میرزا محمد باقر بوانائی شیدانی معروف به ابراهیم جان معطر فرزند صابر شیدانی بواناتی
از دانشمندان و روشن فکران قرن سیزدهم هجری است ـ و مطالب ذیل از قول پسرش مرحوم میرزا اسمعیل باقر نقل میشود:
در یکی از دهستانهای بوانات متولد شد و در عهد شباب بشیراز رفت و در مدارس قدیمه علوم مذهبی و ادبیات پارسی و تازی را بیاموخت و زبان انگلیسی را (معلوم نیست چگونه و چطور و نزد چه کسی) بخوبی فرا گرفت و لباس اروپائی ینی کت و شلوار پوشد و پاپیون بکار برد و عطر استعمال کرد، و گاهگاه بر ضد استبداد و مطلق العنانی و هم علیه عالم نمایان عصر سخنانی گفت ـ لذا فقهاء او را به بیدینی و پیروی بابش متهم ساختند و باقر کفریش خواندند و علیه او غوغائی بپا کردند و اراده قتلش نمودند ـ ناچار شب هنگام پیاده عازم بوشهر شد و چون ببرازجان (دوازده فرسنگی بوشهر ) رسید و اتفاقاً ورودش ببرازجان باورود سید جمال الدین اسد آبادی معروف بافغانی (یا بقول خودش متخلص بافغانی) مضادف شده بود در سرای مشیر الملک برازجان بدیدنش رفت و بااو مصاحب شد و سید جمال الدین باو بحث کرد و چون او را فاضل و محقق یافت باو علاقه پیدا کرد.
بالجمله چند روزی در خدمت سید بود که ناگاه روزی یک نفر صاحبمنصب با چند سرباز بسرای مشیری وارد شدند و قصد جلب و آزار بواناتی را کردند ـ سید جمال الدین از صاحب منصب پرسید که دستگیری او بامر کیست و منظور از این کار چیست؟
صاحبمنصب حکم ناصر الدین شاه را ارانه داد و در آن حکم امر شده بود که او را تحت الحفظ بطهران ببرند و البته بالمآل قصد کشتنش را داشتند ـ سید جمال الدین باشاره او را بسکوت خواند و برخاسته در حضور صاحبمنصب سیلی محکمی باو نواخت و گفت »تولا ابالی و بیدین بودی و من نمیدانستم اگر اینمعنی را دانسته بودم تا کنون تو را کشته و جسدت را آتش زده بودم» آنگاه روا بصاحبمنصب کرده گفت باعلیحضرت تلگراف کنید که سید جمال الدین مقصر ار برای استنطاق و مجازات شرعی نگاهداشت چون من خود حاکم شرع انور هستم و مجازات اینگونه مرتدان با امثال منست.
صاحبمنصب برای حفظ احترام سید جمال الدین (که از طهران سفارش اکید شده بود) از دستگیری بواناتی منصرف شده رفت و ماوقع را بشاه خبر داد و ناصر الدین شاه که بعلت غوغای عوام الناس د صدد آزار بواناتی برآمده بود و قلباً از این کار انزجار داشت با پیشنهاد افغانی موافقت کرد.
شب هنگام که سید بابواناتی تنها شدند ـ نخست سید جمال الدین از او پوزش خواست که او را مصلحة سیلی زده بود و آنگاه توصیه کرد که هر چه زودتر بلکه همان شب ببوشهر و از آنجا به مصر یا اروپا برود و در ایران نماند.
اینستکه بواناتی همانشب بجانب بوشهر رهسپار شد و چون زبان انگلیسی را خواب میدانست در بوشهر مترجم قونسلگری دولت انگلیس شد و چند ماه در بوشهر تحت لوای انگلیس آسوده خاطر زندگی کرد و شیرین جان دختر رمضان صباغ را بعقد ازدواج در آورد و از او صاحب پسری شد بنام میرزا اسحق که بوقل خودش در 12 جون 1876 (1293) در بوشهر متولد شد و در 24 نوامبر سال 1879 (1297) در لندن فوت شد و مادرش شیرین جان، جان را بر سراین زایمان گذاشت و بواناتی از اینواقعه سخت افسرده و پریشان گشت و خود را بکارهای ادبی مشغول داشت که مهمتر از همه تقسیم قرآن مجید بچهار قسمت بود بنام پند و اندرز ـ و قصص و حکایات ـ و احکام قابل اجراء ـ و احکام غیر قابل اجراء (بعقد سخیف خودش) و هر قسمت را مجزا چاپ کرد. از مصر باروپا و لندن رفت و در آنجا عیسوی ـ بودائی ـ زردشتی و کلیمی شد و نام خود را ابراهیم حان معطر گذاشت!
