تأیید فدائیان اسلام
قهرمان بزرگ، سیّد مجتبى نوّاب صفوى رضوان الله علیه وقتى توهین احمد کسروى را به ساحت مقدّس معصومین(علیهم السلام) شنید، بنا به درخواست علاّمه امینى صاحب الغدیر درس هایش را در نجف رها کرد و به ایران آمد و شور و انقلابى شگفت در بین جوانان مؤمن پدید آورد. یکى از آن جوانان، ابوالقاسم خزعلى بود که در آن زمان در حوزه علمیه قم درس مى خواند و براى تبلیغ در آن زمان در آبادان به سر مى برد. او در منبرهایش براى فدائیان اسلام تبلیغ مى کرد. خزعلى وقتى به قم بازگشت، به دیدن نوّاب صفوى رفت. نوّاب بعد از سلام، با خوشحالى گفت: «یازده نفر در آبادان به دلیل صحبت هاى شما به فدائیان اسلام پیوسته اند».[8]فدائیان اسلام، چنان روحیه بلندى داشتند که انسان را به یاد مجاهدان صدر اسلام، مثل ابوذر غفّارى، میثم تمّار و مالک اشتر مى انداختند. وقتى فدائیان اسلام به دلیل اختلاف با آیت الله بروجردى به تهران رفتند، ارتباط مستقیم خزعلى به آنان کم شدامّا به صورت غیر مستقیم و از طریق نامه و پیام، این ارتباط ادامه یافت. در ایّام ملى شدن صنعت نفت، رئیس آموزش و پرورش آبادان، دستور تبعید هفت تن از توده اى ها (مارکسیست ها) را صادر کرده بودامّا آنان به این حکم اعتنایى نمى کردند. خزعلى در آبادان به منبر رفت و خواستار اجراى دستور رئیس آموزش و پرورش شد. در این هنگام، یکى از فدائیان اسلام که در آن جا حاضر بود، به ایشان یادداشتى داد. خزعلى متن یادداشت را بالاى منبر، آشکارا و قاطع چنین خواند: «این هفت نفرى که دستور انتقالشان داده شد، باید برونددر غیر این صورت، جسد آنها در کنار رودخانه ى بهمن شیر خواهد افتاد و قاتل نیز بر سر جنازه آنها خواهد ایستاد.» به دنبال این سخنرانى و این تهدید، شور و هیجانى در شهر پدید آمد. پس از این واقعه، مرحوم ذوالقدر که به اتّفاق نواب صفوى به شهادت رسید و آقاى دهقان، کاسبى از اهالى آبادان و عضو فدائیان اسلام،از شب تا صبح از منزل خزعلى مراقبت کردند و سرانجام آن هفت تن ناچار به قبول تبعید و ترک آبادان شدند. اگر شوق به ادامه تحصیل و جاذبه درس هاى آیت الله بروجردى نبود، ابوالقاسم خزعلى به فدائیان اسلام مى پیوست.[9] آقاى خزعلى در بسیارى از سخنرانى هایش، از سیّد مجتبى نواب صفوى، در حدّ یکى از بزرگان اسلام تجلیل مى کرد.
تبلیغ اسلام و تبعید
در اواخر دهه سى، یعنى حدود 1337 تا 1339ش. آیت الله ابوالقاسم خزعلى براى تبلیغ به رفسنجان رفت. یکى از ثروتمندان آن شهر، سینمایى تأسیس کرده بود که در آن فیلم هاى مبتذل و فسادآورى به نمایش درمى آمد. خزعلى با قاطعیّت تمام در برابر این انحراف و فساد اخلاقى ایستاد و در سخنرانى هایش به روشنگرى و تبیین احکام اسلام پرداخت. سرمایه داران رفسنجان، نود میلیون تومان براى از بین بردن آیت الله خزعلى سرمایه گذارى کردندامّا او همچنان مردانه در برابر آنان ایستاد و سرانجام بنا به خواست آن سرمایه داران و همکارى ساواک، آیت الله خزعلى به جرم مبارزه با شاه به گناباد تبعید شد و قرار شد سه ماه در گناباد به حال تبعید، به سر بردامّا با اقدامات آیت الله بروجردى، این مدّت کاهش یافت و نیز قرار بود که وى بعد از محاکمه در دادگاه نظامى، اعدام شودولى مقاومت آیت الله بروجردى، نقشه ها را نقش بر آب کرد.[10]تبعید آیت الله خزعلى، لطف امام خمینى به وى را بیشتر کرد.
