فعّالیت هاى سیاسى
مبارزات سیاسى فال اسیرى ابعاد گوناگونى داشته است. هنگامى که رهبرى مردم محروم شیراز را عهده دار شد، بر علیه گرانى اعتراض نمود که به همین سبب او را به اصفهان تبعید کردند.
او در جریان نهضت تنباکو رهبرى مردم شیراز را بر عهده داشت و از اوّلین کسانى بود که بر علیه قرارداد رژى اعتراض کرد. در همین خصوص در فارسنامه ناصرى آمده است:
«اوّل کسى که فصاحت آغازید آقاى حاجى سیّد على اکبر فال اسیرى بود که آبروى حکومت را ریخت و مأمورین قوام الملک دست و پایش را بستند و بر قاطر سوار کردند و به بوشهر بردند.»([12]) و در جریانات و حوادث دیگر نیز به عنوان رهبر و پیشواى مردم شیراز به مبارزه با استبداد و استعمارگران پرداخت که در این جا به برخى از مبارزات آن عالم وارسته مى پردازیم.
ولایت فقها
قضاوت در اختلافات اجتماعى در عصر غیبت امام عصر (عج) از اختیارات ولى فقیه است. سیّد على اکبر فال اسیرى قضاوت و حکومت را که زیر نظر و با تأیید فقیه جامع الشرائط نباشد، طاغوتى و نامشروع مى دانست لذا دستگاه قضاوت حکومت قاجار را قبول نداشت. وى معتقد بود که فقها در عصر غیبت امام عصر(عج) باید قوانین اسلام و حدود شرعى را اجرا نمایند و لذا در اجراى حدود شرعى و قوانین اسلام بسیار کوشا بود. در تاریخ معاصر به غیر از سیّد على اکبر فال اسیرى عالمان دیگرى همچون آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى معروف به حجت الاسلام، سیّد محمّدباقر شفتى، آقا نجفى اصفهانى، سیّد عبدالحسین لارى و... بودند که قوانین قضایى اسلام و حدود شرعى را همچون حاکم بلامنازع اجرا مى کردند. اگر چه که فرمان روایان قاجار و خوانین محلى از این قضیه بسیار ناراحت بودند و همیشه در صدد کارشکنى برمى آمدند.
در این جا چند نمونه از اجراى احکام اسلام توسط سیّد على اکبر فال اسیرى را به صورت خلاصه بیان مى کنیم:
«]یک روز[ یک دسته مُطرب اصفهانى، تازه وارد شیراز شده بودند. همان روزِ ورود، به حمام وکیل مى روند. جناب حاجى سیّد على اکبر پیشنماز ]با[ خبر شده، مى رود سر حمام، حکم مى کند تمام زلفهاى رقاص آن ها را مى تراشند.»([13])
نمونه دیگر
«]یک[ شب در محله درب شاهزاده در خانه اى، مطرب یهودى داشته اند. حاجى سیّد على اکبر دو سه نفر طلبه و سیّد مى فرستد مطرب ها را مى گیرند مى برند پیش ایشان. تازیانه زیادى مى زنند و سر آن ها را مى تراشند.»([14])
نهضت تنباکو
در زمانى که خفقان سراسر ایران را در برگرفته بود و سیاست دولت هاى استعمارى در حال گسترش بودجنبش تنباکو به وقوع پیوست. گر چه این نهضت محدود بود امّا با توجّه به زمان و نوع اقداماتى که انجام گرفت آثار بسیارى داشت. از جمله آن آثار این بود که ابهت حکومت استبدادى قاجار را در هم شکست و به مردم نشان داد که مى توانند در مقابل هر استبدادى ایستادگى نمایند.