دین خود را هر از چندی تغییر داد و در آخر از همه بیزار شده خود مذهبی مخطوط از دین اسلام و مسیحی اختراع کرد و بنای تبلیغ مذهب خود را گذاشت و ایامی را که اینکارهای جنون آمیز تعقیب میکرد گویا بوسیله تدریس زبانهای فارسی و عربی زندگی میکرده است و در این وقت بود که پرفسور برون انگلیسی آوازة او را شنیده و برای آموختن زبان فارسی نزد او رفت و از خواهش کرد که دیوان حافظ را کتاب درسی او قرار دهد ـ ولی بواناتی که در عالم دیگر سیر میکرد و دائما مشغول نوشتن رسالههای متعدد بزبان فارسی و انگلیسی بمنظور ترویج دین خود بود پس از چند روز تدریس از روی دیوان حافظ کتاب را بدور افکنده و گفت: خواندن اشعار حافظ بسیار سهل است و از خواندن آن فارسی دان نخواهی شد اگر میخواهی حقیقة فارسی ادبی بیاموزی باید اشعار مرا بخوانی!
اشعارش عبارت از «شمسیه لندنیه» و «سدرة ناسوتیه» بود که در آن کلمات باصطلاح «قلنیه» و غیر مانوس عربی و سیاست انگلیس و روس و غیره گنجاینده و در لندن چاپ کرده بود.
استاد برون پس از چندی که طبق میل بواناتی اشعار مزبور را با آب و تاب و حشو زواند فراوان خواند و فارسی را آموخت او را ترک گفت و گذاشت که در خیالات دور و دراز خود بازی کند.
باری بواناتی پس از چند سال توقف در لندن و کامبریج و بیروت بطهران رفت و در خانه خود مکتبی تاسیس کرد و اطفال غنی و فقیر و مسلمان و یهود و ارمنی رایکجا و مجانی فارسی و عربی و انگلیسی میآموخت.
منجمله مرحوم حسن مشیر الدوله و برادرش حسین موتمن الملک نزد او زبان انگلیسی میآموختند ـ و مرحوم میرزا اسمعیل باقر فرزند صاحب ترجمه برای نگارنده این اوراق نقل کرد که منهم جزء محصلین بودم و همگی روی بوریا نشسته درس میخواندیم و یک بچه یهودی بسیار چرکین و ژولیده در جوار مشیر الدوله مینشست و هر دم آب بینی را با دست میگرفت ـ
مرحوم مشیرالدوله این معنی را بپدر خود میرزا نصر الله خان مشیر الدوله گفته بود و یکروز میرزا نصر الله خان بدیدن پدرم آمد و از او خواهش کرد که جای پسرش را تغییر دهد و او را از یهودی بچه دور کند ـ پدرم بر او بانگ زد که اینجا جای این گفتگوها نیست من بین صاحبان ادیان مختلفه و فقیر و غنی تفاوت نمیگذارم، میخواهی پسرت را با همین وضع بگذار درس بخواند و نمیخواهی او را ببر ـ و پدر مشیر الدوله ناچار دست پسرش را گرفته بردـ
چون سید جمال الدین افغانی را ناصر الدین شاه با افتضاح هر چه تمامتر از ایران تبعید کرد شاه دستور داد که تمام همفکران و مریدان او را نیز گرفته بزندان افکندند منجمله بواناتی را نیز دستگیر محبوس ساختند ـ و چون مدتی در زندان گذرانید پسرش میرزا اسمعیل به علی اصغر خان امین السلطان متوسل شد و بوساطت او ناصر الدین شاه دستور داد او را آزاد کنند و ماهی یکهزار تومان برای او مستمری برقرار سازند که بانگلستان برای تبلیغ دین اسلام برود.
ولی بواناتی پس از آزادی مبتلی بمرض و باشد و پس از سه روز درگذشت و در مقبره عمومی واقع در چهار راه حسن آباد مدفون شد
هزار تومان مستمری ماه اول را که خزانه پرداخته بود بپسرش دادند.
