محمد بن عبدالله بن عبدالله بن باکویه صوفی شیرازی معروف به «بابا کوهی»
علامه فقید میرزا محمد قزوینی قدس سره العزیز شرح کافی و مشبعی در ترجمه او در حواشی کتاب شد الاراز از صفحه 550 تا 566 مرقوم داشته است که نگارنده را از رنج تحقیق و تتبع در ترجمه حال این عارف بزرگ قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم هجری بی نیاز میسازد.
علامه مرحوم مدارکی را که نام «ابن باکوبه» در آنها آمده از قبیل: تاریخ بغداد، رساله قشیریه، انساب سمعانی، اسرار التوحید. تلبیس (بانقد العلم و العلماء) التدوین فی ذکر اخبار قزوین، معجم البلدان، تاریخ گزیده، المشتبه فی اسماء الرجال ذهبی، شیراز نامه زرکوب، قاموس اللغه، تاج العروس، لسان المیزان نفحات الانس جامی، هفت اقلیم، حلاجی کرده و آنچه را در این کتابها راجع بصاحب ترجمه بوده نقل و با دقت کافی و موشکافی وافی که سیرة پسندیده آنمرحوم بوده انتقاد و اخذ نتیجه قطعی کرده است و ما در اینجا بدرج مطالب شیراز نامه و شد الازار که از همه مفصلتر است اکتفا میجوئیم:
نقل از شیراز نامه نسخه خطی قدیم مورخ 833 هجری قمری:
و من مشایخ الطبقة الاولی الامام العالم صاحب الحالات الغربیه و المکاشفات المجبیه ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن عبیدالله معروف بیاکویه در فنون علوم متبحر بود و بکمالات فضل متحلی وباستجماع خصال حمیده متخصص، در ریعان شباب و عنفوان عمر بحضرت شیخ کبیر رسیده بود و از حضرت او روایت کرده که روزی شرح مسافری خود میفرمود گفت: در اوائل حال بشهر بصره بخدمت شیخ ابی الحسن اشعری رسیدم و در مجلس درس او بمشافه بحث کرده و سخنان و تحقیقات من در موقع ارتضاء و تحسین افتاد، و در نیشابور بصحبت ابوسعید بن ابی الخیر رسیده بود و با خدمتش اتفاق محاورات افتاده و شیخ الوقت ابوالعباس نهاوندی را که از جمله خلفاء ابی عبدالله بن خفیف بوده بنهاوند دریافته و میان ایشان در طریقت نکتها رفته و مناقشهها در صحبت با هم نمودهاند آخر الامر بوفور فضل و کمال او اعتراف فرمودهاند.
و بعضی برآنند که از معاصران شیخ کبیر قدس سره بوده و آخر او را دریافته بچند وقت طریق مسافرت اختیار فرموده بعد از مدتی با شیراز مراجعت کرده و در کوهی که صبوی شهر است اقامت کرده و هم در آنجا وفات یافت و مدفن او مزاری معتبر است و ببابا کوهی اشتهار دارد.
وفات کهف العارفین ابو سعید بن ابی الخیر بتاریخ سنة اربعین و اربع مائه (440) واقع شده و وفات شیخ ابو عبدالله محمد باکویه بتاریخ سنة اثنتین و اربعین و اربع مائه (442) واقع شده.
رحمهما الله والله علم بالصواب، انتهی کلامه.
نقل از شدالاراز چاپ طهران:
در علوم متبحر و جامع صفات حمیده بود و شیخ کبر را در جوانی ملاقات کرده و از آن بس بمسافرت رفته است و شیخ ابو سعید ابی الخیر را در نیشابور ملاقات کرده و در مجاورت او منزل گزیده ـ همچنین شیخ ابو العباس نهاوندی [1]. را دیده و با او در تصوف بحثها کرده و ابوالعباس بفضل او اعتراف نمود پس بشیراز برگشته و در مغازهای از کوههای شمال شهر مسکن گزیده است
و مشایخ و علماء و فقراء قوم نزد او میرفتهاند و با آنها سخن میگفته و غدا میخورانیده است و بسال 442 فات یافته و در همانجا دفن شده است.
این بود مندرجات کتابهای شیراز نامه و شدالاراز و چنانکه علامه قزوینی اشاره کرده است سائر مأخذ فارسی مانند نفحات الانس، سفینة الاولیاء ریاض الحقایق همه مکررات است و خلاصه نفحات الانس را تکرار کردهاند، و در همه آنها اشتباهاتی رویداده که شرح آن موجب اطناب کلام است و لزومی ندارد.
نکتهای را که اهمیت دارد و باید حتماً گفته شود این است که بنا بتحقیقاتی که علامه قزوینی کرده و در شش صحیفه آخر حواشی کتاب «شد الازار» مرقوم داشته است دیوان اشعار فارسی که در سال 1347 قمری در شیراز چاپ کرده و بصاحب ترجمه نسبت دادهاند با اندک تأمل در سبک اشعار آن ثابت میشود که این نسبت مقرون بحقیقت نیست و محال است که سراینده اشعار مزبور ابن باکویه یا باباکوهی باشد
و ادیب و شاعر معاصر آقای حبیب الله عماد الکتاب شیرازی در مقدمه چاپ دوم دیوان منسوب ببابا کوهی این استدلال را رد کرده است.