امتیاز تنباکو
در سفر سوم ناصرالدّین شاه به انگلستان، سیاست مداران انگلیسى به دنبال گرفتن امتیاز از شاه ایران بودند. «ماژور تالبوت» از مشاوران نخست وزیر انگلیس مأمور شد تا امتیاز خرید انحصارى توتون و تنباکو را از ناصرالدّین شاه بگیرد. شاه ایران قبول کرده و وى را به ایران دعوت مى کند. تالبوت با گرفتن قول امتیاز، کمپانى رژى را تأسیس کرد و به تهران آمد.
ناصرالدّین شاه طى قراردادى با تالبوت در سال (1367 هـ .ق. / 1890 م) انحصار خرید و فروش توتون و تنباکوى ایران را براى مدّت 50 سال به کمپانى رژى واگذار کرد تا در مقابل، این کمپانى سالانه 15 هزار لیر انگلیسى به عنوان حقّ الامتیاز و یک چهارم سود حاصله از آن را به دولت ایران بپردازد و در این مدّت از مالیات هم معاف باشد. شاه دستور مى دهد که هیچ کس حقّ ندارد بدون اجازه کمپانى توتون و تنباکو معامله کند بلکه باید محصولات خود را به این کمپانى بفروشند و اگر کسى تخلف کند سخت مجازات خواهد شد.
سهل انگارى دربار در برابر این امتیاز، مردم را به شگفتى واداشته بودزیرا اهمیّت اقتصادى این محصول در ایران به حدّى بود که یک پنجم مردم ایران به خرید و فروش آن مى پرداختند.
مخصوصاً وقتى که آن را با امتیازى مشابه همان که دولت عثمانى به دولت انگلیس داده بود مقایسه مى کردند نه تنها قابل قیاس نبود بلکه فاجعه بود زیرا دولت عثمانى سالانه در مقابل آن امتیاز، 630 هزار لیره دریافت مى کرد و ایران 15 هزار لیره.
آغاز نهضت
مردم از واگذارى این امتیاز به شدّت ناراضى بودند. عالمان وقت از جمله آیت الله میرزا محمّدحسن شیرازى و میرزا محمدحسن آشتیانى به خاطر واگذارى این امتیاز به دولت اعتراض کرده و آن را یک اشتباه بزرگ دانستندولى دربار، اعلام کرد که لغو این امتیاز محال است.([15])
اعتراضات علما و مردم مسلمان در شهرهاى بزرگ مثل تهران، اصفهان، تبریز، شیراز و... بالا گرفت. در تبریز میرزا جواد آقا تبریزى، در اصفهان آقا نجفى، شیخ محمّدعلى و ملاّ باقر فشارکى، در تهران میرزاى آشتیانى و در شیراز سیّد على اکبر فال اسیرى پرچم مخالفت را برافراشته و پیامدهاى قرار داد رژى را براى مردم بیان کردند.([16])
در شیراز مردم مغازه ها را بستند و در مسجد جامع اجتماع کردند. سیّد على اکبر فال اسیرى که اجتماعات مردم شیراز را رهبرى مى کرد. بر بالاى منبر رفته و از زیر عبا شمشیرى بیرون مى آورد و فریاد مى زند و خطاب به مردم چنین مى فرماید:
«]الان[ موقع جهاد عمومى است. اى مردم بکوشید تا جامه زنان نپوشید. من یک شمشیر و دو قطره خون دارم هر بیگانه اى که براى انحصار دخانیات به شیراز بیاید شکمش را با این شمشیر پاره خواهم کرد.»([17])
سخنان پرشور سیّد على اکبر فال اسیرى هیجانى در مردم شیراز بوجود آورد که تا مدّتى حکومت شیراز، نمایندگان کمپانى رژى را از ورود به شهر منع کرد. در خلال این حوادث حاکم شیراز از تهران کسب تکلیف نمود و دربارِ فاسدِ قاجار دستور تبعید سیّد على اکبر را صادر نمود. البتّه حساسیت سیّد على اکبر فال اسیرى از دو جهت بودیکى به خاطر استعمارى بودن آن قرارداد که بازرگانان مسلمان ایرانى ورشکسته مى شدند و یک نوع سلطه اقتصادى بیگانه در کشور حاکم مى شد. و از طرف دیگر طرف قرارداد کشور انگلستان بود که به وسیله همین قرار دادهاى اقتصادى توانسته بود هندوستان را مستعمره خود گرداند.
