حاج زین العابدین نایب الصدر ملقب به رحتمتعلی شاه شیرازی فرزند حاج معصوم فرزند حاج محمد حسین فرزند حاج معصوم قزوینی
از عرفاء بزرگ قرن سیزدهم هجری و از اقطاب سلسله نعمة اللهی است.
جدش حاج محمد حسن که از فقهاء و پیشوایان مذهبی عصر خود بود و اصلاً قزوینی بوده و در خدمت پدرش بعراق عب رفته و در کربلای معلی رحل اقامت افکنده است، و پس از فوت پدرش (حاج معصوم) با پسرش که او هم حاج معصوم نام داشته است و نوادهاش زین العابدین (صاحب ترجمه) در سال 1217 بشیراز آمده و در این شهر ساکن و بتدریس فقه و اصول و پیشنمازی مسجد نو شیراز و تألیف مشغول شده است ـ تا بسال 1249 که وفات یافته و جسدش را بکربلا نقل دادهاند حاج معصوم در سال 1263 با فرزند ارشدش حاج زین العابدین از طریق بوشهر بعتبات عالیات رفت و از آنجا از راه خانقین قاصد مشهد رضا (ع) شد، و چون بنزدیکی شهر مشهد رسید مریض شده و در آنجا وفات یافته و در صحن رضوی مدفون گشته است.
اما حاج زین العابدین، در شیراز بکسب علوم ظاهر از فقه و اصول پرداخت و چون سالی چند عمر خود را صرف قال و قیل کرد و از آن طرفی نیست، ناگهان تغییر حال پیدا کرد و بسیر و سلوک و کشف رموز عرفانی پرداخت و از حسن اتفاق در سال 1234 حاج زین العابدین مستعلی شاه شیروانی مؤلف کتابهای «بستان السیاحه» «و ریاض السیاحه» که از مشایخ ریقه نعمةاللهی میبود بشیراز وارد شده و در بقعه بابا کوهی عزلت گزیده بدستگیری کسانی که بدیدارش میرفتند مشغول بوده است.
روزی صاحب ترجمه که سری از شور گران و چشمی نگران داشت و در پی یار از همه جویا و بهرجا پویان بود با جمعی از اصحاب و شاگردان خویش بر سبیل تفرج بآن کوه رفت، و چون ببقعه باباکوهی رسید گروهی مجذوب پروانه وار بگرد شمع وجود شیروانی بال افشان و پر زنان دید و با نظره اولی دل و دین هر دو درباخت و سالمی داده در گوشهای نشست، شیروانی پس از رد سلام و اظهار محبت روی بدو کرده گفت:
زاهد از کوچة رندان بسلامت بگذر تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
ورحمتعلی شاه در پاسخن شعر حافظ علی غوریانی را بر خواند و گفت:
حریم کوی تو جنت ابرار شمیم نکهت موی تو راحت احرار
آنگاه بزبان آورد که چه نیکو بودی اگر در شهر منزل کردی و در رحمت بروی مردم بگشادی.
مستعلی شاه پیشنهاد او را پذیرفت، و بشهر فرود آمد، و چون پس از سالی در شیراز ازدواج کرد ناگزیر در آنشهر متوطن شد، و روز بروز رشته الفت بین زین العابدین شیرازی و شیروانی مستحکم شد و کار بارادت و دستگیری کشید ـ و چون پدر و جدش بر تغییر حال او وقوف یافتند از آنجائیکه هر دو متعصب و متشرع بودند و رستگاری را در حفظ ظاهر شرع انور میدانستند از این واقعه سخت برنچیدند، و گفتند: «آنهمه علوم دینیه و حقایق شرعیه که آموختهای تو را زا ارادت بدرویش سیاحی باز نداشته است؟ او مردی گمراه است و اجتناب از او واجب»
در جواب آنان گفت: از اکتساب علم رسمی جز ظن حاصل نگشت، و شما خود با ادله و براهین تدریس کردهاید و بمن آموختهاید که با امکان حصول قطع و یقین عمل بظن سیما در اصول دین حرام است، و مرا از آن روز معاشرت با این مرد و سیر حالت او و سخنان معرفت تو امانش یقین حاصل گردید و مضمون بیت حافظ علی در صنعت مقلوب مستوی برخواند:
داد ما را درد ـ و درد را آرام داد داد آرامی و وی ما را مراد
یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین
چون بسخن او را منصرف و منجرف [1] نتوانستند نمود چهل صباح در سرداب عمارت محبوسش داشتند!!
