طلوع عشق
احمد بن محمد بن محمد بن سليمان بن حسن بن جهم بن بُكير بن اعين بن سنسن شيباني،[1] مشهور به ابوغالب زراري، در شب دوشنبه اواخر ماه ربيعالاول، سال 285ق، در خاندان اعين كه بيشترشان اهل دانش و فضل و از ارادتمندان به اهل بيت عصمت و طهارت بودند، پا به عرصه وجود نهاد.[2]
آل اعين بزرگترين خاندان شيعي اهل علم در شهر كوفه بود. بيشتر رجال اين خاندان پر بركت، از اصحاب ائمه اطهار (علیهم السلام) ، راويان والامقام و فقهاي نامدار عصر خود بودند.[3] خاندان اعين در شهر كوفه به چند امتياز، از ديگر طوايف كوفه، متمايز بود: اول اينكه اين خاندان، بزرگترين جمعيت شيعه به شمار ميرفت كه به علت نسبت فاميلي در كنار هم بودند؛ دوم اينكه عظمت شأن اين خاندان براي همه مردم آشكار بود؛ چرا كه در ميان آنها فقيه، محدث، كلامي، اديب، قاري و صحابه ائمه هدي (علیهم السلام) بسيار بود؛ به وضوح وجه تمايز ديگر آنان، همنشيني با حضرات معصومين (علیهم السلام) بود كه از عصر امام سجاد (علیه السلام) تا غيبت امام عصر ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ ، با اين ذوات مقدس، حشر و نشر داشتند.[4]
خاندان بزرگ اعين علاوه بر خدمات چشمگير علمي و معنوي، همه در عرصه سياست حضوري فعال داشتند و اين فعاليت، خواب خوش را از چشمان حكام جور و كارگزاران ظالم آنها ميربود. حجاج بن يوسف ثقفي، ابرجنايتكار تاريخ عرب، هنگامي كه براي زمامداري غاصبانهاش به عراق آمد، نگراني و ترس خويش را از اين دودمان مبارك اين گونه ابراز كرد: «با وجود يك مرد از آل اعين، حكومت براي ما هموار نميشود».[5]
درباره نژاد اعين در تاريخ اختلافاتي هست، اما آنچه به واقعيت نزديكتر مينمايد، اين است كه پدر اعين (سنسن) از افراد قبيله غسان بوده است كه در اوايل ظهور اسلام به روم ميرود و در كسوت راهبان مسيح در ميآيد. اعين در يكي از جنگهاي ميان مسلمين و روميان، اسير مي شود و يكي از افراد طايفه بنيشيبان وي را ميخرد.[6]
ابوغالب زراري در كتابش كه براي شناساندن آل اعين نوشته است، مينويسد: «اعين غلامي رومي بود كه توسط بنيشيبان در شهر حلب خريداري شد».[7]
او به عنوان برده به قبيله بنيشيبان برده شد، اما استعداد عجيب علمي اش باعث گرديد تحت تعليم و تربيت علمي و معنوي قبيله قرار گيرد، كه همين مسئله مقدمهاي شد براي آزادي وي تا راه پيشرفت و رسيدن به قلههاي علم را براي خود هموار سازد. اعين پس از ازدواج، داراي فرزندان ناموري گرديد به نامهاي عبدالملك، حمران، زراره، بكير، قعنب، مالك و مليك.[8]
شهرتهاي ابوغالب
ابوغالب به چند اسم مشهور است كه به اختصار آنها را توضيح ميدهيم:
- بُكيري
به خاطر نسبت با بكير و اينكه از اولاد او هستند ابوغالب را بكيري مي خوانند و اين گونه نسبت دادن به جدّ، در ميان اعراب متداول است. البته برخي ايشان را «بكري» ناميدهاند و احتمالاً اين انتساب از اين رو بوده كه وي را به «بكر بن وائل» كه جدّ بزرگ قبيله بنيشيبان است، منتسب كردهاند، در حاليكه اين انتساب صحيح نيست.[9]
- زُراري
ابوغالب در اين باب ميگويد: «وجه نسبت زراري به خاطر اين است كه مادر حسن بن جهم (از اجداد ابوغالب) دختر عبيد بن زراره بود و به همين جهت ما را منتسب به «زراره» كردهاند و ما از اولاد بكير هستيم و قبل از آن معروف به اولاد جهم بوديم. اما اولين كسي كه در ميان ما به زراري معروف گرديد، جد ما «سليمان» بود كه ابوالحسن علي بن محمد (علیه السلام) در توقيعات مباركشان به خاطر توريه، اين لقب را به سليمان اعطا كردند و سپس ما به اين نام مشهور شديم». زراري، مشهورترين وصف ابوغالب است و هرجا در كتب تراجم نام ابوغالب ميآيد، همراه با لقب «زراري» است.