مشارکت در قیام امام خمینى
از آغاز نهضت امام خمینى، آقاى خزعلى از هیچ گونه مساعدتى در حمایت از وى دریغ نمى کرد. بعد از قیام 15 خرداد 1342ش. امام خمینى دستگیر شدامّا در 18 فروردین 1343ش. آزاد شد. روزنامه اطلاعات با شیطنت خاصّى، در آن روز نوشت: «... روحانیت در رابطه با انقلاب سفید، با مردم همراه شد.» امام ناراحت شد و تصمیم گرفت که در روز 21 فروردین، در مدرسه فیضیّه در این باره سخنرانى کند. امام خمینى آیت الله خزعلى را به حضور طلبید و گفت: از جانب من، جواب این روزنامه را بده و گرنه خودم در منبر، همه چیز را بیان خواهم کرد. آیت الله خزعلى پاسخ داد: این که چیزى نیست اگر جان خود را نثار اهداف شما کنم، باز کارى نکرده ام. روز 21 فروردین مردم در فیضیّه با شور و احساسات فراوان جمع شدندآن قدر جمعیّت زیاد و هیجان مردم بالا بود که هر کسى توانایى سخنرانى در آن جمع را نداشت به طورى که شخصى، بالاى منبر رفت، امّا نتوانست بر احساسات مردم غلبه کند و هر چه فریادش را بلندتر کرد، نتیجه اى نگرفت و سخنانش را ناتمام گذاشت و پایین آمد. امام منتظر بود و فرصت داشت از دست مى رفت که آیت الله خزعلى بر منبر رفت و بعد از بسم الله و حمد الهى، با صدایى بلند گفت: الف بِ پِ تِ ثِ جِ چِِ حِ خِ... و تمام حروف الفبا را تا پایان به زبان آورد. مردم که تا به حال چنین چیزى را از یک سخنران نشنیده بودند، شگفت زده، سکوت کردند تا بفهمند که منظور سخنران چیست. آیت الله خزعلى پیروزمندانه ادامه داد: «مردم! ما هنوز در آغاز راهیم. ما تازه الفباى نهضت اسلامى را گفته ایم باید آماده باشیم تا نهضت را با موفقیّت به آخر برسانیم.»آیت الله خزعلى سخنرانى مبسوطى کرد و در بین سخنرانى، باران، آرام آرام شروع به باریدن کرد و به تدریج، تند و تندتر شد. سخنران انقلابى که حضور مردم را لازم مى دید، با فنون گوناگون مردم را ترغیب به نشستن کرد و گفت: «اى بارانِ رحمت ببار! تو بدن مردم را بشوى و ما روح آنها را...» و مطالبش را کمال و تمام بیان کرد و مردم همه مردانه تا پایان ایستادند.[11] در پایان این مراسم، لبخندى شیرین بر لبان امام خمینى نقش بست.
