مرحوم شیخ مفید بن میرزا محمد نبی میرزا محمد کاظم بن شیخ عبدالنبی ابن شیخ محمد مفید بن شیخ حسین جزایری شیرازی
علامه عصر و اعجوبه دهر و از حکماء و عرفاء و مرتاضین قرن سیزدهم نیمه اول قرن چهاردهم هجری و استاد و ربر حکیم و نویسنده و شاعر و نقش مشهور مرحوم میرزا نصیر الدین فرصت شیرازی است.
چون مرحوم فرصة الدوله شاگرد و مرید او بوده و سالها در خدمتش کسب علم و معرفت کرده لهذا اعلم ناس باحوال و مراتب فضل و دانش او بوده است و منهم ترجمه آنمرحوم را که در «آثار عجم» آورده است عیناً در اینجا مینگارم و آنچه را خود از او دانم بر آن میافزایم:
«در اوائل حال بتحصیل علوم صوریه و معنویه مشغول گردیده ـ اساتید فون عربیه و ادبیه و علوم ریاضیه و اصحاب فقه و اصول و عرفاء و اهل ریاضت را ملاقات نموده و مصاحبت فرموده پس از آن چندی اشتغال بامامت جماعت داشته و مردم را موعظت میکرده ـ در ضمن مشغول ریاضات بوده ـ خلوت با انجمن را جمع فرموده بلکه در انجمن خلوت نموده ـ تا اینکه از انحاء علوم و مقامات باطنی بقدری که خدا خواسته حاصل کرده ـ و چون در وطن مالوف آن قسم خلوتی که میخواسته از برایش میسر نمیشده لهذا عزم سفر نموده تا لخوتی تمام بدست آورده باشد از میان بلاد کرمان را اختیار کرده که هم سیاحت آنجا را نمده باشد و هم اگر خدا خواسته باشد از آنجا مشرف بارض اقدس رضوی گردد ـ پس بسمت کرمان رفته و کرمان از مقدمش رسم دار الامان گرفته در آنجا نیز خلوتی تامه اختیار نموده و مشغول باتمام و اکمال ریاضیات باطنیه گردیده تا آنها را بچهل اربعین[1]رسانیده ـ در ملک جان و شهرروان و مقام روحانی و عالم عقلانی سیر کرده ـ در زمان اندک کرور و دهور پیموده و در آن ادوار و اکوار طی نموده ـ مصرع:
بروزی کند مهر طی جهان
چندان ریاضات شاقه کشیده که اگر خداوند عالمش بپای نداشتی و خالق بنی آدمش باقی نگذاشتی بقایای بدن شریفش بالکل متصل بعناصر چهارگانه شدی و ملک تنش تمام فانی گشتی ـ و روح اقدسش رشتة تعلق از عالم ناسوت گسستی و بملکوت اعلی پیوستی ـ
بالجمله بعد از سیاحت نامه اهالی آنجا از وضیع و شریف و عامی و عالم بقصد زیارت و آستان بومی حضرت امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناه بارض اقدس و مشهد مقدس مشرف شده باز مراجعت بشیراز نموده، مدت سه سال لب از سخن گفتن بسته، و با هیچکس تکلم نکرده، الا بقدر وجوب که از آن ناچار بوده، و در مدت مذکور رشتة موانست را از مردم بریده و بگوشة انزوا آرمیده، مجذوبانه اوقاتی میگذرانیده:
از ما سوی رمیده، با دوست آرمیده، نشنیده و ندیده بشنیده و بدیده ـ و این اوقات اول زمانی بوده که این فقیر را شرف ملاقات و خدمتش دست داد ـ پس بالتماس و اصرا اهل تحصیل بنای تدریس را گذارد، و اقسام علوم از ادبیات و حکمت و کلام و فقه و اصول و تفسیر مباحثات کرد ـ و فقیر در اکثر از دورهای درس آنجناب حاضر میشدم، و از شعشعه ضمیر منیرش اقتباس انوار کمالات مینمودم مخلص تا انجمن هم در کار است.[2]
ولیکن بکلی ترک معاشرت عامة ناس را کرده در گوشة انزوا بسر میبرد، الا در اوقاف پنجگانه باصرار جماعتی کثیره بصلوة جماعت در بقعة حضرت سید میر احمد بن موسی الکاظم «شاه چراغ» علیهما السلام قیام مینماید ـ و با اینحال چقدر صدمات که از جهال اهل زمان بوجود مبارکش رسیده و میرسد معهذا صبر میفرماید:
اقول لمعشر غلطوا و غضّوا من الشیخ الرشید و انکروه
هم ابن جلا و طلاع الثنایا متی یضع العمامة تعرفوه [3]
شهداللهکه دراین دور زمان نفسی بدین صبر و حلم دیده نشده و نخواهد شد کسانی که اکثر فیض باب صحبت آن حقیقت مأب هستند این معنی را یافته و دانستهآند چنانکه جناب میرزا محمد قدسی که یکی از جمله شاگردان خاص اوست در وصف او گفته:
کفاک حلمک عن کل الکمال و قد حویت کل المزایا حالة الصغر[4]
و در ایام عمر اگر چه هم بر تألیف و تصنیف نداشته معذلک بسیار تألیف و تصانیف از او صدور یافته:
1ـ منظومهای در کلام و شرح آن بالعربیه که زمان تصنیف آن را فقیر استنساخ مینمودم.