- شيباني
اين نسبت نيز به خاطر انتساب به قبيله بنيشيبان است كه اعين در آنجا به عنوان غلام زندگي ميكرده است و اين به مفهوم اين است كه آل اعين به سبب ولاء و همزيستي، شيباني هستند، نه از جهت نسب و خون.[10]
در مورد ولاي ايشان دو احتمال وجود دارد:
الف) ابوغالب زراري در رسالهاش ميگويد: «وقتي اعين، غلام رومي، توسط بنيشيبان خريداري و تربيت شد، مولايش به او گفت: ميخواهي تو را به خودم ملحق كنم؟ (تو را به سبب ازدواج، با قبيلهام نسبت دهم؟) اعين در جواب گفت: ولايت تو بر خودم را بيشتر از نسبت با تو، دوست دارم».[11] بنابراين نسبت شيباني، نسبت ولايت است، نه نسبت خوني.
ب) اعين از مردمان غير عرب بود و به نيت اينكه به دست امير مؤمنان، علي (علیه السلام) مسلمان شود، حركت كرد و در راه با قوم بنيشيبان مواجه شد و با ايشان عقد موالات[12] بست. از اينرو، به ولاي ايشان درآمد و به شيباني منسوب شد.[13]
به هر تقدير، آل اعين به خاطر «ولاي بنيشيبان» به شيباني هم مشهورند؛ البته در اين انتساب حتماً بايد تصريح به «مولي بنيشيبان» باشد.[14]
- كوفي
چون كوفه وطن ابوغالب و نيز موطن اجدادش بوده و در آن شهر محله هم داشتند، گاهي به «كوفي» هم تعبير ميشوند.[15]
- بغدادي
البته كاربرد اين نسبت بسيار كم است و اگر هم به ابوغالب بغدادي گفتهي شود، به خاطر زندگي در شهر بغداد بود كه تا آخر عمر در آنجا ساكن بوده است.[16]
نخستين شيعه آل اعين
آنچه مسلّم است اين است كه «سنسن»، جدّ ابوغالب، مسيحي و راهب بوده و به طور طبيعي پسرش اعين نيز مسيحي بوده است. پس از اسارت اعين به دست مسلمين و رفتن به قبيله بنيشيبان، وي به اسلام ميگرود. علامه تستري، اعين را سني ميداند و به تبع او فرزندانش هم سني بودهاند و سپس جمعي از آنان شيعه شدند.[17]
اما احتمالي ديگر نيز هست و آن اينكه اعين از ابتدا شيعه و دوستدار اميرالمؤمنين (علیه السلام) ، علي بوده است، ولي بعدها به دليل فضاي خفقان حكومت خلفا، مذهب خود را كتمان كرده بود و بسياري از فرزندانش هم پس از رسيدن به بلوغ و رشد فكري، آنان حقيقت را دريافتند و در مسلك دوستداران و شيعيان علي بن ابيطالب (علیه السلام) درآمدهاند.
اولين كسي كه در اين دودمان شيعه شد، عبدالملك، پسر اعين بود كه صالح بن ميثم، رهنمون وي گشت. سپس برادرش حمران به دست ابوخالد كابلي به اين سلك درآمد[18] البته طبق روايتي ديگر، نخستين فرزند اعين كه پيرو آل البيت (علیهم السلام) شد، امالاسود، خواهر عبدالملك بود كه در اين استبصار، ابوخالد كابلي بسيار اثرگذار بوده است.[19]
بركت عجيب يك خاندان
چنانكه گذشت، آل اعين سرشار از علما، فقها، قاريان، اديبان، مشايخ و راويان حديث بود. آل اعين را بدين سبب بسيار بايد ستود كه خداوند متعال، نعمت همراهي و مصاحبت با حجتهاي خود در روي زمين را بدانها ارزاني داشت و اعتبار و شأني عظيم به اين دودمان بخشيد.
ابوغالب زراري در رسالهاي براي نوهاش، اينگونه نگاشته است: «ما اهل بيتي هستيم كه خداوند، ما را به دينش اكرام فرموده و به همراهي اولياء و حجتهاي خود مخصوص كرده است. از ابتدا كه خاندان ما شكل گرفت تا آن زمان كه شيعيان به وسيله فتنهها آزمايش شدند، ما همواره در كنار امامان و رهبري خط ولايت آنان بوديم».[20]
درباره همنشيني آنها با امامان شيعه، به اختصار برخي موارد را ذكر ميكنيم و تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل:
حمران بن اعين، از اصحاب امام زينالعابدين، امام باقر و امام صادق بود.
