جلال الدین محمد بن سعد الدین اسعد دوانی شافعی اشعری ثم امامی معروف بعلامه دوانی.[1]
حکیمی دانشمند و متکلمی محقق و نویسندهای زبر دست و شاعری تواناست که بپارسی و تازی سخن سرائی و طبع آزمائی کرده است ـ جامع معقول و منقول و متبحر در علوم متداوله عصر خود و همواره محضرش مهبط فضلاء و عرفا و خانهاش محل آمد و شد علماء و صلحا بوده است.
مولد و منشاء او قریه دوان است و در اوان کودکی در خدمت پدرش اسعد سواد فارسی و ادبیات فارسی و تازی آموخت وآنگاه بشیراز رفت، و در مدرسه مولانا محی الدین کوشکناری و خواجه حسن شاه بقال کسب کمال کرد و چندی نیز در محضر درس مولانا همام الدین صاحب شرح طوالع حضور یافت و استفاده کرد و علم حدیث را در خدمت شیخ صفی الدین ایجی آموخت ـ و بتدریس و افاده مشغول شد و قاضی کمال الدین میر حسین یزدی میبدی مؤلف شرح هدایه و شرح دیوان منسوب بحضرت علی (ع) و جمال الدین محمود و کمال الدین حسین لاری و شمس الدین محمد خفری از شاگردان او هستند .
چندی بصدارت یوسف بن میرزا جهانشاه قرافوینلو بر قرار بود و اوقاتی گذرانید ولی بزودی استعفا داد و بکار قضاوت پرداخت و منصب قاضی القضاتی یافت ـ برای سیر و سیاحت و تجارت بهندوستان رفت و از راه داد و ستد اموال فراوانی گرد آورد و بشیراز برگشت و سفرهائی نیز به تبریز و عراق عرب و هرات و کاشان و گیلان کرد
دوانی در جوانی شافعی مذهب و اشعری مشرب بود و پس از غور و دقت فراوان در مذاهب مختلفه دین اسلام، از روی دلیل و برهان مذهب شیعی دوازده امامی را رجحان داد و بدآن گروید و کتاب «نور الهدایه» را که اقوی دلیل بر تشیع او است باین مناسبت نوشت.
تألیفاتش از سی مجلد بیش است که اغلب در حکمت و اصول و کلام و منطق و عرفانست
و چون دانشمند معاصر مرحوم مدرس تبریزی در کتاب ریحانة الادب تألیفات او را مرتب و بالنسبه جامع با توضیحات لازم مرقوم داشته است بهتر آنستکه عیناً در اینجا نقل کنیم:
1ـ اثبات الواجب الجید ـ 2ـ اثبات الواجب القدیم (که بنام سلطان محمد فاتح در سال 886 تألیف کرده) 3ـ اخلاق جلالی (یا لوامع الاشراق فی مکارم الاخلاق که در هندوستان چاپ سنگی شده) 3ـ استکاکات الحروف و طبائعها و اعدادها و ما یتعلق باعداد الحروف من المسائل الموسومة بار ثماطیقی 5ـ افعال العباد (که در سال 1315 در ضمن مجموعهای بنام «کلمات المحققین» در ایران چاپ شده 6ـ افعال الله تعالی 7 ـ انموذج العلوم (که حاوی تحقیقات رشیقه بعض مسائل هر یک از علوم حدیث و فقه و اصول فقه و طب و تفسیر و کلام و هیأت و هندسه و منطق و ارثماطیقی و بعض خلافیات میباشد)
8 ـ الانوار الشافیه 9 ـ تحفه روحانی (در علم حروف و خوصا و اسرار آنها) 10 ـ التصوف و العرفان 11 ـ تفسیر آیة کلوا و اشربوا و لا تسرفوا (که آیة بیست و نهم سوره اعراف است 12 ـ تفسیر سورة الاخلاص 13 ـ تفسیر سورة الجحد (قل یا ایها الکافرون) 14 ـ تنویز المطالع جدید 15 ـ تنویر المطالع قدیم (این دو کتاب حاشیه بر حاشیه قدیم و جدید میر صدر الدین دشتکی بر شرح مطالع قطب الدین رازیست چنانکه تنویر المطالع قدیم حاشیه بر حاشیه قدیم دشتکی و جدید نیز حاشیه بر حاشیة جدید دشتکی بوده و هر دو حاشیة دشتکی متعلق بشرح مطالع قطب الدین را زست)
16 ـ التوحید 17 ـ الجبر و الاختیار 18 ـ حاشیه تحریر القواعد المنطقیه فی شرح الشمسیه (این کتاب تحریر همان شرح قطب الدین رازی بشمسیه نجم الدین کاتبی است و با چند حاشیه و شرح دیگر در اسلامبول چاپ شده.
