شیخ عبدالنبى نورى
(1254ـ1343هـ.ق)
عنوان مقاله: جامع علوم
نویسنده: غلامرضا گلى زواره
تولد و تحصیلات مقدماتى
سال 1254هـ .ق. و در زمانى که شب تیره ستم قاجاریه و ناآگاهى ایران را فراگرفته بود، در روستاى سراسب شهرستان نور کودکى دیده به جهان گشود که او را عبدالنبى نامیدند. پدرش ملامهدى قبل از تولد این طفل دار فانى را وداع گفت. این کودک پنج بهار را پشت سر نهاده بود که مادرش هم درگذشت. عبدالنبى تحصیلات مقدماتى را از ملااسماعیل و حاج میرزا محمد تنکابنى - داماد علامه محمد تقى نورى - فراگرفت. منطق و معانى، بیان و تفسیر را هم آموخت و آنگاه به روستاى بالرود مهاجرت کرد و به حوزه درسى میرزا هادى (پسر علامه نورى) حاضر شد. در مدت 5 سال فقه، کلام و تفسیر را فرا گرفت. آنگاه به شهرستان آمل و سپس به بابل رفت و نزد مرحوم سعیدالعلماء مازندرانى به تلمّذ پرداخت و به دلیل استعداد فوق العاده مورد توجه وى قرار گرفت و آن عالم عامل تا پایان عمر به تعلیم و تربیت این نوجوان همّت گمارد.[1]
عزیمت به تهران
عبدالنبى براى کسب معلومات بیشتر به تهران آمد. نخست به محضر میرزا ابوالقاسم کلانتر شتافت تا معقول و منقول را نزدش بیاموزد.
میرزا ابوالقاسم کلانتر حکمت و فلسفه را خدمت ملاعبدالله زنوزى آموخته بود و در نجف از محضر صاحب ضوابط و شیخ انصارى برخوردار شده و در سال 1277هـ .ق. به تهران آمد و مرجع فتوا و تدریس شده بود و به نشر احکام و مبانى اعتقادى اشتغال داشت.[2] در چنین ایامى در میان کثیرى از حکما و فلاسفه تهران آقا محمد رضا قمشه اى، آقا على مدرس و حکیم میرزا ابوالحسن جلوهى زواره اى سه استاد کامل در حکمت به شمار مى رفتند. شیخ عبدالنبى نورى در مدرسه سپهسالار سابق (شهید مطهرى کنونى) از درس آقا على زنوزى(آقا على حکیم) و آقا على مدرس استفاده کرد. مدت تدریس اسفار وى در سه دوره هشت ساله 24 سال به درازا مى کشید و مرحوم شیخ عبدالنبى نورى با ظرفیت فکرى و علمى ویژه اى در این سه دوره طولانى حضور مى یافت و بر معانى و مفاهیم فلسفه صدرایى مسلط شد.[3]
در اوج شهرت آقا على حکیم، محمدرضا قمشه اى که سالها در اصفهان عهده دار تدریس فنون و حکمت بود، به تهران آمد و در حجره مدرسه صدر مسکن گزید. عبدالنبى نورى ضمن استفاده از محضر پرفیض این عارف وارسته، از زندگانى ساده و اخلاق و رفتار ویژه اش تأثیر پذیرفت و کوشید این شیوه را در مسیر حیات خویش عملى سازد. در این زمان حکیم جلوه در مدرسه دارالشفاى تهران به تدریس شفاى بوعلى سینا و برخى متون فلسفى دیگر مشغول بود و عبدالنبى راغب شد از پرتو اندیشه هاى این دانشور برخوردار گردد. تواضع، خوش محضرى، تهذیب نفس و سلوک شرعى جلوه براى وى بسیار آموزنده و تأثیر گذار بود.[4]
میرزا ابوالقاسم عطار تهرانى براى شهید آیت الله دستغیب نقل کرده است که شیخ عبدالنبى نورى در سالهاى آخر عمر حاج ملاهادى سبزوارى، از محضر وى بهره برد.[5]
به سوى عتبات
عبدالنبى نورى براى تکمیل سطوح عالى فقه و اصول عازم نجف اشرف شد و در جوار بارگاه امام على(علیه السلام)، محضر پرفیض درس اصول حاج میرزا حبیب الله رشتى را درک کرد و با برخى ستارگان درخشان چون شیخ فضل الله نورى، حاج آقا نورالله اصفهانى، سید على اکبر فال اسیرى، آیت الله خالصى، سید محمد کاظم یزدى، آقا ضیاءالدین عراقى هم درس و هم بحث شد و چنین ارتباط و انسى تأثیر بسزا در شکوفایى علمى و اعتلاى اندیشه ایشان داشت.[6]
عبدالنبى نورى در نجف به حوزه درسى شیخ انصارى نیز راه یافت. آیت الله عبدالله جوادى آملى مى گوید:
استاد ما مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى از استادش آیت الله حاج شیخ عبدالنبى نورى از استادش مرحوم شیخ مرتضى انصارى نقل کرده است که مرحوم شیخ چنین فرموده است: من به هیچ مطلبى نرسیدم مگر آنکه مرحوم صاحب جواهر به آن اشاره کرده است چه به صورت نفى و چه به شکل اثبات.[7]