تبعید به بصره
آیت الله سیّد على اکبر فال اسیرى یک روز با یکى از خادمین خود براى قرائت زیارت عاشورا به بیرون شهر رفته بود([18]) که توسط مأموران قوام الملک دستگیر و پس از خلع لباس او را به سرعت با وضعیت ناجورى به طرف بوشهر بردند. در بین راه هرکس را مى دید فریاد مى زد: سیّد على اکبر فال اسیرى هستم که به دست ظلمه گرفتارم. مردم مرا نجات دهیدولى کسى حرف او را گوش نمى کرد. چند روز او را در بوشهر نگه داشتند و در این مدّت نگذاشتند کسى با او ملاقات کند. سپس او را سوار کشتى نموده و به بصره تبعید کردند.([19])
مردم شیراز هنگامى که از دستگیرى و تبعید رهبر روحانى خود مطّلع شدند در مساجد شهر جمع شده و سپس همگى به طرف حرم حضرت احمد بن موسى (شاهچراغ) حرکت کردند و در آن جا تحصن کردند.
حکومت شیراز به شدّت به وحشت افتاده در صدد خاموش کردن این قیام بود.
قوام الملک، حاکم وقت شیراز دستور داد سپاهیان بهارلو به طرف تحصن کنندگان تیراندازى کنند. پس از هجوم سپاهیان به طرف مردم و قتل عالم مردم، حکومت شیراز با کمال وقاحت و با استقبالى گرم، مأموران کمپانى رژى را وارد شهر شیراز کردند.([20])
کمپانى رژى پس از استقرار مأموران انگلیسى خود در شیراز، نمایندگان خود را به سایر شهرها اعزام کرد. هر چند که در اکثر شهرها مردم به مخالفت پرداختند امّا فشار حکومت مردم مظلوم را به ظاهر تسلیم کرد.([21])
در میان شهرها تنها مردم تبریز به رهبرى حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى مانع ورود نمایندگان کمپانى رژى به آن شهر شدند.([22])
ملاقات با سیّد جمال
سیّد على اکبر فال اسیرى در نیمه شعبان (1308 هـ .ق.) وارد شهر بصره شد. وى در همین شهر با سیّد جمال الدّین اسدآبادى ملاقات کرد و درباره وضعیت مسلمانان و مصائبى که از طرف استعمارگران بیگانه بر سر آن ها آمده بود با هم صحبت کردند. مجتهد بزرگ، فال اسیرى چنین اظهار داشت که:
«امروز به حرکت مرجعیّت عالیقدر شیعه براى مبارزه با استعمار نیاز است و باید از نفوذ و قدرت میرزاى شیرازى در این راه استفاده نمود»
ایشان از سیّد جمال الدّین خواست تا نامه ایى در این باره براى میرزاى شیرازى بنویسد تا آن را با خود به سامرا ببرد. درخواست سیّد على اکبر در متن نامه سیّد جمال آمده که به شرح ذیل است:
«چون مجتهد و عالم حاجى على اکبر (فال اسیرى) از بصره عازم بود به من گفت نامه به رئیس مذهب بنویسم و این مقاصد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را مى نویسم. مى دانم خدا به دست تو گشایشى خواهد داد.»([23])
در بخش دیگرى از نامه سیّد جمال الدّین به میرزاى شیرازى آمده است:
«علما و پرهیزگاران در نتیجه دفاع منفردى ]دفاع انفرداى[که از دین نمودند از این مرد سرکش ]امین السلطان[ سختى هایى کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد. چون مى خواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هر گونه تحقیر و رسوایى را متحمل شدند.
