شیخ غلامحسین تبریزى
متوفّاى: 1359 ش.
عنوان مقاله: تندیس صبورى
نویسنده: على برارى فندرى
زادگاه
شبستر در شمال غربى ایران و شمال دریاچه ارومیه قرار دارد و بخشى از استان آذربایجان شرقى را به خود اختصاص داده است. قدمت این شهرستان به هزاران سال پیش از ظهور اسلام یعنى دوران قبل از زمان «مادها» مى رسد.
مناظر طبیعى، آبشارها، چشمه سارهاى کوهستانى و چشم اندازهاى طبیعى شبستر زیبایى خاصّى به این شهر داده است.
از زمانى که مردم شبستر اسلام را پذیرفتند، شکوفایى فرهنگى این شهر به اوج کمال خود رسید و چهره هاى درخشان و نام آورى از آن برخاستند که افتخار جهان اسلام بوده اند.([1])یکى از این مفاخر بزرگ شیخ غلامحسین تبریزى است. وى سال (1260 هـ .ش.) برابر (1303 هـ .ق.) در خانواده اى مذهبى در یکى از روستاهاى شبستر به نام «وایقان» چشم به جهان گشود. گویى سیماى این کودک نوید مقاومت و شجاعت در پاسدارى از فرهنگ غنى اسلام مى داد.
تحصیلات
غلامحسین در مدرسه طالبیه تبریز به تحصیل پرداخت.([2])
حاج مهدى سراج انصارى در مقاله «هفتاد و دو روز در قم» درباره شیخ غلامحسین خاطره اى آورده است:
«یاد دارم سى سال پیش از این که در تبریز، در مدرسه طالبیه مشغول تحصیل و تدریس بودم، یکى از بازارى ها که داراى خط خوبى بود، در یکى از حجرات مدرسه جعفریه (متّصل به مدرسه طالبیه) به طلاّب خوشنویسى آموزش مى داد وى داراى ذکاوت و فهم فوق العاده اى بود. چند ماهى که از این جریان گذشت، محیط مدرسه در نهاد وى تأثیر نمود، ناگهان دیدیم که وى از کتاب صرف میر ـ اوّلین کتاب تحصیلى حوزه، در قدیم ـ شروع کرده و با نهایت کوشش مشغول تحصیل است. شاید در کمتر از دو ماه بود که دیدم این شخص از من تقاضاى تدریس حاشیه ملاّ عبدالله را نمود. من خیلى تعجّب نمودم زیرا از صرف میر تا حاشیه ملاّعبدالله اقلاً یک سال درسى فاصله است و نامبرده هنوز دو ماه نبود که خواندن صرف میر را آغاز کرده بود. با این که اشتغالات زیادى داشتم، براى این که او را آزمایش کنم، به تقاضاى وى جواب مثبت دادم. چند روزى پیش من کتاب حاشیه را خواند، دیدم خوب مى فهمد. از او پرسیدم که از چند کتاب درس مى خوانى؟ گفت: از یازده کتاب! خلاصه کلام این که سه سال از مدّت تحصیل او نگذشته بود که مدرّس اسفار ملاّصدرا گردید. وى به همین منوال ترقى نمود و در فاصله هفت ـ هشت سال به درجه اجتهاد نایل شد و مدّتى در حوزه هاى علمیه قم، نجف و کربلا از استادان بزرگ استفاده نمود و فارغ التحصیل گردید. و بالاخره او در مشهد درگذشت. نامش آقا میرزا غلامحسین تبریزى بود و کمتر کسى است که در حوزه هاى علمیه نجف، کربلا و قم او را نشناسد.([3])
در این مقطع، شهید بزرگوار شیخ محمّد خیابانى (1328 ـ 1297 هـ .ق.) هم حجره وى بود و سیّد احمد کسروى نیز هم دوره او.
مهاجرت به نجف
حوزه علمیّه نجف که دانشگاه و مرکز علوم اسلامى بود، به برکت انوار تابناک امیر مؤمنان على(علیه السلام) تشنگان علم و معرفت را به خود جذب مى کرد. شیخ غلامحسین با استعداد فراوانى که داشت سطح را نزد دانشوران تبریز به پایان رساند و براى ادامه تحصیل، به حوزه علمیه نجف اشرف هجرت نمود. وى که تشنه علم و معرفت بود، براى تکمیل تحصیلات خود و کسب معارف الهى، پس از هجرت به نجف در حوزه درسى استادان بزرگ آنجا شرکت کرد استادان وى عبارتند از:
1. آخوند خراسانى (1329 ـ 1255 هـ .ق.)
آخوند خراسانى در خانواده اى روحانى و متدیّن به دنیا آمد. وى ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد مقدّس فراگرفت و براى ادامه تحصیل به سبزوار، تهران و نجف اشرف هجرت کرد و از حوزه درسى بزرگان آن روز استفاده کامل برد: وى خود نیز به تدریس پرداخت و در مدّت کمى آوازه علمى او در حوزه علمیه نجف پیچید و در اصول، سرآمد آن روزگار شد. کتاب «کفایة الاصول» وى هم اکنون نیز در حوزه هاى علمیّه تدریس مى شود. شیخ غلامحسین تبریزى، اصول را همراه سیّد ابوالحسن اصفهانى، شهید سیّد حسن مدرّس، حاج آقا حسین قمى و آقا ضیاءالدّین عراقى، نزد آخوند خراسانى فراگرفت.([4])
سیّد محمّدکاظم یزدى (1337ـ1248 هـ .ق.)
وى در سال (1248 هـ .ق.) در «کسنویه» یزد چشم به جهان گشود. او با تشویق پدر، در حوزه علمیه یزد، مقدّمات و سطح را فراگرفت براى تکمیل تحصیلات خود به شهرهاى مشهد مقدّس، اصفهان و نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر بزرگان این حوزه ها بهره ها برد. وى به جمعى از شاگردانش درباره مشروطه چنین گفته است:
«عاقبتِ مشروطه را تاریک مى بینم، چون آقایان به اسلام و روحانیت رحم نخواهند کرد. مى بینم روزى را که عمامه از سر روحانیت برداشته، آنان را از صحنه کنار خواهند زد.»
کتاب «عروة الوثقى» تألیف سیّد محمّدکاظم یزدى است. شیخ غلامحسین تبریزى فقه را نزد وى آموخت.([5])
3. آیت الله محمّدحسین غروى اصفهانى (1361 ـ 1296 هـ .ق.)
محمّدحسین در کاظمین به دنیا آمد. وى پس از فراگیرى دروس مقدّماتى در حلقه درسى استادان بزرگ آن روز درآمد. او بیش از 130 اثر در اصول، فقه و حکمت دارد. همچنین در شعر، ذوق بسیارى داشت و دیوان کمپانى و غزلیات او معروف است. حاج شیخ غلامحسین تبریزى اصول و فلسفه را از محضر ایشان تلمذ نمود.([6])
4. شریعت اصفهانى (1339 ـ 1266 هـ .ق.)
