محمدحسین حائرى
(متوفاى 1254ق)
عنوان مقاله: صاحب فصول
نویسنده: ابوالحسن ربانى سبزوارى
ولادت و تبار
نامش محمدحسین است و به مناسبت محل تولّد و شهرهایى که در محل کسب دانش و کمال وى بود، ورامینى، رازى، تهرانى، حائرى اصفهانى، و از همه مشهورتر «صاحب فصول» لقب گرفت.
محمدحسین با توجه به برخى نشانه ها، در آخر سده دوازدهم هجرى قمرى میان سالهاى 1185 ـ 1195 ق در «ایوان کیف» از توابع استان سمنان به دنیا آمد. به گفته برخى نام این شهر «ایران کى» بوده که با گذشت زمان به «ایوان کیف» مشهور شد.[1]
پدرش حاجى محمدرحیم بیک استاجلو، و نیایش مهدى قلى خان بیگدلى از کارگزاران بلند پایه نادر شاه افشار همان کسى که به دستور نادر شاه نقش ممتازى در طلاکارى ایوان حرم حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام) داشت. نام او بر روى یکى از کاشیهاى ایوان نوشته شده است و به گفته آقا احمد بهبهانى: محمدرحیم از بزرگان ایل و طایفه استاجلو[2] است.[3]
سپاه قزلباش داراى گرایشهاى ریشه دار شیعى بود و محمدرحیم به این ایل تعلّق داشت. او از کارگزاران و حاکمان قلمرو ایوان کیف بود و در نهایت مورد لطف حق تعالى قرار گرفت، به گونه اى که ریاست را رها و با خانواده راهى نجف اشرف شد و در جوار مقتدایش امیر مؤمنان(علیه السلام)زندگى نوین و با معنویتى را آغاز کرد.
محمدرحیم و آقا محمدعلى بهبهانى کرمانشاهى ـ فرزند ارشد وحید بهبهانى ـ با هم باجناق بودند. آنان با دختران الله وردى خانبیک لرى ازدواج کردند. خداوند از این همسر دو پسر محمدتقى ایوانکیفى معروف به صاحب حاشیه، و محمدحسین صاحب فصول و دو دختر به وى عنایت کرد که یکى همسر ملاّ محمدعلى خراسانى و دیگرى همسر آقا احمد بهبهانى کرمانشاهى شد. در نتیجه آقا احمد با دختر خاله خود ازدواج نمود و محمدتقى و محمدحسین پسر خاله هاى او مى باشند.
آقا احمد در سال 1191 ق چشم به جهان گشود. این یکى از نشانه هاى تاریخ تولد محمد حسین صاحب فصول است.
آقا احمد در «مرآت الاحوال جهان نما» مى گوید:
«من از ایران که به نجف رفتم، در آنجا به خانه شوهر خاله ام حاجى محمدرحیم بیک وارد شدم.» [4]
حاجى محمدرحیم ـ پدر صاحب فصول ـ در سال 1217ق در اوایل حکومت سلسله قاجار در نجف دیده از جهان فرو بست و در جوار محبوب و مولایش رخ بر خاک تیره نهاد.[5]
دانش طلبى
محمدحسین در زادگاهش و در سایه مهر پدر و مادر رشد یافت و بعد از رسیدن به بلوغ عقلى و فکرى ذوق شوق کسب دانش و معارف دین، او را از ایوان کیف به حوزه علمیه تهران کشاند و در آنجا مقدمات علوم را فراگرفت.[6]
هجرت به نجف
او با همت والا پله هاى ترقى را پیمود و آنگاه با اعضاى خانواده راهى نجف شدحوزه اى که در آن روزگار شکوه خیره کننده اى داشت و بزرگ ترین عالمان اسلامى در آنجا گردآمده بودند. از استادان این دوره وى نامى برده نشده است مگر از برادر بزرگش شیخ محمدتقى ایوانکیفى که از مدرسان نام آور فقه و اصول بود.
