تدريس داشت. اين فيلسوف نامدار هنگاميكه عازم گيلانبود در قزوين رحلت كرد. از شاگردان فيلسوف و حكيم بلندآوازه، مير قوامالدين بود. برخي ظاهرپرستان و قشريها، انحراف از شريعت مقدس را به او نسبت دادند، حال آنكه صاحب مقامات بود.[29]
- آخوند مولانا محمد گيلاني(مشهور به سراب): از مجتهدان زمان خود بود و زهد و ورعي تمامعيار داشت. مدتها در اصفهانمشغول تدريس بود. با ابوطالب لاهيجي الفت و صداقتي ممتاز داشت.
- محمدامين واصل گيلاني: در جواني از لاهيجانبه اصفهانآمد و در طريق تحصيل و كمال كوشيد تا در علم و معرفت درجهاي بلند يافت. بيشتر اوقات همراه و همنشين ابوطالب لاهيجي بود. به شعر و شاعري اشتهار داشت. در اصفهان درگذشت. نمونهاي از اشعارش:
چون شمع سر به سر مژه اشكبار باش
حيرت فرا چو ديده شب زندهدار باش
بيرنگيات چو روي تماشا به خود نكرد
چون كودكان مقيد نقش و نگار باش[30]
سفر به لاهيجان
ابوطالب لاهيجي پس از سالها كه از لاهيجان كوچ كرده بود، به شوق ملاقات برادر و خويشاوندان عزم سفر به لاهيجان كرد. او در طول مسير به هر استراحتگاه و آبادي كه ميرسيد، به فرزندش حزين كتابهايي همانند الهيات شرح تجريد، زبدة الاصول شيخ بهايي و.. را درس ميگفت. در آن سفر همچنين ابوطالب با برخي از برجستگان و نامداران ملاقات كرد. از جمله در قم با ميرزا حسن لاهيجي، فرزند مولانا عبدالرزاق لاهيجي كه در علم و تقوا ممتاز و صاحب مصنفات ارزندهاي از قبيل شمع يقين در مباحث اعتقادي و جمال الصالحين در اعمال عبادي و رساله تقيه بود و نيز با حاجي محمد شريف كه استاد فنون علمي بود و از ذوق و صفاي نفس كامل برخوردار بود، ملاقات كرد. در قزوين نيز با فاضل و عالمي نامدار چون مير محمد ابراهيم قزويني كه جامع معقول و منقول و انساني باتقوا بود، ديدار كرد؛ و با ميرزا قوامالدين محمد سيفي قزويني كه فاضلي توانا به ويژه در علوم نقلي بود و به زبان فارسي و عربي بسيار نيكو شعر ميگفت و از خصالي ستوده برخوردار بود.
ابوطالب لاهيجي در مدت اقامت در لاهيجان هنگام ديدار با برادر و ديگر بستگانش نيز از درس و بحث و فعاليت علمي فاصله نگرفت و مشغول مذاكره و مباحثه علمي شد. حزين ميگويد من هم جزو استفادهكنندگان از مجلس درس پدرم بودم. پدرم به من توصيه فرمود رساله خلاصة الحساب شيخ بهايي را از محضر عموي بزرگوارم استفاده كنم. جالب اينكه هنگام بازگشت از لاهيجان هم در ميان راه، اين فعاليت علمي ادامه داشت، به گونهاي كه حزين رساله تشريح افلاك شيخ بهايي و چند كتاب ديگر در علم هيئت را از محضر پدر علامهاش ميآموزد.[31]
آثار علمي
- شرح رسالهاي در قول ارسطو با عنوان «لِمَ صار ماءُ المَطَر خفيفاً» (چرا آب باران سبك است)؛
- ترجمه فارسي رسالهي در بيان و تفسير آية شريفه «قل الروح من امر ربي»؛
- ترجمه فارسي رساله مسألة العلم؛
- ترجمه رسالهاي در تحقيق كلام بلند اميرالمؤمنين، حضرت علي(علیه السلام) كه فرمود: عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم؛
- رسالهاي با عنوان «في عمل المسبّع و المتسع» كه فرزندش حزين لاهيجيشرح داده است.[32]
اساتيد
- آقا حسين خوانساري: فيلسوف، فقيه، مفسر و اديب نامدار عهد صفوي بود كه رهبر معظم انقلاب اسلامي، حضرت آيتالله خامنهاي، در تجليل و تكريم آن بزرگوار، از ايشان به عنوان محقق برجسته و كمنظير ياد كردند كه سهم وافري در شكوفايي و درخشش حوزه فرهنگي و علمي اصفهاندر دوران مياني و پاياني صفويه داشت.[33]
- ميرزا رفيعاي نائيني: فقيه، فيلسوف و محدث عهد صفوي كه صاحب آثار متنوع فلسفي، كلامي، فقهي و روايي است.[34]
- مولانا حسن گيلاني لاهيجي: از حكيمان و عارفان عصر صفويه بود. در علوم عقلي استادي توانا به شمار ميرفت. در مسجد جامع بزرگ اصفهانتدريس ميكرد. فرزندي عالم و صالح به نام مولا محمدحسيناز او به يادگار ماند.[35]
رحلت
طالب دانش و عرفان، پس از عمري كه با ذكر و فكر و تعبد پشت سر نهاد، در سال 1127ق و در 69 سالگي جان مهذب و مؤدب و آزمودهاش به ملكوت اعلي شتافت. صباحي كه چاشتگاه آن رحلت كرد، فرزندش را طلبيد و به او سفارش بازماندگان و نيكوكاري با ايشان را كرد. پس به پسرش فرمود: چنانكه مرا خشنود داشتي، خدا از تو خشنود باشد. وصيت من اين است كه هرچند اوضاع دنيا بر وفق مراد خويش نبيني و زمانه ناسازگار افتد، بايد كه به مذلت رضا ندهي و تبعيت و دنبالهروي اختيار نكني؛ چه عمر قليل قابل آن نيست. در اصفهان اگر ميتواني توقف نكن كه شايد از ما كسي باقي نماند. حزين ميگويد اين سخن پدرم را نفهميدم تا بعد از چند سال كه فتنه و خرابي اصفهان پديد آمد. (خبري كه ابوطالب لاهيجي از آينده داده بود، همان حادثه محاصره اصفهان در سال 1134ق به دست محمود افغان و غارت آن شهر بود كه دو برادر حزين و مادربزرگش به علت قحطي و بيماري درگذشتند و خود حزين هم بيماري سختي گرفت.)
