میرزا اسمعیل شیرازی متخلص بتوحید فرزند میرزا محمد شفیع وصال شیرازی توحید پنجمین پسر وصال است ـ مردی دانا و شاعری توانا بود ـ و خطوط مختلفه فارسی مخصوصاً نسخ را نیکو مینوشت و چندین مجلد قرآن مجید بخط خود نوشته است ـ کذلک مثنوی مولوی را بخط نسخ بسیار شیوا نوشته. غزل را صاف و روان و سبک خواجه شیراز میسروده ولی چنانکه مرحوم روحانی در کتاب «گلشن وصال» اشاره کرده در ضبط اشعار خود مسامحه میکرده است و برادرش یزدانی بزحمت دو هزار و پانصد بیت از گفتههای او را مدون ساخته است.
توحید در سال هزار و دویست و هفتاد و هفت با برادرانش: وقار ـ و فرهنگ بطهران رفت و پس از چندی بشیراز برگشت تا سال هزار و دویست و هشتاد و شش که چهل سال داشت در وبای عام شیراز بدرود زندگی گفت حال آنکه هنوز ازدواج نکرده بود و زن و فرزندی نداشت.
جدش را در پائین ضریح حضرت میر احمد بن موسی الکاظم «شاه چراغ» قرب قبر برادرش داوری بخاک سپردند ـ و برادرش فرهنگ تاریخ فوتش را چنین گفت که روی سنگ مزارش نقر کردند:
فاش اگر خواهی و بیعت دروغ سال تاریخ مرا یابی (فروغ)
در شماره چهارم سال هفتم مجلة سودمند «نشریه دانشکده ادبیات تبریز چنین نوشته شده:
نامش اسمعیل و تخلصش توحید پنجمین پسر وصالست ـ تولدش را فرهنگ در سال 1246 مینویسد و بیش از هیجده سال نداشته است که پدرش فوت میکند ـ پس از مرگ پدر تحصیلات خویش را نزد وقار بپایان میرساند ـ باوقار و فرهنگ سفری بتهران میرود و هم با ایشان بهمراهی حسام السلطنه بشیراز باز میگردد ....
جمیع خطوط را خوب مینوشته بویژه خط نسخ و ثلث را ـ بنا بعقیدة فرهنگ خط نسخ ا خاصه با قلمهای خفی از جمیع استادان سلف و معاصر خود بهتر مینوشته است.
داوری مینویسد: خط نسخ از آن اوست، شکسته را درست کرده ـ نسخ تعلیق را آموخته و بعلاوه علوم دیگر شاعری نیکو میداند ـ قرآنها او که بر پوست آهو با قلمهای بسیار ریز نوشته شده بسیار گرانبها و مشهور بوده است ـ در ریز نویسی باندازهای استاد بوده که بر دانة برنجی سورة توحید را با اسم خویش یا سورة قل هو الله را با بسم الله (البته در دو طرف آن) مینوشته است. و هنوز برنجهائی که بر آنها نشوته است یافت میشود.
قرآنهائی بانواع مختلف از او باقی مانده است و از آنجمله است یکی که در هر صفحه آن سه سطر (بالا و وسط و پائین) بخط ثلث و قلم نسبة درشت نوشته شده ـ و میان هر دو سطر درشت سطوری بخط نسخ با قلم ریزـ سر سورهها بخط رقاع ترجمه و معانی بخط نستعلیق و خواص سورهها بخط شکسته نوشته شده است.
سه دوره مثنوی بخط خویش نوشته است یکی برای مستوفی الممالک و دوتای دیگر برای حسامالسلطنه و حاج معتمد الدوله ـ حسام السلطنه در نامهای که گویا پس از دریافت مثنوی فوق الذکر بوی نوشته است . مینویسد: در آخر آن کتاب شعری بخط ناقص خودم نوشتم و در حقیقت زشت و زیبائی ساختم که قیمت این مثنوی جانست جان مینیرزد در بهایش غیر آن. و همچنین در کاغذ دیگری که وقار را در مرگ توحید تسلیت میگوید نوشته است: «از فوت مرحوم میرزا اسمعیل توحید در حیرتم که شما را چگونه تسلیت دهم و خود چگونه تسلی حاصل نمایم، بخدا که از استماع اینقضیه هاتله حالتی بمن دست داد که در هیچوقت «و هیچ مصیبت این حالت را مشاهده نکرده بودم ... خلاصه مرحوم توحید از کیسه من رفت و بذات پاک خداوند اگر در این مصیبت زیادتر از شما غصه نداشته باشم کمتر ندارم نمیدانید تا چه اندازه ملول و محزون شدم مات الخط گفتم ای دریغ: ای دریغ! ای دریغ» وی در موسیقی نیز دستی داشته و بویژه آوازش سخت نیکو بوده است که بهنگام مناجات همسایگان از شنیدنش محفوظ میشدهاند:
دیوان اشعار او را که مرحوم روحانی وصال جمع کرده هزار و صدو هفتا و پنج بیت است، غزلیاتش بهتر از انواع دیگر اشعار اوست.
