اشاره
حاج شيخ هادي نجم آبادي از علماي تهران در عصر ناصري است كه عملكردي مؤثر و شخصيتي درخور بررسي داشته است. او در مسائل مربوط به احياي دين، تا حدودي از سيد جمالالدين اسدآبادي تأثير گرفته بود و در انتقال آنها به ديگران بسيار ميكوشيد. برهمين اساس، بسياري از روشنفكران و متجددان دوره بعد كه در حوادث نهضت مشروطيت ايران، صاحب نام شدند، متأثر از مكتب او بودند. برخي صاحبنظران، وي را از پيشگامان فكري اين نهضت ميدانند و هوادارانش، افسوس ميخورند كه او پيش از جريانات مشروطه درگذشت! اي كاش بيشتر زنده ميماند و ثمره تلاشها و كوششهاي خود را ميديد.[1]
زادگاه
نجمآباد نام چندين محل در استانهاي مختلف ايران است كه يكي از آنها نجمآباد تهران است. طول جغرافيايي نجمآباد تهران، 31 و50 دقيقه و عرض جغرافيايي آن 51 و 35 دقيقه است. اين روستا از دهات كردان، حدود قزوين و ساوجبلاغ است و امروزه از دهستانهاي شهر ساوجبلاغ از توابع استان البرز (شهرستان كرج) محسوب ميشود. گندم آن در سالهاي طولاني در آن مناطق، بسيار معروف بوده است اهالي اين روستا بيشتر كشاورز و دامدارند و درآمدشان از راه كشت غلات، صيفيجات، چغندر و فروش لبنيات است.[2]
تولد
در سال 1250 ق در روستاي نجمآباد از توابع تهران، در خانوادهاي صنعتگر و زحمتكش، كودكي تولد يافت كه به ياد امام دهم شيعيان، او را هادي نام نهادند تا بعدها هدايتكننده خلق الله به سوي خدا باشد.[3]
خاندان
در روستاي نجمآباد در روزگاران بسيار دور، استاد باقرنامي كه پيشه آهنگري داشت، روزگار را با عرق جبين و كدّ يمين ميگذراند. وي داراي دو پسر به نامهاي ابراهيم و مهدي بود. پس از فوت پدر، دو پسر كه تازه سنين نوجواني را آغاز كرده بودند به پيروي از پدر، در همان دكان آهنگري تحت سرپرستي عموي خويش مشغول به كار شدند. ولي از آنجاكه هر دو برادر به تحصيل علوم ديني و مذهبي اشتياق داشتند، پس از چندي روانه شهر همسايه خود، قزوين شدند و در اندك زماني، در دروس و بحثهاي مذهبي پيشرفت چشمگيري كردند. سپس جهت ادامه تحصيل، روانه اصفهان شدند. در اين سفر، برادر بزرگتر كه به آخوند ملّا ابراهيم معروف شده بود، با تحصيل جامع در علوم معقول و منقول، خود را از تحصيل و فراگيري علوم حوزوي بينياز يافت و به اتفاق برادرش به قزوين بازگشت. ملا ابراهيم، برادر كوچكتر را براي ادامه تحصيل به نجف اشرف فرستاد و از آنجاكه مهدي، برادر كوچكتر، بعدها به حج مشرف شد، به حاج ملّا مهدي معروف گرديد.
دست روزگار، آخوند ملّا ابراهيم را در راه عبور فتحعلي شاه قرار داد. شاه نيز سفارش ايشان را به يكي از وزراي دربار كرد. پس از چندي كه آخوند به نور دانش و تربيت آراسته شده بود، از جهل و تكبر خانهاي نجم آباد آزرده خاطر گشته، نجمآباد را به طور ناگهاني ترك كرد و در يكي از مدارس تهران مقيم شد.[4] اين واقعه باعث شد خاندان او نيز به تهران بروند.