زراره و بكير بن اعين، از اصحاب خاص امام باقر و امام صادقبودند.
حمزة بن حمران، عبيد بن زراره و محمد بن حمران، در خدمت امام صادق بودند.
عبيد بن زراره از خواص امام كاظم (علیه السلام) بود.
حسن بن جهم نيز از نزديكان امام رضا (علیه السلام) در آن عصر بود.
سليمان بن حسن مكاتبات بسياري در امور كوفه و بغداد با امام هادي (علیه السلام) داشت و پس از فوتش، محمد بن سليمان در همين زمينه با امام (علیه السلام) مكاتبه ميكرد.
اين ارتباطات به قدري زياد بوده كه حتي نام خانداني آنان را نيز تحت تأثير قرار داده است. چنانكه ذكر شد، امام هادي (علیه السلام) ، لقب زراري را به ايشان داد و گويا به خاطر اخفا و كتمان هويت آل جهم اين حربه را به كار برد تا وي از شر افراد جاسوس و سالوس دستگاه جور حاكم، در امان بماند.[21]
اين تغييرنام به خاطر توريه و پنهان نگاه داشتن هويت اصلي آنان بود و بعدها نيز توسعه يافت و به صورت فراگير نامخانوادگي و خانداني آنان شد. البته ايشان از طريق دختر عبيد بن زرارة به زراره بن اعين نزديك هستند، اما علت اصلي اين نسبت، همان دليلي بود كه ذكر شد.[22]
گفتني است البته برخي از بزرگان مثل شيخ در فهرست، اين نسبت را براي ابوطاهر محمد بن عبيدالله بن ابوغالب ميدانند كه باعث تسري به همه خاندان شده است، ولي اين سخن به چند دليل صحيح نيست: اول اينكه در ميان آل اعين «ابوطاهر» كنيه رايجي بوده است، چنانكه جدّ ابوغالب نيز ابوطاهر محمد بن سليمان بود؛ دوم اينكه طبق تصريح ابوغالب، توقيع امام هادي (علیه السلام) ، براي جدّش بوده است،[23] نه نوهاش (محمد بن عبيدالله بن ابوغالب) و سوم اينكه با توجه به سال شهادت حضرت هادي (علیه السلام) ، يعني 260ق و سال تولد محمد بن عبيدالله بن ابوغالب در سال 352 ق اين احتمال منتفي ميگردد.
تحصيلات
ابوغالب زراري در خانداني متولد شد كه رجال آن بيشتر محدث و راوي بودند و اين مسئله، زمينهاي مناسب فراهم كرد كه وي از قضاي خوش روزگار، به رشد فكري و اوج قله فقه و حديث نايل آيد. ارتباط علمي ابوغالب با خانواده و قشرهاي مختلف علمي در جامعه، وي را از جريانهاي مختلف فكري و عقيدتي مطلع ساخت. همچنين همنشيني با اصحاب ائمه (علیهم السلام) چه در خاندان اعين و چه در غير خاندان، وي را براي رسيدن به سرمنزل مقصود، كه همانا افتخار روايت از امامان (علیهم السلام) و كسب ملكه تقوا و فقاهت بود، ياري كرد.
ابوغالب در راه تحصيل و فراگيري فقه و حديث، از مشايخ و اعاظم نامور و مشهور عصر خويش بسيار بهره برد. در ميان استادان وي، اسامي اين بزرگان و علما به چشم ميخورد:
- شيخ ابوجعفر محمد بن يعقوب كليني; صاحب اثر ارزشمند كافي:[24]
محمد بن يعقوب، مشهور به شيخ كليني، در قريه كلين نزديك شهر ري ديده به جهان گشود و در همان زادگاهش شروع به تحصيل كرد. پدرش از علماي صاحب نفوذ و بزرگان ري و كلين به شمار ميآمد و با تشويقهاي وي، محمد براي ادامه تحصيل به بغداد هجرت كرد. حضور در كلاس درس بزرگان شيعه، وي را به درجهاي رساند كه تاريخنگاران، او را اوثق مردم در عصر خودش ميدانند و همه در امانتداري و راستگويي وي در حديث اتفاق نظر دارند. سرانجام، اين فقيه محدث اهل بيت، عالم جليلالقدر و داناي بر همه احاديث، در سال 328 هجري در بغداد دار فاني را وداع گفت و در باب كوفه بغداد به خاك سپرده شد. از شيخ كليني آثاري به جا مانده است كه مهمترين آن، اثر گراسنگ كافي است. ديگر كتب وي تفسير الرؤيا، ردّ علي القرامطة، رسائل الائمة (علیهم السلام) ، كتاب الرجال و ما قيل في الائمة من الشعر است.[25]
- عبدالله بن جعفر حميري[26]
- احمد بن محمد عاصمي:[27]
ابوعبدالله احمد بن محمد بن احمد بن طلحه عاصمي كوفي بغدادي، از علماي ثقه در حديث بود، وي اصالتاً اهل كوفه بود ولي براي تحصيل، در بغداد ساكن شده بود. وي از شيوخ كوفه بسيار روايت كرده است و كتابهايي در نجوم دارد. احمد بن محمد عاصمي از فحولي بود كه شيخ مفيد، شيخ طوسي و نجاشي وي را توثيق كردهاند.