قال: رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه [2] و چون اربعینش بپایان آمد و سجنش بیشتر محرک سلسله ارادت گردیدف در محبس گشودند، ولی ابوب معیشت برویش بستند ـ مقرری و مرسومیکه از پدر همه ماه داشت قطع کردند[3]
اینستکه از حیث معیشت سخت در تنگی و عسرت افتاد و بقوت لایموتی میساخت و شبانه زور بذکر و فکر و صفای باطن اشتغال داشت، تا باشاره شیروانی رهسپار همدان شد، و بسال 1236 در آنجا خدمت مجذوبعلی شاه رسید و دوست ارادت باو داد و مدتی در خدمتش غنود، اهالی فارس چون این احوال را مشاهده کردند از مستعلی شاه بفرمانفرمای وقت اعنی حسینعلی میرزا قاجار شکایت بردند و گفتند: شیروانی صوفی و گمراه و ضال و مضل است، و هم اکنون مردی عالم و مقدس همچون حاج زین العابدین را فریفته و همچون خود گمراه کرده، واو را بهمدان نزد مجذوبعلی فرستاده است ـ فرمانفرما هم دستور اخراج او را داد و مستعلی شاه با خانوادهاش باصفهان رفت.
صاح طرائق الحقائق مینویسد: از پدر بزرگوارم حضرت رحمت یاد دارم که میفرمود در مقام نصیحت بجمعی از حاضرین باین مضمون:
سعی ناکرده در اینراه بجائی نرسی مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
در همدان در حجرهای که منزل داده بو دند و بعبادت مشغول بوده علی الباحی جناب مجذوبعلی شاه از در درآمده و فرمود: ای فرزند بحمدالله مجاهدات و ریاضات شما در بارگاه الهی قبول افتاده و گنج مقصود بحصول و مفتاحش این کاغذ است که فوراً گرفته سوار شوی و از این راه پرخوف و خطر نیندیشی، هر جا که حاجی شیروانی را دیدی باو بدهی و همه جا با او باطناً همراهی نمائی، و او را تنها نگذاری که اینکار تراست که دور رحمت است، منهم بزودی روانه تبریزم، و طولی نکشد که از میانه برخیزم، بدون تکلم و درنک دستش بوسیده و بر مرکب سوار با یقین ثابت و هادی توفیق رهسپار شد ـ و از توجه باو از الوار و اشرار آسیبی برسید، و هفت روزه بقمشة اصفهان شد ـ و از توجه باو از الوار و اشرار آسیبی نرسید، و هفت روزه بقمشة اصفهان رسید، دید جناب مستعلی شاه تازه با عیال وارد کاروانسرا شدهاند، و هنوز ننشستهاند، سلام گفته و کاغذ را رسانید، چون خواندند گفتند همه بشما سپردهاند، و دیگر سخنی نگفته، از در سرا پیاده بیرون رفتند، ناگاه جمعی سواره بدرون کاروانسرا وارد شدند برای گرفتن و بستن و