وفات او در حدود سال هزار و سیصد و ده اتفاق افتاده است ـ
میرزا محمد باقر خان قطع نظر از افکار پریشان مذهبی او مردی دانشمند و ادیب و شاعر و نویسندهای عالیمقام و دارای افکار روشن آزادیخواهی بود و آنچه را که از پسرش شنیدهام در اواخر عمر براهنمائی سید جمال الدین اسد آبادی مجدداً متدین بدین معین اسلام شده و افکار مشتته مذهبی را کنار گذاشته و مسلمان از دنیا رفته و عاقبت بخیر شده است.
ابیات ذیل از منظومه شمسیه لندنیه و سدیرة ناسوتیه اوست
در پشت صفحه اول منظومه عبارت ذیل چاپ شده است.
منظومتان انشدها المیرزا محمد باقر البواناتی الملقب بابراهیم خان معطر تذکاراً لما اریه الله تعالی لیلة میلاد ابنه المحبوب المیرزا اسحاق المولود 12 جون 1876 فی بندر ابی شهر المتوفی 25 نومبر 1879 فی دارالسلم لندن وامه شیرین جان بنت رمضان الصباغ توفیت صبح ولادة الولید والله فعال لما یرید.
شمیسه لندنیه در فضائل سید ابرار و آل و انصار سلام الله علیهم اجمعین.
بسم الله الرحمن الرحیم
شمس نواز مطلع جدید بر آمد | شام سیه رو سپید چون قمر آمد |
غرب ز انوار شرق لمعه سراشد | شرق ز ازها عرب مزد هر آمد |
سیزده ادبار گشت چارده اقبال | هفت خن آتش بهشت مشت در آمد |
سبع سنین غلا وجوع بسررفت | عام رضا وام برهة و غرر آمد |
غیث کرم غوث افتقار امم گشت | حاجت او تاد مقضی اوطر آمد |
یوسف مسجون فراز عرش شرف شد | دیده یعقوب کور نور ور آمد |
یازده استاره چه؟ که خود مه و خورشید | ساجد شعشاع این ابوالزهر آمد |
لیلة قدرم نمود رویه بدرم | یک شبم از الف شهر نیکتر آمد |
خواه ملک خوان و خواه روح گرامیش | آنکه دلم سوخت قره بصر آمد |
بانک سلامش الی طلوعگه فجر | در شب یلدای هجر مژده بر آمد |
اوم گزید اوم بر اریکه رسانید | جذب و بم جلب خیر و دفع شر آمد |
یاس و قنوطم مذاق طمع و رجایافت | کاس هبوطم سعود را سکر آمد |
بوی سعیرم نمو رائحه خلد | سیر فنایم بقاش بر اثر آمد |
نالة مرگم سرود عیش ابد شد | نوحه قتلم ترانة ظفر آمد |
بت شکنم جد طلیب اشکنم اولاد | ظنطنهام مام و دلئم پدر آمد |
فرد مطرد کجا و جند معدد؟ | رانده گل چونست خوانده حشر آمد |
اینت جلال حلال و عیش مهنسا | شادی انکو خداش مفتخر آمد |
غار حرا غار ثور و از مقناالله | نغمة لاتحزنم بگوش کر آمد |
چند بگفتم مگو ز کس نشنفتم | هر که شد او خاک پاش تاج سر آمد |
شرق و غرب چه؟ خد شمال و جنوبش | بل کرة ارض زیر حکم در آمد |
آنکه منش کمترین نواخته عبدم | کون و مکان حبهایش در نظر آمد |
هستی و مستی کائنات دو عالم | سوخته برگی فتاده ز آن شجر آمد |
جوش و خروش نشاط خانة سرمد | ر نة جای کزان جمش کسر آمد |
راز و نیاز عقول مصطبة دهر | شسبنمی از آن یم حکم درر آمد |
السنه ناطقان منبر کوتین | از پی عجز ثناش ذو هدر آم |
جد من و حمد دوست هیهات هیهات | روی صفا زین جفا پر از وضر آمد |
نور محمد فروخت چهره عینی | قدر عیسی محمدی قدر آمد |