وى در خانواده اى مذهبى به دنیا آمد و با استعداد فراوان و پشتکار زیاد علوم اسلامى را فراگرفت. او پس از فوت میرزا محمّدتقى شیرازى، به رهبرى انقلاب عراق و مرجعیّت شیعه رسید و در جنگ جهانى اوّل، علیه انگلستان فتواى جهاد داد و خود، فرماندهى جبهه «قرنه» را به عهده گرفت. وى در علوم حدیث و قرآن از دیگران گوى سبقت را ربود. از ایشان آثار گرانسنگى در فقه، اصول، علم تفسیر کلام و ادبیات عرب به جاى مانده است. شیخ غلامحسین، روح قرآنى، معارف الاهى و خط مشى سیاسى را از شیخ الشّریعة متأثر گشت.([7])
5. حاج میرزا ابوالحسن انگجى (1357 ـ 1282 هـ .ق.)
حاج میرزا ابوالحسن انگجى از چهره هاى سرشناس روحانیون آذربایجان و فرزند محمّد شیخ الشریعه است. او مقدّمات و سطح را از حاج میرفتاح سرابى شهیدى([8]) و میرزا محمود اصول را فراگرفت و سپس به نجف اشرف رفت و حدود شش سال از محضر فاضل ایروانى، حاج میرزا حبیب الله رشتى و آقا شیخ محمّدحسن مامقانى بهره برد. در سال (1308هـ .ق.) به تبریز بازگشت و به تدریس و هدایت مردم پرداخت. تألیفات آیت الله انگجى عبارتند از:
1. شرح کتاب حج شرایع
2. حاشیه بر ریاض
3. ازاحة الالتباس عن حکم المشکوک عن اللّباس (چاپ 1316 ش.).
آیت الله انگجى در ابتدا طرفدار مشروطه بود ولى بعد به مخالفان مشروطه پیوست. وى به رفتار عوامل پهلوى که در روز تاسوعا و عاشورا، علناً اعمال زشت انجام داده بودند به شدّت اعتراض کرد و باعث تظاهرات مردم گردید. آیت الله انگجى از حکومت مرکزى رویگردان شد و به فرستاده رضا شاه گفت:
«من حاضرم که خانه ام بر سرم فرود آید و آناً بمیرم به شرطى که پاى رضا شاه از ایران کنده شود.»
آیت الله انگجى در سال (1347 هـ .ق.) ابتدا به مشهد مقدّس و سپس به سنندج تبعید شد.
وى در سال (1357 هـ .ق.) درگذشت و در قمدر جوار کریمه اهل بیت(علیها السلام) به خاک سپرده شد. عبدخدایى مى گوید:
«پدرم (شیخ غلامحسین تبریزى) یک دوره درس خارج را در خدمت مرحوم آقاى سیّد ابوالحسن انگجى تلمذ کرده و بعد به نجف مشرف شد.»([9])
فعّالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى
تبریزى، فقه و اصول را تا حدّ اجتهاد در محضر استادان حوزه علمیه نجف به پایان رسانید.([10]) وى با بهره گیرى از نفس گرم بزرگان حوزه نجف به خودسازى پرداخت و در فراگیرى معارف قرآنى از آنان الگو گرفت. او همچنین مشى سیاسى و مبارزات علیه دشمنان اسلام را از این بزرگان آموخت و پس از تکمیل تحصیلات به تبریز بازگشت و با یکى از بستگان خود ازدواج کرد. این برهه از زندگى تبریزى مصادف با انقلاب مشروطه و حمله شجاع الدوله به تبریز بود.([11])
یکى از انقلاب هایى که مردم ایران به رهبرى روحانیت آگاه و بیدار، علیه استبداد به وجود آوردند، انقلاب مشروطه بود. شهر تبریز ـ که از پایگاههاى مهم این قیام بود ـ مورد هجوم بیگانگان و محلّ اختلاف احزاب و تضارب شدید آرا بود.
محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید: مرحوم ابوى مى گفت:
«توى تبریز بعد از مشروطیّت، بهایى ها شروع به درست کردن مدارس کرده بودند، من در مجلسى برخاستم و صحبت کردم و مدارس این ها بسته شد.»
مریدان و جوان هاى پرشورى دور ایشان بودند. حتّى در تبریز حدّ هم جارى کرده است.([12])
مبارزه با الحاد
همزمان با اوج گیرى کمونیسم در شوروى سابق، افکار و اندیشه هاى کفر و الحاد از مرزهاى بادکوبه و باکو وارد شهر تبریز مى شد. تبریزى براى مقابله با افکار الحادى، در میان مردم و جوانان جلسات تفسیر قرآن و سخنرانى راه اندازى کرد. وى با اخلاق و رفتار خوب، نفوذ عمیقى در افکار عمومى پیدا کرد. آوازه تفسیر شیخ غلامحسین تبریزى در همه جا پیچید و زبانزد همگان گردید. مخالفت هاى شجاع الدوله نیز هیچ گاه او را از ادامه تفسیر باز نداشت. محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید:
«ایشان براى اوّلین بار در تبریز جلسات تفسیر قرآن را متداوّل مى کند، که ترک ها به آن سیره مى گویند.»([13])
وى در سال (1343 هـ .ق.) اقدام به تأسیس جمعیت دیانتى کرد تا مردم تبریز را در مقابل تبلیغات سوء عوامل بیگانه و روشنفکران غرب زده، قدرتمند سازد. حاج شیخ، عصرهاى جمعه در کوچه مجتهد تبریز، جلسات معارف و عقاید اسلامى را براى اعضاى جمعیت دیانتى و دیگر اقشار مردم برگزار مى کرد و به سبک نوینى تدریس مى نمود.
عبدخدایى مى گوید:
«علاوه بر این (جلسات تفسیر قرآن)، مجله اى به نام «تذکرات دیانتى»، در تبریز منتشر مى کرد که در آن روزها، تازگى داشته است.
آغاز انتشارات «تذکرات دیانتى» سال (1297هـ .ش.) و پایان دوره اوّل آن سال (1302هـ .ش.) بوده است، که بعد از حدود بیست سال تعطیلى، دوره دوم آن نیز بین سال هاى (1323 تا 1326 هـ .ش.) در مشهد مقدّس منتشر شد. این نشریه منظم هفتگى، موجب شد که آیت الله تبریزى از روحانیان طراز دوم شهر شناخته شود. در این نشریه مجموعه سخنرانى هاى عصرهاى جمعه حاج شیخ در کوچه مجتهد، چاپ مى شد و مطالب آن درباره مسیحیّت، بهاییت، آزادى، معجزات قرآن و مسائل مذهبى بود. مخصوصاً راجع به مسیحیّت مطالبى در آن درج مى شده که خیلى جالب بوده است.»([14])
تلاش خستگى ناپذیر و اخلاص این عالم بزرگ آن چنان در میان مردم شوق و رغبت ایجاد کرد که موجب استقبال شدید از این نشریه گردید.
این نشریه چندین سال دوام آورد و برخى شماره هاى آن نیز چند بار به چاپ رسید.
تبریزى موقعیت شناس بود و ابتکارات جالبى داشت. وى نشریه «تذکرات دیانتى» را به شهرهاى مختلف کشور مى فرستاد. آیت الله حاج آقا حسین قمى ـ که مرجعیّت آن روز را به عهده داشت ـ با خوشحالى زیادى در یکى از درس هاى خود به طلاّب توصیه کرد تا «تذکرات دیانتى» را مطالعه کنند.