مرحوم عبدالنبى نورى از دریاى دانش میرزا حسین نورى هم استفاده کرد و به راهنمایى وى در منابع روایى و فقهى به تفحص و تحقیق پرداخت. همچنین از محضر این عالم نامدار به دریافت اجازه نامه روایى موفق گردید.[8]
اقامت در سامّرا
شیخ عبدالنبى نورى پس از تحصیل در نجف اشرف، به سامرا رفت و به حوزه درس آیت الله حاج میرزا محمد حسن شیرازى راه یافت و به اخذ درجه اجتهاد نائل گشت.[9]
استاد محمد شریف رازى مى گوید:
نگارنده در محضر آیت الله حاج آقا حسن فریدبودم که ایشان نقل نمود آیت الله حاج شیخ عبدالنبى نورى مى گفت وقتى در سامرّا به بهره مندى از محضر منور میرزاى شیرازى اشتغال داشتم، براى گذران زندگى خویش از یکى از کسبه آن شهر که سُنّى مذهب بود جنس مى گرفتم و آنگاه که از ایران برایم پول مى رسید، طلب او را مى پرداختم. مدتى گذشت و مبلغى نرسید و بدهکارى سنگین گشت. روزى از جلو مغازه ى آن مرد کاسب عبور مى کردم که مرا ندا داد و گفت: مى دانى حسابت چقدر سنگین گردیده است. گفتم: نه. گفت: شصت لیره بدهکارى! گفتم: تا دو روز دیگر مى پردازم اما وقتى از آنجا گذشتم، به فکر فرو رفتم که آخر تا دو روز دیگر چگونه مى توانم این وجه قابل توجه را تدارک ببینم. با آشفتگى و پریشانى به منزل رفتم. تا آنکه شب فرا رسید و من در بستر خواب قرار گرفتم. در عالم رویا مشاهده کردم در نجف اشرف هستم و فردى مرا صدا زد و گفت امیرمؤمنان(علیه السلام) تو را فرا خوانده است! بلادرنگ برخاستم و به حرم مطهر علوى مشرف گشتم. شگفت آنکه در آن لحظه دیدم حضرت نشسته است. سلام کردم و ایشان پاسخ مرا داد و آنگاه کیسه اى محتوى شصت لیره تحویلم داد و فرمود برو با این مبلغ قرض خود را ادا کن. از شدت شادمانى در پوست خود نمى گنجیدم. ناگهان شاهد کرامت دیگرى شدم زیرا امام کیسه ى دیگرى عنایت نمود و فرمود این هم به همان میزان است و براى مخارج زندگى است. در حال برداشتن کیسه ها بودم که از خواب برخاستم. در فکر خوابى که دیده بودم، به سر مى بردم و تعبیر و تفسیر آن را در ذهنم مى کاویدم که ناگهان شنیدم درب منزل را مى زنند. بیرون آمدم و ملاحظه کردم خادم بیت آیت الله شیرازى است. او گفت: آقا دیشب شما را خواسته اند و من تاکنون عذر آورده ام و اکنون به سراغت آمدم، زود بیا! پس به محضر میرزاى شیرازى شرفیاب شدم. شگفتا که دیدم بسان جدش امیرمؤمنان(علیه السلام) و با همان هیبت و شکوه نشسته است. سلام کردم و ایشان هم پاسخ مرا داد و فرمود: نزدیک تر بیا. میرزاى شیرازى دست برد و کیسه اى پولى بیرون آورد و خطاب به من فرمود، بیا با این شصت لیره بدهکارى خود را بپرداز. با خوشحالى آن را برداشتم که دیدم آقا کیسه ى دیگرى داد. گفت این هم براى مخارج زندگیت در نظر گرفته شده است.[10]
بازگشت به تهران
حاج شیخ عبدالنبى که پس از سال 1300هـ .ق. به سامرا رفته بود، پس از حدود پنج سال و به درخواست مردم، به تهران برگشت و به فعالیتهاى آموزش، ارشادى، روى آورد. وى در حوالى سرچشمه و در خیابان سیروس سابق (شهید مصطفى خمینى کنونى) در مسجدى که به نام خودش معروف بود، سالها براى نشر حقایق اسلامى، معارف دینى و نشر کتب مذهبى همت گمارد.[11] وى با درایت و احساس دلسوزى در انجام خواسته هاى مردم کوشا بود و همین تلاشها موجب شد بین وى و مردم اشتیاق قلبى همراه با احترام به وجود آید و اهالى تهران و سایر نواحى وى را به عنوان حامى محرومان بشناسند و توصیه هاى او را به جان و دل بپذیرند.[12] آیت الله شیخ عبدالنبى نورى نخست در محله عودلاجان از محلات تهران ساکن شد و در مسجد پیرزن تهران به اقامه جماعت، تدریس، وعظ و ارشاد همت گماشت و بعدها به دعوت مردم به سرچشمه رفت که این مسجد نیز پایگاه علمى، عبادى و فرهنگى او به شمار مى رفت.
