انصاری شیرازی ـ متولد 1287 متوفی 1376

No image

انصاری شیرازی ـ متولد 1287 متوفی 1376

مرحوم حاج محمد حسن بن میرزا علی بن محمود انصاری جابر شیرازی.

در سال 1287 در شیراز متولد شد و در 1292 در خدمت پدر باصفهان رفت ـ و از اوان کودکی بتحصیل پرداخت و چندان کوشید تا در فقه و اصول و حکمت و ادبیات فارسی و عربی متبحر گشت و شعر نیز میگفت و او را تألیفاتی به شرح ذیل است ـ

1ـ آفتاب درخشنده 2ـ آگهی شهان 3ـ اسرار الانصار (در سال 1338 چاپ شده) 4ـ اسرار تاریخی قاجاریه 5ـ نصف جهان و همه جهان در تاریخ اصفهان (در 1333 در اصفهان چاپ شده) 6ـ تاریخ اصفهان وری 7ـ تفسیر حسن (جلد اول آن بسال 1327 شمسی در پانصد صفحه در اصفهان چاپ شده) 8ـ گزارش حال شیخ و خواجه 9 ـ گنجینه اسرار 10 ـ گوهر شب چراغ (جلد اول آن در 1324 شمسی در طهران چاپ شده) 11ـ لاّلی البسط فی معالی النبی و السبط (جلد اول آن در 1327 شمسی در اصفهان چاپ شده) 12ـ نوشدار و تهذیب اخلاق (در 1330 شمسی چاپ شده)

بنا بتصریح صاحب «اعلام الشیعه» غیر از اینها نیز تألیفاتی در رود و مناظرات و علم کلام دارد و با سید جمال الدین افغانی دانشمند وسائس مشهور در اصفهان ملاقات و مباحثه کرده است.

انصاری خود را از نسل جابر بن عبدالله انصاری میدانست و در اواخر عمر بطهران رفت و دوران شیخوخت را در آنشهر منزوی بود تا بسال هزار و سیصد و هفتاد و شش دوران تألیف این کتاب دار فانی را بدرود گفت.

ابیات ذیل را در مقدمه کتاب نصف جهان و همه جهان خود آورده و مینویسد قلم نقاش با قلم موثین طرح چهره میانداخت گفته شده:

قلم بموزده نقاش تا که موی بموی خبر دهد ز پریشانیم دهور و قرون
ز روز تیره بختم نموده جامه سیه ز خون دیده و دل کرده عارضم گلگون
سپیدی سرو موی از سیاهی نامه است که دیده گشته سپید سپهر بوقلمون
شگفت نیست اگر خون ببارم از دیده که در تمامت عرم نخورده‌ام جز خون
و گر زمویه چو مو گشته‌ام نهنگ بلا فرو ببرده و بیرون فکنده چون ذوالفنون
تو جابری که همه عمر در تنوز محن گداختی چکنی؟ نقش جان ببر بیرون
تو داد خود ز فلک نستدی هوسداری که نقش تو بستاندپس از تو از گردون؟

و هنگام رنگ آمیزی صورت این گفتار از طبعش تراوید:

طبع بلند من چونشد پست روزگار در خاک و خون کشیدم از آندست روزگار
شاید که پرزنم زبر نه کمان چرخ زین تیرها که خوردم از شست روزگار
صد طشت خون بساغر من ریخت تا که دیداز یک پیاله می نشدم مست روزگار
این روزگار دست سکندر بخاک برد غافل ببین دلش شده پا بست روزگار
جانم فدای رهرو عشقی که در طریق از نیست خویش بشد هست روزگار
کشتی عمر جابری ار بشکند چه غم ای بس درستی است دراشکست روزگار
زین اشک سرخ و چهره ز دو سر سپید نقشش رقم زده است که دلخست روزگار

بیان حال:

من که در بند غم گرفتارم من که دائم برنج و تیمارم
من که از دور چرخ و جور سپهر خسته حال و شکسته و زارم
من که با برق آه و رعد خروش سیل خون ز ابر دیده میبارم
من که یک گوشه ز آب چشمم برد آبروی بحار و انهارم
من که در رنج ابتلا شب و روز چون ستاره شمار بیدارم
من که از سعد مشتری همچون نحس کیوان و بالها دارم
من که این زال ما در ایام بکلافی نشد خریدارم
من که چون تار دست مطرب دهر گوش مالیده بسته او تارم
من که در شط رنج و ششدرغم دستخون بسته پای افشارم
من که در هر طلیعه خیل قضا بشییخون رسد بیکارم
من که بر عر عداب تن دادم شد دگرگون عذاب سر بارم
من که نجّار چرخ بدرود گاه با تیشه گه ز منشارم
من که از قصر رفعت اندازند ز بر خاک چون سنمارم
من که طوفان چار موجه ببرد تخته در فعر بحر ز خارم
من که با صدق بوذری بکشند قئه با غیه چو عمارم
من که همچون حسین بن منصور حق چو گویم صلیب بر دارم
من که عیسی صفت ز قوم عنود وز جحود یهود بیزارم
من که چون پور آذر و نمرود آذر افروخته بآزارم
من که بو جهل و بو لهب دارند در شعب حبس و در حرم خوارم
من که بیدعوی نی و انار باز آتش از نی زدم بنیزارم
من که گر عالم فراز و نشیب زیر و بالا شود نپندارم
من که با چار حجت بالغ فلسفی آمده با نکارم
من که در کشف مضمرات علوم یکی از سابقین مضمارم
من که این علمهای کنه و نو همه افسون طفل بشمارم
من ک داده دوای درد وطن نسخه دارو فروش عطارم
من که علمم بشعری و شعرم یک شعیر و شعار آن عارم
من که بن هانیم بفضل و ادب تهنیت گفت و مژده بشارم
من که از فحل طی و بوالطیب سرقانی سراغ میدارم
من که بنهاده بر نصیب و جریر خود نصیبی ز حبل جرارم
من که برروبه ریبه اخطل خط بر حطیئه خطیئه بگذارم
من که بر مدعا ربیعه و اوس قیس و حسان گواه میسازم
من که نگشود در هرم بزهیر طرفه حکم الصبی گفتارم
من که این راویان نظم و قریض چون قراضه بهیچ نشمارم
حسن بن علی بن محمود بخت برگشته‌ای ز انصارم
خاک پای محمد وعلیم بنده اهل بیت اطهارم
Powered by TayaCMS