کشتن حاجی شیروانی، چون او را نیافتند آن جناب را گرفتند و در غل و زنجیر کشیدند که تو را از حال او خبر است، و در کمال سختی نزد امیر قاسم خان پسر سلیمان خان اعتضاد الدوله خالوی قهرمان ایران آغا محمد خان بردند، امیر قاسم خان بعلاوه دامادی خاقان مغفور، اعتبار و اعتمادی تمام داشت ـ و پدر مهد علیای ثالث است، بالذات با این طائفه کمال عداوت داشت ـ خلاصه بانواع زجر و شکنجه حضرتش را اذیت و آزار نمودند، و حقیقت شرح آن مصائب را نتوان تحریر نمود ـ و چون قدره العلماء میر محمد مهدی امام جمعه اصفهان از گرفتاری آنجناب و بیرحمی قاسم خان اطلاع یافت بر آشفت و با جمعی بمنزل حکومت رفت و باو گفت: از خدا بیخبر این شخصیکه تو باین نحو صدمات بر وجودش وارد آوردی میشناسی؟ گفت: نه، همینقدر است که گفتهاند نامش حاج زین العابدین است او میداند حاجی شیروانی کجا فرار نموده، تعجب حاضرین زیاد شده و گفتند که این بزرگوار کیست و چیست ـ از سخنان ایشان آنجناب را از محبس بیاورند، چون نظر حضار بر آن مظهر رحمت الهی افتاد و او را بدآن حال بدیدند، صدای گریه و زاری و ناله و افغان از مولف و مخالف بلند گردید بی اختیار همگی از جای برخاسند و او را مقدم برخود وزیر دست نشستند و میفرمود: در آن حال وعده پیر روشن ضمیر ظاهر گشت، و ایواب گنجهای علوم بر وی دل گشود، و مع القصه چند روزی در منزل امام جمعه آرام گرفتند، و بعداز ایامی تدارک آمدن بشیراز را دیده عیال حاجی را بسلامتی بوطن مالوف رسانیده و قاسم خان بهمان زودی در عالم بیهوشی از دریچه بالاخانه بزیر افتاده بدارالجزا خرامید، قبرش در شاهرضای قمشه معروف و مشهور است.
چون در سال 1249 جد و عم آنجناب وفات یافتند و سق ذکر یافت، آنجناب بقشمه اصفهان آمد و زمانی در آنجا ساکن گردید، و بمحلات تشریف برد و خاقان مغفور (فتحعلی شاه قاجار) در اصفهان رحلت بآخرت نمود ـ برای تعزیت و تهنیت شاهنشاه غازی محمد شاه ثانی به تبریز رفتند و با موک سلطانی بطهران آمدند و بعد از جلوس بر سرپر معدلت مسیر و انتظام جمله مهام امور مملکت، نظر باخلاص وارادتی که آن پادشاه با درویشان حقیقی و دعاگویان صمیمی داشت مخصوص با جناب رحمتعلی شاه فرمانی که عیناً نزد راقم موجود است صادر فرمودند، و وظایف فارس را باختیار آن قدوة ابرار نهادند و صورت آن فرمان بعین عبارات آورده میشود.