در سال 1216 ق وهابیان بى خرد متعصّب به شهر نجف حمله کردند. در مقابل گروه زیادى از عالمان شیعى و مردم با تمام توان از شهر نجف دفاع کردند، البته جمعى از مردم و علما هم که توان ماندن نداشتند، مجبور شدند به شهرهاى دیگر هجرت کنند. شیخ محمدتقى هم در همان سال با برادرش شیخ محمدحسین راهى اصفهان شد. حوزه اصفهان به برکت وجود این عالم فرزانه چنان رونق گرفت که حدود سیصد عالم و فاضل در درس فقه و اصول او شرکت کردند.[7]
محمدحسین طى حضور چند ساله لحظه ها را غنیمت شمرد و در محضر درس برادر شرکت کرد. تا اینکه با موافقت برادرش، راهى عراق شد و در جوار مرقد مقدس سید الشهداء(علیه السلام) رحل اقامت افکند و در حوزه هاى علمى کربلا که بعد از حوزه نجف اهمیت والایى داشت، به تدریس، تالیف و تبلیغ آموزه هاى دینى روى آورد. در این دوران حوزه درس او، یکى از پرشکوه ترین و سرآمدترین دروس فقه و اصول بود. آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:
«صاحب فصول که به کربلا رفت، شهرت و آوازه اش رو به فزونى نهاد، بگونه اى که تدریجاً در ردیف یکى از بزرگترین و برجسته ترین عالمان روزگار خود، قرار گرفت، ریاست علمى، و مقام فتوى و پیشوایى و زعامت آن حوزه، که معمولاً بدست برگزیده ترین دانشمند عصر، قرار مى گرفت، بدو سپرده شد، این بزرگوار در ضمن مسئولیت خطیر زعامت حوزه، به درس و بحث و تدریس نیز ادامه مى داد. و رایت نشر و گسترش دین، و ترویج احکام شریعت را بدوش مى کشید او هم مرجع طلاب و فاضلان و دانش پژوهان حوزه در کرسى تدریس و هم مرجع مردم در امر تقلید بود، و گروه زیادى از دانش طلبان دینى گرد شمع وجودش جمع شدند.»[8]
در نگاه صاحب نظران
تمام زندگینامه نویسان در پاسداشت و تکریم این فقیه و اصولى نامور کوشیده اند. شاید اولین کسى که به معرفى وى پرداخته است، سید محمدباقر خوانسارى نویسنده روضات الجنات باشد. وى که پاى منبرهاى سخنرانى و جلسات درس صاحب فصول حضور یافته است، مى نویسد:
«شیخ محمدتقى ـ صاحب حاشیه ـ را برادرى است: ارجمند، بلند مرتبه فقیهى بزرگوار، دانشور فرزانه، محقّق، مدقّق، یگانه روزگار، که خداوند جلّ و علا، او را نسبت به برادرش مانند نسبت هارون(علیه السلام) به حضرت موسى(علیه السلام) قرار داده است، او کسى جز شیخ محمدحسین حائرى نیست. این دانشمند پرشور و متعهّد و مرزبان آگاه و بیدار حوزه تشیع از کسانى بود که در کربلا مبارزه سختى را با اندیشه هاى سخیف فرقه شیخیّه آغاز کرد. و سستى و بى پایه بودن افکار آنان را برملا و آنها را رسوا نمود و او این روش را در آشکار و نهان ادامه مى داد. خودم در کربلا او را در بالاى منبر مى دیدم که در این راستا سخنرانى مى کرد و مخالفان را به چالش مى کشید.»[9]
میرزا محمدعلى کشمیرى مى نویسد:
«محمدحسین اصفهانى حائرى بى تردید آیتى از آیات ربّانى و علامه بى نظیر و بلاثانى ]بى همتا[ بود که جایگاه والا و ارجمندش، ما را از توصیف و معرفى سیماى او بى نیاز مى سازد، آوازه فضل و کمال و دانش او گستره زیادى در مراکز علمى دنیاى اسلام را درنوردید، او از مجاوران سرزمین شریف کربلا بود.»[10]
آقا بزرگ مى گوید:
