شمس الدین محمد بن شیخ کمال الدین مروف بخواجه حافظ و خواجه شیراز و لسان الغیب
مشهور آفاقست، و مستغنی از ترجمه حال و تمجید و تفخیم بنده و امثال ولی چاره نیست جز اینکه چند کلمه از احوال و بیتی چند از اشعار دربار آن عارف ربانی و رند صمدانی که بیشک یکی از بزرگترین عرفاء سرزمین ایران و بطور قطع و یقین اشعر شعراء فارسی زبان قرن هشتم هجری است بطور ایجاز بنگارد ـ و ما حصل تحقیقات دانشمندان گذشته و حال را در آن بگنجاند.
حافظ با سلاطین آل مظفر و شیخ ابواسحق و شاه شجاع معاصر بوده و آنان را مدح گفته است.
صاحب مجالس المؤمنین مینویسد: «حافظ عارف شیراز سر دفتر اهل راز و در حقایق و معارف ممتاز و دیوان او لسان الغیب و صحت ایمانش مبرا از عیب و ریب است».
شاه نعمة الله ولی و شاه داعی الی الله و شیخ کمال الدین خجندی و سید شریف علامه جرجانی که همگی در آسمان علم و معرفت ستارگانی درخشان بودهاند و بحد اعلای مراتب فقر و عرفان و تهذیب اخلاق رسیدهآند با او هم عصر اند و چنانکه مشهور است سید شریف جرجانی و ابو عبدالله قوام الدین از اساتید او بوده و خواجه شیراز در محضر این دو تلمذ کرده است.
قرآن مجید را با چهارده قراءت حافظ بوده و بهمین مناسبت تخلص خود را حافظ قرار داده است ـ و خود گفته است:
عشقت رسد بفریاد گر خود بسان حافظ قآن زبر بخوانی با چارده روایت [1]
حافظ علاوه بر داشتن مقام منیع عرفانی و فصاحت و بلاغت و سخن سنجی و سخن سرائی ـ دانشمندی بتمام معنی کلمه بوده و شرحی بر تفسیر کشاف نوشته که از میان رفته است.
خواجه بزرگ عارفی وارسته از قیود زخارف دنیوی و شاعری ملهم و مؤید بتائیدات الهی است و دیوانش را بحق «لسان الغیب» خواندهاند و با آنکه در اصول دین مبین اسلام ثابت العقیده بوده از زرق و ریا و خود نمائیهای فقهاء ظاهر الصلاح و علماء سوء عصر خود سخت متأثر و مناذی بوده و در اشعار خود بیمحابا بآنان تاخته است و فرموده:
فردا که پیشگاه حقیقت شود بدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کر
یا:
میخور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
یا:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
مرحوم میرزا محمد علامه قزوینی در مقدمه کتاب «بحث در آثار و افکار و احوال حافظ » جلد اول تاریخ عصر حافظ تألیف دانشمند فقید دکتر قاسم غنی صورت بحثی را که بین علامه مذکور و دکتر غنی راجع ببزرگترین شاعر ایران پیش آمده و جوابی را که علامه باین سؤال دکتر غنی زاده مرقوم داشته است که نقل آن در اینجا لازم بنظر میآید ـ چون علامه قزوینی با دلائل و براهین مشبع ثابت کرده است که خواجه شیراز اشعر شعراء یاب عبارت فارسی بزرگترین شاعر ایران تا زماننا هذاست و این مطلب تازگی دارد ـ و شاید از فضلاء قوم بسیار کسان باشند که رودکی یا فردوسی یا سعدی یا مولوی را بزرگترین شاعر ایران زمین تا این زمان بدانند و گفته علامه فقید را قبول نداشته باشند، یا مثل بنده نگارنده مولوی و حافظ و سعدی را در یک ردیف و هر سه را بزرگترین شاعر ایران تا عصر ما تصور کنند ـ و بگویند اینها حال سه گل معطر خوشبو را دارند که هر کدام جداگانه از خود بوئی ساطع مینمایند که با هر مشامی ملائم و با هر ذوقی سازگار است
بهر حال چون من بنده را بمراتب فضل و دانش و ذوق و فهم علامه قزوینی اعتقادی کامل است و احتمال میدهم که قضاوت او در مورد خواجه شیراز مقرون بصحت و حقیقت باشد لهذا قسمتی از گفته او را عیناً نقل میکنم و قضاوت آنرا بعهدة خوانندگان کتاب میگذارم:
«..... باز آقای دکتر غنی بکنجکاوی خود ادامه داده گفتند: اگر فرضاً یکی از ملل خارجه مثلا انگلیس بما پیشنهاد کنند که ما میخواهیم از هر یک از ملل روی زمین بزرگترین شاعر آنها را که باتفاق آراء خودشان دارای این سمت باشد ـ ولی فقط یکنفر نه بیشتر ـ انتخاب کرده مجسمه او را بریزیم و در مرکز باغ هاید پارک [2] در شهر لندن نصب نمائیم شما شخصاً کدام شاعر را ما بین این شش نفر [3] مذکور که بعقیده شما (و بعقیده اکثر مردم) اشعر شعراء ایرانند انتخاب خواهید کرد.