19 ـ حاشیه تهذیب المنطق (که در زیر بنام شرح تهذیب المنطق مذکور است)
20 ـ حاشیه اجد بر شرح تجرید قوشچی ـ 21 ـ حاشیه جدیده بر شرح تجرید قوشچی ـ 22 ـ حاشیه قدیمه بر شرح تجرید قوشچی ( در فوق در بیان سبب استبصار دوانی معلوم شد که شرح سومی تیز بر شرحتجرید دارد و در «ذریعه» آنرا نیز بشرح اجد موسوم داشته و گوید «هر دو شرح اجد و جدید در کتابخانه رضویه مشهد موجود است» و بنوشته «معجم المطبوعات» حاشیه بر شرح قوشچی در اسلامبول چاپ سنگی شده و معلوم نیست که کدام یک از این سه شرح است) 23 ـ زوراء (در حکمت که در قاهره چاپ شده) 24 ـ شرح تهذیب المنطق که نامش «العجاله» است و در لکهنو با چند رساله دیگر یکجا چاپ شده) 25 ـ شرحالعقائد العضدیه (که در اسلامبول و یترزبرغ چاپ شده) 26 ـ شرح هیاکل النوز (تألیف شهاب الدین یحیی بن حبش سهروردی) 27 ـ العجاله (که همان شرح تهذیب مذکور است) 28 ـ لوامع الاشراق (همان اخلاق جلالی مذکور در فوق است) 29 ـ نور الهدایه (که طبع شده و از ادله تشیع و استبصار او است)
علامه دوانی در شعر «فانی» و گاهی « دوانی» تخلص میکرده و از اوست:
از تو تا مقصود چندان منزلی در پیش نیست
یکقدم بر هر دو عالم نه که گاهی بیش نیست
معنی درویش از خواهی کمال نیستی است
هر که را هستی خود باقیست او درویش نیست
بندگی کن عشق را وز کفر و دین آزاد باش
کز جدال آسوده شد هر کس که او را کیش نیست
***
بنور فطرت خود میرویم در ره عشق چراغ خاطر دون همتان چه نور دهد
اگر چه فیض خدا شاملست یکسان نیست نه هر جبل که تو بینی صدا چو طور دهد
رباعی در مدح حضرت امیر المؤمنین علی (ع)
ای مصحف آیات الهی رویت وی سلسله اهل ولایت مویت
سرچشمة زندگی لب دلجویت محراب نماز عارفان ابرویت
***
درد خمار دارم و درمان من می است می ده که می ز بهر مداوا حرام نیست
مرا بتجربه معلوم شد در آخر حال که قدر مرد بعلم است و قدر علم بمال
از مهر علی کسیکه یابد عرفان نامش همه دم نقش کند بر دل و جان
این نکته طرفه بین که ارباب کمال بیابند ز بینات نامش ایمان
فانی الف است احد از او جوی مدد و آنگه بشمار بینانش بعدد
بنگر که علیست فالعلی سر الله اذ قال الله «قل هو الله احد»
آن شوخ که نور چشم تاریک منست هجران وصال او بد و نیک منست
در چشم منست و غائب از چشم منست من دورم از او ز بسکه نزدیک من است
ای خال لبت مردم بینائی من ز آینه رخسار تو گویائی من
من دور ز تو بصد هزاران فرسنگ وانگه تو درون دل سودائی من
ای از تو مرا بهر حدیثی صد ذوق در گردن من سلسله مهر تو طوق
در دیده من اگر سوادی باقیست دودیست که جمع گشته از آتش شوق
روی بنما که جهان ظلمت انکار گرفت سیقلی زن که مرا اینه ز نگار گرفت
توئی آنشاه که از کشور حسنت خیلی ملک جان و دل و دین جمله بیکبار گرفت
آفتاب ازل از مشرق رویت چو دمید همه ذرات جهان لمعه انوار گرفت
صدق دعوی تو از نور جبینت پیداست منکر از کور دلی شیوه انکار گرفت
چون دوانی نخورد درد غم از کاسة چرخ
هر که جامی ز کف ساقی ابرار گرفت
عارفان قد ترا مقصد اعلی خوانند طاق ابروی ترا مسجد اقصی خوانند
تیز بینان جهان خاک سر کوی ترا توتیای نظر مردم بینا خوانند
قامت دلکش و رخسار دل افروزترا اهل عرفان شجر وآتش موسی خوانند
سخن از قدر تو گفتم چو دوانی ز آنرو
سخنانم همه در عالم بالا خوانند
در قتل سلطان ابو سعید گورگانی گفته است:
سلطان ابو سعید که در فر خسروی چشم سپهر پیر جوانی چو او ندید
الحق چگونه کشته نگردد که گشته بود تاریخ قتل (مقتل سلطان ابو سعید)