«دانشمند فاضل و محقق بزرگ که در دانش اصول به عنوان مؤسّس از او یاد مى شود. او بى تردید از برگزیدگان عالمان روزگارش بشمار مى رود. دانش آموختگان زیادى از فقیهان و اصولیان از محضر او بهره مند شدند. او وظایف شرعى خود را که به عنوان یک مجتهد و مرجع تقلید بعهده داشت به نیکى انجام مى داد به کارها سامان مى بخشید، و در حرم مطهّر امام حسین(علیه السلام) نماز جماعت مى خواند و خیل زیادى از علما و طلاب و مردمان صالح و شایسته در نمازش شرکت مى نمودند. در روزگار او، فرقه شیخیّه در کربلا در گسترش و تبلیغ اندیشه هاى انحرافى خود مى پرداختند ولى او سکوت نکرد و آرام نگرفت، بلکه مبارزه سخت و دشوارى را با آنان آغاز کرد تا اینکه در سایه همت والا و اخلاص در عمل و گفتار، نهایتاً به شکست این فرقه باطل انجامید.»[11]
محدث بزرگ، شیخ عباس قمى در تبیین منزلت رفیع او مى نویسد:
«محمد حسین اصفهانى دانشورى بزرگ، اندیشمندى توانمند، محقّقى کم نظیر، که در قلمرو دانش هاى عقلى و فلسفى و نقلى از جامعیّت بسزایى برخوردار بود.»[12]
در اینجا مناسب خواهد بود که اشاره اى شود به چگونگى پیدایش این فرقه و تبیین کوتاه برخى از اصول کلى اعتقاد آنان:
در اواخر نیمه اول سده 13 ق مجامع علمى شیعه، به ویژه در شهر کربلا، یک تفکر و اندیشه انحرافى پدیدار شد که متأسفانه مدتى باعث نوعى انشقاق و گسست در میان عالمان دینى و جامعه شیعیان گردید. دانشوران شیعى به دو گروه: مجتهدان و اصولیان و شیخیه تقسیم شدند.
سرآغاز پیدایش این فرقه و سردمدار آن، شخصى بود به نام: شیخ احمد احسائى (تولد 1166ق، وفات: 1241ق)[13]
گرچه او در آغاز در سلسله عالمان شیعى به شمار مى رفت ولى در اواخر عمر، عقایدى را اظهار داشت و به آنها پاى مى فشرد که با اعتقادات مسلّم و قطعى عامه شیعه اثنى عشرى همخوانى نداشت، شیخ احمد در شهرى به نام «احساء» در قلمرو کشور حجاز متولد شد. چندین سال از عمر خویش را در ایران: یزد و کرمانشاه سپرى کرد و در آخر عمر ساکن کربلا شد و چهار سال در آنجا زندگى کرد تا این که در سفرى به مکه، در بین راه مکه از دنیا رفت. بعد از او شاگردش سید کاظم رشتى راه او را ادامه داد، بعد از مرگ سید کاظم رشتى، حاج محمدکریم خان قاجار، پیشواى شیخیّه شد. و به هر حال چون شیخ احمد و شاگردش عقاید خویش را در کربلا گسترش مى دادند و متأسفانه جمعى از مردمان ساده دل فریب آنان را خوردند و به آنان گرایش یافتند، اینجا بود که صاحب فصول به عنوان یک اصولى و فقیه برجسته شیعى به مبارزه با آنها پراخت و بى اساس بودن اعتقادات و مرام آنان را بر ملا کرد. نکته اى که اشاره به او خالى از فایده نیست، این است که در اصطلاح دانشورانبه فرقه شیخیه: «پشت سرى» و به مخالفان آنان که تمام شیعیان است: «بالاسرى» مى گفتند. سبب و انگیزه این نامگذارى این بود که شیخیه در موقع خواندن نماز در حرم امامان(علیهم السلام) به اصطلاح براى ادب و احترام به گونه اى مى ایستادند که قبر امام میان ایشان و قبله واقع نشود، یعنى پشت سر امام نماز مى خواندند.[14]
پاره اى از عقاید شیخیّه
بگونه کلى آنان بر این باورند که اسلام چهار رکن دارد: 1 ـ توحید، 2 ـ نبوت، 3 ـ امامت و 4 - رکن چهارم به اصطلاح آنها: شناختن شیعه کامل است که او مبلّغ و ناطق اولاست که احکام را بدون واسطه از امام(علیه السلام) فرا مى گیرد و به سایر شیعیان مى رساند و در حقیقت: او ناطق حقیقى شیعیان است و اینان براى اعتقاد به دو اصل عدل و معاد، استقلال و ضرورتى قائل نیستند چون مى گویند: اعتقاد به توحید، اعتقاد به دواصل هم هست.