غزلیات او ...
بدور لاله چه خوش خواند دوش بلبل مست که این دو روزه فرصت مده پیاله ز دست
بنوش باده و امروز را غنیمت دان که اعتماد ندارد کسی که فردا هست
بیار باده که کس را خط امان نرسید ز شیخ شیشه شکن تا به رند باده پرست
مرا نباید از اول نظر بروی تو کرد کنون چه چاره که رفت اختیار من از دست
مگر تو روی بپوشی و فتنه بنشانی وگرنه هر که دلش هست دیده نتوان بست
دو چشم مست تو یکدم مرا بخود نگذشت همیشه مست نخواهد حریف خود جز مست
دل شکسته من توبه داشت ازمستی دو چشم مست ترا دید و باز توبه شکست
دلا ز دست مده بیغشی و صافدلی که همچو جام شرابت برند دست بدست
وصال دوست مجو با وجود خود توحید بوصل دوست کسی میرسد که از خودرست
***
ز بلبل سحرم این ترانه در گوش است که میبنوش که گل مست و باده در جوش است
نسیم صبح ندانم بجام نرگش مست چه باده ریخت که مسکین هنوز مدهوش است
بحیرتم ز زبان بندی نسیم صبا بکار سوسن آزاد کز چه خاموش است
ببوی قصه زلفت براه باد صبا بنفشه خاک نشین گشته سربسرگوش است
ز رشک پیرهنت را بتن بدرم که با تو دست در آغوش و دوش بر دوش است
بمحفلی که زند لاف سرکشی زلف بنفشه حلقه بگوش وی از بن گوش است
بروزگار تو شد تازه کیش ضحاکی از آن دویار سیاهت که بر سر دوش است
سروش عالم غیبم خوش این بشارت داد که می بنوش که لطف ازل خطاپوش است
ز عاشقان مطلب راه و رسم هشیاری که عشق فتنه عقل است و رهزن هوش است
همه تجلی یار است در جهان توحید
وجود ما و تو در این میانه روپوش است
بازی زلف تو امشب بسر شانه ز چیست؟ خانه بر همزدن ایندل دیوانه ز چیست؟
گرنه آشفتگی این دل مسکین طلبی الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست
ز آشنایان در خویش ملالت ز چه روی آشنائی تو با مردم بیگانه ز چیست
هر کس از لب لعلت سخنی میگوید چون ندیده است کسی اینهمه افسانه ز چیست
حالت سوخته را سوخته دل میداند شمع دانست که ج ان دادن پروانه ز چیست
دوش در میکده حیرت زده میگرئیدم پیر پرسید که این گریه مستانه ز چیست
گفت جامی ز می ناب بتوحید دهید
تا بداند که نهان بودن جانانه ز چیست
منم که دردکشی در زمانه کار منست گدائی در میخانه افتخار منست
گدای پیر مغانم ولی بهمت او ز تخت سلطنت روزگار عار منست
ز تنگدستی اگر خوار روزگارم لیک دلم خوشست که هم روزگار خوار منست
همیشه عاشق حسنست در جهان همه کس کسیکه حسن بدو عاشقست یارمنست
کسان ز دشمن جانشان حذر کنند ولی کسیکه دشمن جان منست یار منست
اگر چه بر دل من هر غمی ز دوست رسد هزار شکر که هم دوست غمگسار منست
قرار نیست در آنزلف تابدار ولی درست چون نگری مایه قرار منست
کسی دگر نتواند کشد بار جغات
بیا و بر دل من نه که بار کار منست
من مست شدم زاهد از بادة خمخانه یکجام دگر دارم سر مست شوی یا نه
از ما دو کدامین را تا دوست بخود خواند من عاشق و دیوانه تو عاقل و فرزانه
آنرا که تو مفتونی صد دانه و یکرشته است و آنرا که منم مجنون صدرشته و یکدانه
من بیدل و میخواره دل عاشق و پابرجا دل بر سر پیمان رفت من بر سر پیمانه
سودی ندهد زاهد، تو دانی و من دانم این زهد و ریابگذار، رو آر بمیخانه
فردا که سرآید عمر، ما هر دو بغم میریم
تو در غم جان میری، من در غم جانانه