مسلماً پیشواى مذهب از رفتار زشتى که جاسوسان کفر و یاران مشرکین با دانشمند پرهیزگار واعظ، حاجى ملاّ فیض الله دربندى نمودند مطّلع است و قریباً هم از بدرفتارى که نسبت به دانشمند مجتهد و نیکوکار حاجى سیّد على اکبر شیرازى (فال اسیرى) مرتکب شده اند، مطّلع مى شوى»([24])
سیّد جمال الدّین در نامه خود از اطّلاعات وسیعى که در این زمینه داشت، بهره گرفت و معایب و مضرّات قرارداد انحصار دخانیات را براى میرزاى شیرازى نوشت. وى در این نامه، ناصرالدّین شاه و امین السلطان را به جرم بى دینى و اعطاى امتیازات به بیگانگان محکوم کرد و میرزاى شیرازى را ترغیب نمود تا مرجعیّت و اقتدار خود را در حفظ منافع ملّى ایران به کار برد.
فال اسیرى پس از ترک بصره به سامرا رفت و با میرزاى شیرازى ملاقات کرد و نامه سیّد جمال الدّین را به او تقدیم نمود که برخى معتقدند نامه سیّد جمال تأثیر به سزایى در صدور فتواى تحریم تنباکو توسط میرازى شیرازى داشت.
شکى نیست که تبعید فال اسیرى و آزار وى در تحریک میرزاى شیرازى و صدور فتواى تحریم تنباکو نقش مهمى داشت.
پس از اطّلاع کامل میرزاى شیرازى از وضعیت ایران و قرارداد استعمارى فروش انحصارى تنباکو به کمپانى رژى و پیامدهاى آن در آینده، سرانجام فتواى سرنوشت ساز خود را به شرح ذیل صادر نمود:
«الیوم استعمال تنباکو و تتن باىِّ نحو کانَ در حکم مُحاربه با امام زمان است.([25])
پیامدهاى فتواى میرازى شیرازى
با انتشار فتواى میرزاى شیرازى مبنى بر حرمت استعمال توتون و تنباکو مردم به عنوان وظیفه شرعى تلاش فراوانى کردند تا متن فتوا در بین اقشار گوناگون منتشر گردد. مأموران حکومتى در مقابل سعى مى کردند تا جلوى انتشار فتواى تحریم تنباکو را بگیرندولى در مدّت زمان کوتاهى اکثر مردم از محتواى فتوا مطّلع شدند. حتّى در اندرون و حرم سراى شاه نیز استعمال دخانیات تعطیل شده و قلیان هاى خود را شکستند. حتّى یهود و نصارى نیز در این امر به ظاهر از فتوا متابعت کردند.
یک باره در سراسر کشور استعمال و خرید و فروش تنباکو و توتون متوقف شد تا این که ناصرالدّین شاه و امین السلطان به آیت الله میرزاى آشتیانى روى آوردند و از او خواهش کردند تا فتوا را لغو کند که میرزاى آشتیانى با قاطعیت با درخواست آنها مخالفت کرد.