در اینجا معصوم علیشاه صورت فرمان نایب الصدری پدرش را نوشته است و بعد مطلبی راجع باخلاق مردم و ابن الوقت بودن آنها نوشته که مایه عبرت است و قابل نقل ـ مینویسد:
«چون بر حسب امر پادشاهی بفارس آمد وظائف و مقررات را بنیکو وجهی اداره نمو ده غالب مردمان آنملک از سادات و علماء که با آن جناب آمیزش نداشتند بمضمون «الناس علی دین ملوکهم» نهایت اخلاص و ارادت بهمرسانید و برای امر وظیفه و مستمری تملق را از حد گذرانیده چنانکه قبل از این اگر فی المثل مجلسی بود که آنجناب بودند باشاره میگفتند نی قلیان و فنجان و کاسه را خواهش مینمودند بدهید بنوشیم که شفا و سور مومن است!! خلاصه برای تمام آنها مستمری برقرار و عشری که برای خود منظور بود نیز بآنها سهم نمود و چون مرحوم حاج معصوم (پدرش) بتقریبی که ذکر شد مال التجارهاش را که بدست و کلاه بود بردند و خوردند و گویا سر باطنی آن بود که فرزند گرامی خود را چنانچه مذکور شد بعسرت انداخت باریتعالی آن را نپسندید محتاج پسر نموده و آنجناب مبلغ پانصد تومان در حق پدر برقرار فرمود و بعلاوه قریه کچی را که در حومة فارس است از اعلیحضرت پادشاه برای ایشان فرمان گرفت ـ و آن خیالاتیکه موجب بی محبتی حاج معصوم بود زائل شد ـ و پسر را بپدری قبول و ارادت قلبی حصول نمود تا آنکه چنانچه اشاره شد در سال شصت و سه و چهار با یکدیگر بعتبات عالیات کربلا و بعد از ورود بآنجا بمشهد رضا مشرف و در نزدیکی ارض اقدس پدر وفات نمو د و بعد از ورود بآنجا و دفن پدر و اکمال زیارت برای انتظام امور دیوانی برادران بطهران آمد ـ و اعلیحضرت ناصر الدین شاه نظر بمحبت موروثی تعقدات ملوکانه فرمود ـ و لباس تعزیت ایشان را امر نمود بیرون آوردند و البسه تسلیت پوشانیدند و امیر اتابک اعظم میرزا تقیحان فرامین و احکام که لازم داشتند بزودی صادر نمود و حزری در خواست نمود از ایشان و دعائی باو مرحمت نموده گفتند هیچوقت از خود دور ننمایند ـ عجبا در حمام بامیررسید آنچه رسید ـ که آن حرز جواد را با خود نداشت ـ و چون در سال 38 جناب مجذوبعلی شاه و در سال پنجاه و سه مستعلی شاه چنانچه تحریر یافت بعالم باقی ارتحال نمودند و کلیه و جزئیه امور سلسه علیه نعمة اللهیة و انتظام امور فقراء راجع بآنحضرت بود از اطراف و جوانب ولایات دور و نزدیک یکسره روی توجه بآن کعبه مدعی و آمال نهادند و گاهی خود بسر کشی و رسیدگی امور ایشان سفر میفرمود مخصوص بآستانه مبارکه ماه ماهان که بر رئیس این سلسله فرض است مکرر تشریف برده و برای مراکز هر ولایت نصب نائب و شیخی نموده و بوطن مالوف عود فرموده و علی الجمله در تمام ممالک ایران و غالب خطه هندوستان و بعضی از شهرهای عربستان و هر کجا از فقرای نعمة اللهیه بودند حلقة ارادتش را در گوش داشتند و در بزرگواری حضرتش متفق الکلام بودند و او را قدوة الانام میدانستند بلکه صاحبان هر مشرب و مسلک اعتراف بنیکی و اقرار بپاکی و تخلق او باخلاق الهی نمودند در زهد و عبادت و کثرت طاعت و شدت بکا و استقراق بیاد خدا مانندی نداشت.
نازنینتر ز قدت در چمن حسن نرست خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
و چون تفصیل حالات و صفات حضرتش را بنویسد محتمل است بر محبت پدر و فرزندی حمل نمایند ـ در وصف او باین کلام حکمت فرجام که در نهج البلاغه است اختتام مینماید.