روح اين عالم بزرگ، روز چهارشنبه، بيستم جماديالاخر سال 1320ق از قفس تن به ملكوت اعلي به پرواز درآمد و وي در45 سالگي از دنيا رفت. ملا مهدي در سال1340ق از عتبات به ايران آمد و جاي برادر را گرفت. ملا مهدي را دو پسر به نام هادي و باقر بود.[5]
تحصيلات
شيخ هادي پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در روستاي نجمآباد، به امر پدر در سال 1262ق در دوازده سالگي، به همراه مادرش به نجف اشرف نقل مكان كرد. وي تا سال 1270ق كه حدود بيست سال داشت، در نجف به تحصيل علوم فقهي و مذهبي پرداخت و از درس علماي زيادي كسب فيض كرد. در سال1270ق به تهران آمد و پس از ازدواج، براي اتمام تحصيلات خود به نجف بازگشت. او تا سال 1280ق در نجف بود و در اين سال در سي سالگي، بعد از اتمام تحصيلات عالي حوزوي، به تهران بازگشت.[6]
تهران
شيخ هادي در سي سالگي، امامت و سرپرستي شرعيه موقوفات خانوادگي خويش را عهدهدار شد. وي در اين ايام، دو سفر به فاصله چند سال به كربلا داشت كه آخرين آن در سال 1294ق بود. چنانكه در منابع آمده است اين «دو سفر به وصف اوليايي سير در آفاق و انفس، درك بركات، فيوض رباني، نهايت سادگي و وارستگي در اسباب و طرز حركات بوده است».[7] وي در سال 1290ق نيز براي انجام فريضه حج به مكه معظمه مشرف شد و همچنين به منظور گردش و زيارت به همان ترتيب، در سال 1291 يا 1292ق (بين دو سفر كربلا) سفري به مشهد رضوي داشت.[8]
شيخ در سال 1291 يا 1292ق، امامت مسجدي را كه به نام خودش معروف بود، برعهده گرفت. محل اين مسجد، جنب خيابان شاهپور(سابق)[9] بوده است. او در حدود سال 1294ق در خانه محقري كه خودش در كنار اين مسجد ساخته بود، سكني گزيد.
در منابع، ماجراي ايجاد بناي مسجد اينگونه نقل شده است كه مرحوم حاج شيخ هادي در آن اراضي كه آن روز به مرحوم سيد ميرزا عيسي، معروف به وزير، تعلق داشت ـ براي بركت و آباداني اراضي ـ نيت بناي مدرسهاي كرده بود. ميرزا عيسي پس از باخبر شدن از نيت شيخ، فوري دستور ساخت مسجد و مدرسهاي در آن مكان را داد و بعد از پايان، امامت و توليت مسجد و مدرسه را به شيخ هادي داد.[10]
حضور در عرصه سياست
دوران زندگي شيخ هادي مصادف بود با سالهاي استبدادزدگي و خودكامگي و چنان كه مسلّم است، وي در راه پيروزي آرمانهاي ايرانيان بسيار كوشيد. اين تلاشها چندي پس از مرگ او، با پيروزي مشروطهخواهان به نتيجه رسيد.
صدرالاشراف در خاطرات خود به روش بيمانند زندگي سياسي شيخ هادي اشاره كرده است:
حاج شيخ هادي طريقه خاصي در درس و محاوره و زندگاني داشت كه به كلي برخلاف سبك و سيره ساير علما بود و با ساير علما مراوده نداشت و هميشه به علمايي كه جنبه رياست داشتند، طعن ميزد. طبقه اعيان و رجال دولت و متجددين به او عقيده بسيار داشتند و در نزد او خاضع بودند. پذيرايي او نسبت به رجال دولت و همه طبقات، بدون استثنا اغلب در روي خاك بود. نهايت براي آنان خشتي ميگذاشت.[11]
همچنين درباره حضور وي در عرصه سياسي، نقل شده است كه ساعتي از روز را در كوچه، مقابل خانه خود، روي زمين مينشست و به ديوار كاهگلي تكيه ميكرد و به بحث و درس ميپرداخت. وي صاحبان انواع انديشهها و مذاهب را، چه الهي و چه غير الهي، با روي خوش ميپذيرفت و با آنها به ملايمت سخن ميگفت. با همه رجال خوشفكر و سياسي زمان خود پيوندي نزديك داشت و با آنها ساعتها به بحث و مشاوره مينشست. در اثبات شهامت سياسي او همين بس كه منزلش، مأمن و مأواي سياسي دولتمردان از قبيل ميرزا حسن رشديه بود.[12]