نوشتهاند که ابن باکویه در جوانی بسال 354 شاعر مشهور عرب «متنبی» را در شیراز ملاقات کرده و متنبی (مقتول در 354) بیتی از اشعار خود را برای او خوانده است.
بالجمله ابن باکویه بنا بتصریح صاحبان شدالاراز و شیرازنامه در سال چهارصد و چهل و دو یا بگفته سمعانی در «انساب» بعد سال چهار صدو بیست یا بین چهار صدو بیست و چهار صد و سی وفات یافت و در مغازهای که در کوه جانب شمال شیراز واقع است و سالهای دراز محل سکونت و عبادت و ریاضت او بوده مدفون شد، و هم اکنون مزارش که جای خوش آب و هوا و با صفائیست محل تردد و زیارتگاه دائمی شیرازیان است و هر کس بدانجا میرود برای روح پرفتوحش طلب آمرزش میکند، رحمة الله علیه.
چنانکه گفته شد علامه قزوینی باباکوهی را شاعر نمیداند و در باره دیوانش که در شیراز چاپ شده تردید کرده است و آقای عماد بعکس تمام آن اشعار را از او میداند معذلک چون اشعار مزبور خواه از باباکوهی خواه از دیگری باشد متضمن نکات عرفانی و اخلاقی است برخی از آن را در اینجا نقل میکنیم:
تخم هوس مکارید در خا کدان دنیا | نتوان عمارتی ساخت بر روی موج دریا |
عالم همه سرابست بودی ندارد از خود | فانی شناسد او را چشمی که هست بینا |
تادیده بر گشائی یک مشت خاک بنی | گر خانهای بسازی بر روی سنگ خارا |
کوخسرو و سکندر کو کیقباد و جمشید | کو خاتم سلیمان کو تخت و تاج دارا |
بگذر ز باغ و بستان بگذر طاق و ایوان | ای کاروان مفلس بشناس آن سرا را |
تا همچو خر نمانی اندر خلاب دینی | چون عیسی مجرد آهنگ کن ببالا |
غیر از وجوب واجب معدوم مطلق آمد | کونین اعتبار است هستی اوست پیدا |
بر خویش عاشقی تو نه بر خدای جاوید | و جهت چو یوسف آمد ـ نفس توشد زلیخا |
کوهی ز خود فنا شو جویای کبریا شو | آنجا مبر تن و جان کان باد هست پیدا |
ما نمیبینیم جز ذات خدا | گر نمیبینی تو خود با ما بیا |
ما و من جز اختیاری بیش نیست | صادق و کاذب بود صوت و ندا |
بگذار از تقلید کانجا ظلمت است | هست در تحقیق صد نور و صفا |
من و آنی گفت ـ در سیّد نگر | تا شنیدم آیت ثم استوا |
دیدمش چون ماه تابان نیمه شب | گفت آن سلطان که ـ کوهی مرحبا |
***
سوختم پروانه سان از شمع رخسار شما | باز گشتم زنده از لعل شکر بار شما |
صد هزاران گل شکفت از باغ جانم هر طرف | تا بدیدم در چمن روی چو گلنار شما |
آفتاب رویت ای مه کرد از جانم طلوع | ذره ذره هر چه دیدم بود دیدار شما |
خود انا الحق گفتی و خود را بدار آویختی | فاش دیدند جمله بغداد اسرار شما |
حسن رویت جلوه میکرد و چشمت میخرند | خود فروشی بود دیدم نقد بازار شما |
خود الست ربکم گفتی و خود گفتی بلی | واحد القهار شد اثبات گفتار شما |
خون چکید از دیده کوهی چو ابر نوبهار | میخورد خون جگر از لعل خونخوار شما |
***
ذات و صفات در نظر عارفان یکیست |
گر روشن است چشم دلت جسم و جان یکیست |
معشوق و عشق و عاشق و ذرات کائنات |
پنهان و آشکار و مکین و مکان یکیست |
گر صد هزار شاهد رعنا نمود روی |
بنگر بروی جمله که آن دلستان یکیست |
هر شئی بحمد حضرت الله ناطق است |
بشنو که جمله را دل و چشم و زبان یکیست |
ما را بطفیلت خبری پیر عشق داد |
منگر سیه سفید که پیر و جوان یکیست |
گفتند باد و آب روان عندلیب را |
سر و سهی باغ و گل و گل و بوستان یکیست |
کوهی چو شد فنا خبری دارد از بقا |
دارد نشان که حضرت او جان دان یکیست |
***
عارفان میخانه را فردوس اعلی گفتهاند | اهل معنی داند این کز روی معنی گفتهاند |
چون سقیهم ربهم فرمود ایزد در کلام | حسن ساقی گفتهاند و وجه باقی گفتهاند |
شب نشینان محبت در مناجات خدا | روح را موسی و دل طور تجلی گفتهاند |
پاکبازان مجرد بهر دیدار خدا | قطع دنیا کردهاند و ترک عقبی گفتهاند |
جز فنای محض هر کودم زند در کوی دوست | خرده بینانش همه پندار و دعوی گفتهاند. |