او بعد از رحلت میرزاى شیرازى و شهادت شیخ فضل الله نورى عالى ترین مقام علمى و اجتماعى تهران را به خود اختصاص داد و خانه و مسجدى که در آن اقامه جماعت مى نمود، محل رفع دعاوى، قضاوت، فتوا، درس، بحث، وعظ و تبلیغ شد. گروهى از طلاّب برجسته حوزه، از درسهاى فقه، اصول و فلسفه اش در صبح و عده اى از مردم از بیاناتش در شامگاه بهره مى بردندحتى برخى که حوزه تدریس داشتند خود را از بحث هاى معقول و منقول این عالم وارسته بى نیاز نمى دیدند.[13] حوزه درسش که غالباً در مدرسه میرزا محمود تشکیل مى گردید، مجمع ارباب فضل و کمال و علماء والامقام بود.[14]آیت الله عبدالنبى نورى در تهران جلسات متعدد علمى و ارشادى دایر و با تدریس بى وقفه شاگردان زیادى را تربیت کرد. در زمانى که در تهران انجمنهاى زیادى بنیان نهاده شد، حاج شیخ عبدالنبى نورى همراه اکثر ائمه جماعت تهران، هیأت علمیّه اى تشکیل داد که منشى و مهر مخصوص داشت و به طرز جالبى سازماندهى شده بود و درضمن توجه به بنیانهاى علمى در مسائل سیاسى، اجتماعى و حکومتى تأثیرگذار بود و این حرکت قبل از مشروطه صورت گرفت که از آینده نگرى و خوش فکرى ایشان حکایت دارد.[15] آیت الله سید حسین بُدلا در خاطرات خود مى نویسد:
یکى از بزرگان تهران که البته به قم نیامد، ولى با پشتوانه حوزه در تهران مشغول فعالیت بود، آقاى شیخ عبدالنبى نورى مى باشد. ایشان در مسجدى که در محله سرچشمه بود، نماز جماعت اقامه مى کرد و منبر مى رفت و هنوز هم نوه ها و بازماندگان ایشان در آنجا مشغول کارهاى فرهنگى و تبلیغى هستند... مرحوم پدرم به آقا شیخ عبدالنبى علاقه مند بود و این مربوط به ایامى است که هنوز مرحوم آقاى کاشانى در تهران موقعیت سیاسى و اجتماعى بدست نیاورده بود. پدرم پاى منبر وى شرکت مى کرد و بعد جملاتى را از وى اینجا و آنجا نقل مى کرد.[16]
پرورش یافتگان
1 ـ میرزا محمد طاهر تنکابنى: با اینکه از بزرگان فلسفه و اعلام عرفا و فقها بود، به حوزه درسى شیخ عبدالنبى نورى مى رفت. علامه شعرانى نوشته است:
جناب حاج شیخ عبدالنبى نورى در اواخر عمر بر اثر ضعف چشم قادر بر مطالعه ى کتاب نبوده، میرزا طاهر تنکابنى که خود نامور در معقول و منقول بود، به مجلس درس وى حاضر مى گردید و هر روز کتاب اسفار ملاصدرا را به مقدار یک درس قرائت مى کرد و شیخ صرفاً مستمع مطالب خوانده شده بود که همین خواندن و گوش کردن به منزله مطالعه نمودن شیخ عبدالنبى بود. سپس شروع مى نمود براى شاگردان مقصود و مراد صاحب اسفار را تقریر کردن، آن چنان که میرزا طاهر مورد اشاره یکپارجه گوش مى شد و با دقت مطالب مطرح شده را مورد توجه قرار مى داد.[17]
2 ـ آیت الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى.
3 ـ آیت الله محمد تقى آملى: آیت الله جوادى آملى در بیاناتى گفته است: محمد تقى آملى در سن 36 سالگى از آیت الله شیخ عبدالنبى نورى اجازه اجتهاد گرفت.[18]
4 ـ آیت الله سید ابوالحسن شعرانى.[19]
5 ـ سید ابوالحسن رفیعى قزوینى.[20]
6 ـ حاج میرزا عبدالله تهرانى: نواده دخترى میرزا مسیح مجتهد استرآبادى بود. همزمان با تحصیل حکمت و فلسفه، فقه و اصول را از شیخ عبدالنبى نورى آموخت. در سال 1329هـ .ق. در بازگشت از سفر حج در نجف رحل اقامت افکند و از محضر میرزاى نایینى، آیت الله شریعت اصفهانى، سید احمد کربلایى و دیگران استفاده برد و در سال 1333هـ .ق. به تهران آمد. مدتها امامت مسجد جامع تهران را عهده دار بود و تا سال 1391هـ .ق. به اقامه نماز جماعت، تدریس و ارشاد و سایر وظایف دینى اشتغال داشت و در این سال به سراى باقى شتافت و پیکرش در جوار امامزاده حمزه رى دفن گردید.[21]
7 ـ میرزا محمد ثابتى همدانى: در یکى از روستاهاى همدان دیده به جهان گشود و پس از گذراندن مراحل مقدمات و سطح در همدان، براى ادامه تحصیل به تهران و سپس به قم آمد و از استادانى چون حاج شیخ على مدرس و حاج شیخ عبدالنبى نورى بهره برد. وى در سال 1315هـ .ش. به دعوت مردم همدان به آن شهر رفت و در دى ماه 1324هـ .ش. در 51 سالگى درگذشت و در قم مقدس به خاک سپرده شد.[22]