همچنين گفتني است هنگامي كه سيد جمالالدين با مشورت ميرزا ملكمخان و ادوارد براون (مستشرق معروف و مأمور وزارت امور خارجه انگلستان)، تصميم گرفت ناصرالدين شاه را ترور كند، ميرزا رضا كرماني با مبلغي كه شيخ هادي نجمآبادي در اختيار او گذاشت، به استانبول رفت و در آنجا تحريك شد و آنچه بايد ميكرد، به انجام رساند.[13]
بعد از اعدام ميرزا رضا نيز تنها كسي كه جرئت به خرج داد و براي او مراسم چهلم و سالگرد گرفت، شيخ هادي بود.[14]
قتل ناصرالدين شاه از حوادث مهم تاريخ معاصر ايران است. با مرگ وي، آرامش پنجاه ساله ايران به هم خورد و زمينه دخالتهاي مهمي براي بيگانگان فراهم شد. هرچند ناصرالدين شاه مستبدترين شاه قاجار بود و بلاهاي فراواني بر سر مملكت آورد، ويژگيهايي ـ هر چند اندك ـ داشت كه او را به موجودي تحمل نكردني براي بيگانگان، تبديل ميكرد.[15]
سيره عملي و روش زندگاني
درباره سيره عملي و روش زندگاني شيخ هادي نجمآبادي داستانهاي بسياري نقل شده است. در نگاه اول، چهرهاي بسيار مردمي و آزاديخواه براي او ترسيم ميكنند، ولي با اندكي تأمل در كارنامه وي، نكات مبهمي نيز رخ مينماياند كه هر خواننده جویاي حقيقتي را به فكر وا ميدارد.
علامه محمد قزويني كه محضر شيخ هادي را درك كرده است، او را انساني ميداند كه «مطلقاً فسادناپذير بوده و هيچگاه ديناري از كسي قبول نميكرده است».[16]
صدرالاشراف نيز در خاطرات خود، درباره روش ويژه زندگاني شيخ هادي و مينويسد:
…در بناي مدرسهاي كه ساخته بود، مثل عملهها كار ميكرد. مجالس محاوره او مورد استفاده بعضي اشخاص بود؛ چه سخنان او با صراحت تمام و به كلي بر ضد رويه علماي ظاهر و مشحون به طعن آنان بود و با عبادات آنان و طبقات وابسته به علما از قبيل وعاظ و روضهخوانها مخالفت صريح ميكرد، به درجهاي كه بعضي مقدسين خشك، او را ضال و مضل ميگفتند. در هر حال مردي عالم و باتقوا بود.[17]
درباره مردمداري و ديگر خصلتهاي اجتماعي او نيز داستانهايي بر سر زبانهاست كه از باب نمونه، به يكي از جالبترين آنها اشاره ميشود:
…گويند تني چند از اوباش تهران، خواستند شرابخانه مردي يهودي را به يغما برند! بنابراين، به نام تكفير، مرد بيچاره را كشانكشان ميبردند، كه از قضا به شيخ هادي برخوردند و گفتند: آقا! اين مرد به مقدسات مذهبي ما توهين مينمايد؛ ميخواهيم مجازاتش كنيم. شيخ كه معركه عوام را ديد، به فراست دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملانصرالدين است، وگرنه در شهر، گبر و ترسا و كافر و يهود بسيار است.
شيخ در آن غوغا آهسته به يكي از اصحابش گفت: آيا مهر نماز در جيب داري؟ او گفت: دارم. شيخ گفت: مهر را طوري در جيب يهودي گذار كه هيچ كس متوجه نشود.
آن مرد مهر را در جيب يهودي سرگردان گذاشت، آنگاه شيخ گفت: حالا معلوم ميكنم كه اين بينوا مسلمان است يا كافر.
به دستور وي، يكي از حاضران مهر را از جيب يهودي درآورد و در پي آن شيخ به آن سيد هوچي و بيسواد كه سر دسته اشرار بود، رو كرد و گفت: جد بزرگوارت به كافران ميفرمود: بگوييد لااله الا الله تفلحوا، يعني كلمه توحيد را بر زبان جاري كنيد تا رستگار شويد. پيامبر اسلام گروه گروه كافران را به صرف گفتن شهادتين در جرگه مسلمانان وارد ساخت، آنگاه تو ميخواهي برخلاف جدت دستار بندي.
سيد كه تعزيهگردان جمعيت بود، فغان برداشت كه اي آقا! چه ميفرماييد؟ اين تيرهبخت برخلاف مذهب است و به مقدسات توهين مينمايد.
