احسان شیرازی ـ متولد ...

No image

احسان شیرازی ـ متولد ...

آقای حسن فصیحی متخلص باحسان فرزند مرحوم حاج محمد تقی فصیح الملک شوریده شیرازی.

از فضلاء و شعراء معاصر است و با نگارنده سر لطف و محبت دارد، تحصیلات خود را در شیراز و طهران بپایان رسانیده و هم اکنون در طهران اقامت دارد و مستخدم دولت است.

از او است:

شد چو نوروز و گل از چهره برافکند نقاب
توهم از خانهب رون شو سوی بستان بشتاب
بغنیمت شمر این فصل گل و خوش میباش
پیش از آنی که فلک دست گلی داده بآب
ای خوشا روز بهاری و شعاع خورشید
ای خوشا شام و سکوت شب و نور مهتاب
نازم آن بزم که خوبان همه در وی جمعند
خنده‌هاشان نمکین و سخنانشان جذّاب
روز داد و ستد بوسه  عجب روز خوشست
بوسه‌هایئ که شعارش نتوان کرد حساب
رو پی هر چه بدان میل و رضای تو بود
لیک هان تا نشوی منحرف از راه صواب
عاقبت چون پی هر دور جوانی پیریست
پس بشادی گذران فصل گل و عهد شباب
یندگانی نه همین خوردن و خوابیدنهاست
حیف از آن عمر که گردد همه صرف  خور و خواب
میدهد بخت بفیروزی و اقبال نوید
دل خوش البته شود، شد چو فراهم اسباب
بعد از ین زندگی بهتر از این خواهد داشت
ملت ما و برون آید این ین رنج و عذاب
دارم امید که خوش بگذرد این عید بتو
همه دم خرم و خوش چون گل بستان شاداب
چشم احسان بسلام و به پیام تو بود
گاهگاهش بسلامی و پیامی دریاب

در نوروز 1335 شمسی سروده و در نامه پارس شیراز چاپ شده است:

شکر خدا که باز بهار آمد
گل آمد و نوای هزار آمد
سنبل دوباره جلوه کنان بشکفت
نرگش بچشمهای خمار آمد
بشناس قدر و قیمت نرگش ز آنک
سیم و زرش تمام عیار آمد
باد بهار بد که وزیدن کرد
با ناقه‌ای ز مشک تتار آمد
نقاش صنع تا چه نمود اعجاز
کاینسال جهان بنقش  و نگار آمد
نامد چنین بهار و چنین روزی
تا ماه و سال و لیل و نهار آمد
چونین بهار بعد خزان گویئ
صبحی است کز پی شب تار آمد
آشفتگان لشکردی گفتند
تا کی درنک وقت فرار آمد
خوشتراز بن دگر چه که محنت رفت
بهتر از این دگر چه که یار آمد
نوروز را بهانه دیدن کرد
سرمت بود و شیفته و از آمد
بخت بلند بین تو که آندولت
بی هیچ خوندل بکنار آمد
گر لاله رابدل اثر داغ است
بی داغ ـ یار لاله عذار آمد
آن اضطراب و آنهمه بیتابی
از دل برفت و صبر و قرار آمد
فیرو باد هان بتو این نوروز
کامسال هم بعادت پار آمد
کردم دعای خیر ترا زین پیش
دیدی دعای خیر بکار آمد
راضی ز بخت خویشتن احسان است
کز دوستان تو بشمار آمد
شکر خدا کنم که خداش افزود
بر نعمت آنکه شکر گذار آمد
 
صد شکر که من باز بشیراز رسیدم
یاران وفادار دیگر بار بدیدم
هر راز که بد دل دل با دوست بگفتم
هر نکته به بود از دهن یار شنیدم
الحمد که از لطف خدا و مدد بخت
با یار بپیوستم و ز اغیار بریدم
هر جا صنمی بود ـ بدو انس گرفتم
هر سوچمنی بود بدان رخت کشیدم
امسال گرم لیموی بستان ندهد بار
آن لیموی پستان را صد بار مکیدم
پرسی اگر از این سفرم بود چه حاصل
دل دادم و مهر مهی از شوق خریدم
نشگفت ببدنامی از ین پس شودم نام
عمری بنکو نامی اگر جامه دردیدم
با اینکه از مسکنت هموطنان بین
کز ناله شدم نالی و چون نار کفیدم
بینم چو گروهی را من گرسنه نان
پیداست که لذت ندهد نقل و نبیدم
گفتند بدین وضع چرا در غمی احسان
گفتم که بگیتی گل بیخار نچیدم
Powered by TayaCMS