فاضل معاصر آقای ابن یوسف حدائق در جلد سوم فهرست کتب خطی کتابخانه مجلس 242 ذیل عنوان دیوان تارک شیرازی [1]مینویسد:
در کتب تذکره و تاریخ که در دست نگارنده میباشد تارک تخلصی نام برده نشده از مندرجات نسخه این دیوان ـ شیرازی بودن او آشکار و م از محبت اهل بیت پیغمبر (ص) میزده و در این باب ابیاتی چند رارد و از آنها این بیت است:
ز فارسم من و سلمان بر اهل فارس ممد است وسیله اوست مرا در سلام خواجة سلمان
و گذشته از این بیت در چند جای دیگر (صفحه 37 و 41) شیرازی بودن خود را تصریح کرده است ـ در جای دیگر از دیوان خود را حافظ قرآن معرفی نموده:
تارک آن روز ترا حافظ قرآن خوانم طرق نهصد و شصت از بر اگر بر خوانی
و طریقه خود را میان سعدی و حافظ تصور نموده:
باعتدال طرق رفت و عاقبت منزل میان سعدی و حافظ گرفت تارک ما
و در یکی از رباعیات اینگونه از اشعار خود را برتر از خیام و افضل الدین کاشی دانسته:
چون ساقی طبع من مفرح انگیخت پیوسته شراب ناب در ساغر ریخت
تا صیت چهار مصرعم گشت رفیع خیام ز خیمه افضل از فضل گریخت
در تصوف از مریدان شیخ محمد نور بخش (بسال 912 مرده) بوده و او را ستوده و از وی استمداد همت کرده و در تاریخ وفات او قطعهای اشاره نموده و نیز از چند ماده تاریخی که در این دیوانست معلوم میشود که در اوائل سلطنت شاه اسمعیل صفوی زندگانی مینموده و تاریخ ورود او را بشیراز در آخر قصیدهای (42 ـ 51) چنین آورده:
نامهام کز بهر حفظ هوشمندان نام یافت سال تاریخش ز خط (908) آرد برون هر هوشیار
نگارنده گوید: منهم هر قدر تفحص کردم نام صاحب ترجمه را در جائی ندیدم و سال فوتش را ندانستم ـ همینقدر معلوم است که در اواخر قرن نهم و اوائل قرن دهم میزیسته است و شاید در نیمه اول قرن دهم فوت شده باشد ـ از اوست:
نهان زیر خط مشکین رخ آن سیم غبغب شد بده ساقی میباقی که روز عشرتم شب شد
تب هجران نبودم بس، که سوز شوق هم افزود رود کار اجل اکنون که اسبابش مرتب شد
خریدار شکر نبود که بیند آن لب شیرین بسی بشکست بازار شکر را تا شکر لب شد
گرفت اندر زمین طوبی خرامیدن چو بخرامید مه از گردون فرود آمد چو بر بالای مرکب شد
بیمن عاشقی تارک شد از اهل هنر آری
ادیب عشق هر کس را که پهلو زد مؤدب شد
جانا دلم بر آتش هجران کباب شد بازا که بی تو خانه زا شکم پر آب شد
معمور شد چنان که شه عشق را سزد ملک دلم که از سیه غم خراب شد
بیداری شب و فزعم نیست کارگر آیا مگر که دیده بختم بخواب شد
شد عمر صوف تقوی و آخر بیمن عشق تحصیل زهد در سر بانگ رباب شد
منعم مکن به بیهشی ای محتسب از آنک
تارک ببوی دوست، نه مست از شراب شد
رباعیات او
آن به که بدست جام گلگون باشد تا کی دل از اندوه جهان خون باشد
خوش باش و میندیش ز نیک و بد دهر کس را چه خبر که عاقبت چون باشد
***
چندی بهوای وقت آسوده گذشت چندی بغم بوده و نابوده گذشت
اندیشه شام رحلتم آخر گفت افسوس که روز عمر بیهوده گذشت
***
عقلی که بحیله راه بسته است ترا بر هم شکنش کز او شکست ترا
دریاب منه ز دست جام می عشق سررشته عمر تا بدستست ترا
***
قسمت ز بهشتم اندرین بوم افکند باد قدرم بوطة شوم افگند
آیا چه غرض داشت در بن او که مرا بر ساغر سلسبیل ز قوم افگند
***
خوش او که ز خانقه بکاشانه بساخت وز شیخ و تبع بجان و جانانه بساخت
فعلی که ز اهل صومعه من دیدم صدرحمت حق بر او که میخانه بساخت
[1] ـ یک نسخه خطی دیوان تارک که فاقد تاریخ کتابت است و از سبک خط و نو کاغذ بنظر میرسد که در حیات شاعر یا اندکی بعد از او نوشته شده باشد و ناقص است و در اواسط آن افتادگی زیاد دارد ذیل شماره 958 کتابخانه مجلس شورای ملی موجود است و احتمال دارد که نسخه منحصر بفرد باشد.