در صحنه سیاست
شهید مصطفى در مکتبى بزرگ شده بود که سیاست با آن عجین شده و عین دیانت بود، لذا از همان روزهاى اول که پدربزرگوارش حضرت امام(ره) در این مسیر قدم نهاد با کمال جدیت و تلاش حرکت کرد به گونه اى که حاج آقا احمدى خمینى از بستگان ایشان مى گوید:
«اگر درباره امام مى گویند، حرکتهاى ایشان پیامبر گونه است، باید درباره مرحوم حاج آقا مصطفى نیز گفته شود که حرکت ایشان على وار بود نسبت به پیامبر گونه بودن امام.»([15])
ایشان بعد از دستگیرى امام در شب 15 خرداد 42 نقش به سزایى در به حرکت در آوردن نیروهاى مردمى داشت و همان زمان با تمام نیرو فریاد زد که: مردم خمینى را گرفتند، مردم خمینى را بردند و این صدا به صورت برق در سرتاسر قم پیچید و هنوز صبح 15 خرداد طلوع نکرده بود که میان مردم رفته و با انبوهى از جمعیت به طرف صحن حضرت معصومه(علیها السلام) به راه افتادند و از دستگیرى امام اعلام انزجار و تنفر نمودند.
فعالیتهاى ایشان به حدى بود که ساواک درباره وى آورده است:
«در شهرستان قم پسر آیت الله خمینى، که معمم مى باشد، به جاى وى نشسته و دستورهاى او را به مورد اجرا مى گذارد و اعلامیه هایى تهیه و براى روحانیون مى فرستد...»([16])
موقعى که امام در «قیطریه» تحت نظر بود مصطفى تنها رابط امام با دیگر روحانیون و مبارزان به شمار مى آمد و فرمانهاى امام را به دیگران مى رساند، در همین رابطه ساواک مى نویسد:
«طبق اطلاع واصله اخیراً پسر آیت الله خمینى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد، چون مشارالیه مى تواند با پدرش ملاقات نماید از این لحاظ رابط بین پدرش و افراد مخالف دولت است.»
در پى دستگیرى امام در 13 آبان 43 ش ایشان با جمع آورى اشخاص و ملاقات با مراجع قم موضوع را با مردم در میان مى گذارد و به منزل آیت الله مرعشى نجفى مى رود ولى از آنجا که دژخیمان شاهنشاهى از وجود او وحشت داشتند به منزل آیت الله ریخته و مصطفى را دستگیر مى کنند و به تهران مى فرستند، ایشان 57 روز در زندان بودند که با فشارهاى مردم و دیگر نیروها در هشتم دى ماه 43 آزاد مى شود به این شرط که به ترکیه پیش امام برود.
شهید مصطفى چنان استوار در مقابل ساواک و نیروهاى حکومتى در این مدت ایستاد که آنها را به تنگ آورده بود. او مدت 9 روز تحت بازجویى بود و در پاسخ به این سؤال ساواک که، انگیزه امام از سخنرانى برضد کاپیتولاسیون چه بوده است؟ نوشت: «این یک مساله اى است که تحمیل بر ملت شده است و تقریباً حکم حیثیت فروشى، آزادى فروشى و شخصیت فروشى است.»
و در پاسخ اینکه، منظور امام از دخالت در کار دولت چیست؟ مى نویسد: «... دخالت از باب امر به معروف و نهى از منکر است که از اصول اصلیه و منکر آن کافر و تارک آن مرتکب کبیره مى باشد و چنانچه سه مرتبه گناه را مرتکب شود، در صورتى که حد شرعى که تعزیر است در فواصل اجرا مى شود، مستلزم قتل مى باشد.»
تیزهوشى شهید مصطفى در امور سیاسى سبب مى شد که هر گونه حرکت از طرف دشمن، با شکست مواجه گردد، ساواک تلاش داشت با بازداشت امام و فرزندش مصطفى منزل امام بسته باشد و کسانى که مقلد او هستند با مشاهده این عمل به کسان دیگرى مراجعه کنند. ولى آقا مصطفى براى خنثى کردن این مسأله از زندان نامه اى به آن مضمون به آقاى اشراقى مى نویسند:
«بعد الحمد والثنا فان جناب العلامة الفاضل حجت الاسلام آقا حاج شیخ شهاب الدین اشراقى دامت برکاته از قبل حقیر و کیل هستند. در اخذ وجوه شرعیه اى که بناست به دست من برسد که از قبل آقاى والد مدظله وکیل هستم و وکیل در توکیل مى باشم و آن را به مصارف شرعیه و محال مقرره برسانند و یا آن که حفظ کنند تا تکلیف براى بعد از آن مقرر شود و نیز مى توانند رسید داده و امضا فرمایند.»