8 ـ آیت الله حاج میرزا یدالله نظر پاک: تحصیلات مقدماتى را نزد پدرش شیخ یوسف کجورى، و میرزا على آقا کجورى به پایان رسانید و به توصیه آنان در سال 1275هـ .ش. روانه تهران گردید و فقه و اصول را در محضر شیخ عبدالنبى نورى تکمیل کرد و به درجه اجتهاد رسید، همزمان خوشه چین خرمن اندیشه هاى شیخ جعفر گلپایگانى در فقه، اصول و کلام بود و حکمت و فلسفه را از شیخ على نورى و میرزا محمد طاهر تنکابنى آموخت و به عنوان مدرسى توانا، مورد توجه دیگران قرار گرفت. او در کنار تربیت شاگردانى دانشور به تألیف آثار علمى روى آورد و در طبقه دوم مدرسه سپهسالار که محل اقامتش بود، کتابخانه اى از آثار متنوع علمى و دینى فراهم آورد. آیت الله میرزا هاشم آملى شاگرد برجسته اوست. وى در سال 1323هـ .ش. مصادف با روز عاشورا دیده از جهان فروبست.[23]
9 ـ صدرالافاضل شیرازى:او در فقه و اصول، کلام و حکمت، ریاضى حوزه درسى شیخ عبدالنبى نورى را غنیمت شمرد و در این رشته ها به کمالاتى رسید و برخى از آن ها را نزد دیگر استادان تکمیل کرد.[24]
10 ـ سید محمد کاظم عصار: از برجسته ترین حکما و مشاهیر معاصر به شمار مى رود. در 29 سالگى به اجتهاد رسید و حوزه درسى مستقل در معقول و منقول داشت. با وجود آنکه شرایط براى رسیدن وى به مقام هاى اجتماعى، فرهنگى و شرعى در نجف اشرف فراهم بود, به تهران آمد و به تدریس پرداخت. او سطوح فقه، اصول و کلام را نزد میرزا مسیح طالقانى، شیخ محمدرضا نورى، سید محمد تنکابنى، سید عبدالکریم مدرس لاهیجانى و شیخ عبدالنبى نورى آموخت.[25]
11 ـ سید محسن صدرالاشراف: متولد 1288هـ .ق.(1250هـ .ش.) است. در نوجوانى به تهران آمد و به تحصیل فقه، اصول، کلام و حکمت الهى نزد استادان این فنون پرداخت. در خاطرات خود مى نویسد: «شیخ عبدالنبى علوم گوناگون را خوب مى دانست و در فقه تبحر داشت. من در درس او مدتى حاضر مى گردیدم.»[26]
12 ـ آیت الله شیخ على اکبر الهیان: وى فرزانه اى وارسته و دانشمندى عارف بود که فقه و اصول را از محضر شیخ عبدالنبى نورى آموخت.[27]
13 ـ عبدالکریم امیرى فیروز کوهى: متولد 1288 و متوفاى 1363هـ .ش.، فرزند مصطفى قلى منتظم الدوله است. شهرت ویژه اى در ذوق ادبى و شعر داشت. 15000 بیت شعر آموزنده در دو مجلد از وى چاپ شده است و اشعار چاپ نشده اى هم دارد. استاد برجسته اش عبدالنبى نورى بود.[28]
مقامات علمى و اخلاقى
از آیت الله نورى به عنوان حکیمى دانشمند، عالمى فقیه، محقق اصولى و مجتهدى جامع علوم یاد کرده اند.[29] آقا بزرگ او را نابغه اى در عرضه فقه و اصول، مسلط به علوم عقلى و نقلى و دانشمندى سترگ مى داند.[30] آیت الله مرعشى نجفى مى گوید:
«از برخى معاصرین خود افقه و اعلم بود، علاوه بر مقام علمى و فقهى بسیار باظرافت و خوش، سخن مى گفت و منبرى جامع، جالب و گیر او مؤثر داشت...»[31]
علامه شعرانى و آیت الله محمد تقى آملى او را مرجع تقلید، عالمى بزرگ و توانمند در حکمت، فلسفه، فقه و کلام و به لحاظ دانش، اندیشه و اخلاق برتر از دیگر علماى معاصر در تهران دانسته اند.[32] آیت الله مطهرى مى نویسد:
«حاج شیخ عبدالنبى نورى جامع معقول و منقول بوده است. در جامعیت، حضور ذهن و نیز در تقوا در زمان خودش مشهور بوده است.»[33]
محمد حسن خان اعتمادالسلطنه مى نویسد:
«از فضلاى شاگردان میرزاى شیرازى است. در کتب مقدمات به تخصیص شرح مطّول بر تلخیص تبحرى فوق العاده دارد. این زمان در تهران امامت جماعت و درجه قابل توجهى از شهرت بهم رسانیده، و ثاقث و عدالتش قابل توصیف نمى باشد. همه روزه در فقه اصول مجلس درس منعقد مى سازد و به تحقیقات عالیه مى پردازد.»[34]
آثار
1 ـ حاشیه بر مطّول.[35]
2 ـ حاشیه بر رسایل شیخ انصارى: او بر رسایل شیخ اعظم حواشى مفید و ارزنده اى نوشت این رسایل به فرائدالاصول موسوم است و در برخى منابع حاشیه بر فرائدالاصول را جزء تالیفات عبدالنبى نورى برشمرده اند که با حاشیه مذکور یکى است.[36]
3 ـ حاشیه بر الاسفارالاربعه ملاصدرا: هنگام تلمذ نزد آقا على مدرس مضامین اسفار را از وى آموخت و براساس برداشت هاى خود، حاشیه اى بر این کتاب نوشت.[37] که به تعلیقه على الاسفار هم موسوم است.