- حميد بن زياد:[28]
حميد بن زياد بن حماد بن حماد ابن زياد هواز الدهقان در نينوا نزديك حائر حسيني ساكن بود. وي داراي تصانيف بسياري بوده است. اين عالم عظيمالشأن از راويان ثقه و واسعالعلم بود كه شيخ طوسي، نجاشي و شهيد ثاني ايشان را توثيق كردهاند.
- احمد بن ادريس قمي:[29]
احمد بن ادريس بن احمد ابوعلي الأشعري قمي، از علماي بزرگوار در فقاهت و روايت بوده است. وي كثير الرواية بود. او در راه عزيمت به مكه مكرمه در قرعاء، منزلي بين قادسيه و عقبه، در سال 306ق در فاني را وداع گفت.[30]
- ابي عبدالله بن ثابت[31]
- ابوجعفر محمد بن حسين علي بن مهزيار اهوازي[32]
- جدّش، ابوطاهر محمد بن سليمانو...[33]
و نيز در خدمت عمو، دايي و دايي پدرش و جمعي ديگر از راويان بزرگ و عظيمالشأن آن روزگار، زانوي تلمذ و ادب زده است.[34]
ابوغالب در كنار همگي اين بزرگان به كسب علم و معرفت مشغول بود و از همه اين بزرگواران روايت كرده است، اما در بيشتر احاديثي كه ذكر كرده، سند خويش را به عبدالله حميري و جدّ بزرگوارش محمد بن سليمان متصل كرده و در روايت، بيشتر به اين دو شيخ متكي است.[35]
در نظر بزرگان
ابوغالب از اعيان و ثقات عظيمالشأن مكتب حقه جعفري است كه بسيار مورد تجليل و قدرداني بزرگان تراجمنگار قرار گرفته است. جدا از اينكه وي منتسب به آل اعين است و ترجمهنويسان و بزرگان اهل قلم، همگي در كتابهايشان صفحاتي را در توصيف و قدرشناسي اين دودمان مبارك نگاشتهاند، شخصيت ابوغالب هم در نظر ايشان بسيار والا و عظيم است.
نجاشي كه خود از بزرگان رجال به شمار ميرود، ابوغالب را بزرگ و شيخ آل اعين در زمان خود و نگين درخشان اين طايفه ميداند.[36]
شيخ المحدثين عباس قمي در كتاب الكني و الالقاب درباره وي ميگويد: «احمد بن محمد شيباني، از افاضل ثقات و محدثين بود و در عصر خويش، بزرگ علماي آن زمان و استاد آنان بود».[37]
شيخ طوسي در فهرست، علامه; در بحار الانوار، شيخ آقا بزرگ طهراني در طبقات اعلام الشيعة، ديگر اعاظم علمي شيعه، هرگاه نامي از ابوغالب آوردهاند، ايشان را جليلالقدر، كثيرالرواية، نخبه و وجهه خاندان اعين و سرآمد روزگارش در علم توصيف كردهاند..[38]
روزگار غيبت
بدون شك، تفكر فضيلتمدارانه در آرمانهاي بشري، از ديرباز در نهان او ريشه دوانده است و همواره در رهيافت به فضيلتها دغدغه داشته و كاوشها كرده است. برجستهترين آموزه در اين عرصه، پيروي از حجج الهي (علیهم السلام) و دل نهادن به مكتب آنان، و يافتن و نهادينه كردن انديشه ايشان در جامعه است؛ همانان كه آيينه تمامنماي صفات الهي هستند و به مثابه نور در ظلمت چيستيها و چالشهاي دروني و بيروني نفس انسان ميدرخشند و چون خورشيد بر انسان گمشده و خسته ميتابند. لذا درستآيين بودن و بافضيلت زيستن، ميطلبد كه به كنه انديشه اهل بيت (علیهم السلام) نايل شد و آن را پيشاروي انسانهاي تشنه فضيلت و آرمانخواه نهاد.