مؤسّس حوزه علمیه قم، آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و آیت الله میرزا على آقا مجتهد شیرازى از کسانى بودند که انتشار مجله تذکرات دیانتى را مناسب و به موقع دانستند. آیت الله حائرى یزدى به حاج شیخ غلامحسین، طى نامه اى چنین نوشت:
«امیدوارى است که «اخلاق دیانتى» هر گاه به بیانات وافیه امثال جناب عالى در قلوب مردم تکرار شود، البتّه مزخرفات لامذهبان و خارجیان در آن ها مؤثر نخواهد شد. پس بر جناب عالى که بحمدالله از هر جهت موفّق هستند و امثال شما لازم است که حتّى المقدور این مفاسدى که به سعى دشمنان خارجى و داخلى متوجّه دیانت گردیده است، به بیانات شافیه و عبارات کافیه دفع فرمایید و ان شاء الله مؤمنین و متدینین، سیّما جمعیت اسلامى، وجود شریف سرکار را مغتنم شمرده، از هیچ امرى که از عهده برآید مضایقه ننمایند.»([15])
مناظره با سران ادیان
آن روزها مبلّغان مسیحى که مأموریت ایجاد شبهه در افکار مردم را داشتند، به کمک روشنفکران غرب زده، شبهات جدیدى را در عقاید مردم ایجاد مى کردند. شیخ غلامحسین تبریزى این شبهات را در مجله تذکرات دیانتى براى جوانان مطرح کرده و به نقد آن ها مى پرداخت و شبهات را جواب مى داد. روزى آیت الله انگجى در منزل خود جلسه مناظره اى با مبلغان مسیحى تشکیل داد و از شیخ غلامحسین تبریزى درخواست کرد تا در آن شرکت نماید. حاج شیخ که در مورد معارف اسلامى و کتاب هاى مقدّس (انجیل و تورات) آشنایى عمیق و تخصص کافى داشت، موارد تحریف شده را با استناد، جواب داد و میسیونر مسیحى را مجاب و او را در این مناظره وادار به پذیرش شکست سختى نمود و موجب تحسین آیت الله انگجى گردید.([16])
دشمن شناسى
شیخ غلامحسین تبریزى به سیاست ها و توطئه هاى دشمنان بیگانه که از راه اعزام میسیونرها و مبلّغان مسیحى اعمال مى شد به خوبى مطّلع بود و از ترفندهاى آنان آگاهى کامل داشت.
وى در شماره 23 تذکرات دیانتى مقاله اى با عنوان «وسایل اغواى خائنین» چنین آورده است:
«دشمنان دیانت و طریقت و معاندین مملکت و دولت به واسطه شبهاتِ واهیه، در القاء نفاق میان اسلامیان و اضلال ساده لوحان از شاهراهِ هدایت سعى هاى بلیغ به کار برده و آنى از این موضوع غفلت نمى ورزند و در هر موقعى به مناسبت بلاد و اعصار به نیرنگ تازه و تلبیس نوظهور عوام فریب حرف هاى باطله را جلوه گر نموده، مى خواهند به این وسیله روح دیانتى و اخوت و صفا و محبت اسلامى را که بزرگ ترین سبب سعادت ملک و ملّتِ ما و بهترین سرمایه ترقى و تعالى و فوز و فلاح نشأتین است، از تمامى سکنه وطن عزیز ما و اهالى این سرزمین سلب و در محلّ این روح حقیقت تخم هاى نفاق و اختناق را که علّت العلل زوال قومیّت و شرافت است، پاشیده و با لطایف الحیل آبیارى نموده تا نتایج مضرّه به حال اسلامیان و نافعه به حال اجنبیان تحصیل و به مرام فاسدِ خویش نایل شوند.
عجبا! اعداى دین و آیین، در این فن تزویرکارى و صناعت نیرنگ بازى، چقدر ماهر و پرکارند که با هزاران دسایس، سم قاتل را شهد نافع معرفى و به عنوان نصح و خیرخواهى دام هاى رنگارنگ براى تلبیس جمع، اطراف این مرز و بوم گسترانده و دانه هاى مزوره افشانده، مرغان صفتان را به طمع دانه به دام هاى بدبختى گرفتار و بعد از قطعه قطعه نمودن، طعمه غول سیرتان مى نمایند! و از این شگفت آور ]تر[ آنکه پاره اى از اشخاص که خودشان را حقیقت طلب و پر از معرفت مى پندارند، با این همه، به صورت سازى آنان فریفته گشته و به دست خویش شرافت و ملّیت و همه گونه عناوین محترمه را به معرض زوال و فنا مى آورند.»
حاج شیخ در رابطه با سیاست تبلیغى میسیونرهاى بین المللى از نطق قدّیس «آناتولیسکوس» مى گوید:
«اهم مسایلى که بر عهده مبلّغان مسیحى است، به کارگیرى نکات زیر است:
1. توزیع کتب مقدّسه و نشر آن در کشورهاى اسلامى.
2. دعوت مسلمانان از راه دایر کردن مراکز پزشکى، به دلیل نیازى که آنان به این خدمات دارند.
3. اعمال تهذیبیه از طریق تأسیس مدارس.
4. دیدار زنان کاهن از منازل مسلمانان.»([17])
سخنگوى نهضت
شیخ غلامحسین در نهضت روحانیون تبریز (سال 1311 هـ .ش.) سخنگوى دو رهبر روحانى یعنى آیت الله انگجى و آیت الله میرزا صادق آقا تبریزى بود. وى مبارزه اش را علیه رژیم ستمشاهى رضاخانى در جریان «اتّحاد شکل»، شدّت بخشید و مردم را تحریک کرد که با شعار الله اکبر در منزل عالمان تحصن کنند. این حرکت انقلابى به وسیله دژخیمان رضا خان پهلوى سرکوب شد. عدّه اى از عالمان از جمله آیت الله انگجى و آیت الله میرزا صادق آقا دستگیر و به سمنان و سنندج و گروه دیگر به اطراف اردبیل تبعید شدند و گروهى نیز پنهان گشتند.
روحانیان تبعیدى در اردبیل به وسیله آیت الله سیّد یونس اردبیلى حمایت مى شدند.([18])
حاج شیخ غلامحسین تبریزى که با مردم در منزل علما متحصن شده بود، در منزل آیت الله انگجى توسط پسرشان در کتابخانه مخفى شد. حاج شیخ، زمانى را که مأموران به خانه آیت الله انگجى حمله مى کنند چنین توصیف مى کند:
«فرزندان آقاى انگجى به مأمورین مى گویند این کار درست نیست، آقا فردا، پس فردا برمى گردند، آقا وزنه اى هستند، خوب نیست که شما کتابخانه ایشان را به هم بریزید، آقا همیشه خودشان در کتابخانه را باز و بسته مى کرده اند.»([19])
بنابراین مأموران از هجوم به کتابخانه او منصرف شدند. حاج شیخ در آن جا ماند و روز بعد، از منزل آیت الله انگجى خارج شد و مدّت هشت ماه مخفى گردید. وى علماى قم، نجف و بزرگان حوزه را در جریان اخبار نهضت قرار داد. در این جریان یک نفر به شهادت رسید و امیر محسن، حاج شیخ را مسؤول این رویداد قلمداد کرد. امیر طهماسب یکى از فرماندهان وقت گفته بود:
«اوّل این شیخ (غلامحسین تبریزى) را مى گیرم و اعدام مى کنم و بعد خبرش را به تهران مى دهم.»