4 ـ شرح قواعدالاحکام.[38]
5 ـ رسالة فى تحریم المشروطه: در این اثر بر اساس مبانى دینى و فقه سیاسى نظر خود را درباره مشروطه و علت مخالفت با آن نوشت.[39]
6 ـ رساله اى در کُرّ.[40]
7 ـ رساله عملیه: بر اثر اصرار مردم تهران و نیز براى پاسخ به مشکلات شرعى آنان رساله اى نوشت و آن را به زیور طبع آراست که در ردیف رساله توضیح المسایل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى قرار گرفت. وى پس از مدتى کوتاه رساله اش را جمع کرد و چون پرسیدند چرا چنین کردى، جواب داد:
«در مکاشفه اى بنا بود با امام زمان ملاقات کنم اما به جاى آن حضرت با نایب او مکاشفه نمودم که کسى جز آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى نبود، در آن حال در شش مسئله شرعى مشکل داشتم که حواب داد و متوجه بودم که آنچه مى گوید حقیقت داشته است پس فهمیدم او اعلم است و نباید رساله من در ردیف اثرش قرار گیرد از این جهت اجازه ندادم توزیع شود.»[41]
حمایت از مشروطه مشروعه
حاج شیخ عبدالنبى نورى که از ستم و بیداد قاجاریه به ستوه آمده بود، همچون دیگر علماى مبارز حضورى فعال در نهضت مشروطه داشت و چون مجلس تشکیل شد و افرادى خودباخته مشغول نوشتن قانون اساسى شدند، همچون استادش شیخ فضل الله نورى تلاش کرد از تصویب قوانین غیراسلامى جلوگیرى کند لذا دست اندرکاران را نصیحت کرد ولى آنان در مسیرى نادرست قرار گرفتند و قوانین کشورهاى اروپایى را با اندک تصرف به عنوان قانون اساسى مطرح کردند. هنگامى که نظرات اصلاحى شیخ فضل الله براى اسلامى کردن قانون و تطبیق مواد آن با شرع با مخالفت نمایندگان مشروطه خواه روبه رو گردید، به برنامه هاى مجلس اعتراض کرد و سیل تهمت و بدگویى به سویش روانه گشت ولى شیخ عبدالنبى هرگز از هدف مقدس خویش بازنگشت. او همراه با آیت الله شیخ فضل الله نورى، حاج میرزا حسن مجتهد تبریزى، حاجى خمامى رشتى، ملا محمد آملى و ملا محمد رستم آبادى به مخالفت با چنین مشروطه اى که از شرع و قوانین ارزشى فاصله گرفته بود، برخاست. علماى مذکور پس از مدتى در مدرسه ى صدر تحصن کردند و چون مشروطه طلبان به قصد کشتن شیخ فضل الله و یارانش به این مکان یورش آوردند، آنان به رى رفتند و در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنى آشکارا مخالفت خود با انحراف انقلاب مشروطه از مسیر خود را اعلام نمودند که تعدادى دیگر از علما به آنان پیوستند. این افراد براى تطبیق قانون اساسى با موازین شرعى اعلامیه هایى صادر کردند و با ارسال تلگراف هایى به علماى دیگر شهرها خطرى را که چون طوفان درپیش بود و دیانت را تهدید مى کرد مطرح نمودند و در واقع به افشاگرى در مورد انحراف مشروطه خواهان پرداختند. مبارزات آنان با مرگ مظفرالدین شاه و ,,,روى کار آمدن محمد على شاه اوج گرفت. آنان در نامه اى نوشتند:
«مجلس شوراى عمومى با قواعد اسلام منافات دارد و ما به هیچ عنوان راضى نمى شویم که به آیین اسلام خدشه اى وارد شود و وهنى متوجه دینمان شود و در مقابل احکام اسلامى همه مساویند و باید در حفظ دین و آیین محمدى بکوشند. این نامه را شیخ فضل الله نورى، شیخ عبدالنبى نورى و حدود 300 نفر از علما و روحانیون امضاء کرده بودند. در هنگام فتح تهران، دست اندرکاران مشروطه تبلیغات منفى را بر علیه شیخ عبدالنبى نورى چنان تشدید نمودند که عده اى غافل و جاهل درب مسجدى را که در سرچشمه کانون وعظ و ارشاد این عالم وارسته بود، بستند و در حالى که خود و خانواده اش در منزل بسر مى بردند، محل سکونتش را سنگسار نمودند اما با شهادت شیخ فضل الله نورى و وقایع ناگوارى که در تهران و سایر شهرها بر اثر انحراف مشروطه پیش آمد مردم به حقیقت پى بردند و متوجه شدند اجانب و روشنفکران وابسته، زخم شدیدى به آنان وارد کرده اند از این جهت بار دیگر به سوى شیخ عبدالنبى نورى اقبال نشان دادند و کثرت جمعیتت نمازگذار به امامت ایشان واقعاً دیدنى بود.»[42]
مبارزه با فساد
گروهى یهودى در انتهاى محله ى سرچشمه تهران - متصل به انتهاى محله پامنار - زندگى مى کردند. برنامه هایى از سوى اجانب براى تقویت این افراد که وضع بدى داشتند، به اجرا درآمد. نخست مدرسه اى تأسیس کردند و با تبلیغات گسترده کوشیدند جوانان مسلمان را جذب کنند. آنان مدرسه را با ظاهرى زیبا و امکانات گوناگون تأسیس کرده بودند تا بتوانند به مقصد شوم خود برسند.