در نظر ابوغالب زراري و علماي شيعه، اخبار و روايات امامان معصومين (علیهم السلام) سنگبناي مستحكم معرفت ديني و آيينه انديشه آنان است و اين روايات و احاديث را حاملان آن با وثاقت به شيعيان ميرسانند. در اين راستا، رجال خاندان اعين، به اين وظيفه قيام كرده و با تحمل مشقت و رنج سفر، فراگيري حديث و درسآموزي از شيوخ، به جمعآوري حديث ميپرداختند يا اينكه بر صحبت با ائمه (علیهم السلام) متنعم شده، وظيفه خطير رساندن علوم اهل بيت (علیهم السلام) را به نسلهاي بعد، بر دوش ميكشيدند تا آيندگان را ميراثدار برجستهترين معارف و آموزهها كنند.
ابوغالب زراري برخلاف نياكانش، در دورهاي ميزيست كه امام عصر ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ درغيبت صغري به سر ميبرد و شيعيان در حال آماده شدن براي غيبت طولاني مدت ايشان بودند. ديگر پرتوافشاني امام (علیه السلام) آشكارا نبود و از آن پس خورشيد از پس پرده به تشعشع ميپرداخت.
حسين بن روح نوبختي، برجستهترين و عاليترين شخصيت آل نوبخت، سومين سفير و نائب خاص امام زمان ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ بود. وي از سال 305 تا 326 ق، در حيطههاي گوناگون در خدمت حضرت صاحب ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ بود. همچنين در عقل، تيزبيني و درستفهمي دين، كارآمدترين و تواناترين فرد زمان خود به شمار ميرفت و در تعاملات ديني غايتگرايانه عمل ميكرد. در سالهاي نيابت حسين بن روح، ابوغالب زراري با وي مؤانست و مجالست داشت و از طريق وي با مولا و مقتداي خودش مكاتبه داشت. توقيعاتي از امام زمان ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ به واسطه همين سفير خاص، براي ابوغالب رسيده است.[39]
توقيع مشكلگشا
توقيع امام ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ براي ابوغالب، زندگي وي را دگرگون كرد. ابوغالب در اوايل جواني، زني را به همسري برميگزيند، اما خانواده همسرش از سپردن همسرش به او خودداري ميكنند. در اين ميان، همسر ابوغالب دختري به دنيا ميآورد، اما به خاطر آتش فتنه در ميان ابوغالب و خانواده همسرش، ابوغالب هيچگاه موفق به ديدن فرزند خود نميشود؛ چرا كه در همين اموال، بچه تلف ميگردد.
ابوغالب درباره اين وقايع تا رسيدن توقيع مبارك، چنين ميگويد: بعد از اين واقعه صلح كرديم و آنان رضايت دادند كه همسرم را به منزل ببرم. اما چون دوباره مراجعت كردم، از سپردن زنم به من ابا كردند و دوباره آتش نفاق در ميانمان شعلهور گرديد. در همين جريانات بود كه همسرم مجدداً باردار شد و من مطابق صلحنامه تقاضا داشتم كه وي را به منزل خود ببرم، ولي آنان همچنان امتناع ميورزيدند.
در غياب من، دخترم متولد شد و دو سال به منوال قهر گذشت، تا اينكه به بغداد آمدم. در آن موقع، رئيس شيعيان كوفه، ابوجعفر محمد بن احمد جوزجي بود كه براي من حكم پدر و عمو را داشت. من نزد وي رفتم و از اختلاف ميان خود و كسان همسرم شكايت كردم.
ابوجعفر گفت: نامهاي به حضور امام زمان ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ بفرست و از حضرتش بخواه كه براي كارت دعا كنند. من هم نامهاي نوشتم و آنچه را ميان من و دشمنانم اتفاق افتاده بود و امتناع خانواده همسرم را از سپردنش به من، در آن نامه ابزار كردم و همراه ابوجعفر نزد محمد بن علي شلمخاني برديم. شلمخاني در آن روزها ميان ما شيعيان و حسين بن روح، رضي الله عنه واسطه بود و حسين بن روح نائب خاص حضرتش بود. نامه را به او داديم و خواهش كرديم به حضرت برساند. او هم نامه را گرفت، ولي جواب چند روز به تأخير افتاد. سپس او را ملاقات كردم و گفتم: تأخير جواب نامه، مرا متأثر كرده است. او گفت: متأثر نباش كه من تأخير را در نفع تو ميدانم.