از ویژگیهاى عقاید باطل شیخیه این است که امامان(علیهم السلام) را، جزء علل اربعه: مادّى، صورى، فاعلى و غائى مى دانند و حضرت امام عصر(علیه السلام) را پس از حضرت على، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) از سایر ائمه، برتر مى دانند و معتقدند که امام زمان(علیه السلام) در دنیایى غیر از دنیاى ما زندگى مى کند. دنیاى روحانى و هورقلیائى ـ مثالى ـ با اقلیم هشتم.
آنان درباره معاد جسمانى باز بر این باورند که انسان دو جسم دارد: جسم مادّى: مرکب از عناصر اربعه: آب، خاک، آتش و هوا، و جسمى دیگر که زمانى و مادى نیست و از عالم هورقلیائى است. اما هیئت و شکل آن مانند همین بدن عنصرى و مادى است ـ کالبد مثالى، بدن مثالى ـ لذّات و آلام ـ دردها ـ مربوط به همین بدن است، و همین اعتقاد باطل بود که باعث گردید عالمانى بزرگ مانند: شیخ محمدحسن صاحب جواهر و جمعى دیگر مانند صاحب فصول، شیخ احمد احسائى را تکفیر کردند.[15]
شیخ احمد احسائى بر این اعتقاد بود که صحّت و سقم اخبار را به واسطه شمّ خود تشخیص مى دهد که در این باره، داستان جالبى را نقل مى کنند:
شیخ احمد احسائى درباره عقیده و نگشر بالا با صاحب جواهر به مباحثه و مناظره پرداخت ولى به دلائل صاحب جواهر توجه نمى کرد، تا این که صاحب جواهر براى برملا کردن نگرش باطل و انحرافى او، داخل اطاقى رفت، و یک روایت از خود جعل کرد و آن را در یک کاغذ کهنه و قدیمى نوشت و نزد او بازگشت و گفت: بفرمایید: این روایت صحیح است یا ضعیف؟ او پس از اندکى دقت و تأمّل، در حالى که به اصطلاح به شمّ خود رجوع کرده بود، گفت: این حدیث کاملاً صحیح و معتبر است.[16]
استادان و شاگردان
در منابع دست اول به سه تن از استادان او اشاره شده است:
1 ـ محمدباقر بهبهانى (وحید بهبهانى)
2 ـ محمدتقى اصفهانى ایوانکیفى
3 ـ شیخ على فرزند بزرگ شیخ جعفر کاشف الغطاء[17]
او دانش اصول را نزد وحید بهبهانى و برادرش شیخ محمدتقى و دانش فقه را نزد شیخ على کاشف الغطا فرا گرفت.
شاگردان وى بسیارند که برخى را معرفى مى کنیم:
1 ـ سید عبدالوهاب همدانى (م: 1274ق): او در کربلا در درس صاحب فصول حضور مى یافت. دانشمندى بود که در راه به دست آوردن گوهر دانش به مراکز مهمّ علمى مسافرت مى کرد. برهه اى از عمر خود را در مدرسه کاسه گران اصفهان گذراند و نسخه اى از کتاب فصول استاد را با خط خود نوشت.[18]
2 ـ سید محمدصادق خوانسارى(م: 1255ق.)