جواب دادم: بعقیده اینجانب که باز گمان میکنم مطابق عقیدة اکثریت عظیمة فضلای ایرانی و همچنین فضلای غیر ایرانی که یا فارسی میدانستهاند یا بواسطة ترجمههای خارجی با اشعار حافظ آشنائی پیدا کردهآند باشد
مابین جمیع شعراء درجه اول زبان فارسی که اسامی عده کثیری از ایشان را خدمت سر کار عرض کردم و اسامی بقیه را بمطالعه کتب تذکره و طبقات شعراء محول میکنم ـ بدون هیچ استثناء آن کسیکه اشعار او مستجمع جمیع محاسن لفظی و معنوی شعر و جمیع مزایای صوری و حقیقی کلام بلیغ و خود او افصح فصحای اولین و آخرین و املح شعراء متقدمین و متاخرین است و نسبت بکلیه ستارگان قدر اول شعر در حکم آفتاب درخشانست نسبت بسایر نجوم آسمان چنانکه شاعر عرب گوید:
هی الشمس حسناً و النساء کواکب اذا طلعت لم یبد منهن کوکب
«بدون هیچ تردید و تأمل خواجه شمس الحق و الملة و الدین محمد حافظ شیرازی قدس سره العزیز است که شعراء در عزوبت و لطافت و طراوت و سلامت و ملاحت و انسجام و مطبوعی و بی تکلفی بتصریح شاعر بزرگ قریب العصر با او جامی در بهارستان قریب بسرحد اعجاز است ـ و وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایه مباهات نوع بشر است ـ و فی الحقیقه اگر هر چند گاهی در طی قرون و ادوار و تعاقب دهور و اعصار یکی از این وجودهای خارق العاده که مظهر الطاف رحمانی و مهبط فیوضات روحانی و صفوت نوع انسانیاند از کتم عدم بعرصه وجود قدم ننهادندی و این دنیای تاریک زشت را بظهور سراسر سرور و حبر خود مزین و منور نساختندی و بافکار و اقوال و افعال و رفتار و کردار و گفتار خود نوع ضعیف انسان را مایه سلوتی و اسوتی فراهم نساختندی هر آینه مرد خردمند را از زندگی در این غمکدة خراب آباد و معاشرت با ابناء لئام اوغام این گند پیر عروس هزار داماد بکلی ننگ و عار بودی ـ و عدم هزار بار او را از این وجود خوشتر نمودی و نوع بشر را از آلام و مصائب این دار پر محن و کدر اصلا و ابدا دلخوشی و سلوتی بدست نبودی ـ آقای دکتر غنی یا از بابت حسن ظن بدون استحقاق نسبت باینجانب یا در اثر توافق سلیقة طرفین در اینگونه مسائل جمیع آراء و عقاید نگارنده را راجع بشعر و شعراء و تفاوت درجات ایشان و مخصوصاً در آنچه راجع بحافظ خدمت ایشان عرض کرده بودم کاملا پسندیده تصدیق کردند و در کلیه مطالب مذکوره صریحاً واضحانه از باب مجامله و مماشاة دیدم که با من بکلی توافق عقیده دارند الخ»
خواجه شیراز با امیر تیمور گورگانی نیز معاصر بود و شجاع شیرازی در رساله «انیس الناس» که بنام مغیث الدین ابوالفتح ابراهیم سلطان بن شاهرخ نوشته است حکایت ذیل را نقل میکند:
«در زمان نزول روایات سلطان جهانیان و پادشاه جهانبان امیر تیمور گورگان و ایام انقلاب دولت سلطان زین العابدین بر اهل شیراز امانی مقرر کردند و چون حافظ شاعر یکی از ارباب تاهل بود و خانهای داشت از محله او از آنجمله مقداری بنام او بنوشتند و بمحصل حواله کردند در اثناء این حال بد پناه بامیر مذکور برد و اظهار افلاس و بیچیزی نمود ـ امیر مشار الیه فرمود نه تو گفتهای:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مار بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