البتّه به علّت روابط بین حاج شیخ و مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى و اقداماتى که آیت الله حائرى در تهران انجام داد، پس از هشت ماه آقاى تبریزى از تحت تعقیب بودن خارج شد.
پس از آن که حاج شیخ از اختفا آزاد شد، على منصور، پدر حسنعلى منصور معدوم ـ استاندار وقت آذربایجان ـ او را به استاندارى احضار کرد. قاضى عسگر از دوستان حاج شیخ نیز در استاندارى حضور داشت. کم کم رژیم رضا خان مخالفتش با عزادارى امام حسین(علیه السلام) و مراسم عاشورا را شروع و از آن جلوگیرى نمود.
قاضى عسگر گفت:
«حاج شیخ (غلامحسین تبریزى) روحانى روشنفکرى است و با برخى از مراسم محرّم مخالف است.»
حاج شیخ که در چنگال عوامل پهلوى گرفتار بود، بدون توجّه به شرایط خود، به استاندار و قاضى عسگر خطاب کرد و گفت:
«درست است که من قمه زنى و کارهایى از این قبیل را قبول ندارم، ولى یک یهودى یا مسیحى منصف هم براى امام حسین(علیه السلام) گریه مى کند مسلمان که جاى خود دارد. در کشورهاى اروپایى قبر سرباز گمنام با توجّه به ایثار ایشان تجلیل مى شود و قبر او مظهرى از مقاومت ملّى مردم آن سرزمین تلقى مى گردد. از نظر ما، امام حسین(علیه السلام)سرباز اسلام و شاخصه مقاومت امّت اسلامى در برابر ظلم و بیداد است و مراسم عزادارى او باید براى همیشه بماند.»
آقاى تبریزى پس از سخنانش استاندارى را ترک کرد و هیچ کس از رفتن او جلوگیرى نکرد.([20])
چندى بعد استاندار به حاج شیخ پیغام داد که
«رضا شاه قرار است به تبریز بیاید، لازم است شما از ایشان استقبال کنید.» حاج شیخ امتناع ورزید و به استاندار گفت: «من یک شیخ هستم، یک طلبه هستم» ولى استاندار تبریز بالاجبّار و با تهدید، حاج شیخ غلامحسین تبریزى را به «باسمنج» ـ در دو فرسخى تبریز ـ برد. آقاى تبریزى مى گوید:
«عدّه اى از روحانیون را دیدم که خودشان را جلو مى اندازند، در حالى که من آرام آرام خودم را عقب مى کشیدم تا پشت جمعیت مخفى شوم از آنجا که برگشتم یک تاجر تبریزى صد تومان براى من فرستاد و گفت: من وقتى شما را در مراسم استقبال دیدم، دلم برایتان سوخت و این حس موجب شد که این پول را بفرستم تا بروید کربلا و اینجا نباشید. بودن اینجا براى شما عذاب است.
پول را گرفتم و رفتم نجف. مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى چندین بار به ملاقات من آمد و من دیدم مخالفت با رضا خان موجب نعمت بیشتر برایم شده وقتى از نجف برگشتم تبریز، احساس کردم اگر حرف بزنم دستگیرم مى کنند، با خودم گفتم با باقى مانده همین پول براى زیارت به مشهد بروم.»([21])
در تاریخ 11 مهر (1306 هـ .ش.) بر اساس اسناد موجود در بخشى از گزارش حکومت آذربایجان چنین آمده است:
به شیخ غلامحسین هم که از سابق جمعیت دیانتى دارد و گاهى به واسطه ساده لوحى آلت تحریکات مى شود، به طور نصیحت و اخطار تذکرات جدّى دادم و کاملاً متعهّد گردید که دخالت در امور سیاسى نکرده، گوش به حرف منحرفین ندهد و از قرارى که خودش اظهار داشته اخیراً از ناحیه پاره اى اشخاص که هویت آن ها را بعد عرض خواهم کرد، مشغول شبهه و تحریک او بوده اند که وادارند در منبر حرف هایى بزند، ولى حالا که ملتفت قضیه شده دیگر البتّه محرّکین را ردّ خواهد کرد.([22])»
شیخ غلامحسین تبریزى در جریان قیام روحانیان تبریز به نجف اشرف مشرف شد و عالمان نجف را از نهضت روحانیون و مردم تبریز آگاه کرد. گزارش زیر حاکى از همین مطلب است:
«وزارت امور خارجه، سواد راپورت ویسِ قونسولگرى نجف اشرف، نمره 8/1300، مورخه 15 اسفند 1308، بعد العنوان در تعقیب نمره 1164، مورخه 10/11/1308 به عرض مى رساند: شیخ غلامحسین شتربانى، تبریزى معروف، سوّم شوّال شهر جارى به نجف آمده، در خانه شیخ شمس منزل نموده، طلاّب و علماى تبریز از ایشان دیدن نموده و سایر آقایان حجج اسلام مثل آقاى اصفهانى و غیره هم دیدار نمودند. طلاّب ترک مى خواهند از او تجلیل نمایند. دو شب قبل که آیت الله آقاى میرزا على آقا شیرازى از ایشان دیدن نموده بودند و جمعى از طلاّب بودند، قضیه خود و تبریز را نقل نموده حاضرین تماماً گریه زیادى نمودند... در کربلا نماز جماعت مى کرده، زوّارهاى تبریزى اقتدا مى نمودند. در این دو روز در خارج طلاّب صحبت مشارالیه را به آقاى میرزا على آقا که گریه کرده بودند در مجالس صحبت مى دارند، ایشان از بدکارى علنى نمى خواهند بدگویى نمایند ولى صحبت قضیه را طورى مى کنند که مستمعین را متأثر نموده و ضمناً نتیجه بگیرند... .»
سفارت بغداد گزارش زیر را در 19 اسفند 1308 به وزارت خارجه ارسال داشت:
«سوادراپورتى که از ویس قنسول نجف راجع به شیخ غلامحسین شتربانى رسیده است، تِلْواً ملاحظه مى فرمایند دستور داده شد به شیخ مشارالیه بفهمانند که اگر ادامه به رویه خود بدهد اقدامات شدید نسبت به ایشان خواهد شد.»([23])
هجرت به مشهد مقدّس (1312 هـ .ش.)
هجرت حاج شیخ غلامحسین تبریزى به مشهد مقدّس را باید تبعید نامید زیرا او به دلخواه خود نرفت، بلکه اختناق حاکم بر تبریز و جوّ نامساعد سیاسى، او را مجبور به مهاجرت ساخت.
محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید:
«پدر من پس از هشت ماه (زندگى مخفیانه) آزاد مى شود و اجباراً به مشهد مقدّس مى رود([24]) چون به تبریز نمى توانست برود. خودشان مى گفتند: دیدم اگر در تبریز بمانم و دوباره بازداشت و زندان و... به خصوص اختناق حاکم بر جامعه، به من اجازه نمى دهد این حرف ها را بزنم لذا آن گونه که مى خواستم در تبریز زندگى کنم نمى توانستم و اجباراً به مشهد مهاجرت کردم.»([25])
قیام مسجد گوهرشاد
در هفدهم دى (1314 هـ .ش.) که رضا خان رسماً اعلام کشف حجاب کرد، آقاى تبریزى در مشهد مقدّس بود زیرا بعد از قیام مردم و روحانیت تبریز، به مشهد تبعید شده و در جوار بارگاه تابناک امام رضا(علیه السلام)ماندگار گردید. وى در یکى از شبستان هاى مسجد گوهرشاد نماز جماعت اقامه مى نمود. آیت الله تبریزى مى گوید:
«ظهرها به مسجد گوهرشاد مى رفته اند براى نماز و در همین مدّت مرحوم آیت الله سیّد یونس اردبیلى هم از اردبیل به مشهد آمده بودند و چون ایشان (آیت الله اردبیلى) موقعیت اجتماعى در مشهد داشته، معمولاً جلسات در منزل ایشان بود و تصمیم گیرى ها در سطح بالا ]مثل قیام مردم و روحانیون بر علیه کشف حجاب[ از آنجا آغاز مى شده است.»([26])
سینا واحد، نام 31 نفر از عالمانى را که در قیام مردم در مسجد گوهرشاد شرکت داشتند مى آورد که آیت الله شیخ غلامحسین تبریزى نیز جزء آنان است. این نویسنده ادامه مى دهد که:
«از صبح روز یک شنبه، 12 ربیع الثانى (1354 هـ .ق.) یعنى (17/10/1314) چند ساعت پس از حماسه خونین (مردم در مسجد) گوهرشاد، بازداشت روحانیان شروع مى شود، عده زیادى گرفتار مى شوند و عدّه اى دیگر مخفى شده و سپس ایران را ترک مى کنند.»([27])
عبدخدایى مى گوید:
«پدرم بعد از جریان مسجد گوهرشاد، به (طُرقَبه یکى از روستاهاى اطراف مشهد) فرار مى کند و مخفى مى شود.»([28])
فعّالیت سیاسى و مذهبى
بعد از شهریور (1320 هـ .ش.) اوضاع مشهد مقدّس آرام شد و زمینه فعّالیت هاى دینى در سطح وسیعى مهیّا گشت. شیخ غلامحسین تبریزى که به درخواست سیّد احمد کسروى براى همکارى با مجله پیمان جواب ردّ داده بود، منزل خود را به کانون مبارزه با افکار الحادى کسروى قرار داد و تصمیم گرفت با او مقابله کند به همین جهت نشریه «تذکرات دیانتى» را مجدداً راه اندازى کرد، هزینه این نشریه را مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى تأمین مى کرد. آقاى تبریزى در مبارزه علیه ملاّ مردوخ کردستانى نیز نشریه «راحت» و «نداى حقّ» را منتشر ساخت.([29])
ارتباط با فداییان اسلام
در مشهد مقدّس شاخه اى از فداییان اسلام تشکیل گردید که در رأس آن آیت الله تبریزى قرار داشت. وى نشریه «خداپرستى» را به درخواست اعضاى این حزب به زبان ساده منتشر کرد.([30]) تبریزى به درخواست آقایان: محمّدتقى شریعتى، مهذّب، صعودى و چند نفر از مدیران و فرهنگیان عصرهاى جمعه جلسه تفسیر برقرار مى نمود. در یکى از روزها حضور نوّاب صفوى، سیّد عبدالحسین واحدى و سیّد حسین امامى به این جلسه، شکوه خاصّى داد. آنگاه که سیّد حسین امامى اخبار ترور کسروى را براى آیت الله تبریزى بازگو مى کرد، شادى فراوانى در خانه معظم له ایجاد شد و آشیخ غلامحسین احساس خود را از ترور کسروى چنین بیان مى کند:
«حاضرم نیم قرن نوکر امام حسین(علیه السلام) بودن، نوشتن، گفتن، تبلیغ کردن را بدهم به این بچّه هاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و در عوضش اجر کشتن کسروى را بگیرم.»([31])
زمانى که ترور کسروى به وسیله سیّد حسین امامى انجام گرفت، در تهران علما و عدّه اى از مؤمنان به شهید نوّاب صفوى سفارش کردند که به مشهد، منزل حاج غلامحسین تبریزى برود به همین جهت شهید نوّاب صفوى به محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید:
«من منزل شما آمدم. پدر شما مرا سپرد به آقاى ضیایى، او هم مرا به روستاى خودش برد.»([32])
در زمان شهادت نوّاب صفوى آیت الله تبریزى به عتبات سفر کرده بود، هنگامى که از سفر بازگشت در اوج خفقان، براى شهید نوّاب مجلس چهلم گرفت. تمام مجلس یکپارچه گریه بود، همگان مى دانستند که براى چه مى گریند و براى چه آمده اند ولى جرأت آوردن اسم نوّاب را نداشتند.([33])
مواضع سیاسى
آیت الله تبریزى در جریان انجمن ایالتى و ولایتى، نامه ها و تلگراف هایى در حمایت از نهضت امام خمینى ارسال کرد.([34])
وى در آستانه پیروزى انقلاب شکوهمند مردم مسلمان ایران، بیانیه اى درباره اهمیّت تشکیل حکومت اسلامى صادر کرد که عیناً آورده مى شود:
بسم الله الرحمن الرحیم
در بیانیه سابق اشاره کردیم که دلایل و براهین وجدانى و فطرى و دلایل قرآنى و عقلى، دلالت قاطع دارد که حکم فرمایى مختص ذات کبریایى است و بشر، همه بالسویه هستند، هیچ کس حقّ حکم فرمایى بر هیچ فرد بشرى ندارد مگر آن افرادى که از طرف خدا معین شده اند که حکم آنها حکم خداوند متعال است و اطاعت آن ها، اطاعت خداوند متعال است چنان که آیات قرآنیه صراحتاً دلالت دارد، از جمله: آیه شریفه (فَلا وَ رَبّک لا یُؤْمِنُونَ حتّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُم ثُمَّ لا یَجِدُوا حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً) و سبب اغلب فسادها و خون ریزى ها و هتک حرمت ها و تلف نفوس محترمه به اموال و اعراض در جهان به واسطه سلاطین و پادشاهانى ]است [که به واسطه قلدرى و ترور و یا به واسطه دسایس و حیله]ها[، جمعى را دور خود جمع کرده و یا به واسطه تعیین شاه سابق با ولایت عهدى و موروثى که به غرور خودخواهى هواهاى نفسانى و فرعنت هر چه خواسته اند، کرده اند. چه خون ها ریخته اند و فسادها برپا نموده اند که حدّ و حصرى ندارد «انَّ الْمُلُوکَ اذا دَخَلوا قَرْیَةً اَفْسَدُوها». از جمله شواهد صدق این معنا سلطنت معاویة بن ابى