بعد از اندك مدتي، ابوجعفر جوزجي مرا خواست. وقتي نزد وي رفتم، برگي از نامهاي را درآورد و گفت: جواب نامهات است، اگر ميخواهي بداني بخوان و دوباره برگردان. چون آن را خواندم، ديدم كه نوشته بود: «كار مرد و زن را خداوند اصلاح فرمود» و من آن را يادداشت كردم و ورقه را به وي پس دادم. سپس به كوفه برگشتم و خداوند، آن زن را به بهترين وجه فرمانبردار من گردانيد و سالها باهم زندگي كرديم و خداوند از وي بر من فرزنداني عنايت فرمود. با اينكه پيشامدهاي ناگواري برايش روي داد، به لطف حق بر وي هموار گرديد و از آن روز ميان من و او و بستگانش كلمهاي بد رد و بدل نشد تا آنكه زمان ميان ما فاصله انداخت و او دار فاني را وداع گفت».[40]
شاگردان
خورشيد تابان علم و كمال ابوغالب، آسمان دانش را منور ساخت، از طالبان دانش همهجا به جانب وي كوچ كرده، بر آستان فضل و كمالش معتكف شدند. رجال نامي كه هر يك گوي سبقت را از همعصران خود ربودند و آثار و تصانيفشان همواره مورد توجه خاص و عام بوده است، از محضر او برخاستهاند.
ابوغالب كه در حسن معاشرت و افتخار اعيني بودن اشتهار داشت، با علمي سرشار و نبوغي خاص به تربيت شاگرداني پرداخت كه هر كدام در عرصه مكتب پوياي شيعه، در اوج قلههاي اقتدار علمي و عملي، با صلابت ايستادهاند. از كساني كه در مكتب وي زانوي تلمذ زده و از محضرش بهره برده و از او روايت كردهاند، ميتوان به اين بزرگان اشاره كرد:
- ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان حارثي ملقب به شيخ مفيد:[41]
محمدبن نعمان، ملقب به شيخ مفيد و معروف به ابن معلّم، فقيه و متكلم و از علماي برجسته شيعه در سده پنجم هجري بود. وي در ذيقعده سال 336 هجري در بغداد متولد شد. او استاد شيخ طوسي و سيد مرتضي علمالهدي بود. او همچنين فقيه و دانشمند كلاميِ شيعي بود كه بيشتر در علم كلام تبحر داشت و مكتب كلامي شيعه در عصر او به اوج كمال رسيد. در مناظرات ديني مهارت خاصي داشت و مناظراتش با قاضي عبدالجبار، رئيس فرقه معتزله و قاضي ابوبكر باقلاني،[42] رئيس اشاعره معروف است. در دوران حياتش مرجعيت و رياست بر مردم داشت و تاريخنگاران براي وي حدود دويست اثر كوچك و بزرگ نام بردهاند، مثل: المقنعة، اوائل المقالات، الاعلام، الفرائض، الايضاح و.... شاگردان معروف وي، سيد رضي، سيد مرتضي، شيخ طوسي، نجاشي، ابويعلي سلّار دیلمی، ابوالفتح كراجكي و... هستند. شيخ مفيد در شب جمعه، 3 رمضان 413ق در 75 سالگي در بغداد درگذشت و هشتاد هزار نفر از شيعيان وي را تشييع كردند. سيد مرتضي بر پيكر پاكش نماز گزارد و در پايين پاي امام جواد (علیه السلام) به خاك سپرده شد.[43]
- ابوجعفر محمد بن حسن بن علي طوسي معروف به شيخ طوسي:[44]
ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، معروف به شيخ طوسي، شيخ الطائفه، از علماي ايراني شيعه در قرن پنجم هجري است. او معاصر سلطان محمود غزنوي تا حكومت آل بويه، شيخ صدوق، فردوسي، شيخ مفيد و سيد مرتضي بوده است. وي در رمضان سال 385ق در طوس ديده به جهان گشود. سال 408ق در 23 سالگي به بغداد رفت و از محضر شيخ مفيد كسب فيض كرد. شيخ طوسي در دوران جواني به درجه اجتهاد رسيد و كتاب تهذيب الاحكام را به پيشنهاد استادش، شيخ مفيد تأيف كرد. نفوذ علمي وي به گونهاي بود كه تا هشتاد سال پس از وي، فتوايي خلاف فتواهاي وي صادر