کسی که سمرقند و بخارا را بیک خال بخشد مفلس نباشد ـ حافظ گفت: از این بخشندگیها مفلسم ـ پس آنحضرت بسبب این جواب بر بدیهه آن وجه را راجع فرمود و مشار الیه خلاص گشت»
دولتشاه سمرقندی که کتاب تذکره شعراء خود را بسال هشتصد و نود و دو (892) بپایان رسانیده درباره حافظ مینویسد: ذکر محرم راز حضرت بی نیاز خواجه حافظ شیراز روح الله روحه و ارسل الینا فتوحه ـ نادرة زمان و اعجوبة جهان بوده و سخن او را حالاتیست که در حوزه طاقت بشری در نیاید ـ همانا واردات غیبی است ـ و از مشرب فقر چاشنی دارد و اکابر او را لسان الغیب نام کردهاند و سخن او بی تکلف است و ساده ـ اما در حقائق و معارف داد معانی داده و فضل و کمال او بی نهایت است ـ و شاعری دون مراتب اوست و در علم قرآن بی نظیر بوده و در علوم ظاهر و باطن مشار الیه است ـ گنجور حقائق الاسرار سید قاسم انوار قدس سره معتقد حافظ بودی و دیوان حافظ را پیش او علی الدوام خواندندی و بزرگان و محققان را بسخنان حافظ ارادتی مالاکلام است ـ و القاب و نام خواجه حافظ شمس الدین محمد است در روزگار دولت آل مظفر در ملک فارس و شیراز مشار الیه بوده اما از غایت همت بدنیای دون سر فرود نیاوردی و بی تکلفانه معاش کردی چنانکه میفرماید:
سر مست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
و همواره حافظ بدرویشان و عارفان صحبت داشتی و احیانا بصحبت حکام و صدور نیز رسیدی و با وجود فضیلت و کمال با جوانان مستعد اختلاط کردی و با همه کس خوش برآمدی ـ و او را باصناف سخنوری التفات نیست الاغزلیات و بعد از وفات خواجه حافظ معتقدان و مصاحبان او اشعار او را مدون ساختهاند الخ
آذر بیگدلی «در آتشکده» آورده است:
خواجه شمس الدین محمد حافظ نظر بکمالات معنوی شاعری دون مرتبه ایشانست، ابیات دلکش و اشعار خوش آنجناب بمذاق عاشقان عارف و عارفان عاشق موافق و کلام ایشان را حالتی است که در گفتار هیچیک از استادان نیست و بکلام هیچکس مشتبه نمیشود همانا واردات غیبی است ـ باینجهت از بزرگان «لسان الغیب» لقب یافته ـ غرض عارفی گفته که شیخ سعدی سالک مجذوب و خواجه مشار الیه مجذوب سالک است ـ گویند شاه قاسم انوار که از بزرگان و اکابر آن سلسله علیه است معتقد کلام ایشان بوده و اکثر اوقات بصحبت دیوان خواجه حافظ بسر میبرده سخنانش از تکلفات خالی و ابیات دلاویزش عالی است. ریاضیات کشیده تامی از ساغر مراد چشیده ـ در زمان آل مظفر بوده مطلقاً اعتنائی بز خارف دنیوی نکرده با درویشان مصاحب و بلباس فقر متلبس بوده ـ آذر در اینجا ملاقات او را با امیر تیمور گورکانی چنانکه گذشت نقل کرده است و سپس مینویسد:
سلطان احمد جلابر نظر بفرط اخلاص مکرر از بغداد خواهش ادراک صحبت خواجه کرده و از او التماس رفتن بغداد کرده و خواجه نظر بهمت بلند درویشی بر نان خشکی قناعت کرده از شیاز حرکت نکرده ـ از فنون شعر میل کلی بغزل سرائی داشته هر چند ارباب تذکره از جناب خواجه بعلت اینکه تمام کلام ایشان را منتخب میدانستند و فی الحقیقه چنانست انتخابی نکرده اما کمترین بی ادبی کرده چند بیتی بعنوان تیمن و تبک از کلام معجز نظام ایشان در این رساله قلمی داشت ـ وفات خواجه در سنه (891)[4] در محروسة شیراز بوده و در مصلای خارج شهر مدفون شده سال وفاتش را «خاک مصلی» یافتهاند.