صاحب کتاب شرح زندگانی جلال الدین دوانی مینویسد: گویند روزی در ایام بهار یکی از دوستان بر جلال الدین وارد شد و دید وی آب انار میگیرد ـ از روی مزاح گفت مولانا شما هم در این فصل بهار بیاد باده گلرنگ افتادهاید؟
جلال الدین نیز بی تأمل ظرفی که در آن آب انار بود بدست گرفت و بدوست خود تعارف کرد و گفت:
بهار است و درکش می ارغوانی بفتوای ملا جلال دوانی
صاحب روضات الجنات دو بیت عربی ذیل را باو نسبت داده و اقای دوانی هم آنرا نقل کرده است:
انی لاشکو خطویاً لا عینها لیبرأ الناس من عذری و من عذلی
کالشمع ببکی فلا تدری أعبرته من حرقة النارا و من فرقه العسل [2]
در سال فوتش اختلاف است و صاحب ریحانة الادب سالهای 902 ـ 907 ـ 908 ـ 918 ـ 928 نوشته و سالهای 907 یا 908 را رجحان داده است.[3]
اکنون که ترجمه علامه بآخر رسیده است در ضمن مطالعه کتاب «جلالس النفائس» ترجمه حکیم شاه محمد قزوینی دو حکایت شیرین بنظر رسید که نقل آنها در اینجا لازم بنظر آمد:
صاحب مجالس النفائس در ترجمه خواجه مقصود کازرونی مینویسد: «در زمان سلطان یعقوب خان یکی از خطبای کازرون باو دعوی داشت، چون بمجلس دعوی در آمد خواجه مقصود چیزی بر کف دست خود نوشته بود، چون کف دست خود را در برابر آن خطیب داشت، در زمان خطیب افتاد و جان بجانان داد، حکام و قضاة و علماء که در مجلس حاضر بودند چون اینعمل از او مشاهده کردند از او بترسیدند و تعرضی باو نکردند، مگر مولانا جلال الدین دوانی صدیقی که از او نترسیده و از کمال صدیقیت خود سخن راست گفت و فتوی داد که او باین عمل واجب القتل گشته، زیرا که فرق نیست میان آنکه کس دیگری بشمشیر بکشد یا به اسمی که تأثیر او مجرب باشد، چون خطیب بتأثیر اسم مجرب التأثیر خواجه مقصود کشته گشته خواجه نیز واجب القتل است:
مولانا جلال الدین اگر چه فتوی بوجوب قتل خواجه نوشته ولیکن حکام از ترس خواجه را نکشتهاند ولیکن این فتوی بقای عداوت میان مولانا و خواجه شده و دائم الاوقات هریک از ایشان برای آن دیگری عملی میکردهاند که سبب هلاک شود، تا روزی مولانا جلال الدین در مجلس درس بود و کسی را برسالت پیش خواجه فرستاده که خواجه باید که زحمت و رنج عبث نکشد، که بیشتر از یک سال عمر خواجه نمانده، بعد از آن روز درس چون یکسال تمام گشته خواجه هلاک گشته و از اینجا قوت معرفت مولانا جلال الدین و مقدار کمال او معلوم میشود
و در همان صفحه (309) ترجمه علامه را نگاشته است و پس از تمجید و تفخیم او مینویسد وقتیکه علامه بیت ذیل را گفت:
درد خمار دار و درمان من میست ایخواجه می ز بهر مداوا حرام نیست
و مردم شنیدند ظریفی در مقاله این بیت گفت:
بهار است و درکش می اروانی بفتوای ملا جلال دوانی
و هر جا که مطلع مولانا را مینوشتند این بیت ظریف نیز در پائین آن مینوشتند:
مولانا بهر جا که میرفت آن مطلع را با این بیت بر در و دیوارها نوشته میدید، میرنجید و میگفت: «بیتی بطریق ظرافت گفتیم آفت عرض ماشد و سبب بد نامی گشت و مدتی شد که از آفت آن خلاصی نداریم»
مولانا چند رباعی در علم تصوف نظم فرموده، و شرحی بر آن رباعیات نوشته، و آن کتاب مشهور است، همچنین مثنوی بنام سلطان صاحبقران سلطان با یزید گفته و چند بیت مطلع آن مثنوی اینست ـ
در تعریف کتاب:
دیدم اندر مسارح انظار عجبی ز اختلاف لیل و نهار
آسمانی سفید نورانی مشتمل بر نجوم ظلمانی
وسط سطح او سراسر خط خط او جمله منتهی بنقط
افسوس که صاحب کتاب بهمین سه بیت اکتفا کرده است و ابیاتی را که بقول خودش در وصف کتاب بوده نیاورده، در جای دیگر هم ندیدم.