موسی زین مژده ترک تیه الم گفت | دارد از این خبر پر از حبر آمد |
خیل رسل شاد روکه سوسنه گل کرد | جوق ملک بذله کو برابر آمد |
تا اینکه میگوید
بس کن زین! که نیست در ده ماکس | ور نه خرس از شمال کی بدر آمد |
گوش که بانگ نفیر روس بر آمد | هوش که گوش از خروش کوس کر آمد |
و لوله برزن که صوت هلهله افزود | سلسله بفگن که فوت شیر نر آمد |
پهنه قیچاق زیر دهنة قزاق | قلزم ز خار آهنین لپر آمد |
پشت اندر پشت و بر ببر همه هامون | از تخم زشت کشت پا و سر آمد |
ابری اگر ابره بارگشت بر آن دشت | بر کله و مغزش ابر چو پر آمد |
چندان لشکر که گر ستاره بدیدی | گفتی زین دو کدامبی شمر آمد |
سر تا پا جمله غرق آهن و پولاد | پولاد و آهن آبگون زبر آمد |
از دم قطب شمال تا پل کابل | معرض کو پال و گرز ویال و برآمد |
چین در ابرو گره بساعد و بازو | نز چینشان رخوه نزختن حذر آمد |
ای اسد خر و یا خرا سدین سر؟ | خرس نگوید خراز اسد بتر آمد |
ترک چرا گوی و راه کوی و سراگیر | گرگ و ببرو پلنگ هم کمر آمد |
سنگ بهیجت بهیچ نام نیرزید | سنگ و هیچت بچنگ ننگ در آمد[1] |
جند حبورت فکند در ته گورت | لند فخورت قرین و احسر آمد |
هندوکش را پناه هند چه سازی؟ | هندوکش ـ هند را سپر بسر آمد |
خون امیران کابل گله آمیز | چندان جوشید کابر بو عبر آمد |
کبر شریران هندی شرر انگیز | چندان توفید کآسمان کبر آمد |
من شکر هندو یار شیر سمرقند | ترکیب این دو شی در شکر آمد |
شیر جنوب این دلیر و خرش شمال آن | کیست که با خرس و شیرهم دغر آمد |
این غرب و شرق هر دو زیر نگینش | آن را خود شرق و غرب در ذکر آمد |
هرجا خرس است جای وحشت و ترس است | هر جا شیر است لیر د قفر آمد |
چار اطراف جهان مطیع دو جان شد | بن جان را هر دودیده با سجر آمد |
انسانیت ز روی ارض بر افتاد | حیوانیت دو باره ممتخر آمد |
مطلع نو ساز کن کهن اثر آمد | رو سوی شیراز کن وطن فنر آمد |
ای نفس خرم صبای صفا خیز | کز نفخانت فکرشن اگر آمد |
جان تا از بوی جان فزات خبر یافت | پیشر جوان گشت و لاغرش افر آمد |
دل تا شد مجمر سپند وصالت | نار جحیمش فسرده اور آمد |
تن تا شد مخزن شرارة شوقت | هستی را نیستیش دون و کر آمد |
غم تا در غمزة رضات فرو رفت | بحر فرح گشت و رسته از بحر آمد |
از من پیغام بر بکشور ایران | کایرج بر سلم و تور زور ور آمد |
نامم سنگین چو فارس مستقط راس است | کامم شیرین که فارسی شکر آمد |
نسبتم ار چند از دهات بوانات | لندن زیر فنم ذلول گر آمد |
زاده منجم ولی فتاده لنجم | گوش خردمند دهر را در آمد |
باب ز شیدان و مام خود ز مزیجان | راه دو ساعتم سالها سفر امد |
خوش بدر انکس که باقرش شده فرزند | خوش پسرانکس که صابرش بدر آمد |
این شرفم بس که ترب ناصر دینم | نصرت دین حقم گزین هنر آمد |
پور محمدشه آنکه نور محمد | در فرو سیماش مور را و هر آمد |
چند بینی هم از سدیره ناسوتیه او نقل میشود که از بحر وصل مسدس محذوف و بروزن مثنوی مولوی است.