خواجه بعکس سعدی بگردش و سیاحت اقطار جهان نپرداخته است و تقریباً تمام عمر خود را در شیراز گذرانیده و چنانکه مشهور است و نوشتهاند فقط سفری بجزیره هرمز و یکبار هم بیزد رفته است و از بعضی از اشعار او مفهوم میشود که باصفهان هم مسافرت کرده است.
اما دیوان او: قطعا و تحقیقاً در حیات خود بجمع و ترتیب و تدوین اشعارش نپرداخته و چنانکه مشهور است پس از وفاتش محمد گلندام نام که در مجلس درس قوام الدین با او همدرس و دوست بوده[5] با دیگری از شاگردان قوام الدین اشعارش را مدون و از روی حروف تهچی (چنانکه امروز معمول است) منظم ساخته است.
چنان گفتم خواجه شیراز از توصیف امثال من مستغنی است و تا امروز که قرب ششصد سال از وفاتش گذشته است کمتر کتاب فارسی است که در آن نامی از او نیامده باشد ـ و محققین و فضلاء و ادباءو عرفاء ترجمه و جزئیات زندگیش را بتفصیل نگاشتهاند و اشعارش را بزبانهای زنده دنیا ترجمه کردهاند.
بنابراین جولان من بنده در این وادی بیش از این سزاوار نیست و اینک محض تبرک و تیمن ابیاتی چند از دیوانش را زنت بخش کتاب خود میسازم:
و چون هم علامه قزوینی و دکتر غنی هم مرحوم سید محمد قدسی حسینی (از فضلاء و شعراء معاصر شیراز و شوهر خواهر فرصت) نسخههای قدیم دیوان حافظ را بدست آورده و با دقت و رنج فراوان تصحیح و چاپ کردهاند و بعقیده نگارنده بطور قطع و یقین و باضرس قاطع نمیتوان گفت که حفیقة کدام یک از این ابیات از آن حافظ بوده و ناچار بایستی شعری را که بمیرزا عبدالوهاب نشاط یا وصال شیرازی یا صبای کاشانی نسبت دادهاند وقتیکه از او پرسیده بودند که آیا در بیت کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز ـ باشد که باز ببینیم دیدار آشنا را نشستگان صحیح است یا شکستگان؟
جواب داده بود: بعضی نشسته خوانند برخی شکسته گویند ـ چون خواجه نیست حاض معذور دار ما را تکرار کنیم و از این مرحله پر پیچ و خم بگذریم و مادر نقل ابیات ذیل ـ حافظ تصحیح قزوینی و غنی زاده را اصل قرار داده اختلاف آن را با دیوان حافظ تصحیح قدسی و حافظ خطی نسخه کتابخانه مجلس در حاشیه نقل کردهایم:
غزلیات:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
چگویمت که بمیخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژهها داد است
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاد است
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفة عشم[6] زر هر وی یاد است[7]
رضا بداده بده و زجین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاد است
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزار داماد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
حسد چه میبری ای سس نظم بر حافظ
قبول خاط رو لطف سخن خدا داد است
روضه خلد برین خلوت درویشانست مایه محتشمی خدمت درویشانست
کنج عزلت که طلسمات عجائب دارد فتح آن در نظر رحمت [8] درویشانست
قصر فردوس که رضوانش بدربانی رفت منظری از چمن نزهت درویشانست
آنچه زر مشود از پرتو آن قلب سیاه کیمیائیست که در صحبت درویشانست
آنکه پیشش بنهد تاج تکبر خورشید کبریائیت که در حشمت درویشانست
دولتی را که نباشد غم ز آسیب زوال بی تکلف بشنو دولت درویشانست
خسروان قبله حاجات جهانند ولی سببش بندگی حضرت درویشانست
روی مقصود که شاهان بدع میطلبند مظهرش آینه طعلت درویشانست[9]
از کران تا بکران لشکر ظلمست ولی از ازل تا بابد فرصت درویشانست
ای توانگر مفروش اینهمه نخوت که ترا سرو زر در کنف همت درویشانست
گنج قارون که فرو میشود [10] از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشانست
حافظ ار آب حیات ازلی [11] میخواهی منبعش خاک در خلوت درویشانست
من غلام نظر آصف عهدم کورا [12]
صورت خواجگی و سیرت درویشانست
عکس روی تو چو در آئینه جام افتاد عارف از خندة می [13] در طمع خام افتاد
حسن روی تو بیک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آئینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین[14] که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز [15] کجا سر غمش در دهن عام افتاد؟
من ز مسجد بخرابات نه خود افتادم اینهم از عهد ازل[16] حاصل فرجام افتاد
چکند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دائرة گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواه که در صومعه بازم بینی کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کآنکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هردمش با من دلسوخته لطفی دگر است ایین گدا بین که چه[17] شایستة انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وانکه این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پردة بندار بماند