2ـ منظومهای در احکام عهد شرعی با شرح آن بالعربیه
3ـ شرحی بر حدیث کمیل که سؤال از حقیقت کرده بالعربیه
4ـ شرحی بر حدیث امّ زرع که در صحیح بخاریست بالعربیه
5ـ منظومهای در فقه بالعربیه
6ـ کتاب نور الیقین فی شرح الاربعین که چهل حدیث مختصر را شرح نموده بالعربیه
7ـ شرح قصیده امرء القیس که اول قصائد سبعة معلقه است بالعربیه و ترجمه اشعارش بفارسی
8ـ کتاب ضیاء القلوب در مصیبت بالفارسیه
9ـ تفسیر آیاتی که در شرح قطر الندا استشهاد بآنها شده بالعربیه
10 ـ عشرة کامله در شرح ده حدیث باختصار بالعربیه
11 ـ اصلاح الالفاظ در تبین الفاظ عربیه بفارسیه
12 ـ گنج مراد و هزینه رشاد در اصول دین بالفارسیه
13 ـ حواشی بر تفسیر صافی که هنوز تدوین نشده
14ـ حواشی بر شرح نهج المسترشدین[5] که نوز نیز جمع نشده
15ـ کتاب اربعین در شرح چهل حدیث که هر حدیثی از آن احادیث مشتمل بر لفظ اربعین است.
16ـ دو کتاب از مسودات آنجناب ولد سعادتمندش شیخ عبدالحی متخلص سوائق جمع نموده یکی مسمی بجمع المسائل که جواب از مسائل فقهیه و غیرهاست مبسوط و فارسی است.
17 ـ «اساس الکمال» در متفرقات مشتمل بر چهار جلد بفارسی است.
18ـ شرح زیارت عاشورا مفصلا بعربی که این فقیر در تاریخ اتمام آن اشعار را برشته نظم کشیده و در ظهر آن نوشته شده است و هی هذا
ذا کتاب قدبدایا صاح من شیخ الکبار ما تری مثلاً له فانظر بعین الاعتبار [6]
و چون گاهگاهی بنظم اشار حکیمانه و ابیات عارفانه و عاشقانه پرداخته و قفل گشائی خزانه «لله کنوز تحت العرش مفاتیحها السنة الشعراء» نموده و چندین هزار بیت، شعر فرموده من الفارسیه و العربیه که «ان من الشعر لحکمة ـو ان من البیان لسحراً ـ الشعر الجید هو السحر الحلال و العذب الزلال» قدری از آن اشعار را نیز ولد سعادتمند مذکورش جمع اوری نموده دیوانی ترتیب داده در از اشعار فارسی«داور» تخلص مینماید و در عربی به اسم.
19 ـ و در این اوان کتابی تألیف مینماید مشتمل بر آیات و احادیثی که لفظ «سید» در آن واقع است و آنرا «سید الکتب» نام نهاده بالعربیه.
20 ـ و کتابی دیگر مسمی به «کنز الجواهر» در احوال ابی ذر بفارسی و شرحی بر زیارت ناحیه از حضرت صاحب الامر حجة الله عجل الله تعالی فرجه نیز در دست است بالعربیه.
21 ـ و کتابی دیگر مشتمل بر ذکر شعرای شیراز و توابع آن مسمی به «مرآة الفصاحة»
از عمر شریفش الحال که سنة یکهزار و سیصد و هفت هجری است پنجاه و شش سال گذشته.
