وی معروف به هادوی و در شعر تخلص هادی داشت و فرزند حاج ملا حسین بن محمد محسن بن عبدالله بن محسن بن حسین زاهد است که خانواده آنها اصلا چنانکه در «فهرست کتابخانه رضویه 5: 250» نوشته از اصفهان بوده و پیش از فتنه افاغنه بیرجند رفتهاند.
و خود حاج شیخ محمد هادی از علما و فقها و اهل شعر و ادب در این عصر بود، چنان که پدرش حاج ملا حسین نیز یکی از علما و زهاد عصر خویش و شاگرد شیخ انصاری بوده.
حاج شیخ محمد هادی در پنج شنبه دوازدهم ماه رجب الفرد این سال ـ مطابق (...) دلو ماه برجی ـ در شهر بیرجند متولد شده و تا 16 سالگی در نزد پدر خود درس خواند، آن گاه در سنه 1293 بمشهد رفته و شش سال در آنجا در نزد حاجی میرزا حبیب الله مجتهد و شیخ محمد حسن کرمانی و سید محمد باقر گلپایگانی و ملا محمد رضاء روغنی سبزواری شاگرد حاجی سبزواری در فنون مختلفه درس خواند. و بعد از آن به عتبات رفت و در آن اراضی مقدسه خدمت میرزای رشتی و میرزای شیرازی و آخوند خراسانی و سید یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی چندی تحصیل کرد تا برتبة اجتهاد نائل گردید و اجازت روایت از حاجی نوری دریافت. و در سنه 1319 بر حسب دعوتی که از امیر محمد اسمعیل خان شوکة الملک بعمل آمد مرحوم آقای صدر (ره) وی را به عنوان زعامت دینیه بیرجند اعزام داشت و وی با تهی دستی و فقر آنجا بترویج و تألیف مشغول گردید. و در أوان مشروطیت مرحوم آخوند خراسانی وی را به عنوان عالم طراز اول به مجلس شورای ملی معرفی نمود و رئیس مجلس وقت مرحوم ممتاز الدوله تلگرافی حضور او را در مجلس استدعا کرد و او از آن استعفا خواسته فقط در همان بیرجند تا آخر عمر اقامت نمو د و با خویش و بیگانه به طور عاقلانه و دوستانه معاشرت میفرمود و با علماءاهل سنت به نحوی مراودت می کرد که جا داشت رویه او سرمشق دیگران از این سنف قرار گیرد، و علاوه بر آنها مراتب نوارنیت فکر و علم به مقتضای سیاست وقت او را کمتر کسی از علما با درجه زهد و تقوای او به هم رسانید.
و وی را تألیفات چندی است: اول کتاب «آئین سخنوری». دویم کتاب «بستان الناظر» بسبک «کشکول شیخ» که از نفایس ذخائر ادبی است. سیم «ترجمه کتاب الادب الکبیر ابن مقفع». چهارم «ترجمة عهد نامه مالک اشتر» تألیف آن سنه 1333 در 23 رجب. پنجم «تقریرات دروس» اساتید خود. ششم «دیوان اشعار». هفتم کتاب «مائدة محمدیه» در اینکه علوم و معارف منتهی بأنبیاء (ع) است، و غیر اینها. و اینک این چند شعر از او نوشته شد:
مسعود سعد سلمان محبوس بود و من ما هر دو یادگاریم از محنت ز من
او بیست سال جور کش خصم خویش بود من شصست سال دستخوش نفس خویشتن
او با تنی مقید در حبس گاه نای من با دلی مشوش در تنگنای تن
بر او فضی محبس مانند گور بود بر من قبای اطلس ماننده کفن
او را نه غیر حلقة زنجیر مستشار ما را نه غیر رشته تقدیر مؤتمن
او را ز تار شبها دیبای شوشتر ما را ز خون دلها بیجادة یمن
او شامگاه بر زیر دست غصه سر من صبحگاه بر سر زانوی غم ذقن
او پیش تیغ حادثه گر سر سپر نمود من پیش دهر ز جان میکشم محن
وهم در نکوهش میخوارگی فرماید:
آن آتش افروخته اندر دل آب گفتم بخرد که چیست گفتا خراموش
کاین شعبده ترسا بچهگان ساختهاند کز خانه ما و تو بر آرند خروش
بس خانه که داده است این آب بر آب بس دل که گرفته است از این آتش جوش
بس مرد که این آب فرو برده بخاک بس مغز که این باده تهی کرده ز هوش
ویران کرده است کاخ آزادان لیک آباد نموده دکه باده فروش
و او پس از مدت هفتاد و هشت سال و یازده ماه قمری عمر در روز شنبه یازدهم جمادی الاولی سنه 1366 هزار و سیصد و شصت و شش ـ مطابق 12 اردی بهشت ماه باستانی ـ در بیرجند وفات کرد و در قاینات و بیرجند برای او مجالس تعزیه و تعطیل عمومی بعمل آمد، چنان که در «روزنامه اطلاعات. ش 6337» و شرح احوالش هم در (ش 6341) نوشته و این موقومات با اندک تصرفی از آنجا اخذ شد.