ان اولی الناس بالانبیاء اعلمهم بما جاؤابه ان اولی الناس بابراهیم للذین انبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالحمل الاعلی اولئک خلفاء الله فی ارضه و ادعاة الی دینه آه آه شوفاً الی رؤیتهم
و شاید در ذکر بعضی اعیان مشرفین بخدمتش بمناسبت برخی از کلمات و خوارق عاداتش گفتهاند ـ چون از سنین عمر مبارکش هفتاد مرحله گذشت در شب یکشنبه هفدهم صفر 1278 بعد از فراغ از مجلس روضه خوانی و اطعام که همه ساله مرسوم بود، در تمام آن دهه منعقد شود جمعی رفتند و با بعضی از خواص فرموده چه ضرر دارد یک قلیان دیگر با هم بکشیم که شاید دیگر ممکن نباشد همدیگر را ببینم ـ قریب یکساعت توقف نمودند و بحاضرین اندرزها فرمودند و دستور العملها دادند و شش ساعت از شب گذشته برخاستند و با هر کس بنحو ملاطفت وداع فرمودند بحقیر که تا پله بام در خدمت بود گفتند بروید شما را بخدا سپردم ـ چون هوا گرم بود پشت بام بمنزل حاجیه بی بی تشریف بردند ـ و هر کس بآرامگاه خویش رفتند این بنده بطرف منزل والده آمد ـ چون خسته خدمت روز و شب مجلس رثا بود خوابم ربودـ هنوز یکساعت نگذشته بلکه جمعی فرصت خواب نکرده بجمع آوری اسباب مشغول بودند که خادم آمد و مرا بیدار نمود که برخیز میگویند حال آقا خوب نیست ـ سراسیمه برخاستم و بتعجیل روانه ـ ای کاش که بیدار نشده بودم بالیتنی مت قبل هذا و چون از پله بالا رفتم حاجیه بی بی را دیدم که گریه میکند چون مرا دید گفت فرزند یتیم شدی و مرا در آغوش کشید و زارزار میگریست ـ گفتم شما را چه میشود؟ و این چه رفتاریست ـ گفت چون آقا در بستر بنحو مرسوم او را در وقت خواب را خواندند دیگر صحبتی ننمودند قدری تأمل نموده ایشان را صدا زدم جواب ندادند ـ پیش آمدم دیدم چنانکه میبینی بحال احتضار که سبحه در دست داشته و ادعیه خواب را خواند روح شریفش بعالم باقی شتافته.
نه پنداری که جان را رایگان داد رخ شاه ولایت دید و جان داد
مقام درنگ نیست زودتر برو برادرانت را بآرامی اطلاع ده و جناب حاجی آقا محمد را مستحضر نما ـ باری چه نویسم. از سوز سینه هر دم دودم بسر بر آمد تا اول آفتاب جمعیتی از خویش و بیگانه گرد آمدند و هنگامهای بود ـ نواب موید الدوله طهماسب میرزا حکمران فارس جمعی از اطباء و علماء را احضار فرمود و بالاخره بنا شد تا ظهر در تجهیز آن جناب تأخیر نمایند ـ بعد از آن جمعی از اعیان فقراء نعمة اللهی بتغسیل و تکفین اشتغال نمودند و جناب حاجی آقا محمد نماز خواندند و کان مشهداً عظیما یوم وفاته ـ و جنازه نور اندازهاش را بر حسب وصیت که فرموده بود که «اگر اجل من در شیراز برسید در قبرستان باب السلم صفه تربت نزد مادرم دفن نمائید» ـ بدوش بردند و عصر آن روز همانجا بخاک سپردند ـ و بر لوح مزار فیض آثارش ابیاتی بخط خوش ثلث و نستعلیق میرزای فرهنگ و میرزای یزدانی منقور است ـ و از آنجمله است:
گفت بهر سال تاریخ وفات او وقار ره ببزم انس جست آن هادی راه یقین
و مؤلف فارسنامه ارتحال آن جناب را هفتاد و هفت نقل نموده و باشتباه است چه الف آن که در آن تاریخ است یک الف گرفته و باید دو الف حساب نمود چون ممدوده است و آن جناب را رساله موجزی است در جواب از سؤال وحدت وجود و آنرا در مشهد رضوی فی شهر رجب سنه تسع و ارعین و ماتین بعد الالف (1249) مرقوم داشته و کتاب ادعیه ایست که بعضی را از مشایخ خود اخذ فرموده، و بعضی را از نقاب دیگر ـ برای رفع امراض و قضاء حوائج و ختوم و غیر ذلک مجرب است ـ و بعضی حواشی بر کتب عربیه و فقیه نوشتهاند که متفرق است و رساله از سید بحر العلوم اعلی الله مقامه در عرفان بخط ایشان دیدم که جزویهم شرح اربعیات خود را ضمیمه فرموده بود برای مرحوم حاجی عبدالعظیم هراتی که اظهار ارادت خدمت آنحضرت مینموده و این رباعی و بیت را بآن جناب نسبت دادهاند العهدة علی الراوی.