آنچه تنش اسرار خوانی تا کنون | نیست خود الا جنون اندر جنون |
گر ره وصل خدا آسان بدی | هر یهودی عیسی دوران شدی |
این شکال از آدم است و خاک او | نزدم ما و ز نوای پاک او |
هریما گوشی که نطقم باز شد | شیر مهرم جوش زد شیراز شد |
ای تو شیراز جنون فرسای من | پای کوبان گرد از آوای من[2] |
نک منم ـ اینک منم ـ اینک منم | هم روان ـ هم جان و هم دل هم تنم |
آدمی روح است و باقی پوست است | روح جوید آنکه او حقدوست است |
عقل روشن گردد از انوار روح | قلب گلشن گردد از ازهار روح |
تن سمندر گردد از انیاس روح | جان معطر گردد از انفاس روح |
جسم چون مشکات نور پاک شد | قابل جذابی افلاک شد |
گر انا الحق در انا ابن الله گفت | بندة فرمان بودـ بهر شاه گفت |
هر که او از مسیح حق ممسوح شد | باب این عرفان ـ بر او مفتوح شد |
دیگران گر بافن و گر بی فند | پشت این در ـ خاک بازی میکنند |
جز مگر منظور فضل شه شوند | هم ز ابن و روح و اب آگه شوند |
پس ببینند از ثریا تا ثری | نیست جز یک روح در جمله وری |
ظاهر این روح ابن ـ اب ـ شناس | باطنش اب کاین از و گیرد اساس |
روح بی اب وصف بیموصوف دان | ابن بی روح ابنیش موقوف دان |
ابن صورت ، روح معنی ـ اب قوام | این دو را ز آن یک همی باشد دوام |
در صور تعداد امثال اقتناست | معنی و قیومتش را عد فناست |
ز آن سبب اب دائم است و لا یزال | واحد و در اوحدیت بیمثال |
روح هم واحد ـ ولی حیث الصدور | در ورود اندر صور یابد و فور |
وحدت روحی علیل کثرت ست | کثرت صوری دلیل وحدت است |
اصل کثرت ز ابن و وحدت از اب است | روح فیمابین در تاب و تب است |
پرفسور برون انگلیسی (متولد 1287 متوفی 1344) در کتاب تاریخ مطبوعات و ادبیات جدید ایران که در سال 1914 در کامبریج چاپ شده نامی از بواناتی برده است و ابیاتی را از «شمسیه لندنیه» نخست متن آن سپس بشعر انگلیسی ترجمه و چاپ کرده است، ضمناً تصویر او را که با شیخ محمد بعده قاضی القضاة دانشمند مصری و پیرزاده و پسر بواناتی میرزا اسمعیل (که در آنوقت طفلی ده ساله بوده) و در بیروت در سال 1885مسیحی (1302 قمری) انداخته است چاپ کردهـ ضمناً مینویسد:
«اولین نمونه شاعری سیاسی و اجتمای در ایران جدید که ذیلا نوشته میشود بدورة قبل از نهضت مشروطه تعلق دارد و در سال 1882 (1300 قمری) بوسیله آقایان: و ، هـ . آلن و شرکاء و . ر . ج . ومیچل و پسران در لندن چاپ شده و نشر یافته است. و من آنرا از یک قصیده 366 بیتی بنام «شمیسه لندنیه» از گفتههای اولین معلم فارسی من میرزا محمد باقر بواناتی مشهور به «ابراهیم جان معطر» انتخاب کردهام.
راجع باین مردعجیب من در فصل اول کتاب «یکسال در میان ایرانیان» خودم که در سال 1893 توسط آقایان آ. وس. بلاک چاپ و نشر شده شرحی نگاشتهآم، و توضیخ دادهام که چگونه مرا ناگزیر کرد که قصیدة عجیبی ار که نمونهای از آن نقل میکنم بخوانم:
اینک پس از سی سال وقتیکه اینقصیده را میخوانم بخوبی ملتفت میشوم که چگونه این مرد اتحاد روس و انگلیس را برای تقسیم ایران بخوبی و روشنی پیش بینی کرده است: و اینمطلب در آنزمان که بین این دو دولت رقابت شدید حکمفرمانی میکرد بهیچوجه قابل قبول نبود.
نیز« برون» در کتاب «یکسال در میان ایرانیان» خود مینویسد: میرزا محمد باقر ملقب به ابراهیم جان معطر مردی جهاندیده بود و نیمی از جهان را سیاحت کرده و به شش زبان زنده آشنائی داشت. بهیجوجه بمادیات اهمیت نمیداد و بتحصیل مال و جاه نمیکوشید، در صورتیکه ایرانیان سعی میکنند که خود را بمراجع قدرت نزدیک سازند، او بعکس همواره از این مراجع پرهیز میکرد.