25 رجب المرجب 1384 سید مصطفى خمینى.»([17])
موقع آزادى، در هشتم دى ماه 43 به حاج آقا مصطفى گفته بودند که باید طورى وارد شهر قم شود که سر و صدا ایجاد نشود ولى ایشان بلافاصله بعد از آزادى وارد قم مى شوند و مردم با دیدن ایشان شعار مى دهند و تا خانه او را همراهى مى کنند و چون اصولاً او کسى نبود که با تهدید و ارعاب از میدان به در رود از این رو حکومت بیش از پنج روز تحمل نیاورده و در روز یکشنبه سیزدهم دى ماه 43 مأموران ساواک به خانه امام یورش برده و شهید مصطفى را دستگیر و روز چهاردهم دى ماه به ترکیه تبعید مى کنند.
مصطفى و امام در تبعیدگاه
حاج آقا مصطفى به مدت یک سال در شهر «برساى» ترکیه به حالت تبعید مى ماند اما باز آرام ننشسته و سعى در بازگشت به ایران مى کند و با رئیس سازمان امنیت «برساى» گفت و گو مى کند تا با نصیرى در مورد بازگشت وى به ایران صحبت کند ولى نصیرى شرایط گوناگونى مطرح مى کند، گرچه او شرایط را مى پذیرد ولى در آخر نصیرى شرط مى کند که باید در خانه روستایى خود باشد و دو نفر مأمور مراقب او باشند و چنانچه کسى از جلو خانه وى عبور کند کشته خواهد شد. با این شرط حاج آقا مصطفى، منصرف مى شود.
حاج آقا مصطفى همراه پدر بزرگوارش سه شنبه 13 مهر ماه 44 ش از ترکیه به عراق تبعید مى شوند و روز جمعه 23 مهر 44 وارد نجف اشرف مى گردند.
رژیم شاه از حرکات مردم بعد از تبعید امام به ترکیه به وحشت افتاده بود، زیرا هسته هاى مبارزاتى کانونهاى گرم فعالیت علیه حکومت گشته بود و از جمله این حرکتها ترور «حسن على منصور» بود که شهید بخارایى در دادگاه موقع بازجویى و محاکمه علناً اعلام مى کند: «وقتى شما مرجع تقلید مرا از کشورم تبعید مى کنید، من هم شما را از این جهان تبعید مى کنم.»
براى جلوگیرى از حرکات فراوان و خاموش کردن آتش قهر مردم تصمیم گرفت امام را به نجف تبعید کند و چنین نمایاند که چون آنجا حوزه علمیه است حضرت امام خود براى درس و بحث آنجا رفته و خیال مى کرد چون مراجع فراوانى در نجف وجود دارد امام تحت الشعاع قرار خواهد گرفت و در بین آن مراجع نمى تواند قد علم کند.
حضرت امام پس از ورود به نجف از آنجایى که رژیم مطالبى را به حضرتش نسبت مى داد، تعدادى از افراد علماء نسبت به ایشان حساسیت بدى داشتند، و امام با توجه به این حساسیتها، اقدام به تشکیل بیت و دفتر نکرده و حتى در اوایل شهریه هم پرداخت نکردند.
در چنین شرایطى حاج آقا مصطفى نقش جالبى ایفاء کرد، ایشان در مجالس علمى علما شرکت و با سؤالات و اشکالهاى خود محیط درس و اذهان استادان و طلبه ها را به خود متمایل مى کرد و این سؤال براى همه آنها پیش مى آمد که این کیست که در مباحث این چنین با تبحر و قوت وارد مى شود. نمود علمى حاج آقا مصطفى موجب جلب افکار به سمت امام شد.