يهودي سرگردان از ترس عوام، خود را باخت و زبانش بند آمد و نميدانست چه بگويد. همه به فرمان آقا شيخ هادي شدند كه آقا چه حكمي فرمايد. شيخ گفت: اين مرد ميگويد مسلمان است. مهر نماز هم در جيبش بود. برويد پي كار خود و دست از سرش برداريد. همه سرافكنده شده و پراكنده گشتند و آن يهودي هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را ديد، اسلام آورد و به دست آقا شيخ هادي مسلمان شد![18]
مشروطه
كمتر كسي از رجال مشهور مشروطه را ميتوان نام برد كه شاگرد شيخ هادي نجمآبادي يا در ارتباط با وي نبوده باشد. او عالم و بزرگمردي آزادانديش و يكي از زمينهسازان فكري جنبش مشروطه ايران بود و بر تعقل و انديشه و اعتلاي فرهنگي اين ملت بسيار تأكيد داشت. اگرچه شيخ هادي چهار سال پيش از انقلاب مشروطه بدرود حيات گفت، تأثير وي در سران جنبش مشروطه بسيار مشهود است. او بيپرده سخن ميگفت و به دولتمردان و درباريان و حتي خود شاه، صريح حمله و انتقاد ميكرد. در دستگاه شرعي خود ذرهاي تخلف نداشت و به گفته ادوارد براون در كتاب انقلاب ايران در امر قضا به طور مطلق فسادناپذير بود. رعيت و امير را بر روي خاك در كوچه مقابل منزل خود مينشاند و تعليم آزاديخواهي ميداد و با آنان ساعتها را به بحث و فحص ميگذراند. طبق اسنادي انكار نشدني، او با سيد جمالالدين اسدآبادي، بيدارگر شرق و عامل مهم انقلابهاي جهاني، ارتباط داشت و اخبار و اطلاعات وقايع كشورهاي ديگر به وي ميرسيد.[19]
حاج شيخ هادي نجمآبادي در كتاب خود، تحرير العقلاء، بارها از عدالت اجتماعي در سرزمينهاي ديگر سخن گفته و حكومت ايرانيان را نكوهش كرده است كه چرا عدالت اجتماعي را رعايت نكردهاند؛ تا مسلمانان زندگي در كشورهاي ديگر را به زندگي در وطن، ترجيح ندهند.
شيخ هادي و سيد جمالالدين اسدآبادي
بايد دانست كه شيخ هادي براي رسيدن به مقصود، راهي جز راه سيد جمالالدين را ميپيمود و به طريقي ديگر اعتقاد داشت. گويند در روزهاي ورود سيد جمالالدين به تهران، سيد با شيخ هادي نجمآبادي كه از دانشمندان روشنفكر ايران بود، ملاقاتها كرد تا نقشهاي براي بيداري مردم ايران طرح كنند و ايرانيان را به مفهوم آزادي، برابري و برادري كه پايه و اساس اتحاد اسلامي است، آشنا سازند و حكومت مشروطه را جايگزين دولت استبدادي قاجار گردانند. شيخ پيشنهاد كرد كه چون مردم سواد ندارند و در خواب غفلت و ناداني دست و پا ميزنند، از فهم سخنان شما عاجزند و چماق تكفير را كه بزرگترين حربه ناجوانمردانه است، بر سر ما ميكوبند و در كوي و برزن فرياد برميآورند: ايها الناس! بگيريد كه اين هم بابي است. بنابراين خوب است كه آرام آرام درسي را به نام تفسير قرآن مجيد آغاز كنيد؛ كم كم محاسن آزادي و معايب استبداد را در تفسير كلمات و آيات آسماني بيان نماييد تا گروهي از طلاب، به حقايق آشنا شوند. دانشپژوهان را پرورش دهيد تا به مرور، ايام مقدمات تحول اساسي را در كشور عقبافتاده ايران فراهم نمايند».[20]
تأليفات
تنها كتابي كه از اين عالم مجاهد و مبارز نستوه در اختيار است، تحرير العقلاء نام دارد و داماد وي بعد از رحلت ايشان، آن را چاپ كرده است. مضمون كتاب در باب خداشناسي است و مقدمهاي از ابوالحسن فروغي در باب مؤلف و خاندان او دارد. در انتهاي كتاب نيز دو نامه از شيخ در پاسخ به مريدان آمده است.