صوفیان واستندند از گروهی همه رخت دلق ما بود که در خانة خمار بماند[18]
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصة ماست که در هر سر بازار بماند [19]
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدم[20] آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا بابد عاشق رفت جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند [21]
گفت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس شیوة تو[22] نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که درین کنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد که حدیثش همه جا در[23] در و دیوار بماند
بتماشاگه زلفش در حافظ روزی
شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق میگوئید و میشنوید مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل بنیم نظر میتوان خرید خوبان در این معامله تقصیر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
قومی بجد و جهد نهادند وصل دوست قومی دگر حواله بتقدیر میکنند
فی الجمله [24] اعتماد مکن بر ثبات دهر کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
میخورد که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
اگر نه باده غم دل زیاد ما ببرد نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر[25] نه عقل بمستی فرو کشد لنگر چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک که کس نبود که دستی ازین وغا ببرد[26]
گذار بر ظلمانست خضر راهی کو[27] مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد بطرف چمن که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد [28]
طبیب عشق منم باده خور[29] که این معجون فراغت آرد و اندیشة خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او ببار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
حجاب چهرة می شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانست روم بگلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم[30] دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچة ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بری شوق[31] میآید عجب مدار که همدرد نافه [32] ختنم
طراز پیرهن زر کشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با جود تو کس نشنود من که منم[33]
رفتم بباغ صبحدمی تا چنم گلی [34] آمد بگوش ناگهم آواز بلبلی
مسکین چو من بعشق گلی گشته مبتلی واندر چمن فکنده فریاد غلغلی
میگشتم اندر آن چمن و باغ دمبدم میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق آنرا تفضلی نه و این را تبدلی[35]
چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب گشتم چنانکه هیچ نماندم تحملی
بس گل شگفته میشود این باغ را ولی کس بی بلای [36]خار نچیده است از او گلی
حافظ مدار امید فرح از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندار تفضلی
ای بی خبر بگوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق و پیش ادیب عشق هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور دار آنگه رسی بخویش که بیخواب و خور شوی[37]
گر نور عشق حق بدل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر بیک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چوبی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین بس که نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصالست حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
مثنوی جانگداز ذیل در حافظ قدسی 44 بیت است و در حافظ قزوینی و غنی زاده 29 بیت ضمناً در مضامین ابیات نیز با هم اختلاف فراوان دارند ـ بنابر این ما در اول 29 بیت قزوینی را مینویسم و بقیه را از حافظ قدسی نقل میکنیم و موارد اختلاف را در حاشیه متذکر میشویم
الا ای آهوی حشی کجائی مرا با تست چندین[38] آشنائی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس[39] ددو دامت [40]کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوئیم ار توانیم
که می بینم که این دشت مشوش چرا گاهی ندارد خرم [41]و خوش
که خواهد شد بگوئید ای رفیقان [42] رفیق بیکسان یار غربیان
مگر خضر مبارک پی در آید زیمن همتش کاری گشاید [43]
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لا تذرنی فرداً آمد [44]
چنینم هست یاد از پیر داسا فراموشم نشد هرگز همانا [45]
که روزی [46]رهروی در سرزمینی بلطفش گفت رندی ره نشینی[47]
که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام [48] دارم ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون بدست آری نشانش؟ که از ما بی نشانست [49] آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی [50]