پس از اینکه ایشان با این کار خود افکار را متوجه این کانون نهفته کرد به امام اصرار کرد که درس را شروع کندامام چون در معقول بیشتر تبحر داشتند اگر اصول را شروع مى کردند بیشتر جلوه داشتند ولى براى اینکه چنین توهمى پیش نیاید که ایشان خواسته اند چیزى را عرضه کنند که مورد توجه واقع شوند، درس فقه را شروع کردند. یکى از مستشکلان زبده در درس ایشان ، شهید حاج آقا مصطفى بود که زیاد بحث و جدل مى کرد و با کار خود، از یک طرف اشکال کردن را رونق مى داد و از طرف دیگر اعلمیّت امام را ثابت مى کرد.
علاوه بر این از نظر حفاظتى نیز بسیار با هوش و فعال بودند، یکى از طرحهاى شهید بزرگوار این بود که براى حافظت جان امام که هم رژیم ایران و هم رژیم عراق از ایشان ناراضى بودند این بود که باید عده اى از طلاب و شاگردان روحانى حضرت امام آموزش نظامى ببینند و حافظت جان امام بر عهده خود شاگردان حضرت باشد که در همین رابطه تعداد زیادى از یاران امام در نجف و لبنان دوره هاى نظامى دیده و از سال 1355 ش. به طور کامل حافظت جان امام والا را بر عهد گرفتند.
و مورد دیگرى که بر هوش و ذکاوت سیاسى شهید مصطفى دلالت دارد این بود که بختیار به عراق سفر کرد و از اهدافش ملاقات با حضرت امام بود تا از حیثیت امام و آبروى او براى ادامه مبارزات خودش بهره گیرد و لذا به هر قیمتى که باشد مى خواست با امام ملاقات نماید، در این میان حاج آقا مصطفى با تجربه و هوش و استعداد فراوانى که داشت از چنین دسیسه اى اطلاع پیدا کرد و مى دانست که افتادن در این گونه دامى موجب رفتن آبروى روحانیت و امام است به همین سبب به شدت با ملاقات امام مخالفت کرد.
امام و حاج آقا مصطفى که از ترکیه با فشار حکومت ایران و عراق تبعید مى گردند حضرت آیت الله پسندیده برادر حضرت امام چگونگى ورود به بغداد و نجف را اینگونه بیان مى کند:
«بعد از ترکیه به بغداد مى روند، در بغداد ]آنها را[ در خیابان رها مى کنند و مى گویند خودشان بروند یک ماشین کرایه کنند که به کاظمین یا جاى دیگرى بروند.
بعد از اینکه اینها به بغداد مى رسند خبر به یکى از علماى کربلا مى رسد ایشان موقعیت خیلى خوبى داشت به علماء و مردم اطلاع مى دهد و جمعیت زیادى براى استقبال امام به بغداد مى روند و ایشان را به کربلا و سپس به نجف مى برند، در تمام میدانها جمعیت استقبال کننده بود.»([18])
حاج آقامصطفى در عراق نیز از مبارزه دست نکشید و به دنبال اوج گیرى نهضت رهایى بخش فلسطین، تلاش فوق العاده به عمل آوردند که برادران روحانى خارج از کشور به پایگاههاى فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند، خود ایشان هم در مسائل نظامى کار کرده بودند و حتى با اسلحه هاى سنگین هم دوره دیده و آن طور که خودشان نقل مى کردند، حتى ورقه هدایت تانک را نیز داشته، در منزل خود هم اسلحه هایى تهیه کرده بودند و طلابى را که هنوز در مرحله ابتدایى بودند و هنوز به پایگاههاى فلسطین نرفته بودند در آن جا با اسلحه هاى سبک تعلیم و آموزش مى دادند و اصولا ایشان عنایت خاصى به مبارزه مسلحانه داشتند و به آیه شریفه «وَ اَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة...» تمسک مى جست و از این که مسلمانان چرا آموزش نظامى ندارند و تعلیمات نظامى نمى بینند اظهار تأسف و تأثر مى کردند.([19])
فعالیتهاى ایشان سبب شد که در 21 خرداد 1348 ش. به دنبال برانگیختن آیت الله العظمى حکیم بر ضد رژیم بعث، دستگیر و به بغداد برده شد، و رئیس جمهور وقت (حسن البکر) به او هشدار داد که اگر مردم را بر ضد این رژیم تحریک کنید و با مخالفان رژیم عراق روابط داشته باشید ناچار تصمیمى درباره آنان مى گیریم که موجب ناراحتى پدرتان شود و جالب این که همین تهدید را سپهبد نصیرى در سال 1342 ش. کرده بود.