تا حق بدو چشم سر نه بنیم هر دم از پای طلب نمینشینم هر دم
گویند که حق بچشم سر نتوان دید آن ایشانند من چنینم هر دم
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل خانه ویران شد و آن نقش بدیوار بماند
نگارنده گوید در بزرگی و اهمیت رحمتعلی شاه همینقدر بس که دو نفر از بزرگترین عرفاء قرن سیزدهم و چهاردهم هجری ایران اعنی مرحومین حاج مولی سلطان محمد سلطانعلی شاه گنابادی خراسانی و حاج میرزا حسن صفی علیشاه اصفهانی اولی با واسطه و دومی بلاواسطه ازمریدان و تربیت یافتگان آن بزرگوار بودهاند و مخصوصاً صفی علیشاه که این ارادت را بحد پرستش بالا برده و در مثنوی زبدة الاسرار خود همه جا دم از ارادت بل عبودیت او میزند و در جاهای مختلف میسراید:
قطب عالم رحمة للعالمین مظهر سجاد زین العابدین
ای علی رحمت ای شاه ملیک ای عری ذات تواز شبه و شریک
مظهر مولا علی رحمت است حضرت اعلی علی رحمت است
پیر وقت ما علی رحمت است عهد او بر جمله عالم طاعت است
ای علی رحمت ای جانها پاک مر تو را قندیل نور تابناک
ای علی رحمت ای سلطان راز چشم عبرت بین ما را کن تو باز
ای علی رحمت ای قطب زمان ای برحمت ساقی مستسقیان
شمس رحمت را ولی اندر ظهور خوانی ار ماه منور نیست دور
ای علی رحمت ای شاه امین که تو داری داروی چشم دوبین
اما ماده تاریخ وفات او را که وقار فرزند وصال گفته و بر لوح قبر او نقش شده چنین است:
الهم ارحم یا ذوالفضل و العدل المبین عبدالمسکین ذخر القوم فخر العارفین
رفت از این دار فنا تاسوی اقلیم بقا تاج اهل مضی و منهاج ارباب یقین
ملجاء الزوار کهف الجار بنبوع الوقار شیخنا المعروف اعنی الحاج زین العابدین
نایب الصدر مکرم بوالوفا رحمتعلی کش معین شد رحمت حق انه نعم المعین
مات قبل الموت موتاً قدنشت منه الحیوة فهو باق فی بقاء الحق من بعد سنین
قطب اهل فقر حاجی میرزا کوچک که بود در معالی بی نظیر و در مکارم بیقرین
لم یزل مستنجداً من حب آل المصطفی عآیذاً بالعروة الوثقی و بالحبل المتین
جان بداد ازیک اشارت کآمدش از نزد دوست اینچنین آری امانت را دهد مرد امین
صام اللرحمن صوماً عن لذاذات الهوی فسقاه الله مجزیاً بکاس من معین
گفت بهر سال تاریخ وفات او وقار
ره ببزم انس جست آن هادی راه یقین
(1278)
[1] ـ منجرف: بضم میم و کسر جیم وراء مهمله بمعنی کنده شده است.
[2] ـ اشاره بگفته حضرت یوسف است که در سورة یوسف در قرآن مجید آمده و خطاب بحقتعالی عرض کرده است: پروردگارا من زندان را بر آنچه مرا بدان میخوانند ترجیح میدهم.
[3] ـ نقل و اقتباس از کتاب طرائق الحقائق تألیف معصومعلی شاه فرزند رحمتعلی شاه چاپ طهران.