این بود شرح حالات آن بزرگوار اما قصیدهای که در عرض راه سفر خفر برشته نظم کشیده شد که در مراجعت بحضرتش عرض نمایم اینست:
ز اهل فضل و هنر و ز دهندگان خیر شنیدهای همه اوصاف اهل فضل و هنر
این بود ترجمه حال داور بقلم شاگردش فرصت.
اما آنچه را نگارنده از مرحوم حاج محمد علی تاجز شیرازی مشهور بدهدشتی شوهر عمهام که مردی متدین و بسیار پرهیزگار و راستگو بود شنیدم اینست که گفت:
«نیمه شبی از مسجد نوشیراز بخانه خود که در محله لبآب بود میرفتم و معبر شاه چراغ بود و ترس آنرا داشتم که چون دیر وقت بود درب شاه چراغ را بسته باشند ـ و همینکه بنزدیکی در شاه چراغ رسیدم متوجه شدم که در بسته است و شخصی عبای خود را بسر کشیده بجانب در میرود و مثل اینکه انسداد در را متوجه نیست ـ از این مطلب بشفگتی اندر شدم و در گوشهای ایستادم و برای العین دیدم همینکه آنشخص بفاصله دو متری در رسید در بآرامی گشوده شد و او بحصن شاه چراغ وارد گشت و منهم بشتاب در عقبش رفتم و پیش از آنکه در بسته شود عبور کردم و پیش رفته بچرهاش نگریستم دیدم شیخ مفید داور است با ترس و لرز سلامی گفتم و شتابان دور شدم» مرحوم حاج محمد علی اینواقعه را حمل بر کرامت او میکرد و یقین قطع داشت که درب شاه چراغ باراده شیخ بزرگوار باز شده و گشایندهای جز توجه و اراده باطنی او نداشته است که گفتهاند:
چون تو میخواهی خدا خواهد چنین میدهد حق آرزوی متقین
از گفتار فرصة الدوله معلوم شد که شیخ مفید را بیست و دو تألیف بعربی و فارسی بوده است.
بعلاوه دیوان اشعار تازی و پازسی او که با کمال تأسف هیچیک چاپ نشده است ـ و نگارنده در سال 1300 شمسی در یکی از حجرات شاه چراغ خدمت داماد آنمرحوم اقای شیخ یحیی که محضر شرع داشت رسیده و ساعتی در حضورش بودم و از کتابهای شیخ مرحوم جویا شدم ـ گفت همگی نزدمنست ـ و هم اکنون نمیدانم که شیخ یحیی که دارای حسن خلق و فضائل معنوی میبود هنوز در قید حیات است یا رخت از این سرای دو در بربسته ـ و آخر الامر بر سر تألیفات داور چه آمده است.
بالجمله مدت عمر شریفش هفتاد و چهار سال بوده و چنانک اشاره شد در دهم ربی الثانی سال هزار و سیصد و بیست و پنج در شیراز وفات یافته و در دالسلم دفن شده است ـ از اوست:
از اهل زمین آنکو بگزیده بخود حق را فرمانبر وی سازد ـ این چرخ معلق را
کی پنجه تواند زد بر پنجه حق باطل چون طعنه زند موهوم مر امر محقق را
آیات خدائی را بنگر ـ ز همه عالم در هر چه مقید هست ـ بین جلوه مطلق را
آن کیست که در هامون ـ کس را ببرد سالم در بحر که خواهد بردـ بیغائله زورق را
آن کیست که بنهاده است ـ در باطن انسانی این سرّ مستر راـ این معنی مغلق را
برپا نتواند داشت ـ جز قادر دانائی این ملک منظم را ـ وین دهر منسق را
با این صغر پیکر ـ ز اعضا و جوارح بین کز قدرت خود بنمود ـ چون پیل دمان بق را
مشتق همه اشیا را ـ از فعل ازل میدان اگه بکجا خواند حق مصدر مشتق را
بر طرز سنائی چون ـ داور سخن آید نادم کند از گفتار ـ خاقانی و عمعق را
برشته نظم کشیده شد که در مراجعت بحضرتش عرض نمایم اینست:
ز اهل فضل و هنر وز دهندگان خبر شنیدهای همه اوصاف اهل فضل و هنر
این بود ترجمه حال داور بقلم شاگردش فرصت.