دم مزن در آینه کوهی چو میبینی عیان | آنچه موجود است در سفلی و علوی گفتهاند |
***
هر که شد کشته شهوت نشود زنده عشق | نرسد هیچ بوی دولت پاینده عشق |
عاشق آنست که او شهوت خود را بکشد | تا چو خورشید شود زنده و تابنده عشق |
چشم حق بین بجر از وجه خدا هیچ ندید | هر که را داد خدا دیده بیننده عشق |
دیده بر دوز ز شهوت بگشا چشم خیال | بر حذر باش تو از غیرت پاینده عشق |
شهوت و خواب و خورش قسم بهائم آمد | روح یکجانب از اینهاست چو شوبنده عشق |
جمع چون خال بکنج لب خوبان نشود | دل که چون زلف بتان نیست پراکنده عشق |
کوهی از شمع رخ یار چو پروانه بسوز | تا نگویند تو را عاشق ترسنده عشق |
***
سلطان عشق خیمه چو در لا مکان زده | یک جلوه در جهان مکین و مکان زده |
یک لمعه از لوامع خورشید روی او | بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده |
تا برده باد بوی گل روی او بباغ | بلبل هزار نعره بهر بوستان زده |
چون شد یقین که غیر تو کس نیست در جهان | اهل یقین نیند درین ره گمان زده |
در جام آفتاب می لعل هر زمان | جانم بیاد لعل لب دلستان زده |
وصف لبش چو روز و شب اندر زبان ماست | زاینم چه غم که در دو جهانم زیان زده |
از هر دوکون خاطر کوهی چو فارغ است | سر باسگان کوی تو بر آستان زده |
***
دوش در صومعه در میگده رفتم سحری | تا بیایم ز خرابات نشان و خبری |
بر در دیر مغن مفبچگان را دیدم | آن یکی بود چو خورشید و دگر چون قمری |
از سر صدق و صفا دست در آغوشم کرد | سینه بر سینه من زد و صفا سیمبری |
بوسها بر لب من داد و قدح پیش آورد | گفت ما را بجز این نیست بعالم هنری |
نوش کردم قدحی چند از آن جام طهور | دیدم از پرتو دیدار بجان در اثری |
کشف شد سر ازل تا باید در یکدم | بر من از عالم اسار گشادند دری |
گوش جان ار بگرفت و قدحی دیگر داد | گفت بشناس مرا از خود و از هر بشری |
گفت کوهی که منم جمع باسماء و صفات | هر چه بینی بجهان خشک تری خیر و شری |
رباعیات
تا بر لب من نهاد آن دلبر لب | تا حشر مرا بماند بر کوثر لب |
تا طوطی نطق من در آید بسحن | لب بر لب من نهاد آن شکراب |
***
حق را بیقین بدان که اندر دل ماست | در هر دو جهان وصال او حاصل ماست |
از روز ازل تا باید مادوئیم | ما واصل او شدیم و او واصل ماست |
***
ما روز ازل عاشق و مست آمدهایم | تا دور ابد جام بدست آمدهایم |
گر عاشق و مست و می پرستم بینی | عیبم نکنی روز الست آمدهایم |
هر جا که دلیست خون چکان میبینم | دیوانه مهوشان میبینم |
از ذات یقین که در دو عالم فرد است | در دیدة پاک مهوشان میبینم |
***
در عالم فقر و فاقه کردیم وطن | جائیکه نه جان گنجد و نه زحمت تن |
چون ما و منی بسوخت در آتش فقر | آنگاه بلطف گفت باز آی بمن |
***
دیدیم و دویدیم بهر کوی بسی | در ملک خدا بجز خدا نیست کسی |
آن ماه لقا چو روی نیکو بنمود | گفتا نبود لایق هر بلهوسی |
در خاتمه اینمطلب هم ناگفته نگذاریم که فاضل معاصر آقای آقا بزرگ طهرانی در جلد نهم «الذریعه» شرحی ذیل دیوان باباکوهی نگاشته و دیوان منسوب بباباکوهی چاپ شیراز را مردود دانسته و نوشته است «متضمن اشعار سخیف است و قطعاً از قرن نهم هجری تجاوز نمیکند (یعنی در قرن نهم یا بعد از آن سروده شده) و اول کسی که این دیوان را بباکویه نسبت داده رضا قلی خان هدایت صاحب ریاض العلماء است. ولی پس از تأمل معلوم میشود که اشعار این دیوان از ساختههای یکی از دراویش متأخر است.
بر این بندة نگارنده هم پس از غور و دقت در دیوان مزبور اینمعنی ثابت شد و هم اکنون یقین دارم که هرگز در قرن چهارم و پنجم هجری این سبک شعر و اصلاحاتی از قبیل«عارفان میخانه را فردوس اعلی گفتهاند» و امثال آن متداول نبوده و کاملا حق بجانب علامه قزوینی و آقا بزرگ طهرانی است.
[1] ـ ابوالعباس احمد بن محمدب ن فضل نهاوندی متوفی 370.