مرحوم حاج سید ابراهیم انوار معروف بحاج مدرس فرزند سید خلیل الله شیخ الاسلام موسوی اردکانی[1]
از اجله فضلاء و علماء و شعراء معاصر است ـ در دوره دوم تقینیه مجلس شورای ملی بنمایندگی مجلس از طرف اهالی فارس انتخاب شد ـ و بسیاری از قوانین مفیده آندوره بسعی و اهتمام این مرد دانشمندو آزادیخواه تهیه و تدوین شده است.
مرحوم حاج مدرس در بنیاد و استقرار مشروطه ایران سهم بسزائی دارد و در شیراز و طهران همواره خانهاش محل تردد اهل فضل و دانش و آزادیخواهان حقیقی اوائل مشروطیت ایران بود.
چند سال در نجف اشرف در محضر مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی باستفاده و تکمیل علوم دینی پرداخت و پس از اخذ اجازه و درجه اجتهاد پیاده بمکه معظمه مشرف شد ـ و از آنجا بشیراز برگشت ـ یکی از خویشان او از قول آنمرحوم نقل کرد که« در صحرای گرم عربستان از تشنگی بجان آمدم و پایم از رفتار باز مانده در گوشتهای افتادم و دل از حیات بر کندم که ناگاه ابری بر سرم سایه افکند و بارانی بارید و گودال کوچکی را پر کرد پس بزحمت برخاستم و از آن آب گوار تو شیدم و جانی تازه کردم و شکر گویان بسوی کعبه شتافتم تا بمقصد رسیدم»
مرحوم مدرس گاهگاه شعر میگفت و اشعارش متوسط است نیز کتابی در علم هیئات بنظم در آورده است که چاپ شده ـ از اوست:
تا بکی دل بار اندوه و الم خواهد کشید | چند بار هجر او یا کوه غم خواهد کشید |
روی زرد و اشک خونین شاهد در دلست | قاضی از نشنید دعوی بر قسم خواهد کشید |
روز و شب با دل بجنگم ککز پی خوبان مرو | دعوی ما عاقبت نزد حکم خواهد کشید |
یارب از یک قطره خون کورا همیخوانند دل | تا کی از بیداد مه رویان ستم خواهد کشید |
عاقبت از حسرت گیسوش تا ارم بچنگ | چرخ بر عمر سیاه من قلم خواهد کشید |
زلف او افعی پیچانی ز سر و آویخته | بهر صید مرغ دل دلها بدم خواهد کشید |
هر شب اندر نفی و اثبات دهان او حکیم | نقض و ابرمش بمن تا صبحدم خواهد کشید |
گویمش کز نقطه موهوم چون گوید سخن | گویدم نقش وجودی بر عدم خواهد کشید |
هر که بیند یک نظر چشمان آن آهوی مست | روز شب را نالههای زیر و بم خواهد کشید |
آیخوش آنروزی که گوید بوسه زن بر پای من | کز دو صد فرسنگ جان را در قدم خواهد کشید |
مخمس ذیل که متضمن اصطلاحات جدیده است نیز از اوست.
ای شوخ و مد شیک من ای دلبر مسکو [2] | چشم تو گرو برده ز صد بادة بر دو [3] |
صد کنگره تاسیس ترا در خم گیسو | دام بشر است آنکه تواش نام نهی مو |
خوش فتنه فگندی بجهان ـ بن زور مسیو[4] |
ای فتنة اسلا و بهم بر زن گر من | از گردش چشم تو صد آشوب بلندن |
از عشق تو آوازه فتاده است ببران | غارتگر اطریشی و مجنون کن ار من |
از غمزة کشی خلقی از اینسوی و از آنسو |
کردی ز دو بزیون [5] سر زلف چلیپا | بس فتنة خوابیده در آفاق تو بر پا |
بر هم زده هنگامه نیرنگ اروپا | زین فتنه شده نوع بشر بیسر و بی پا |
لله مزن دیگر از آن غمزه جا دو |
از هجر تو ضرب المثل رنجرستم | از مجلس جمهوری تو بیخبرستم |
از هیات حسن تو بسی در ضررستم | کایینه زلف تو فرستد پرتستم [6] |
بر کشتن من صف کشید از مژه و ابرو |
ای فتنه مستقبل و شورش کن ماضی | گه طرح کنی مطلب تقسیم اراضی |
تا تودة ملت شود از جور تو راضی | در کاپیتو لاسیون شده ای حاکم و قاضی |
در محکمه محکوم کنی مسلم و هندو |
گه لشکر جرار و گهی بعثت جاسوس | گه شرکت آرمال و گهی شرکت ناموس |
گه شور مساوات نوازی تو بناقوس | درهای گشاده است گهی نغمهات ـ افسوس |
تسخیر جهان مقصد تو شد ز تکاپو |
ای حامی مظلوم تو خود ظالم مائی | تشکیل دهی محکمه هر لحظه بجائی |
گه مجمع بین المللی لاه نمائی | تا کشتن ما را بدهی حکم نهائی |
از بهر خدا صورت راپورت فرو شو |
ازادیم از سلسله کردی تو ضمانت | کردی دل ما را هدف تیر ملامت |
افسوس چه شد و عده و آن عهد و شدت کو |
ما خیر ندیدیم ز بر طلائی وبلژیک | هم زر من واسلا و بصد حیله و تحریک |
خواهیم مدد جوئیم از شرکت امر یک | کاریم برون ثروت از این خاک بتشریک |