سفیان و ولایت عهدى یزید بن معاویه است که معاویه با حیله]ها[ و دسیسه ها جمعى را هواخواه خود قرار داده تا چه فسادهاى بى حدّ و حساب نموده وجود مقدّس حضرت على(علیه السلام) ]را[ که بعد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اشرف همه موجودات بود بدتر از کفّار و یک مفسدِ خونخوار معرفى نموده در منابر و مساجد و محافل و مجالس به سبّ و لعن آن بزرگوار تقرّب به خدا جستند، چه بى شرمى ها نمودند که تواریخ همه شاهد آنهاست و ظلم ها و بى شرمى هاى یزید، جانشین او، که به واسطه تعیین او، به سلطنت رسید بر احدى پوشیده نیست و این ها نتیجه سلطنت، خودخواهى و هواپرستى و سلطنت موروثى است. از جمله شواهد این مطلب مهم، سلطنت محمّدرضا پهلوى و پدر او است و حقیر از اوّل سلطنت پهلوى حاضر بودم که جمعى هواخواه و ریاست طلب به دسایس خارجى، سبب سلطنت او گردیده. عبدالله خان طهماسبى که سرلشگر در تبریز بود، حسین آقا مدیر روزنامه تبریز را نزد من فرستاد و تقاضاى شرکت در عزل قاجاریه و هواخواهى نمود و وعده هاى فریب دهنده داد، حقیر جواب دادم که بنده اهل این کار نیستم، اشخاصى به نام مجلسِ مؤسسان، که فى الحقیقة منتخب هاى خودشان بود، درست کردند، احمد شاه را عزل نموده و رضا خان را به سلطنت معین نمودند و پس از آن سلطنت جائرانه به پسرش رسید. فسادها و خون ریزى ها و هتک حرمت ها و دزدیهاى دولتیها و صاحب منصب ها در عرض این پنجاه و پنج سال شد. همه مى دانند، اگر قانون این ها را اقتضا مى نمود، تف بر این قانون که سبب این گونه بى حیایى ها و فسادها گردید. حالا که ولى امر الهى غایب است و خود وجود مبارک عجل الله فرجه در حدیث شریف، امور حادثه را ارجاع به علماى اعلام نموده اند، چه خوب است مراجع عالیقدر از اشخاص باتقوى حکومت جمهورى اسلامى حسبه الله تشکیل بدهند که حقیقتاً حکومت مردم بر مردم و دمکراتى صحیح است، نه تسلّط شخص خاصّى به مردم و به هر شخص خیرخواه و متدین لازم است که در این امر مهم که حفظ جان و مال و ناموس بسته به آن است مساعدت نماید و به ارتش کشور ایران، که مسلمان و مسلمان زاده هستند، لازم است همراهى نمایند و اشخاصى که با عناوین موهومه مخالفت این امر مهم مى نمایند مخالفت با خدا و رسول مى نمایند. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ الله فَأولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ)
الاحقر غلامحسین تبریزى
10/3/1399ـ مشهد مقدّس([35])
این بیانیه گویاى فقاهت، قوّت منطق و شجاعت کم نظیر آیت الله تبریزى در عصر اختناق پهلوى است.
آیت الله تبریزى اقامه نماز جمعه را واجب مى دانست به همین جهت از سال (1328 تا اوایل سال 1359 هـ .ش.) در مسجد گوهرشاد، نماز جمعه اقامه مى کرد. در خطبه هاى نماز جمعه، پادشاهان جور را نکوهش و به پیروى از حاکمان عادل و حرکت هاى الهى توصیه مى نمود. در سال (1346 هـ .ش.) رئیس اوقاف مشهد در دیدارى از وى خواست که در جشن تاجگذارى شاه شرکت کند. حاج شیخ به بهانه شرکت در ازدواج پسرش تصمیم گرفت به تهران برود. رئیس اوقاف گفت حال که به تهران مى روید اجازه بدهید شخص دیگرى به جاى شما نماز جمعه را اقامه کند و شاه را در خطبه نماز جمعه دعا نماید. آیت الله تبریزى گفت:
«من چنین روحانى نمایى را به عنوان نماینده خودم تکذیب مى کنم.»
این بود که نماز جمعه اقامه نگردید. حاج شیخ پس از سفر، یک هفته در منزل نماز جمعه اقامه کرد تا این که به اصرار مردم، نماز جمعه را در مسجد گوهرشاد تا سال 1359 هـ .ش.اقامه نمود. وى پیوسته با طاغوت زمان مخالف بود و با تشکیل جمعیت دیانتى و انتشار نشریه دینى به بیدارى مردم مسلمان مى پرداخت.([36])
شیخ غلامحسین تبریزى و امام
در نهضت اسلامى 15 خرداد آقاى تبریزى براى حفظ وحدت روحانیت تلاش فراوانى کرد. وى که دو انقلابِ «مشروطه» و «انقلاب اسلامى» را درک کرده بود، از هیچ گونه همکارى براى پیروزى انقلاب اسلامى دریغ نکرد. این عالم سیاستمدار انقلابى، پس از پیروزى انقلاب اسلامى، همیشه در خطبه هاى نماز جمعه مى گفت: «حزب فقط حزب الله ـ رهبر فقط روح الله».([37])
محمّدمهدى عبدخدایى در خاطراتش آورده است که:
«پدر من درباره روابطش با امام مى گفت: زمانى که مرحوم آیت الله بروجردى حضرت امام را به عنوان نماینده خودشان به مشهد فرستاد، امام ـ که آن وقت به اسم حاج آقا روح الله شهرت داشت ـ به منزل ما آمد. آن موقع امام کشف الاسرار را نوشته بودند. عبدخدایى ادامه مى دهد «اخوى ـ دکتر محمّدهادى ـ با آقاى جواد علم الهدى به پاریس خدمت امام خمینى مى روند. حضرت امام بین دو نماز ایشان را مى پذیرند، اوّلین سؤالى که مى کنند مى گویند: «آقاى حاج شیخ چطورند؟»([38])
امام به خاطر علاقه اى که به ایشان داشت در زمان حیات حاج شیخ، امام جمعه اى براى مشهد منصوب نکرد.
تدریس
آیت الله تبریزى که به عقاید و معارف اسلامى تسلّط کامل داشت، در تبریز و مشهد عصرهاى جمعه براى مردم، تفسیر قرآن مى گفت و سالیان متمادى در منزل خود، خارج اصول و سطح را تدریس مى نمود.([39])
تألیفات
آیت الله تبریزى با توجّه به حرکت هاى سیاسى و زندگى مخفیانه در دوران اختناق، به تألیف کتاب اهتمام داشت. ایشان علاوه بر مجموعه نشریه هاى «تذکرات دیانتى»، «راحت»، «نداى حقّ»، «خداپرستى»، حدود هفتاد جلد کتاب به نگارش درآورده اند. که بعضى از آن ها عبارتند از:
1. نکت اعتقادیه 2. راهنماى سعادت، 3. رهبر حقیقت 4. مجموعه الدّروس الدّینیة، 5. الانوار اللامعة، 6. الدّر الثمینة 7. اصول مهذّبه([40]) که این اثر در زمینه اصول فقه است. نیز گوهرهاى درخشان و مقالات دیگر در اثبات حقانیّت تشیّع و ردّ کسروى دارد. ترجمه کتاب اعتقادات شیخ مفید و ترجمه «وجوه اعجاز قرآن» علاّمه بلاغى و نداى راستى در ردّ مردوخ کردستانى از اوست.([41])
کتاب هاى فوق چاپ شده است.