مده جام می و پای گل از دست ولی غافل مباش از دهر سر مست [51]
لب سرچشمهای و طرف جوئی نم اشکی و با خود گفتگوئی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز که خورشید غنی شد کیسه پرداز
بیاد رفتگان و دوستداران موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدائی که گوئی خود نبود است آشنائی
چونالان آمدت[52] آب روان پیش مدد بخشش از[53] آب دیدة خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک بی تواند که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر ز طرزی کان نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم بتحریر تو از نون و القلم میپرس تفسیر
روان را با خرد درهم سرشتم [54] وز آن تخمی که حاصل بود کشتم [55]
فرح بخشی درین ترکیب پیداست که نغز شعر و مغز جان اجزاست [56]
بیا وز نکهت این طیب امید [57] مشام جان معطر ساز جاوید
که این ناقه ز چین جیب حور است نه آن آهو که از مردم نفور است [58]
رفیقان قدر یکدیگر بدانید چو معلوم است شرح از بر مخوانید [59]
مقالات نصیحت گو همین است که سنگ انداز هجران در کمین است
مثنوی حافظ قزوینی در اینجا تمام شد و بقیه از حافظ قدسی نقل میشود:
بگفتا گر چه این امر محال است ولیکن نا امیدی هم وبال است
ولی تا جان بود در تن بکوشم بود کز جام او یکجرعه نوشم
بر اینگونه دمد این عشق در دل هر آنکس را که گشت این کام حاصل
چرا با بخت چندین میستیزم چرا از طالع خود میگریزم؟
مرا بگذشت آب فرقت از سر در ین حالم مدارا نیست در خور
هم اکنون راه شهر دوست گیرم که گر میرم هم اندر راه میرم
غریبانی که حالم را ببینند بمرگم بر سر بالین نشینند
غریبان را غریبان یاد آرند که ایشان یکدیگر را یاد گارند
خدایا چاره بیچارگانی مراد بنده را چاره تو دانی
چنان کز شب بر آری روز روشن از این انده بر آور شادی من
ز هجرانت بسی دارم شکایت نمیگنجد در این جا این حکایت
در این وادی ببانگ چنگ بشنو که صد من خون مظلومان بیک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند بدامن کودکان آتش فروزند
سخن گفتن کرا یار است اینجا تعالی الله چه استغناست اینجا
برو حافظ درین معرض مزن دم
سخن کوتاه کن والله اعلم
رباعیات
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آمد همه را در عهدت[60] حقا که بچشم در نیامد ما را
برگیر شراب طرب انگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا [61]
روزی که فلک از تو بریده است مرا کس با لب پر خنده ندیده است مرا
چندان غم هجر [62] تو بر دل دارم من دانم و آنکه آفریده است مرا
گفتم که مگر باتفاق اصحاب در موسم گل ترک کنم بادة ناب
بلبل ز چمن نعره زنان داد جواب کای بیخبران فصل گل و ترک شراب
می نوش که عمر جاوانی اینست خاصیت روزگار فانی اینست
هنگام گل و لاله و یاران سر مست خوش باش دمی که زندگانی اینست
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عاقبت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگری که بی تو چون خواهم خفت
در سنلبش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز [63]
گفتا که لبم بگیر و زلم بگذار در عیش خوش آویز نه در عمر دراز
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی گنجی و فرغتی و یک شیشه می [64]
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی منت نبریم یک جو از حاتم طی
گر همچو من افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بد نام شوی
گل را دیدم نشسته بر تخت شهی گفتا بشنو راستی ار مرد رهی
من طفلم و بیگنه مرا میسوزند ای وای بتو که پیری و پر گنهی
گل گفت اگر دستگهی داشتمی بگریختمی اگر رهی داشتمی
با بی گنهی مرا چنین میسوزند ای وای بمن گر گنهی داشتمی
حافظ ورق سخن سرائی طی کن وین خامه تزویر و ریائی پی کن
خاموش نشین که وقت خاموشی تست دم درکش و جام عیش را پر میکن
بر ضمیر منیر خوانندگان این اوراق پوشیده نیست که انتخاب اشعار خواجه شیراز امری بس دشوار است، زیرا که در دیوان حافظ غزل یا بیتی که خالی از فصاحت و بلاغت یا عاری از حکمت و معرفت باشد شاذ است ـ اینستکه انتخاب چند غزل یا رباعی (مخصوصاً غزل) شاید ترجیح بلامرجیح شمرده شود ـ ولی از آنجائی که ذوق اشخاص مختلف است و بگفته عامه «هر دلی نگاری را میپسندد، دانشمندانی بودهاند که بسلیقه خود غزلیاتی از دیوان مزبور برگزیده و چاپ کردهاند
مانند مرحوم محمد علی فروغی رئیس الوزراء «اسبق ایران که «زبده حافظ» را نوشته است و قبل از او ناصر الدین شاه قاجار از حافظ و سعدی و مولوی اشعارش را انتخاب و بخط خوش کلهر چاپ کرده است.