ابوطالب لاهيجي در لحظات واپسين حيات خويش، از فرزندش درخواست ميكند كه در شبها و روزهاي متبركه او را از دعاي خير فراموش نكند. مدفن ابوطالب لاهيجي در مقابر مشهور به مزار بابا ركنالدين، در جنب تربت عارف رباني، مولانا حسن دانشمند گيلاني است. افاض الله تعالي عليه شبابيب الرحمة و الغفران و أسكنه في فراديس الجنان.»[36]
حزين لاهيجي در رساي پدر خويش چنين سروده است:
سپهر از مرگت اي صاف حقيقت بيصفا گشته
نميماند به سر كيفيتي ميناي خالي را
كشيدي تا زمن دست نوازش اي چمن پيرا
مثل چون بيد مجنون گشتهام آشفتهحالي را
تو در پيرانهسر رفتي و من هم در غمت پيرم
به حسرت ميكنم هر لحظه ياد خردسالي را
نهان اي عرش رفعت تا نديدم در دل خاكت
ندانستم كه پوشد خاك سافل كوه عالي را
گسستي تا زهم شيرازه تأليف جسماني
مثالي نيست در عام هويدا بيمثالي را
به دل آه رسايي دارم از مجموعه آتش
ز خاطر بردهاميكبارهمصرعهايخالي را[37]
ديوان دلكش حزين لاهيجي حاوي اوصاف ممتازي است درباره پدر دانشمندش ابوطالب لاهيجي. هر چند اين صفات را كلك خيال حزين بر صفحه آورده است، بيترديد پنجرهاي است رو به واقع، و آيينه است نماياننده حقيقت. نمونههايي از آن:
این خامه که ترجمان معنی است
وصاف خدايگان معناست
سلطان محققان عالم
استاد افاضل معظم
برهان الحق و الحقيقه
سلطان الشرع و الطريقه
خورشيد هنر حكيم مطلق
علامه دهر حجت الحق
والا پدر من است و استاد
اورنگ نشين ملك ارشاد
دريا كش لجه فتوت
سرمايه مردي و مروت
آن فارس فكرت فلك سير
داناي رموز منطق الطير
بوطالب هاشمي چو بگذشت
بوطالب زاهدي عيان گشت
اي خاتمه خرد پژوهان
سر خيل محمدي شكوهان
رفتي و گذاشتي نژندم
از ناله چوناي بند بندم
افزون بود از حد تناهي
بر روح تو رحمت الهي
بي عز عنايتت فقيرم
بي سايه تو، يتيم ميرم
از كوثر رحمتي قدح نوش
اين سوخته را مكن فراموش[38]
حزين در قالبي ديگر باز چنين پدرش را توصيف ميكند:
عطارد مرا گشته آموزگار
به توصيف علامه روزگار
رسد بند گردون نيلوفري
خديو سرير بلند اختري
مرا والد و عقل كل را پسر
يتيمان علم و هنر را پدر
مسيحا دم خسته حالان دهر
پناه ضعيف و يتيمان شهر
خليل آيت و موسوي معدلت
مسيحا دم و مصطفي منزلت
حقايق شناس معارف پناه
حكيم خرد پرور جهل كاه
نوشتم به وصفش اگر يك دو حرف
نگنجد در اين ظرف درياي ژرف
عبادت شمارم ثنا خوانيش
تو ابلهي بذله مي دانيش
نرانده به مدح بزرگان قلم
ز فرمانرواي عرب يا عجم
مگر مدح پيغمبر و آل او
كه هر كس بگويد خوشا حال او
بر آن تربت پاك باد انتشار
درود از من و رحمت كردگار[39]