گاهى یهودیان به عنوان فروشنده اجناس خود را ارزان تر از جاهاى دیگر به مسلمانان مى فروختند تا بتواننند در دل مسلمانان رِخنه کنند حتى به برخى از آنها آموخته بودند که بگویند ما مسلمان شده ایم و به طور موقت در محله یهودى نشین زندگى مى کنیم! از شیوه هاى تبلیغاتى آنان این بود که وقتى دانش آموزان از کلاسهاى درس مرخص مى شدند، آنها را به شکلى آراسته و منظم و در حالى که لباس هاى زیبا و سر و وضع مرتب داشتند، از بازار عبور مى دادند و معلمان در طرفین صفوف شاگردان مى ایستادند و حالاتى به وجود مى آوردند که رهگذران مجذوب شوند تا رغبت پیدا کنند بچه هاى خود را به مدرسه یهودیان بفرستند. از سوى دیگر در مدرسه مزبور مفاسد اخلاقى و ابتذال شایع و رایج بود. وقتى چنین موضوعى به اطلاع شیخ عبدالنبى نورى رسید، برآشفت و گفت: چرا باید در محله اى اسلامى و در کشورى شیعه چنین علف هاى هرزى اجازه رویش داشته باشند. یک روز در حالى که دانش آموزان با همان نظم و انضباط ویژه در حال حرکت بودند، مرکب شیخ عبدالنبى که افسارش در اختیار خادم بود به راه بندان برخورد کرد و مردم به احترام شیخ، راه را باز کردند تا عبور کند ولى چند کودک یهودى نه تنها اجازه عبور ندادند شروع به اهانت هم کردند. مردم متدین و بازاریان که دل خوشى از مدرسه یهودیان نداشتند، این موضوع را بهانه خوبى براى ابراز نفرت از حرکات تبلیغى و فرهنگى یهودیان یافتند. آنان بازار را تعطیل کردند و قیامى علیه این فرقه بر پا نمودند. در این موقع عده اى از اراذل و اوباش هم از فرصت استفاده کردند ,,,و به سراغ خمره هاى مشروب یهودیان رفتند زیرا آنان و عده اى ارمنى مشروب تهیه مى کردند. دامنه اعتراض تمام تهران را فراگرفت و با وجود حفاظت کامل قواى دولتى از محله یهودیها، مردم خود را از راه پشت بام به یهودیان رساندند و آنان را مورد ضرب و جرح قرار دادند. سرانجام تشکیلاتى به حمایت از اقلیتهاى مذهبى در مجلس به وجود آمد تا از حقوق یهودیان، زرتشتى ها و ارامنه دفاع و با خشم مسلمانان مقابله کند. آنان براى خاموش کردن مردم، به شیخ عبدالنبى نورى متوسل شدند و گروههایى از اقلیت هاى مذهبى، وکلاى مجلس، سفراى خارجى و برخى وزیران به محل اقامت ایشان رفتند و به این عنوان که باید در کشورى اسلامى از اقلیت هاى مذهبى که تحت ذمّه اسلام هستند حمایت گردد، از وى مى خواهند دستور ساکت شدن مسلمانان را صادر کند! او که از غیرت مذهبى مسلمانان شادمان بود، در آغاز پیشنهاد آنان را نپذیرفت ولى تأکید کرد افراد مسلمان حق ضرب و جرح یهودیان را ندارند و نباید به این افراد، بدون جهت، آسیبى وارد کنند. به این ترتیب خارجی ها اعلام کردند که آقا شیخ عبدالنبى دستور داده است از برخورد با یهودیان خوددارى کنید. به محض انتشار خبر، خروش مردم به پایان رسید اما شیخ عبدالنبى از یهودیان خواست تعهد دهند که دیگر علیه مسلمانان تبلیغات نکنند و از فساد و مشروب خوارى و تهیه وسایل گناه دست بردارند. آنها هم پذیرفتند و بدین گونه مفاسدى که یهودیان به وجود مى آوردند، تعطیل و فتنه هاى آنان نقش بر آب شد.[43]
,,,همگام با شهید مدرس
وقتى شهید مدرس براى نظارت بر مجلس شوراى ملى(از سوى علما) به تهران مهاجرت کرد، تنها مرجع تقلیدى که در تهران به سر مى برد و نفوذ اجتماعى و سیاسى داشت، شیخ عبدالنبى نورى بود.[44] شهید مدرس با وى در ارتباط بود و او هم در موقعیت هاى گوناگون از مقام علمى و موضع گیرى سیاسى شهید حمایت مى کرد. هنگامى که اکثریت نمایندگان دوره پنجم مجلس از طرف رضاخان انتخاب شدند و خواستند جمهورى رضاخانى را با یک قیام وقعود تصویب کنند، مدرس با بیانات آتشین خود با این نقشه مبارزه کرد لذا تدیّن که از حامیان جدى رضاخان بود، احیاءالسلطنه بهرامى را تحریک کرد و او پس از مشاجره اى لفظى با مدرس، سیلى محکمى به گوش وى نواخت.