در سال فوت حافظ اختلاف است و سالهای هفتصد و نود و یک و هفتصد و نود و دو و هفتصد و نود و چهار نوشتهاند ولی پس از تحقیق لازم نگارنده سال هفتصد و نود و دو را اصح دانسته است.
سال تولدش را هم بعضی هفتصد و بیست و برخی هفتصد و بیست و هشت گفتهاند و مدت عمرش را شصت و چهار سال دانستهاند و چون تقریباً با مسلم است که در 792 وفات یافته بنابراین اگر شصت و چهار سال عمر کردهباشد سال تولدش هفتصد و بیست و هشت میشود.
مرقد منورش در خارج شهر شیراز زیارتگاه خاص و عام است، و چندین بار بامر شاه اسمعیل صفوی و کریم خان زند و شعاع السلطنه فرزند مظفر الدین شاه قاجار بنیاد و مرمت شده است و در سالهای اخیر نیز از طرف دولت ایران تعمیر کلی شده و تغیر شکل یافته است و بنائی باسلوب معماری جدید بر تربتش ساختهاند.
[1] ـ قرآن مجید را هفت قاری ب وده است که مسلمین را با آنها اعتماد کامل است و نام آنها چنین است: 1ـ نافع بن رویم 2ـ یزیدبن القطقاع (در مدینه) 3ـ عبدالله ابن کثیر (در مکه) 4ـ ابو عمرو بن العلاء 5ـ یعقوب الحضرمی (در بصره9 6ـ عاصم بن ابی النجود 7ـ حمزه بن حبیب الزیات (در کوفه) و هر کدام از این هفت نفر دو راوی داشتهاند ـ و منظور خواجه از چهارده روایت همین راویان است که از هفت قاری روایت کردهاند.
[2] ـ هایدپارک: از باغهای معروف لندن است، و بسیار بزرگ و باصفا و گردشگاه عمومی اهالی آن شهر و در قسمت غربی لندن واقع شده است.
[3] ـ این شش نفر چنانکه خود علامه در صفحه قبل کتاب تصریح فرموده عبارت از فردوسی ـ خیام ـ انوری ـ مولوی معنوی ـ شیخ سعدی و حافظ است ـ و علامه عقیده دارد که باید ناصر خسرو علوی را هم بآنها افزود.
[4] ـ قطعاً سال 891 غلطی است که کاتب آتشکده مرتکب شده و صحیح آن 791 میباشد ـ «خاک مصلی» هم 791 میشود
[5] ـ علامه ـ قزوینی این نام را مجعول و ساخت متأخرین میداند.
[6] ـ لطیفه نغزم ـ حافظ قدسی ـ لطیفة عشم: حافظ خطی شماره 965 کتابخانه مجلس تاریخ کتابت 858 قمری
[7] ـ قافیه تکرار شده و اینگونه تکرار در دیوان حافظ زیاد دیده میشود و علت شاید این باشد که حافظ چند بیت با یک قافیه گفته است که یکی را انتخاب کند واولین کاتب دیوان همه را نوشته است.