اما آنچه را نگارنده از مرحوم حاج محمد علی تاجر شیرازی مشهور بدهدشتی شوهر عمهام که مردی متدین و بسیار پرهیزگار و راستگو بود شنیدم اینست که گفت: «نیمه شبی از مسجد نوشیراز بخانه خود که در محله لب آب بود میرفتم و معبر شاه چراغ بود و ترس آنرا داشتم که چون دیر وقت بود درب شاه چراغ را بسته باشند ـ و همینکه بنزدیکی در شاه چراغ رسیدم متوجه شدم که در بسته است و شخصی عبای خود را بسر کشیده بجانب در میرود و مثل اینکه انسداد در را متوجه نیست ـ از اینمطلب بشفگتی اندر شدم و در گوشهای ایستادم و برای العین دیدم مینکه آنشخص بفاصله دو متری در رسید در بآرامی گشوده شد و او بصحن شاه چراغ وارد گشت و منهم بشتاب در عقبش رفتم و پیش از آنکه در بسته شود عبور کردم و پیش رفته بچهرهام نگریستم دیدم شیخ مفید داور است با ترس و لرز سلامی گفتم و شتابان دور شدم» ـ مرحوم حاج محمد علی اینواقعه را حمل بر کرامت او میکرد و یقین قطع داشت که درب شاه چراغ باراد شیخ بزرگوار باز شده و گشایندهای جز توجه و اراده باطنی او نداشته است که گفتهاند:
چون تو میخواهی خدا خواهد چنین میدهد حق آرزوی متقین
از گفتار فرصة الدوله معلوم شد که شیخ مفید را بیست و دو تدلیف بعربی و فارسی بوده است.
بعلاوه دیوان اشعار تازی و پارسی او که با کمال تأسف هیچیک چاپ نشده استـ و نگارنده در سال 1300 شمسی در یکی از حجرات شاه چراغ خدمت داماد آنمرحوم آقای شیخ یحیی که محضر شرع داشت رسیده و ساعتی در حضورش بودم و از کتابهای شیخ مرحوم جویا شدم ـ گفت همگی نزدمنست ـ و هم اکنون نمیدانم که شیخ یحیی که دارای حسن خلق و فضائل معنوی میبود هنوز در قید حیات است یا رخت از این سرای دو در بربسته ـ و آخر الامر بر سر تألیفات داور چه آمده است.
بالجمله مدت عمر شریفش هفتاد و چهار سال بوده و چنانکه اشاره شد در دهم ربیع الثانی سال هزار و سیصد و بیست و پنج در شیراز وفات یافته و در دارالسلم دفن شده است ـ از اوست:
از اهل زمین آنکو بگزیده بخود حق را فرمانبر وی سازد ـ این چرخ معلق را
کی پنجه تواند زد بر پنجه حق باطل چون طعنه زند موهوم مر امر محقق را
آیات خدائی را بنگر ـ ز همه عالم درهر چه مقید هست ـ بین جلوه مطلق را
آن کیست که در هامون ـ کس را ببرد سالم در بحر که خواهد برد ـ بیغائله زورق را
آن کیست که بنهاده است ـ در باطن انسانی این سر مستر را ـ این معنی مغلق را
بر پا نتواند داشت ـ جز قادر دانائی این ملک منظم را ـ وین دهر منسق را
با این صغر پیکر ـ ز اعضا و ج وارح بین کز قدرت خود بنمود ـ چون پیل دمان بق را
مشتق همه اشیا را ـ از فعل ازل میدان آگه بکجا خواند حق مصدر مشتق را
بر طرز سنائی چون ـ داور بسخن آید تا دم کند از گفتار ـ خاقانی و عمعق را
غزل ذیل را بسبکی که خود مبتکر است سروده:
ای جمالت در نکوئی رشک ماه و آفتاب شرمگین در چین بود ـ از بوی مویت مشکناب
ای جمالت رشک ماه و آفتاب شرمگین از بوی مویت مشکناب
طرة مشکین تو سیمین چو اندازی بدوش سنبل از شرمش شود خوار و فتد در پیچ و تاب
طره مشکین چو اندازی بدوش سنبل از شرمش فتد در پیچ و تاب
گر بزاهد در زمانی چشم مخمورت فتد از نگاهی میشود بی طاقت مست و خراب
گر بزاهد چشم مخمورت فتد از نگاهی میشود مست و خراب