نشد. استادان او شيخ مفيد، ابن صلت اهوازي، ابن غضائري، ابن عبدون و... هستند. تعداد شاگردانش به سيصد نفر ميرسيد كه صد تن آنها اهل تسنن بودند. شيخ طوسي از علماي اهل قلم بود و آثار زيادي بر جاي گذاشت؛ از جمله: الاستبصار (جزء كتب اربعه)، الفهرست، التبيان، الغيبة، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، النهاية و... . وي در شب دوشنبه، 22 محرم سال 460ق درگذشت و در خانه خويش در نجف به خاك سپرده شد و بنابر وصيت خودش، آنجا را مسجد كردند.[45]
- ابوعبدالله حسين بن عبيدالله معروف به ابن غضائري[46]
- هارون بن موسي تلعكبري:[47]
ابو محمد هارون بن موسي بن احمد بن ابراهيم شيباني تلعكبري، از علماي ثقه، جليلالقدر، عظيم المنزلة و واسع العلم بود كه در عصر خود بينظير بود. اصحاب حديث به اتفاق بر وي اعتماد داشتهاند و هيچ طعني در مورد او در كتبشان نيامده است. وي به همراه پسرش، ابوجعفر براي مردم تدريس ميكردهاند كلاس در منزل تلعكبري تشكيل ميشده است. كتب زيادي داشته است از جمله: الجوامع في علوم الدين. تلعكبرا مکانی است به نام تَلّ، در شهرک عُکْبَرا، در ده فرسخی شمال بغداد كه بين دجيل و بغداد واقع شده است. هارون بن موسي در سال 385ق در بغداد چشم از جهان فرو بست.[48]
- ابوعبدالله احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز معروف به ابن عبدون[49]
- ابن غرور[50]
با نگاهي اجمالي به بزرگاني كه تحت پرورش ابوغالب بودهاند، توان علمي و عظمت شخصيت ابوغالب آشكار ميشود. هر يك از اين شاگردان در روزگار خويش، منشأ خدمات و تأثيرات بزرگي بودهاند.
تأليفات
ابوغالب، عالمي خوشفكر و خوشقلم بود. از وي رسالات و تصانيفي نقل شده است كه بيشتر آنها، از حوادث روزگار در امان نماندهاند. در اينجا به برخي از اين كتابهاي گرانقدر اشاره ميكنيم:
- كتاب تاريخ: متأسفانه مصنف در دوران حياتش موفق به اتمام اين كتاب نشده است.[51]
- كتاب مناسك الحج الكبير[52]
- كتاب مناسك الحج الصغير[53]
- ادعية سفر[54]
- كتاب الافضال[55]
- رسالهاي در باب شناساندن آل اعين، (تاريخ آل اعين): ابوغالباين رساله را براي نوهاش، ابوطاهر محمد بن عبيدالله بن ابوغالبنوشته است و شايد مهمترين اثر وي باشد.[56]
- نوشتهاي درباره حديث «غدير»، كه ابوغالب آن را در ذيل عنوان «جزء فيه خطبة النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) يوم الغدير»، از خليل بن احمد فراهيديصاحب كتاب العين آورده است.[57]
فرزند خلف
خداوند در 28 سالگي ابوغالب، به وي پسري عطا فرمود كه او را عبيدالله نام نهاد. اما اين فرزند به دلايلي راه پدر را ادامه نداد. ابوغالب در اينباره براي نوهاش نوشته است: «در سال ولادت پدرت، به سبب امتحان الهي، اكثر اموالم از دستم خارج شد و من مجبور شدم (براي امرار معاش) به سفر بروم و مشغوليتي غير از حفظ آنچه تا قبل از اين امتحان برايم بود، پديد آمد. به خاطر همين اشتغال به طلب معاش و دوري از علم و محضر علما، پدرت راه مرا ادامه نداد».[58]
ابوغالب، نااميد از فرزندش، همواره با اين دغدغه دست و پنجه نرم ميكرد كه پس از او، در آل اعين كسي نيست كه به ترويج احاديث گوهربار ائمه هدي (علیهم السلام) قيام كند و كتب و احاديثي كه او جمعآوري كرده بود، فراموش ميشد. اما لطف ايزد منان دوباره نصيب او گرديد تا اين رنج تسكين يابد.