3 ـ نظام الدین مازندرانى
4 ـ سید حسین کوه کمرى (م:1291ق)
5 ـ سید زین العابدین طباطبایى: دانشمند بلندمرتبه و اصولى پژوهشگر که از منظر سجایاى اخلاقى هم جایگاه رفیعى داشت.
6 ـ سید على نقى طباطبایى: چند سال در محضر صاحب فصول به کسب دانش فقه و اصول پرداخت. سپس به نجف رفت و عهده دار تدریس شد. نزد حکومت وقت هم نفوذ کلمه عجیبى داشت.[19]
7 ـ شیخ ملاّ على خلیلى: دانشورى وارسته و زاهد بود.[20]
8 ـ شیخ محمدحسین آل یاسین: در فقه و اصول تخصّص کامل داشت و در عبادت بسیار کوشش مى کرد. وى در بغداد و اطراف آن مرجع تقلید گروهى از شیعیان بود.[21]
آثار مکتوب
1 ـ الفصول الغرویّه فى الاصول الفقهیه: وى با پدیدآوردن این کتاب که از مهم ترین کتابهاى مطرح در عرصه اصول فقه است، نام خود را جاودانه ساخت.
در نیمه اول سده دوازدهم هجرى سه کتاب مهم اصولى نگارش یافت: 1 ـ قوانین الاصول (ابوالقاسم میرزاى قمى) 2 ـ هدایة المسترشدین (شیخ محمدتقى ایوانکیفىاصفهانى) 3 ـ الفصول (شیخ محمدحسین). چون الفصول بعد از قوانین، تالیف شد، بیشترین مناقشات علمى و نقض و ابرام هایش ناظر به کتاب قوانین است و بسیار روشن است که این نقادى ها و مناظره هاى علمى، در فرایند شکوفایى دانش تأثیر انکارناپذیرى دارد. این کتاب با فاصله اندکى از نشر در میان مجامع علمى جایگاه والایى یافت.
شهرتش به جایى رسید که مؤلفش به نام آن شناخته شد. نویسنده روضات الجنات مى گوید:
«این اثر اصولى ـ الفصول ـ از بهترین آثار و کتاب هاى دانش اصول است: حاوى اندیشه هاى ژرف و عمیق است، این میراث مکتوب در میان طلاب و فضلاى حوزه هاى علمیه اشتهار فراوانى دارد و یکى از کتاب هاى درسى طلبه ها است. گرچه که دربردارنده تمام مطالب علم اصول نیست.»[22]
به دلیل تدریس الفصول در حوزه ها نقادى ها و ارزیابى هاى زیادى از این کتاب پدید آمد. شیخ مرتضى انصارى در رسائل بارها به بررسى و نقد فصول پرداخت.[23] ملاّ محمدکاظم خراسانىهم در کفایة الاصول در هفتاد مورد اندیشه هاى اصولى صاحب فصول را مطرح نمود.
افزون بر آن از سال 1232ق که این اثر علمى انتشار یافت، مورد عنایت پژوهندگان دانش اصول قرار گرفته، و حاشیه ها و تعلیقه هاى زیادى بر آن نوشته شده است. آقا بزرگ تهرانىدر الذریعه به پاره اى از آنها اشاره مى کند.
1 ـ الحاشیه: شیخ احمد شیرازى شانه ساز.
2 ـ الحاشیه: مولى اسماعیل قره باغى.
3 ـ الحاشیه: میرزا محمدباقر قاضى طباطبایى.
4 ـ الحاشیه: سید اسماعیل مریدى نجفى.
5 ـ الحاشیه: محمدحسن کبّه.
6 ـ الحاشیه: محمدرضا دزفولى.