تبعید به زابل
آیت الله خزعلى و یازده نفر از علماى قم در سال 1349ش. اعلامیه اى را امضا کرد که در آن، مرجعیّت امام خمینى مورد تأکید و تصریح قرار گرفته بود. به دنبال این واقعه وى به زابل تبعید شد. این تبعید، شش ماه به طول انجامید. آیت الله خزعلى تصمیم گرفت تا در دوره تبعید، قرآن را حفظ کندامّا هواى زابل که بسیار گرم بود و گاه به بیش از پنجاه درجه سانتى گراد مى رسید، مانع از اجراى این تصمیم شد. در سال 1352ش. بار دیگر به علّت امضاى اعلامیه اى به حمایت از امام خمینى، آیت الله خزعلى به بندر گناوه تبعید شد.[12] این تبعید نیز شش ماه طول کشید. بندر گناوه، آب و هوایى خشن تر از زابل داشت و مگس هاى آن جا، انسان را آزار مى دادندامّا مردم گناوه، بسیار با محبّت بودند و به آیت الله خزعلى احترام مى گذاشتند و بسیارى از آنان به منزل وى مى رفتند و سؤال هاى دینى و سیاسى مى پرسیدند. پس از شش ماه، وى بار دیگر رهسپار تبعیدى دیگر شد و این بار به دامغان تبعید گردید. مدّت اقامت وى در دامغان، دو سال و نیم به طول انجامید. در این مدّت وى جلسات دینى متعدّدى در آن جا بر پا کرد و براى مردم تفسیر قرآن بیان مى کرد. افرادى متمایل به نهضت اسلامى، در شهربانى دامغان بودند که تا حدودى به آیت الله خزعلى کمک مى کردند. امام جمعه دامغان، آقاى سیّد محمود ترابى و بعضى دیگر از عالمان و فاضلان، خدمات و مساعدت هاى بسیارى در حق این استاد مبارزه حوزه کردند.
در سال 1354ش. آیت الله خزعلى از قم به تهران مى رفت و در مسجد الجواد(علیه السلام)سخنرانى مى کرد. او بعد از مدّتى دستگیر و به زندان قزل قلعه برده شد. همان شب دستگیرى، مأموران به منزل وى در قم هجوم بردند و تمام اسباب و کتابخانه اش را زیر و رو کردند و عکس امام خمینى را پیدا کردند. آیت الله خزعلى 48 روز در یک سلول (اتاق 2×2 مترى) به همراه جوانى ارمنى، زندانى شد. در این مدت، توفیق نصیب وى شد و گفتار و رفتارش در این جوان تأثیر مثبت گذاشت. وى گفت: به احترام هم سلولى بودن با شما، تا زنده ام دیگر شراب نمى خورم و بعد به تدریج به نماز و عبادت روى آورد و سرانجام مسلمان شد. این جوان، با دخترى مسلمان ازدواج کرد و ایمان و اعتقادش استوارتر شد و حتّى درخواست عموى ثروتمندش را براى رها کردن زن مسلمانش و ازدواج با دخترى ارمنى نپذیرفت. او تا چند سال پیش زنده بود و با آیت الله خزعلى از طریق نامه ارتباط داشت. او در تهران زندگى مى کرد.[13]
تبعیدى که انجام نشد
بعد از آزادى از زندان قزل قلعه، فعالیّت هاى استاد خزعلى ادامه یافت و ساواک باز وى را تبعید کردامّا این بار دیگر چنین تبعیدى صورت نگرفت زیرا این دانشور مجاهد زندگى مخفیانه اى را در تهران برگزید و تبعید را نپذیرفت. در تاریخ 21/10/1356ش. کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى شهرستان قم، آقایان ناصر مکارم شیرازى، حسین نورى همدانى، محمّد یزدى، ابوالقاسم خزعلى... را به عنوان محرّکان اصلى واقعه 19 دى 1356، به تبعید و اقامت اجبارى به مدّت سه سال در شهرهاى دیگر محکوم کرد.
بعد از قیام مردم تبریز، در 29/11/56، به مناسبت چهلم شهداى تبریز در قم تظاهراتى بر پا شد و جوانان اقدام به پخش اعلامیه کردند. حسین خزعلى فرزند آیت الله خزعلى در این زمان و در حال پخش اعلامیه بر اثر تیراندازى مأموران ستم شاهى به فیض شهادت رسید.[14]خانواده خزعلى داغدار و غمگین شدندامّا صبر کردند و پدر شهید عالمانه و مؤمنانه گفت:
«به خدا! اگر حسین لباس دامادى پوشیده بود و به حجله زفاف مى رفت، این قدر آرام نبودم که الآن هستم چون آن چه پیش آمده، در راه خداست.»