ابوغالب زراري در اينباره مينويسد: «من پا به سن گذارده و از پدرت هم نااميد بودم. وي تا 37 سالگي اولادي نداشت؛ تا اينكه توفيق زيارت خانه خدا نصيبم گرديد و در مجاورت حرم امن الهي با حالي زار، دعا كردم و خداوند تو را به پدرت عطا فرمود تا خلفي صالح براي آل اعين باشي».[59]
تولد اين پسر، اميد را به ابوغالب بازگرداند و ابوغالب تمام توان خويش را بر آن نهاد تا اين كودك را در راه مبارك روايت و حديث، به نيكي تربيت كند. ابوغالب تمام كتابهاي حديثي را كه خود ثبت و ضبط كرده بود، براي نوه گرامياش به طور اختصاصي به يادگار نهاد و حتي از بيم آنكه، مبادا پيش از بلوغ اين پسر، دار فاني را وداع گويد، وصيت كرد كه پس از او، آن كتابها براي نوهاش است. به همين جهت، ابوغالب كتابي به نام تاريخ آل اعين (رساله ابوغالب زراري) تدوين كرد تا تاريخ كاملي از خاندان خويش را براي اين فرزند روشن سازد.[60]
محمد بن عبيدالله، نوه ابوغالب زراري نيز توانست خواستههاي جدّ گرانقدرش را اجرا كند. او نگذاشت شعلههاي بيداري كه در آل اعين زبانه ميكشيد، خاموش گردد و در صف محدثان و علماي عصر خويش قرار گرفت.
تحفهاي از ابوغالب
ابوغالب زراري به دليل تجربه تلخ گذشته در مورد فرزندش عبيدالله، براي نوهاش توصيههايي اخلاقي داشته است كه خواندن آن شايد خالي از لطف نباشد.
«فرزندم راه اجداد گراميات را ادامه بده و به اخلاق ايشان عمل كن. در رفتار و اعمال همچو ايشان باش و در حفظ حديث و تفقّه در دين تلاش كن. همواره بر آنچه تو را به خدا نزديك مينمايد مواظب باش و بدان تنها چيزي كه انسان را پشيمان ميكند، از دست دادن وقت است براي طاعت و تقرّب به خداوند. بدان در روز حساب، ندامت نفعي ندارد و عمر براي جبران مافات، بازگشتي نخواهد داشت. خداوند دعوت مرا در تو اجابت كند و خلافت مرا براي تو زيبا نمايد».[61]
غروب خورشيد
سرانجام آن عالم محدث، فقيه اصول و ثقه كثير الرواية، پس از 83 سال نورافشاني و تربيت بزرگاني همچون شيخ مفيد و شيخ طوسي و ابن غضائري، چشم از جهان فاني فرو بست.
در نظر او دنيا و مافيها ارزشي نداشت. وي كه همواره باتقوا و زاهدانه زندگي ميكرد، در هنگام مرگ هم با همان سادگي و بيآلايشي به ديدار معبودش شتافت.
ابوغالب احمد بن محمد زراري، در جماديالاولي سال 368ق در بغداد دار فاني را وداع گفت. شاگردش ابن غضائري، متولي تجهيز و دفن اين عالم عظيمالشأن گرديد. وي پيكر مطهر استادش را به نجف اشرف انتقال داد و در كنار حرم مولا و مقتداي شيعيان جهان، اميرالمؤمنين، علي (علیه السلام) به خاك سپرد.[62]
منابع:
- ابوغالب الزراري، رساله ابي غالب الزراري و تكملها لابي عبدالله الغضائري، چاپ اول، تحقيق: سيد محمدرضا حسيني، مركز البحوث والتحقيقات الاسلامية، قم،1411 ق.
- امين، سيد محسن، اعيان الشيعه، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1406ق.
- تستري، شيخ محمد، قاموس الرجال، چاپ دوم، تحقيق مؤسسه نشر اسلامي، 1410ق.
- خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، مدينة العلم آيتالله العظمي خويي، قم.
- سيد مهدي بحرالعلوم، رجال بحرالعلوم، مكتب طهران.
- شيخ آقا بزرگ طهراني، طبقات اعلام الشيعه، دارالكتاب العربي، 1392ق.
- شيخ طوسي، كتاب الغيبة، با مقدمه شيخ آقا بزرگ طهراني، چاپ دوم، مكتب الصادق، نجف اشرف.
- طوسي، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، چاپ دوم، مكتبة الصادق، نجف اشرف، [بيتا].
- عاملي، شيخ حر، امل الآمل، موسسة الوفاء، بيروت، 1430ق.
- قمي، شيخ عباس، الكني والالقاب، مطبعة الحيدريه، نجف، 1389ق.
- مدرس تبريزي، محمد علي، ريحانه الادب، نشر خيام، تهران، 1374ش.
- موسوي خوانساري، ميرزا محمد باقر، روضات الجنات في احوال العلماء والسادات، مطبعة الحيدريه، تهران، 1390ق.