مردم خشمگین تهران همچون رودخانه اى خروشان به رهبرى علما و مجتهدان و از جمله شیخ محمد خالصى زاده و شیخ عبدالنبى نورى به طرفدارى از مدرس به سوى مجلس حرکت کردند و با فریادهاى مرده باد جمهورى، زنده باد مدرس، ما دین نبى مى خواهیم. جمهورى نمى خواهیم، وارد حیاط مجلس شدند. شیخ عبدالنبى نورى چون ستاره اى میان مردم مى درخشید. در این هنگام بین طرفداران رضاخان و آنان درگیرى ایجاد شد و این عده که آماده کارزار با سربازان رضاخان نبودند با سنگ و چوب به دفاع از خود پرداختند. جمعیت، صحن مجلس و میدان بهارستان را احاطه کردند و طرفداران رضاخان هریک به گوشه اى فرار کردند. مردم به رهبرى خالصى زاده و شیخ عبدالنبى نورى با شعارهاى تند و محکم تهران را به لرزه درآوردند. وحشت حامیان رضاخان را فراگرفت و هریک با وجود آنکه از سوى نیروهاى مسلّح حمایت مى شدند، در فکر متوارى شدن بودند. مدرس از مجلس بیرون آمد. مردم و علما او را بر سر دست گرفتند و با فریادهاى زنده باد اسلام، زنده باد مدرس، او را به خانه بردند. رضاخان تنها ماند و با شکستى مفتضحانه روبه رو شد و محرمانه به بومهن رفت. تظاهرات مردم تا چند روز ادامه داشت و بدین گونه جمهورى رضاخانى شکست خورد.[45] سلیمان بهبودى در خاطرات خود نوشته است:
«خالصى زاده عده اى را دعوت مى کند که بعدازظهر بروند مجلس. حسین خان نایب سوم رئیس قراولان مجلس مى گوید: یک ساعت بعدازظهر خالصى زاده به اتفاق حاج شیخ عبدالنبى نورى و عده اى دیگر به مجلس آمدند. رئیس مجلس گفت از هر صنفى پنج نفر نماینده بماند و بقیه بروند اما علما از مردم خواستند نروند و اجازه ندهند مجلس علنى تشکیل شود. آن ها فریاد زدند ما نمى رویم مگر اینکه با سرنیزه بیرونمان کنند، بعد اذان گفتند و نماز خواندند و بیرق هاى قرمز کمیته هاى طرفدار جمهورى رضاخانى را پاره کردند.»[46]
فرزندان
طبق نوشته برخى منابع، همسر عبدالنبى نورى در 24 فروردین 1304هـ .ش. رحلت کرد و وى در مسجدى که مشغول اقامه جماعت بود، برایش ختم گذاشت. از شیخ عبدالنبى نورى دو فرزند باقى ماند که راه پدر را ادامه دادند. یکى از آنها شیخ مهدى و دیگرى شیخ بهاءالدین نبوى نورى مى باشند. وى از شاگردان برجسته آخوند خراسانى است که پس از رحلت پدر، در مسجد او به اقامه جماعت و وعظ و ارشاد مشغول شد و سالیان متمادى فقه و اصول تدریس کرد و به دلیل توانایى علمى و ویژگیهاى اخلاقى، از مشاهیر علماى تهران به شمار مى رفت و نفوذ اجتماعى ویژه اى داشت. او داماد آیت الله سید محمد بهبهانى و از دوستان میرزا عبدالله چهل ستونى است. قبل از انقلاب اسلامى دار فانى را وداع گفت و پیکرش در قم، در جوار امامزاده على بن جعفر دفن شد.[47]
رحلت
شیخ عبدالنبى نورى در 20 محرم الحرام سال 1343هـ .ق.(تیر ماه 1303هـ .ش.) دار فانى را وداع گفت. پیکر پاکش از نیاوران شمیران(محل فوت) تا شهر رى توسط علما و مردم با تشییع جنازه اى بى سابقه حمل شد. دربار مى خواست از این موقعیت استفاده کند و از این جهت براى تشییع و تجلیل از این عالم مبارز، تعدادى اسب سلطنتى و برخى امکانات را فراهم کرد اما مردم ضمن اجراى مراسمى باشکوه نسبت به سردارسپه(رضاخان) اظهار نفرت کردند و در راه با شعارهاى زنده باد اسلام زنده باد ملت، مرگ بر بیگانه پرست، مرگ بر زور و قلدرى و نوکران اجنبى، سعى کردند غرور کاذب رضاخان را خرد کنند. از طرف دربار مجلس ترحیمى در روز 22 مرداد 1303 هـ .ش. برگزار شد موقعى که ولیعهد، محمد حسن میرزا، براى برچیدن ختم به مجلس آمد، در بین راه عده اى شعار مرده باد دشمنان اسلام سر دادند. سردارسپه نیز با برخى وزراى خود وقتى در دهنه بازار از اتومبیل پیاده شد تا به مجلس ختم برود، شعارها تکرار گردید. رضاخان که تمام این اجتماعات را یک تظاهر ضد خود مى دانست، ضمن آنکه بى نهایت عصبانى بود، از شدت هراس کوچک ترین عکس العملى از خود بروز نداد. در مجلس ختم جمعیت موج مى زد و چون مدرس مقابل مسجد رسید، با شعارهاى زنده باد مدرس او را سردست بلند کردند و به مسجد آوردند. در این موقع رضاخان هم وارد شد و مردم شعار هایى تند علیه او سر دادند و نسبت به وى بى اعتنایى کردند. او به طرف امام جمعه تهران رفت و با سختى جایى براى خود گشود. واعظ از شخصیت شیخ عبدالنبى نورى و مقام مدرس تجلیل فراوان کرد. در پایان مجلس، مردم براى مدرس و سایر علما و روحانیان با احترام راه باز کردند ولى به رضاخان راه ندادند و او با زحمت خود را به درب مسجد رسانید و با چوب دستى چند نفر را مجروح کرد و با عصبانیت از مسجد خارج شد[48] و بدین گونه مجلس ختم شیخ عبدالنبى هم به مبارزه بین علما و مردم با رضاخان تبدیل شد.
,,,
[1]- فرزانگان مازندران، گلبرار رئیسى، ج اول، ص 436.
[2]- زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، حاج شیخ مرتضى انصارى، ص 214.
[3]- میراث ماندگار، ج 2، ص 88, کلید خوشبختى، صادق حسن زاده، ص 58.