اخلاق و افکار
حوزه علمیه مشهد با تأثیر پذیرى از مشرب قرآنى و معارف الهى آیت الله میرزا مهدى اصفهانى متحول شده بود. آیت الله شیخ غلامحسین تبریزى نیز از همان روش برخوردار بود و از نظر فکر، هم رأىِ مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آیت الله بروجردى به حساب مى آمد.([42])
آقاى تبریزى براى عالمان احترام خاصّى قائل بود و با حضرات آیات: میرزا جواد آقا تهرانى، حسینعلى مروارید، حاج شیخ مجتبى قزوینى، حاج سیّد جواد خامنه اى، سیّد محمّدهادى میلانى، آقا سیّد على علم الهدى، حاج سیّد یونس اردبیلى و حاج آقا حسین قمى رابطه نزدیک داشت و مورد احترام همه آنان بود:
آیت الله میلانى به حاج شیخ لقب «شیخ العلما» داده بود.([43])
حاج شیخ که شاگرد مکتب شیخ الشریعه اصفهانى بود، تسلّط کامل بر مبانى عقاید اسلامى داشت و از قرآن و عترت، افکار عمیق و معارف اسلامى را به دست آورده بود. وى به همین سبب شبهات را قدرتمندانه پاسخ مى داد. او به افکار و اندیشه هاى زمان خود آگاهى بسیارى داشت و در هر شرایطى که قرار مى گرفت و منکر را از هرکسى که مى دید، طبق عقاید قلبى خود، امر به معروف و نهى از منکر مى کرد. در جلسه اى که به دیدار آیت الله کاشانى رفته بود، همان جا آقاى دکتر بقایى وارد شد، آیت الله کاشانى از او تجلیل زیادى کرد و در کنار خود نشاند. شیخ غلامحسین تبریزى همان شب به آیت الله کاشانى گفت: «این آقایان روشنفکرانى که اطراف شما هستند در دشوارى به کار شما نخواهند آمد، من از مشروطیت تجربه دارم همین مردم کوچه و بازار به کار ما روحانیان مى آیند. این روشنفکران که امروز دور و بر شما را گرفته اند، فردا شما را تنها خواهند گذاشت.» و همین جور هم شد.([44])
وى از سهم امام استفاده نمى کرد و مى گفت:
«عالمى که نیاز به وجوهات دارد، باید مجیب التجّار باشد.»([45])
روحیه پالایش شده حاج شیخ، وى را خداترس نموده و او پیوسته در زندگى، متعهّد به حلال و حرام الهى بود. او از سخن بیهوده پرهیز و از حرکتى که موجب کدورت بود امتناع مى ورزید. زهد و ورع این عالم بزرگ در مقابل علمش زبانزد بود، به همین خاطر مردم عاشق وى بودند.
حاج شیخ به دعا عشق مى ورزید و در آشکار و نهان با خداى خود راز و نیاز داشت. در ایّام ماه مبارک رمضان در جمع عدّه اى که در مسجد گوهرشاد، شب هاى قدر را اعتکاف مى کردند، وارد مى شد و از دیدن معتکفین و شنیدن دعا و مناجات آنان لذت مى برد. دکتر محمّدهادى عبدخدایى درباره پدرش چنین مى گوید:
«دنیا را مى خواست تا دو رکعت نماز بالاى سر مطهّر امام هشتم(علیه السلام) بخواند.»([46])
و در مورد مستجاب الدّعوة بودن ایشان نقل کرده است:
«مردى به خانه حاج شیخ مى آید و عرضه مى دارد که همسرش مریض است و دکترها او را جواب کردند و در حال موت است، از وى درخواست مى کند که همراهش به بیمارستان رفته و برایش دعا کند. حاج شیخ که عاشق دعا بود به بیمارستان مى رود، مى گوید: خدایا زمانى که من در راه دین تو در خفا زندگى مى کردم این زن و خانواده اش به من خدمت کردند، اگر صلاح مى دانى او را شفا بده! بعد از دعاى حاج شیخ، مریض حالش خوب شد و چندین سال زندگى کرد.»([47])
اقدامات دیگر
آیت الله شیخ غلامحسین تبریزى زندگى ساده اى داشت و پیوسته اهل خیر بود. شخصاً به افراد بى بضاعت خصوصاً «ایتام» کمک مى کرد و از حال آنان تفقّد مى نمود. وى به کمک مرحوم سیّد جواد خامنه اى، پدر مقام معظم رهبرى، در مشهد مدرسه دارالتعلیم دینى تأسیس کرد. مردم دیندار فرزندان خودشان را براى تحصیل به همین مدرسه مى فرستادند. او مدرسه جعفریه را براى طلاّب ساخت و 25 سال بیمه پزشکى و بهداشت طلاّب مشهد را بر عهده گرفت.([48])
وفات
آیت الله شیخ غلامحسین تبریزى در 24 خرداد سال (1359 هـ .ش.) برابر با اوّل شعبان سال 1400 قمرى در سن 97 سالگى در اثر سکته و در مشهد مقدّس دار فانى را وداع گفت و در حرم ملکوتى حضرت امام رضا(علیه السلام) در جوار تربت شهید هاشمى نژاد به خاک سپرده شد.
فرزندان
آیت الله تبریزى چهار همسر اختیار کرد که ثمره این ازدواج ها ده فرزند است. از همسر اوّل سه دختر به نام هاى: فاطمه، صفیه و سکینه به یادگار مانده که در تبریز ازدواج کردند. از همسر دوم یک پسر به نام دکتر محمّدرضا موسوى داشته است. وى استاد دانشگاه و دکتر داروساز است.
همسر سوم ایشان دختر کربلایى رجبعلى است که خداوند از این همسر چهار فرزند به او عطا کرد یکى به نام مجتهد زاده که روحانى و منبرى و از فداییان اسلام بود و دیگرى حاج محمّدحسن عبدخدایى که بازارى است و یک فرزند دیگر در چهار یا پنج ماهگى فوت کرده است. فرزند آخر ایشان محمّدمهدى عبدخدایى است. ایشان دروس حوزوى را تحصیل نمود ولى آن را ناتمام گذاشته و وارد بازار کار شد. خانه شیخ غلامحسین تبریزى در مشهد که کانون فعّالیت هاى فداییان اسلام بود، باعث گردید که در همان سنین جوانى محمّدمهدى عبدخدایى با فداییان اسلام آشنا شود و از اعضاى فعّال آنان گردد. وى در مبارزات سیاسى مذهبى فداییان اسلام حضور فعّال داشت و ترور نافرجام دکتر فاطمى، به وسیله ایشان انجام گرفت. مادر محمّدمهدى عبدخدایى در جریان کشف حجاب، روزى مورد هجوم پاسبانى قرار گرفت او که حامله بود براى حفظ حجاب خود از دست پاسبان فرار کرد و خود را به خانه حاج کریم آقا کریمى رساند، حالش بهم خورده و بعد از 18 روز فوت کرد که در حقیقت شهید شد.