عاشق لعل شکر خند لبت خرد و بزرگ شایق درج پر از درّ دهانت شیخ و شاب
عاشق لعل لبت خرد و بزرگ شایق درج دهانت شیخ و شاب
حال داور را اگر از محرمت پرسی بدان کز تف هجرت بود جانش فگار و دل کباب
حال داور را اگر پرسی بدان
کز تف هجرت بود جانش کباب
روی او چون مهر خاور نیست ـ هست قامتش چون سرو کشمر نیست ـ هست
لعل او چون شهد و شکر نست و هست زلف او چون مش و غنبر نیست ـ هست
از خیال آن سر زلف دراز شب مرا چون روز محشر نیست ـ هست
از فراق آن دو لعل آتشین سینهام مانند معجر نیست ـ هست
خانه از رویش چو گلشن دلگشا کلبه از مویش معطر نیست ـ هست
بهر صید آهوی دلها مدام غمزهاش همچون غضنفر نیست ـ هست
در شب هجران ز کوکبهای اشک دامنم چون چرخ اخضر نیست ـ هست
از کمال دانش و نظم بدیع
شهره در آفاق داور نیست ـ هست
بنگر باین کسان که بگور آرمیدهاند وز مال و جاه و عزت دنیا رمیدهاند
بعضی بروضههای جنان کردهاند جا بعضی بحفرههای جهنم خزیدهاند
گردیدهاند دوز ـ ز یاران و اقربا ز دوستان خیال محبت بریدهاند
آنان که شوق باغ بسر بودشان مدام چون شد که پا ز سیر تماشا کشیدهاند
داور خموش باش که خود نیز عنقریب
خواهی چشید هر چه که ایشان چشیدهاند
هر دم رسد ز هاتف غیبم بگوش و هوش کاندر زمانه مهر و وفا نیست ـ می بنوش
چندی براه زهد و ورع رفتی و کنون چندی دگر بخدمت پیر مغان بکوش
درویش آنکسی است که شد همچو خاک راه نی آنکه مثل میش همی هست خرقه پوش
در من نصیحت تو اثر چون نمیکند درد سرم زیاده مدح ـ ناصحا خموش
آنکس که چشم دوخته بر روی نیکوان
کی میکند بگفته بیهوده تو گوش
سرو اگر باشد چو قدرت روی تابان نیستش مه چو رویت گر بود ـ قد خرامان نیستش
هر که را در سر هوای کعبه وصل تو نیست در ره کوی تو پروای مغیلان نیستش
لذت دائم ترا هر طائری یک لحظه دید تا بمحضر شوق پرواز گلستان نیستش
سالها در کنج زندان گر کسی باشد اسیر با امید وصل جانان غم ز زندان نیستش
هر که میبینم بعشق یوسف من مبتلاست هیچ دل نبود که در چاه زنخدان نیستش
رحمبر داور مسکین که ز هجرت بگداخت بیش ازیان ای بیمروت تاب هجران نیستش
معمی ـ بنام خواجه شیراز
این چه نامیست ز اصحاب مقال که دو ثلث آمده نصفش در حال
خاک و آبش بدو جانب منزل کرده و آتشش افتاده بدل
اولش آمده حرفی ز حبیب چون بآخر برسد هست نصیب
غیر آحاد ورا کر آحاد بشمری چون کبد است از اعداد
داور این رمز کسی میداند
که بسی توسن فکرت راند
هم از اوست:
گفتند فنا باید در عشق کنی خود را در عشق تو من خود را ای دوست فنا کردم
دیدم که تو جیحونی ـ از من همه دم دوری دلرا بغم هجرت ـ پیوسته رضا کردم
***
ما شیفته روی تو ـ از روز الستیم آشفته چو مویت ـ ز ازل بوده و هستیم
پیش شه حسن تو و بر خاک ره عشق سر در کف خود هشته ستادیم و نشستیم
هر رشته که جز رشته مهر تو بریدم هر عهد که جز عهد وفای تو شکستیم
در کوی ملامت هدف تیر چو بسمل در بحر فنا ـ ماهی افتاده بشستیم
از حلقه زلفت نتوانم رهیدن گر در ره عشق تو زهر دام بجستیم
در عرصة تجرید سپهریم ـ چو خاکیم در نشاه توحید بلندیم ـ چو پستیم
داور نزند هر که می از جام محبت ماجرعه از این جام کشیدیم ـ که مستیم
گرفت جای چنان عشق دوست در جانم که خود برفتم و سر تا بپای جانانم