[1] ـ دوان Davan قریه ایست واقع در دو فرسخی (12 کیلومتری) شمال کازرون که با شیراز تقریباً بیست و چهار فرسخ فاصله دارد و چنین بنظر میرسد که بموازی بنای شهر کازرون اینقریه هم احداث شده و مردمی در آن سکونت ورزیدهاند ـ در حفاریهائی که در دوان حوالی آن بعمل آمده علائمی و قبوری پیدا شده که این موضوع را ثابت کرده و میرساند که اهالی آنجا قبل از اسلام یا دست کم تا چندی بعد از فتح ایران بدست مسلمانان زردشتی بودهآند ـ ابن بلخی که در میان سالهای پانصدو پانزده هجری میزیسته در کتاب فارسنامه میگوید: ام ـ زوان و داذین و دوان چند نواحی است از اعمال اردشیر خوره (نام مخلی است) و همه گرمسیر است و بعضی کی قهستان است (که کوهستانست) معتدل است و غله بوم ـ و میان کازرون و نوبنجانست» بنابراین دوان از هشتصد و هفتاد سال پیش هم مشور بوده و از توابع ک ازرون بشمار میآمده است.
درهر صورت اهالی دوان بعد از آنکه اسلام آوردند مثل سایر بلاد ایران بمقتضای زمان پیرو مذهب اهل سنت میشوند ...
جمعیت دوان در این روزگار تقریباً ده هزار نفر میباشد ـ از این عده جمعی در کازرون و شیراز و گروهی در کویت و بحرین بکسب و تجارت مشغولند و بالغ بر سه هزار نفر هم در آبادان و سایر مناطق نفت خیز توطن دارند ـ دوانیها مردمی بی آزار و بی الایش و اخلاق و آدابی مخصوص بخود دارند محیط تنگ ده آنها را طوری عادت داده که معاشرت با دیگران برایشان مشکل مینماید ... چنین بنظر میرسد که ملا محمد علی و ملا عبدالله دوانی که در بوشهر میزیسته اصولی بودهاند و بالاخره بحاج کریمخان (رئیس فرقه شیخیه) نگرویدهاند ولی شیخ عالی که اخباری بوده بعد از آنکه پی بمشرب حاج کریمخان مبرد و میفهد که شیخیه مثل اخباری منکر اجتهاد و تقلید است ابتداء خود و سپس تمام اخباریهای دوان را شیخی میکند ـ و تنها عدهای همچنان اصولی میمانند ـ از آن روز تا کنون دوانیها شیخی میشوند و در تمام منطقه فارس بهمین اسم مشهورند ـ نقل باختصار از شرح زندگانی جلال الدین دوانی چاپ قم تالیف آقای علی دوانی
اما در فرهنگ جغرافیائی ایران جلد هفتم مینویسد: دوانـ ده از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون هشت کیلومتری شمال کازرون در دامنه کوه دوان ـ گرمسیر مالاریائی سکنه 2747 ـ شیعه ـ فارسی زبان ـ آب از چشمه محصول عله ـ انگور ـ انار ـ شغل زراعت.
نگارنده گوید: مردم دوان اکثر شیخی مشرب تیز هوش و قوی البنیه و زحمتکش هستند وعده زیادی از آنها در بوشهر بکارهای پر زحمت و معدودی بتجارت مشغولند
[2] ـ معنی: من شکایت دارم از حوادث و اتفاقاتی که نمیبینم آنها را تا اینکه مردم از عذر و ملامت من بر کنار شوند ـ مانند شمع که میگرید و نمیداند که اشکش از سوزش آتش با دوری از عسل است
[3] ـ مرحوم فرصت در آثار عجم و آقای ابن یوسف در جلد اول فهرست کتب خطی کتابخانه مدرسه سپهسالار و سامی در جلد سوم قاموس الاعلام چاپ اسلامبول و حاج خلیفه در جلد دوم کشف الظنون چاپ اسلامبول و آقای علی دوانی در شرح زندگانی علامه چاپ قم سال نهصد و هشت نوشتهاند ـ اما خیر الدین زرگلی در جلد سوم «الاعلام» چاپ مصر و دانشمند معاصر شیخ آقا بزرگ در جلد ششم «الذریعه» سال نهصد و هفت نوشتهاند و مختار من بنده نگارنده همان نهصد و هشت است ـ اما در سال تولد علامه که هشتصد و سی است گویا اختلافی نباشد و بنابراین سنین عمرش هنگام فوت هفتاد و هشت یا هفتاد و نه سال بوده و چون در راه شیراز بدران وفات یافته است جسدش را به دوران برده دفن کردهاند.