آقاى تبریزى بعد از فوت این خانم با همشیره آقاى سیّد على علم الهدى ـ دختر آقا نجفى معروف ـ ازدواج کرد. او از این زن نیز صاحب دخترى به نام مهدیه و دو پسر به نام هاى محمّد طه و محمّدهادى شد. دکتر محمّدهادى عبدخدایى بعد از انقلاب اسلامى مدّتى سفیر ایران در واتیکان و نماینده دو دوره مردم مشهد مقدّس در مجلس شوراى اسلامى بوده است.([49])
[1]. سیماى شبستر، مهد فرهنگ، محمدجواد فرقانى، مقدمه.
[2]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 27، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
[3]. برگهایى از تاریخ حوزه علمیّه قم، رسول جعفریان، ص 80 و 81، مرکز اسناد انقلاب اسلامى مقاله هفتاد و دو روز در قم، به قلم مرحوم حاج مهدى سراج انصارى (م 8/6/1361). یکى از روحانیان فرهیخته و فرهنگ دوست و آزاداندیش آذربایجانى است که در تبریز و عراق تحصیل کرده و از روزهاى پس از شهریور 1320 تا شهریور 1341 که درگذشت، سخت مشغول کارهاى مذهبى ـ فرهنگى و نیز سیاسى بود. وى مؤسّس اتحادیه مسلمین ایران و از خط دهندگان اصلى مطبوعات دینى طى دو دهه بیست و سى است که در بیشتر آنها مقاله مىنوشت. او کتابهایى نیز در ردّ عقاید کسروى و ماتریالیسم نگاشته و با نثر شیوا و زیباى خود خدمات گرانبهایى به ترویج فرهنگ مذهبى در این دوره کرده است. (جریانها و جنبشهاى مذهبى سیاسى «1320 ـ 1357 هـ .ش.» ص 35 و 40).
[4]. مرگى در نور، عبدالحسین مجید کفایى، ص 14 دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ص 151 اعیان الشیعة، ج 9، ص 5 گلشن ابرار، ج 1، زندگینامه آخوند خراسانى.
[5]. گلشن ابرار، ج 1، ص 445 ـ 449.
[6]. غروى اصفهانى، نابغه نجف، محمّد صحتى سردرودى، ص 23 ـ 108.
[7]. ریحانة الادب، ص 207 و 208 گلشن ابرار، ج 1، ص 475 و 477.
[8]. زندگینامه میر فتاح شهیدى در مجموعه گلشن ابرار ج 5 آمده است.
[9]. تاریخ علماى معاصرین، ص 178 و 179 گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 245 و 246 الذّریعة، ج 1، ص 526 علما و رژیم رضا شاه پهلوى، ص 394 قیام مسجد گوهرشاد، سینا واحد، ص 244.
[10]. در خصوص واقعه مسجد گوهرشاد محمّدمهدى عبدخدایى مىگوید: پدرم مىگفت: (من جزء علماى مشهور مشهد نبودم، به خصوص من نوعى تبعیدى بودم که در جریاناتى که پیش مىآمد دیگر چندان دخالتى نداشتم. امّا اجازه اجتهاد مرا پاکروان (استاندار خائن خراسان زمان قیام مسجد گوهرشاد) گرفت. در جلسهاى که بزرگان مشهد جمع شدند و مرحوم آیت الله صدر ـ پدر امام موسى صدر ـ و آقا سیّد یونس اردبیلى هم بودند پاکروان آمد و گفت: آقایان اجازه اجتهادهایشان را بدهند تا من روى این اجازه اجتهادها مجوز عمامه صادر کنم. من هم اجازه اجتهادى ]را[ که از مراجع نجف داشتم، دادم به پاکروان امّا ایشان اجازه اجتهادها را گرفت و دیگر به ما پس نداد. نتیجتاً ما با عمامه نمىتوانستیم بیاییم بیرون. تا این که من نامه نوشتم به مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى و به مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى که یک چنین قضیهاى بر ما پیش آمده. آنها مجدداً براى من اجازه اجتهاد نوشتند و فرستادند. (خاطرات عبدخدایى، ص 35).
[11]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 29.
[12]. همان، ص 26.
[13]. همان، ص 27.
[14]. همان، ص 27 و 28.
[15]. مجله نگاه حوزه، ش 22 و 21، سال دوم، آذر و دى 1375، ص 6.
[16]. همان .
[17]. همان.
[18]. علما و رژیم رضا شاه پهلوى، ص 394 و 395.
[19]. قیام گوهرشاد، سینا واحد، ص 245.
[20]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 32 نگاه حوزه، شماره 22و 21، ص 7.
[21]. همان، ص 33.
[22]. سازمان اسناد ملّى، شماره تنظیم 1ـ19012، پاکت 158.3
[23]. همان، پاکت 3145.
[24]. حاج کریم آقا کریمى که نماینده فروش نشریه (تذکرات دیانتى) در مشهد بوده به ایشان مىگوید:
«حاج شیخ! ما هزینه یکسال را ـ که دویست تومان بوده ـ به شما قرض مىدهیم، اگر مشهد بمانید بعد از یک سال هم خدا کریم است.» خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 33.
[25]. قیام گوهرشاد، سیناواحد، ص 246.
[26]. همان، ص 248.
[27]. همان، ص 57.
[28]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 36.
[29]. نگاه حوزه، ش 22 ـ 21، سال دوم، آذر و دى 1375، ص 8.
[30]. همان.
[31]. خاطرات عبدخدایى، ص 48.
[32]. همان.
[33]. نگاه حوزه، ش 22 و 21، سال دوم آذر و دى 1375، ص 8.
[34]. همان، ص 8
[35]. اسناد انقلاب اسلامى، ج 2، ص 661.
[36]. همان، ص 8
[37]. نگارنده که از سال 1353 هـ .ش. تا 1359 هـ .ش. در مشهد مقدّس به نماز جمعه آیت الله تبریزى مىرفت، بعد از پیروزى انقلاب اسلامى بارها این شعار را از او مىشنیدم و جمعیت نمازگزار هم آن را تکرار مىکردند.
[38]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 46.
[39]. همان، ص 49 نگاه حوزه شماره 21 و 22، ص 9.
[40]. مجله نگاه حوزه، شماره 21 و 22، ص 9.
[41]. گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 121.
[42]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 35.
[43]. مجله نگاه حوزه، شماره 21 و 22، ص 9.
[44]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 94.
[45]. مجله نگاه حوزه، ش 21 ـ 22، ص 9.
[46]. همان، ص 9.
[47]. دکتر شیخ محمّدهادى عبدخدایى این کرامت را در مشهد مقدّس براى نگارنده نقل کرده است.
[48]. مجله نگاه حوزه، ش 22 و 21، ص 9.
[49]. خاطرات محمّدمهدى عبدخدایى، ص 37 و 36.