چو دیده باز شدم یکنفس بر آنگل رو تمام عمر برفت از نظر گلستانم
ربوده دل ز کسان حسن روی معشوقان ولی بجان من سرگشته عاشق آنم
اگر عقیق لب او دو چار من بشود ز قدر به بود از خاتم سلیمانم
مرا چو عشق رخ دوست هست کشتیبان ز بادی مخالف چه خوف طوفانم
شب از فراق مه روی او بود ز سرشک هزار کوکب رخشنده زیب دامانم
ز فیض لعل لب مهوشی بود دارد
که در جهان بفصاحت فزون ز سحبانم
وهم از اوست در مدح حضرت علی (ع) امام اول شیعیان
یزدان عیان بود رخ انور علی بعد از نبی است تاج شهی بر سر علی
در جوف کعبه زاد علی را باذن حق بر روی دست ختم رسل مادر علی
حق میکند حساب همه خلق را بحشر از یک سخن ز لعل سخن پرور علی
بهر ضیاء کشند بگردون کروبیان در چشم خویش سرمه ز خاک در علی
فخر ار کنند تا بقیامت بود سزا گر پا نهد بفرق شهان قنبر علی
بیشک که کردگار بود یاور کسی کو از صفا و صدق بود یاور علی
داور امیدم آنکه بگرمای روز حشر
با همدمان کشی قدح از کوثر علی
رباعی:
مانند رخت گلی بگلزاری نیست چون طره پر خم تو طراری نیست
گفتی که چو من بگیر دلدار دگر کی میشود این که چون تو دلداری نیست
یارب بمقربان درگاهم بخش در ساحت قرب خویشتن را هم بخش
شاهنشه انبیا حبیب تو بود در روز جزا بآن شهنشاهم بخش
مثنوی ذیل را در مدح حاج ملا هادی سبزواری که از حکماء قرن سیزدهم هجری است گفته است:
حاج و هاج آن سناد اهل دین پیشوا و هادی شرع مبین
بود جان بخشای قلب راستان یادگار علم و فضل باستان
این شنیدستم که آن عالیجناب جذبهاش میبرد انسان را ز تاب
هر که او را بود عشقی در نهاد میکشیدش قول او سوی مراد
زینجهت جمعی از او شیدا شدند محوروی دوست سر تا پا شدند
آن یکی خود را بدریا کرد غرق و آن یکی تن را بآتش ساخت حرق
و آندگر حلقوم خود را چاک کرد جا ز خاک تیره بر افلاک کرد
و آندگر در بیشه مازندران ناپدید آمد ز خلق اینجهان
عشق کرده است و کند اینکارها نیست داور کذب این گفتارها
قطعه در ماه تاریخ فوت حاج ملا هادی حکیم سبزواری :
حاج وهّاج که از حکمت و فضل بود در عالم و آدم مشهور
پدرش مهدی و خود هادی شد سبزوار از هنر او معمور
سال فوتش کسی از داور خواست
گفت در پاسخ او (غاب النور)
1290
[1] ـ چهل اربعین: باصطلاح صوفیه چهل روز است که مرتاضان برای ذکر و فکر و عبادت خلوت میکنند و آنرا «چله» نیز میگویند و چهل ارمین چهل چله است که حداکثر خلوت نشینی برسم مرتاضین ایران است.
[2] ـ فرصت اثار عجم را در سال 1313 باتمام رسانیده است و در بمبئی چاپ کرده ولی مقصودش «تا الحین» سال 1307 است که این ترجمه را مینوشته و در آخر بسال مذکور اشاره کرده است.
[3] ـ معنی شعر چنین است: میگویم بگروهی که مغالطه کردند و شیخ رشید را بد گفتند و انکارش کردند حال آنکه او پسر مردیست که کارهای بزرگ انجام داده است، و چون عمامه بسر گذارد اورا خواهید شناخت.
[4] ـ معنی: بردباری و حلم تا از کمالات تو برتر است و برای تو کافی است و تو جامع همه مزایا از زمان کودکی بودهای.
[5] ـ نهج المسترشدین: در علم کلام و از تألیفات علامه حلی است و فاضل مقداد بر آن شرحی نوشته و داور شرح مزبور را حاشیه کرده است.
[6] ـ تمام قصیده در ترجمه فرصت خواهد آمد.