[4]- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص 144 و 100, گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 15, خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى، ص612.
[5]- داستان هاى شگفت، شهید دستغیب، ص 153.
[6]- حدیث پارسایى، رضا مظفرى، ص 99، 100 و نیز ص 114.
[7]- آیینه مهر (ویژه گرامى داشت بیستمین سالگرد رحلت علامه طباطبایى)، جمعى از نویسندگان، ص 24.
[8]- محدث نورى روایت نور، محمد صحتى سردرودى، ص 102.
[9]- فرزانگان مازندران، ص 437.
[10]- تفسیر نمونه، ج 9، ص 315, کرامات صالحین، ص 272, اختران فروزان رى و تهران، ص 106, فیض عرشى، ص 240, مجله حوزه، ش50-51، ص 49, کرامات علما، ص 75-76.
[11]- علماى شیعه از کلینى تا خمینى، م جرفادقانى، ص 356.
[12]- اختران فروزان رى و تهران، ص 107.
[13]- گنجینه دانشمندان، ج 3 ص 1242, نقباءالبشر، آقا بزرگ تهرانى، ج3، ص 1242.
[14]- اختران فروزان، ص 106.
[15]- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمد على کاتوزیان، ص 526.
[16]- هفتاد سال خاطره از آیت الله بدلا، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص188.
[17]- در آسمان معرفت، به بیان و بنان علامه حسن زاده ى آملى، ص197, دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنى و شهررى، به کوشش على رضا هزار، ج 2، ص 540-541
[18]- شرح حال دو حکیم فقیه, علامه حسن زاده آملى، کیهان اندیشه، شماره 54، خرداد و تیر 1373، در آسمان معرفت, ص 195 و 210, کلید خوشبختى، ص 97, خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 612, در جستجوى استاد، صادق حسن زاده، ص 18-19
[19]- در آسمان معرفت، ص 197-196.
[20]- مجموعه رسایل و مقالات فلسفى حکیم علامه آیت الله رفیعى قزوینى، مقدمه غلامحسین رضانژاد، ص 6, در آسمان معرفت، ص281.
[21]- میرزا مسیح مجتهد و فتواى شرف، از نگارنده، ص 46-48.
[22]- هفتاد سال خاطره، آیت الله بدلا، ص 74.
[23]- شرح حال آیت الله نظرپاک، احمدرضا ذوالفقار خزایى و..., فصلنامه ره توشه، سال اوّل، ش 1 و 2، بهار و تابستان 1378، ص 206-208.
[24]- شرح حال صدرالافاضل شیرازى متخلص به دانش، فخرالدین نصیر امینى، مجموعه مقالات چهارمین کنگره تحقیقات ایرانى، دانشگاه شیراز، 1354، به کوشش دکتر محمد على صوفیان، ج سوم.
[25]- نامه فرهنگستان علوم، س پنجم، ش 10 و 11، ص 117-118.
[26]- خاطرات صدرالاشراف، ص 65.
[27]- آیت عرفان، خلیل منصورى، ص 61.
[28]- سخنوران نامى معاصر ایران، سید محمد باقر برقعى، ج اول، ص 369-368, رشد جوان، سال 5، تیر 1368، ص40.
[29]- علماى شیعه از کلینى تا خمینى، ص 356.
[30]- الذریعه، ج 6، ص 203، نقباءالبشر، ج 3، ص 1242.
[31]- کرامات صالحین، ص 272.
[32]- هزار و یک کلمه، ج 3، ص 173 و نیز ج 2، ص 43.
[33]- خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 612.
[34]- المآثر و الآثار، محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، ج اول، ص 235.
[35]- الذریعه، ج 6، ص 202.
[36]- زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص 486، الذریعه، ج 6، ص158.
[37]- الاجازة الکبیر، مرعشى نجفى، ص 94.
[38]- شهاب شریعت، ص 168.
[39]- همان، ص 168, پیام انقلاب، ش 117، ص 15.
[40]- هزار و یک کلمه، ج اول، ص 100.
[41]- رادیو معارف، درس اخلاق آیت الله ناصرى، 3 اردیبهشت 1381، ساعت 5/6 صبح.
[42]- تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 192, شیخ فضل الله نورى و مشروطیت، مهدى انصارى، ص 271، 277 و 321, در آسمان معرفت، ص197, هزار و یک کلمه، ج 2، ص 42, حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، ج 2، ص 289, فرزانگان مازندران، ص 438.
[43]- هفتاد سال خاطره از آیت الله بدلا، ص 188-190, کیهان اندیشه، ش 29، ص 164 و 165, خاطرات سلیمان بهبودى، به کوشش غلامحسین میرزا صالح، ص 113.
[44]- مرد روزگاران، على مدرسى، ص 61.
[45]- مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 54-58, شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 152, حیات یحیى، ج 4، ص 360, فرزانگان مازندران، ص 439.
[46]- خاطرات سلیمان بهبودى.
[47]- خاطرات و مبارزات فلسفى، ص 119، پاورقى, گنجینه دانشمندان، ج 4، ص 588, الاجازة الکبیر، ص 94, خاطرات سلیمان بهبودى، ص 147، 153 و 198.
[48]- نقباءالبشر، ج 3، ص 1242, تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکى، ج 3، ص 386, هفتاد سال خاطره از بدلا، ص 195, تلاش آزادى باستاى پاریزى، ص438, حیات یحیى، ج 4، ص 368, شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 151ـ152.