و نسب قطب الدین با 28 واسطه بحضرت امام زین العابیدن میپیوندد.
آقای احسان در سال 1353 در شیراز متولد شد و در مدارس قدیمه فقه و اصول و معقول را تحصیل کرد و نیز ادبیات فارسی و عربی را آموخت، آنگاه در مدارس جدیده شروع بتحصیل کرد و دیپلم متوسطه را گرفت پیش برای تکمیل تحصیلات خود بطهران رفت و در دانشکده معقول و منقول مشغول شده موفق بدریافت لیسانس در رشته منقول گشت پس قدم در راه عرفان گذاشت و وارد سلسله ذهبیه شده دست ارادت بمرحوم میرزا احمد تبریزی وحید الاولیا داده و در سیر و سلوک و تصفیه باطن مقامی شایان یافته است.
احسان شعر را نیکو میسراید. نیز در نویسندگی مهارت دارد و تا کنون چهار جلد کتاب بشرح ذیل تألیف کرده است که هنوز چاپ نشده.
1ـ تصوف سلسله الذهب (در تحقیق سلسله ذهبیه و مشایخ آن سلسله از معروف کرخی تا مرحوم وحید الاولیاء) 2ـ کتاب گوهر ادب (در علوم معانی و بیان و بدیع زبان عرب) 3ـ کتاب معشق الاحباب (در شرح و ترجمه فص محمدی از فصوص الحکم شیخ محی الدین عربی) 4ـ المستفاد (در شرح و ابراز اعراب کلمات و بیان معانی لغات قسمتی از یتیمة الدهر تعالبی که در شرح حال و نقد آثار ابوالطیب مبتنی نگاشته شده).
دیوان او تا کنون مرتب نشده است.
مثنوی ذیل را در کرسی نامه اقطاب ذهبیه گفته و در کتاب «آثار الاحمدیه» تألیف درویش وارسته آقای ابوالحسن «حافظ الکتب و معاون الفقرا» چاپ شده است، و چون برای اهل حال خالی از لطف و منفعت نیست در اینجا نقل میکنیم:
فتح باب عشق از معروف شد | که بوصف بندگی موصوف شد |
شا دین و حاجب باب رضا | در حقیقت تا جور از مرتضی |
از پی او شیخ سی رهبر است | تاجدار و تاجبخش و سرور است |
بعد ایشان شه جنید نامور | گشت بر اهل ولایت جلوه گر |
پادشاه صوفیان با صفا | خرقه پوش از شهسوار انّما |
قطب و نور و مرشد بغدادیست | سالکان بی بدل را هادیست |
بعد وی شمس عرب برهان عشق | مستقر بر تخت شاهان دمشق |
شیخ ابو عثمان که نور روی او | پرتوی آمد ز ضوء ذات هو |
مغبی و ذوالجلال و سرمداست | رهبر سلاک فقر احمد است |
شیخ مغرب را خلیفه بو علی است | که بجایش شعشعه نور علی است |
رودباری و امام و معتقد است | عاشقان مرتضی را رهنماست |
جانشین بو علی کاتب است | در طریق عشق نجم ثاقب است |
شیخ ابوالقاسم که بوداز گورگان | از خدای بی نشان آمد نشان |
او خلیفه بو علی و بغد او | شیخ ابوبکر استقطب و نور هو |
هست نساج و ولایت را علم | ساقی میخوارگان حق شیم |
ای پی او احمد غزالی است | که کمر بسته علی عالی است |
بعد ایشان بو النجیب از سهرورد | شد طبیب در دهان اهل درد |
بعد او عمار یاسر جلوه کرد | که زید لیس آمده آن شیر مرد |
بعد وی سلطان عالم نجم دین | شیخ کبری دستگیر عالمین |
نور بخش عالم ناسوت شد | آنکه نورش لمعة لاهوت شد |
کبرویه گشت نام سلسله | شد ذهب پرشور و شهد و هلهله |
کبروی از نسبت کبری شده | این علم از همتش برپا شده |
الغرض شاهی امام و هادیست | جانشینش مرشد بغدادیست |
شیخ مجد الدین مست باده نوش | بعد نجم الدین بحق شد میفروش |
چونکه مجد الدین بجانان رو نمود | تن نهاده جان بسوی هو نمود |
شیخ غزنی شه رضی الدین مست | با علی همنام و می نوش الست |
قطب عالم گشت و عالم را مدار | شد قرار عاشقان بیقرار |
از پی او شیخ احمد رهنماست | هادی عشّاق کوی مرتضی است |
جوز قانش بود جای و لامکان | شد مکان آن ولی کامران |
شیخ نور الدین که بوداز اسفران | از پی احمد علم زد در جهان |
عبدالرحمن نام آن نام آوست | در طریقت عبد مولی حیدر است |
بعد از آن گودمش رحمانیست | شه علاء الدوله سمنانیست |
شیخ محمود اسم از مزدقان | بعد او شد عاشقان را نور جان |
بعد وی سلطان عالمی از علی | شد امیر ملک جان سید علی |
آمد از همدان و همدان علیست | ثانی حیدر بفر و مقبلی است |
بغدایشان خواجه اسحق گزین | آمد از ختلان و شد مسند نشین |
بعدوی مولای دین نور جهان | ساقی و خمار بزم عاشقان |