وی منکر و مخالف تمام ادیان بود، من قادر بخواندن کتابهای مثنوی و حافظ بودم ولی میل داشتم که معنی اشعار این دو کتاب را درک کنم، و باین مناسبت نزد او رفتم، ولی در جلسه اول درس هنوز ده دقیقه نگذشته بود که میرزا محمد باقر دیوان را از من گرفت و کنار گذاشت، و از جعبه میز خود اوراقی را بیرون آورده و گفت: من اشعار انقلابی و اجتماعی خود را از اشعار حافظ بیشتر دوست میدارم و در صورتیکه شما بخواهید فارسی را بخوبی بیاموزید ناچار باید اشعار مرا بخوانید، من از شما حق التدریس نمیخواهم، بمنظور نشر علم و معرفت بشما درس میدهم.
هر شب بملاقات او میرفتم و گاه تا نیمی از شب اشعارش را برای من میخواند.
همچنین مینویسد: میرزا محمد باقر بر حسب توصیة اصباء دخترش را که بیمار بود به لبنان برد ولی متأسفانه دخترش در آنجا فوت شد و دولت عثمانی وجود بواناتی را مخل نظم تشخیص داد و او را از آن دیار براند و به ایران رفت تا اینکه دو سال پیش (سال 1893 مسیحی) خبر فوتش بمن رسید.
در خاتمه ترجمه ابن مرد عجیب باید بگوئیم که بواناتی را سه پسر بوده که بترتیب سن نام آنها را میبریم: 1ـ میرزا اسحق که درسن چهار در لندن فوت شد 2ـ میرزا اسمعیل باقر که گویا در 1294 در لندن متولد شده و در حدود 1370 در طهران وفات یافته است. 3ـ میرزا محمد باقر که از زن بیروتی او در بیروت متولد شده و هم در آنجا اقامت گزیده و سالهاست که مدیر روزنامه «البلاغ» است و ظاهراً هنوز در قید حیات باشد.
اما میرزا اسمعیل باقر (باقر نام خانوادگی او بود) تا آخرین روز حیات پدرش در خدمت او بوده و در لندن تحصیل کرده با پدر به بیروت و طهران رفته است و با آنکه در لندن متولد شده و تبعة دولت انگلیس بود، مردی ایران دوست و یک ایرانی مسلمان تمام عیار میبود، و در فن حسابداری مهارتی بسزا داشت، و سالها مستخدم بانک شاهنشاهی ایران و چندی هم رئیس بانک شاهی کرمانشاه و مدتی هم در ادارة نواقل شیراز مشغول بود.
در سال 1327 باهواز رفت و مدرسه «جاسبیه» را در آنجا تأسیس کرد و مدتی مدیر آن مدرسه بود سپس استعفا داده بتجارت مشغول شد.
نگارنده در سال 1334 که در خدمت پدر باهواز رفته بود او را ملاقات کرد و چون با پدرم خویشی سببی (خاله پدرم زوجة او بود) و دوستی قدیم داشت مدتی از ما پذیرائی شایان کرد و با نهایت مهر و محبت با ما رفتار میکرد و شغل بازرگانی او رونقی داشت، ولی چند سال بعد خسارت دید و از تجارت دست کشیده مجدداً مدیر مدرسة «جاسبیه» شد و تا آخر عمر در این کار بود.
مرحوم محمد باقر مردی عاقل و دانا و فاضل بود زبان عربی را بسیار خوب میدانست و بزبان انگلیسی آشنا بود و خدماتی بمعارف فارس و خوزستان کردف با آنکه مردی روشن فکر و مخالف خرافات بود در ادای فرائض و سنن و مستحبات و نوافل مذهب جعفری بسیار مفید بود و نماز شب او ترک نمیشد.
در حدود سال هزار سیصد و چهل در اهواز دار فانی را بدرود گفت ـ رحمة الله علیه.
[1] ـ سنگ بهیچ ـ ترجمه کلمة گلداستون و کنایه از رئیس الوزراء وقت انگلستان است ـ پروفسور برون در حاشیه مینویسد: گلداستون و پریت دو نفر از وزیران انگلیسی طرفدار روس بودهاند.
[2] ـ معنی این مصراع مانند پارهای از ابیات او معلوم نشد ـ شاید غلط چاپ شده باشد یا فهم نگارنده قادر بدرک معنی آن نباشد.
در حال حاضر هیچ نظری برای این محتوا وجود ندارد.
Powered by TayaCMS
|