[8] ـ حافظ قدسی: همت ـ ولی در حافظ خطی مجلسی هم «نظر رحمت» آمده
[9] ـ حافظ خطی: چهره بخت که دل میبرد از شاه و گدا منظرش آینه طلعت درویشانست
[10] قدسی: میرود
[11] ـ قدسی: ابدی
[12] ـ قدسی: بنده آصف عهدیم که در سلطنتش ـ در حافظ قدسی این بیت هست که در قزوینی و غنی زاده نیامده ـ ای دل اینجا بادب باش که سلطانی عشق * موجب بندگی حضرت درویشانست ـ
[13] ـ قدسی: پرتومی
[14] ـ نقش مخالف
[15] ـ از کجا
[16] ـ قدسی: از روز ازل
[17] ـ قدسی: این گدا بین که شایسته انعام افتاد ـ و بدیهی است که کلمه (چه) از آن ساقط شده
[18] ـ قدسی : خرقه ماست که در خانه خمار بنماند
[19] ـ قدسی: خرقه پوشان همگی مست گذشتند و گذشت ـ قصه ماست که در هر سر بازار بماند
[20] ـ قدسی: هرمی لعل کز آن جام بلورین ستدم
[21] ـ قدسی: جز دلم کو ز از تا ابد عاشق اوست ـ جاودان کس نشنیدم که دین کار بماند
[22] ـ قدسی: شیوه آن نشدش حاصل و بیمار بماند
[23] ـ قدسی: بر در و دیوار بماند
[24] ـ قدسی: تکفیر میکنند ـ چون کلمه تکفیر بمعنی نسبت کفر بکسی دادن صحیح نیست و در لغات معتبره عربی مانند قاموس نیامده بعلاوه میخوارگی در شرع انور فسق است نه کفر لهذا همان کلمه تعزیر که بمعنی تادیب میباشد صحیح است و مولف فرهنگ آنندراج ذیل کلمه «تعزیر» همین بیت را شاهد آورده است معذلک در نسخه خطی حافظ مجلس تکفیر آمده.
[25] ـ قدسی: وگر
[26] ـ قدسی: فغان که با همه کس نرد کینه باخت فلک کس نبود که دستی از این دغا ببرد
[27] ـ قدسی: راهی جو
[28] ـ بدلداری صبا ببرد
[29] ـ قدسی: باده ده
[30] ـ قدسی: کجا بودم
[31] ـ قدسی: عشق
[32] ـ قدسی: آهوی
[33] ـ در حافظ قدسی این بیت آمده که در حافظ قزوینی و غنی زاده نیست:
مرا که منظر حور است مسکن ماوا چرا بکوی خراباتیان بود وطنم
[34] ـ قدسی: رفتم بباغ تا که بچینم سحر گلی
[35] ـ قدسی: گل یارخار گشته و بلبل قرین عشق * آنرا تغییری نه و این را تبدلی
[36] ـ قدسی: کس بیجفای خار
[37] ـ قدسی: خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد* آندم رسی بدوست که بیخواب و خور شوی
[38] ـ قدسی: بسیار
[39] ـ قدسی: سرگردان بیکس
[40] ـ قدسی: دو دام اندر کمین
[41] ـ قدسی : ایمن و خوش
[42] ـ قدسی: ای حبیبان
[43] ـ قدسی:این ره سر آید
[44] ـ اشاره بآیه مبارکه سورة انبیاست که از قول زکریا بدرگاه الهی عرض میکند «رب لا تذرنی فرداً و انت خیر الوارثین»
[45] ـ قدسی: این بیت در حافظ قدسی نیست ـ و در حافظ قزوینی و غنی نیز در حاشیه آمده است که ین بیت فقط در نسخه ق بوده و چ ون بسیار سخت است قطعا از حافظ نیست و الحاقی است.
[46] ـ قدسی: شنیدم رهروی
[47] ـ رند خوشه چینی
[48] ـ قدسی: جوابش داد کآری دانه دارم
[49] ـ که او خود بی نشانست آشیانش
[50] ـ ز ملک دیده میکن پاسبانی
[51] ـ قدسی: ولی غافل مشو از چرخ بد مست
[52] ـ قدسی : آیدت
[53] ـ قدسی: ز آب
[54] ـ قدسی: درهم سرشتند
[55] ـ قدسی: کشتند
[56] ـ قدسی : که شعر نعز مغز جان اشیاست
[57] ـ قدسی: بیاور نکهتی زا ن
[58] ـ قدسی: نه زان آهو
[59] ـ قدسی : که تا در وادی هجران نمانید
[60] ـ قدسی: خوش آمده خواب جمله را در دیده
[61] ـ قدسی: بشنو زمن ای نگار برخیز و بیا
[62] ـ قدسی: هجران
[63] ـ قدسی: چاره بساز
[64] ـ قدسی: گنجی و کتابی و یکی شیشه می