سید عبدالله بدر عالمین | گشت بر این صفحه جان جانشین |
بزرش آبادی و سلطان دلست | دستگیر بیدلان مقبلست |
از پی عبدالله مجذوب فرد | شد رشید الدین طبیب اهل درد |
او زبید آواز آمدجلوه گر | در دل عشاق حق شد مستقر |
بعد ایشان شه علی از اسفران | جلوه کرده دل صاحبدلان |
از پی او مقتدای اعظم است | از خبوشان نور بخش عالم است |
نام نامیش محمد در ولا | درد نوش شاه شاهان مرتضی |
شیخ غلامعلی خلیفه آنشه است | از رموز دستگیری آگه است |
مولدش باشد نیشابور ایغلان | جانشینش شیخ تاج الدین جان |
با حسین کربلا در نام جفت | در معنی در دل عشاق سفت |
از تبادکان آمده عالم فروز | در ولایت غیرت بیگانه سوز |
شیخ کارنده وراشد جانشین | بود درویش محمد شاه دین |
بعد او حاتم که شیخ عالمست | از زراوند است و بدر اعظم است |
بعد اوشیخ مؤذن رهنماست | شه محمد با علی بحر ولایت |
از خراسانست و خاک سبزوار | در طریق فقر احمد کامکار |
جانشین او نجیب الدین رضاست | که کمر بسته علی مرتضی است |
نور حق است ز تبریز آمده | لاجرم با جام لبریز آمده |
صاحت سبع المثانی علی است | نور حیدر از کلامش منجلی است |
شاه خلیفه وی علی نقی راد | در سبیل عشق شیخ و اوستاد |
از صطهبانات تا عرش برین | زد علم آن تاجدار بیقرین |
بعد او نوبت بقطب الدین رسید | درة آنشاه جان و دین رسید |
سید قطب الدین محمد نام او | از می کوثر لبالب جام او |
شارق تبریزی و شیرازیست | قدوه عشاق در سربازیست |
از پی او شاه درویش آمده | ها شما شیخی که بیخویش آمده |
صدر عالم بود و چون رحلت نمود | قطب شد عبدالنبی سلطان بود |
از پی عبدالنبی راز گزین | بر سریر عشق شد مسند نشین |
بعد ایشان شه جلال الدین راد | اوستادان وفا را اوستاد |
خیمه زد بر ملک جان عاشقان | مجد الاشراف آن امام دلستان |
شه جلال الدین محمد نور حق | که بجود و مکرمت برده سبق |
من ز اوصافش چه گویم بیحداست | این قدر دانم که پیر احمد است |
بوستان را نزهت و شادی رسید | سرورا هنگام آزادی رسید |
دل بودجد آمد بفصل نو بهار | آن بهار جلوه گلزار یار |
جانشین مجدالاشراف گزین | شد وحید الاولیا سلطان دین |
مفخر پیران عشق و نور هو | عالمی ز آن نامور پر گفتگو |
شاه عبدالحی مؤید از خداست | احمد از بعد محمد مقتداست |
گرهمی ناز جلال الدین رواست | که وحید الاولیا بر جای ماست |
جمله اقطاب شاد و خوشدلند | که حلیف این امام مقبلند |
مهدی موعود را آمد ولی | اینچنین فرمود برهان جلی |
حجت حق است و بر حق آمده | در حقیقت نور مطلق آمده |
در مدیحش عالمی پر ولوله | که از او رونق گرفته سلسله |
احمدیه گشت نام سلسله | عدل شد از باده جام سلسله |
احمدیه نسبتش با احمد است | منتسب با آن ولی سرمد است |
شد ولی تراش اندر عصر ما | ای خوشا ما خوشتر این بختها |
اینقدر دانم که او بحر هدیست | اندرین الف او الف قد از خداست |
اینهمه اوصاف پیران گوشدار | جزئی اندر داو کلی هوشدار |
شه و حید و جمله اقطاب ذهب | که ولایت یافتند از فیض رب |
بنده شاه دو عالم قائمند | قانم اندر خدمت او دائمند |
مقصد خوبان عالم مهدی است | که الی الله علی الحق یهدی است |
جملگی نجمند و مهدی شمس دین | نور نجم آمد ز خورشید مبین |
احمد و محمود و اسلافش همه | عبد مهدی آمده بی همهمه |
دور از جنجال خلق و هایهوی | بندگی کرده و را بیگفتگوی |
از دل و از جان ورا گشته غلام | ایستاده بهر خدمت صبح و شام |
سر بخاک پای آنشه بودهاند | از ازل آشفته او بودهاند |
مهدی صاحب زمان بهر خدا | مظهر ذاتس و حق را رو نما |
مظهر آنکو فاعل اظهار شد | در سرای لا مکانی یار شد |
لیک قطب و بزرگان طریق | مظهر حقند ای یار وثیق |
مظهر آنکوموضع اظهار شد | جمله جانشد دور از پندار شد |
این سخن بشنو که فخر عارفان | نیست الا بندگی شاه جهان |
شاهجان نبود مگر مهدی دین | سید آل نبی شهر امین |
اولین و آخرین او را غلام | پس سخن کوتاه باید والسلام |