از چه عصبانی شدهای ای گل خوشبو |
مسمط ذیل را کهب هاریه است و در حشر نباتات و اشاره بآیات بینات بسیار نیکو گفته است:
خور چو ببرج حمل نزول اجلال کرد | بمردگان چمن زندگی اقبال کرد |
خرم و خندان و خوش و هاد[7] و اتلال کرد | قاعده لایعاد دوباره ابطال کرد |
ببعثت مردگان چه خوش ستدللال کرد | که بعد مردن شوند زنده چو روز نخست |
حشر زمین را نگر زلزل زلزالها | وز آن برون افگند جمله انقالها[8] |
دشت و دمن پر شود ز سنبل و لالهها | درخت چون مرغهابر آورد بالها |
آدم حیرت زده بگویدش مالها[9] | که صد هزاران گیاه ز خاک مرده برست |
ز رستن بذرها بعثر مافی القبور | ز گشتن جذرها حصل ما فی الصدور [10] |
وزیدن باد صبح کرد عیان نفخ صور | که ای گروه نبات رسید یوم النشور |
باد صبارا بگفت و جدو نشاط و سرور | خبر بگلشن ببر همچو غلامان پست |
وضع موازین قسط گشت چو یوم القیام | رب نبات آمده فی ظلل من غمام |
صف صف باران نزول کرد چو خیل نظام | تصفیه سال بیش کرد بعدل تمام |
بسوختن حکم داد خار و خس خشک و خام | خلعت خضرت گرفت بذر اصیل درست |
شکوفه بر شاخهها چو طلع [11] منضود بین | زابر ها در چمشن سایه ممدود بین |
چشمه وجوها روان ز ماه مسکوب[12] بین | دشت و دمن باغ وراغ بهشت موعود بین |
طرف چمن با صفا خرم و مسعود بین | جهان صفای جنان ز نور خورشید جست |
ز عرش رعد ـ کوه چو عهن منفوش [13] گشت | ز ریزش ابرها بحار مسحور[14] گشت |
برق بهر جا که زد جحیم مسعود[15] گشت | ز تابش آفتاب و حوش محشور گشت |
دفتر احوال گل چو وق منشور [16] گشت | بباغ بلبل رسید چابک و چالاک و چست |
ز ابرهای بهار شق چو شود آسمان | چو کوثر و سلسیل چشه و جوها روان |
ز لال تل و دمن سرخ شود کالدهان | سوسن و سنبل کند سماء را کالدخان |
باغ و چمن عطر بیز از گل و از ضمیران[17] | گل بچمن عهدیست ـ حیف که عهدیست سست |
بماه اردی بهشت دفتر گل باز شد | بلبل با عشق گل دو باره دمساز شد |
ازلفت الجنه گشت روح طرب ساز شد | ز مرغهای چمن باغ پر آواز شد |
لاله قدح گیر گشت ـ مستی آغاز شد | عروس گل دست ور رود ـ ز شبنم صبح شست |
شکوفه بر شاخهها ـ کواکب منتشر | بشاخه ارغوان ستارهها منکدر [18] |
منظره اسمان بباغ بین منفطر[19] | ز ریزش ابرها ماه معین منفجر [20] |
سر حیات جهان بحبهها مستتر [21] | حشر نباتات خود نمونة حشر تست |
در سال هزار و سیصد و سی و سه شمسی در شیراز وفات یافت.
[1] ـ نسب حاج مدرس با چند پشت بسید نعمة الله جزائری صاحب کتاب زهرا الربیع و الوار النعمانیه میرسد.
[2] پایتخت روسیه
[3] ـ بر دو نام یکی از شهرهای فرانسه است که شراب خوب دارد.
[4] ـ بنژور سلام است بزبان فرانسه
[5] ـ دو بزیون ـ یکدسته قشون
[6] ـ پروتست اعتراض است بزبان فرانسه
[7] ـ وهاد بروزن کتاب زمین است.
[8] ـ اشاره بآیه شریفه اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها
[9] ـ اشاره بآیة شریفه و قال الانسان مالها
[10] ـ اشاره بآیه شریفه افال یعلم اذ بعثرت ما فی القبور و حصل ما فی الصدور
[11] ـ طلع بمعنی خرمابن و منضود بفتح اول و ضم ثالث بمعنی چیده شده است.
[12] ـ مسکوب بفتح اول و ضم سوم آب روانـ مرحوم مدرس در اینجا قافیه را باخته است چون مسکوب که کلمه قبل از ردیف است با منضود و موعود و ممدود قافیه نمیشود
[13] ـ عین منفوش بمعنی پشم زده شده است ـ مرحوم مدرس در اینجا هم قافیه را باخته است چون منفوش با مسحور و مسحور و محشور قافیه نمیشود.
[14] ـ مسحور بفتح اول و ضم ثالث ـ پر و مالامال
[15] ـ مسحور بفتح میم بمعنی افروخته شده است.
[16] ـ رق منشور پوست آهوی باز شد ه که در قدیم بر آن چیز مینوشتند.
[17] ـ ضمیران بفتح اول ریحان دشتی ـ نیلوفر، بفتح میم و ضم آن هم آمده است.
[18] ـ منکدر: بضم اول و فتح ثالث و کسر دال بمعنی تیره و تار.
[19] ـ منفطر ـ شکافته شده
[20] ـ منفجر بضم میم زمین شکافته شده
[21] ـ مستتر بضم میم پنهان شده