شاگردان
شاگردان معروف شيخ عبارتند از:
- سيد اسدالله خرقاني؛
- شيخ حسن سنگلجي؛
- ميرزا نصرالله بهشتي(ملكالمتكلمين): او معروف به ملكالمتكلمين، از خطباي مشهور صدر مشروطيت بود كه به سبب كشته شدنش در دوران استبداد صغير، در زمره شهداي راه آزادي قرار گرفت و از سوي همفكرانش شخصيتي عظيم يافت. وي در دوران جواني نيز عقايدي نو ابراز ميكرد و برخوردش با سيد جمالالدين، شيخ هادي نجمآباديو سيد محمد طباطبايي (پيشواي مشروطيت ايران)، او را در اين مسير راسختر ساخت.[21]
- ابوالحسن فروغي: وي نيز از علاقهمندان به شيخ هاديبود. تنها كتاب شيخ هادي نجمآبادي كه مشتمل بر عقايد اوست و تحرير العقلاءنام دارد، با مقدمه مشروح و پر از تعريف ابوالحسن فروغي، چاپ شده است.
- شيخ مرتضي نجمآبادي: وي از خاندان شيخ هادي است و تدوين و تنظيم و انتشار مباحث پراكنده شيخ، با عنوان تحرير العقلاء، به كوشش او صورت گرفت.
- حاجي ميرزا احمد كرماني: وي همان شيخ احمد مجدالاسلام كرماني است؛
- شيخ محسن نجمآبادي: وی (نوه شيخ هادي) از مشروطهخواهان برجسته بود كه تحت نظارت ملكالمتكلمين و سيد جمال واعظ، فعاليت ميكرد. او در ماجراي به توپ بستن مجلس، به سفارت انگلستانپناه برد و سپس به قفقازفرار كرد. شيخ محسن بعد از خلع محمدعليشاه به عضويت «هيئت عاليه» درآمد؛
- ميرزا علياكبر دهخدا: دهخدا (مؤلف لغتنامه دهخدا) به سبب همسايگي با شيخ هاديبه وي نزديك بود و حكايتهايي از ايشان نقل كرده است.[22]
شيخ هادي در نظر ديگران
شيخ مهدي شمسالعلما در كتاب الماثر و الآثار خود (كه همعصر شيخ هادي بوده است) درباره شيخ هادي مينويسد:
حاج شيخ هادي مجتهد نجمآبادي، امروز از مجتهدين مسلم دارالخلافه تهران و مرجع حكومت شرعيه است و در جرگه مجتهدين عصر به درويشنهادي و بيتكلفي هر مذهب و هر آيين آميختن را دوست ميدارد و بيمحابا با كافه دانشوران فرق دنيا و رؤساي ديني هر نحله (مذهب) مجالست ميفرمايد و به سخنان منتقدانه فضلاي وقت عنايتي ميآورد و در فقه و الاصول و حديث و تفسير و رجال و مقالات و غيرها من العلوم و المعارف و اطلاعات از متفردين متبحرين معدود ميگردد.[23]
ديگر علماي همعصر شيخ نيز نزديك به اين عقيده را درباره وي دارند. سيد محمد طباطبايي از جمله شاگردان او بود، ولي بعدها به اعتبار اينكه شيخ مخالف پدرش است، عقايد او را رد كرد. پدر سيد محمد، سيد صادق نيز شيخ را تكفير كرد، ولي اين تكفير نه تنها لطمهاي وارد نساخت، بلكه در عمل به شأن و حيثيت او افزود و ستايشگران شيخ را دو چندان ساخت.[24]
خدمات عمراني
حاج شيخ هادي، در آباداني و رفاه حال مردم بسيار كوشا بود؛ چنانكه در دو محله شهر، اطراف مسجد خود، دو مدرسه بنا كرد. امروزه نيز يك باب كتابخانه با نام خود ايشان، در خياباني به همين نام (شيخ هادي نجم آبادي)، به يادگار مانده است.[25]
وفات
شيخ هادي نجمآبادي در بيست و يكم جماديالثاني سال 1320ق درگذشت و در خانه خود كه اكنون در خيابان شيخ هادي تهران قرار دارد، دفن شد. از ايشان چند پسر به يادگار ماند؛ از جمله ميرزا مهدي كه وزير دادگستري شد و آقا شيخ محمدتقي، كه فرزندش محسن، از سران مشروطه بود.[26]