در مسجد لُرزاده تهران، مراسم فاتحه خوانى براى شهید حسین خزعلى برگزار شد و مردم بسیارى شرکت کردندامّا آیت الله خزعلى نیامد و بعد از پایان مراسم، مردم هیجان زده به سینماها حمله کردند و... .[15]
استاد خزعلى بعد از بیست روز از شهادت حسین، شبى در قم و در منزل خود، هنگام سحر و نزدیک اذان، در زمانى که بسیار خسته بود، شَبَح حسین شهید را در برابر چشمانش دید و تا به خود آمد، شبح رفته بوداو تغییر حالى پیدا کرد و اشکى چشمانش را نمناک کرد و این شعر را سرود:
با یک سلامت بر زدى آتش به جانم *** نازک پسر! اى نازنین سرو روانم!
بعد از دو عشره، از پدر یادى نمودى *** نا آمده، رفتى و نیرویم ربودى
گفتى که تاسوعا به دنیا آمدم من *** یعنى که از بهر شهادت زاده ام من
نامم حسین و واجب آمد پاس این نام *** باید که گردم با شهیدان جمله همگام
مسئولیت هاى بعد از پیروزى
بعد از آن که انقلاب اسلامى در 22/11/1357ش. به رهبرى امام خمینى به پیروزى رسید، آیت الله خزعلى مسئولیت هاى متعدّدى را پذیرفت. وى سال هاى متمادى از طرف امام خمینى و سپس از طرف مقام معظم رهبرى، به عنوان یکى از فقهاى شوراى نگهبان منصوب و مشغول فعالیّت بود. همچنین وى به عنوان یکى از اعضاى خبرگان قانون اساسى برگزیده شد. آیت الله خزعلى در سه دوره متوالى (به مدت 24 سال) از سوى مردم قهرمان خراسان، به عنوان نماینده مجلس خبرگان رهبرى برگزیده شد. در مجلس خبرگان رهبرى، کمیسیون هایى وجود دارد که یکى از مهمترین آنها کمیسیون تحقیق است و آیت الله خزعلى در این کمیسیون فعالیّت مى کند. وظیفه این کمیسیون، بررسى صفات و ویژگى هاى رهبرى و ارائه تذکّر به وى در موارد لازم و در واقع، نوعى نظارت بر عملکرد رهبرى است.[16]
پشتیبان ولایت فقیه
آیت الله خزعلى همواره یاور و پشتیبان ولایت فقیه بوده است. وى در اسفند 1360 ش. گفت:
«... ولایت و نفوذ حُکم فقیه، از آنِ خود نیست از آنِ ملّت هم نیست، به خلاف حکومت دموکراسى که حکومت مردم بر مردم است بلکه حکومتِ مکتب و حکومت خدا بر مردم است... و تضعیفش، از گناهان بسیار بزرگ استچون حقّ خداست... براى حفظ رژیم جمهورى اسلامى، باید تا پاى جان و تا از بین رفتن خود و خاندان و از دست رفتن مال و عیال بایستیم. آموزگارمان، حسین(علیه السلام) گفت: حال که اسلام دارد از بین مى رود، من و فرزند شیرخوارم مى رویمخواهر و دختر و همسرم به اسارت مى روندامّا مسلمین ذلیل نشوندهیهات منّا الذلّه... این وظیفه را که انجام مى دهیم، براى امامِ جماران نیستحتّى براى امام زمان (عج) و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیستهر چه هست، براى خداست. او ناظر و حاضر است. او ذى حقّ است...[18] حقّ از آن خداست و ما همه مخلوقیم. خالق تنها اوست. ذى حقّ تنها اوستالبته اگر حقّى براى والى، فقیه، پیغمبر و امام معصوم مقرّر کرده است، حقّ یک جانبه نیستبلکه حقّ متقابل است... .»[19]
آیت الله خزعلى، اکنون دبیر کلّ بنیاد بین المللى غدیر است.