سرانجام پس از دو هفته کشمکش ناصرالدّین شاه مجبور شد آن قرارداد ننگین را لغو نماید. میرازى شیرازى پس از آن که اطمینان پیدا کرد که قرارداد مذکور لغو گردیده حکم بر لغو فتواى تحریم کرد.([26])
تبعید به اصفهان
در سال (1303 هـ .ق.) در زمان حکومت صاحب دیوان در فارس، شورشى مردمى در شیراز به رهبرى آیت الله فال اسیرى علیه گرانى مصنوعى مواد غذایى که توسط صاحب دیوان به وجود آمده بود به وقوع پیوست. حاجى پیرزاد در مورد اغتشاش شیراز در سال 1303 هـ .ق. مى نویسد:
«مردم... در آستانه حضرت شاه چراغ جمع شدند و جناب آقاى سیّد على اکبر فال اسیرى که مردى فاضل و مقدّس و صادقى است... ایشان ]مردم[را به بست شاه چراغ آورده و هر روز جمعیت و ازدحام زیادتر مى شود. و صداها بلند مى کردند و دادها مى زدند و غوغاها مى نمودند که چرا نان گران است و جنس فراوان نیست.»([27])
اصل جریان از این قرار بود:
قبل از ورود صاحب دیوان به شیراز نان فراوان و ارزان بود که قیمت هر مَنْ دوازده شاهى([28]) بودامّا پس از ورود صاحب دیوان قیمت هر من نان یک قِران و شش عبّاسى([29])شد. گرانى نان باعث شده بود که اغلب شب ها فقرا نمى توانستند نان تهیه کنند. با توجّه به این که در آن سال محصولات کشاورزى زیاد بود، قیمت نان همچنان بالا بود. علّت گرانى هم این بود که صاحب دیوان و نزدیکانش غلات زیادى انبار کرده بودند و خواهان سود بیشترى بودند و حاضر به ارزان کردن قیمت نان نبوده از این جهت مردم به رهبرى آیت الله فال اسیرى به مقابله با دولت مردان پرداختند. و حدود پنج، شش هزار نفر به عنوان اعتراض در مسجدِ وکیل تجمع کرده و تلگرافى بدین مضمون براى ناصرالدّین شاه فرستادند:
«ما شاهزاده جلال الدوله را مى خواهیم ولى صاحب دیوان را نمى خواهیم از جان خود سیر شده ایم.»
صاحب دیوان به خاطر حفظ جان که به دلگشا رفته بود روز شانزدهم شوّال (1303 هـ .ق.) با تعدادى تفنگچى به شیراز بازگشت. و چهارده نفر از علما را حاضر کرد تا حجّت را بر سیّد على اکبر و مردم تمام کنند و یک نفر را بفرستند تا به آن ها بگوید که اگر تا فلان وقت متفرق نشوند و سیّد به منزل نرود خون همگى مباح است.
همه علما تأیید کرده به سیّد على اکبر و مردم خبر دادند، مردم قبول نکردند. در همان شب تلگرافى از ظلّ السلطان براى سیّد على اکبر فال اسیرى ارسال شد تا مردم را متفرق کرده و خودش هم به منزل برود. تا به خواسته هاى سیّد و مردم جامه عمل بپوشانندولى صاحب دیوان را معزول نکنند. از طرف دیگر تلگرافى از امام جمعه اصفهان براى سیّد ارسال شد که ظلّ السلطان تصمیم داشته به شیراز بیاید تا مردم را تنبیه کند که من شفاعت کردم و مانع شدم. قول داده اند که اگر مردم را متفرق کنید و خود شما به منزل بروید خواسته هایتان را برآورده سازند. سیّد این تلگراف ها را دست آویزکرده و به مردم گفت که من بیش از این تکلیف خود نمى دانم در اینجا بمانم. شما هم اگر به حرف من هستید متفرق شوید. پس از آن که سیّد به منزل خود رفت مردم هم متفرق شدند.
پس از چند روز ظلّ السلطان تصمیم مى گیرد سیّد را به اصفهان تبعید کند لذا به خاطر این که مردم شیراز شورش نکنند او را محترمانه به اصفهان دعوت کرد و ابتدا خوب از او استقبال کردند. لکن به رخ کشیدن فتواى علماى وابسته شیراز درباره آشوبگر بودن و جنون سیّد ـ که نوشته بودند: اگر سیّد را روانه شیراز کنید باز هم شهر دچار اغتشاش خواهد شد ـ و اجبار محرمانه او به اقامت در اصفهان بیانگر این مطلب است که این احترام ظاهرى به خاطر ترس از ایشان و مردم بوده، نه علاقه به علما و سادات.([30])