7 ـ الحاشیه: سید صادق سنگلجى تهرانى.
8 ـ الحاشیه: سید عبدالکریم لاهیجى.
9 ـ الحاشیه: محمدعلى قراچه داغى10 ـ الحاشیه: میرزا فتح الله نمازى ، معروف به شریعت اصفهانى
11 ـ الحاشیه: میرزا محمد تنکابنى
12 ـ الحاشیه: سید محمد تبریزى
13 ـ الحاشیه: میرزا نصرالله شیرازى
14 ـ الحاشیه: على مرندى نجفى[24]
نگاهى به فصول
این اثر اصولى عمیق حاوى اندیشه هاى ابتکارى این اصولى متفکر و تقریباً جامع تمام ابواب مهمه اصول ـ از تعریف علم اصول تا تعارض اخبار ـ است. و مشتمل بر 120 فصل و چند تنبه است. چون نامش: الفصول الغرویه فى الاصول الفقهیه است، به نظر مى رسد تصنیف آن زمانى صورت گرفته که مؤلف در حوزه نجف به درس و بحث اشتغال داشته است. نسخه هاى این اثر با چاپ رحلى قدیمى در بازار نشر موجود است و مشتمل بر 645 صفحه مى باشد. مطالعه و تدریس این کتاب از دیرباز در مراکز علمى و نزد دانش طلبان علم اصول، مرسول و رایج بود، ولى امروزه این اثر به گونه رسمى تدریس نمى شود.
2 ـ مشارع الاحکام: کتابى فقهى و استدلالى است که از باب طهارت آغاز مى شود و تا مسئله مسح در باب وضو امتداد مى یابد. میرزا محمدعلى معلم حبیب آبادى مى گوید:
«من به یک نسخه از این کتاب دست یافتم و آن را مشاهده کردم.»[25]
3 ـ رساله عملیه آخرین اثر قلمى اوست و براى عمل مقلدان نگاشته شد.[26]
فرزندان
صاحب فصول چند فرزند داشت که برخى از آنان از چهره هاى برجسته دانش بشمار رفتند که به نام آنان اشاره مى شود.
1 ـ عبدالحسین: از شاگردان پدر و محمدحسن صاحب جواهر بود. درباره اش گفته اند:
«شیخ عبدالحسین دانشمندى فرزانه و پژوهشگرى اندیشمند بود و همو است که کتاب «موجز المقال فى علم الرجال» را تالیف نمود.»
2 ـ على: در سن 12 سالگى به دنبال شیوع بیمارى وبا در عراق از دنیا رفت.
3 ـ محمدباقر: در اصفهان از دنیا رفت.
4 ـ دخترى به نام سکینه نیز داشت.
هنوز نسل صاحب فصول در ایران موجودند. بنا به نقل معلّم حبیب آبادى، اعقاب او در اصفهان فراوانند و برخى از آنان کارمندند[27] و برخى به نام خانوادگى «صاحب فصول» معروف مى باشند.
رحلت
آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:
«محمدحسین حائرى اصفهانى عمر شریف خود را در راه تدریس و تعلیم دانش طلبان حوزه دینى و تألیف و عبادت و پرستش جل و علا و تعظیم و پاسداشت شعائر اسلامى و جهاد و مبارزه با اندیشه هاى باطل، به پایان رساند تا اینکه دعوت حق را لبیک گفت و در سال 1254ق در کربلا چشم از این جهان فروبست و مرغ جانش به ملکوت برین پرواز نمود.[28] و در یکى از حجرات صحن کوچک حرم حسینى در مقبره سید مهدى طباطبایى به خاک سپرده شد و در جوار مولا و مقتدایش حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) آرام گرفت. گفتنى است برخى تاریخ رحلت او را سال 1261ق نوشتند که چندان دقیق به نظر نمى رسد.[29]
عاش سعیداً و مات سعیداً
[1]. نقباء البشر، ج 1، ص 390اعیان الشیعه، ج 9، ص 233مکارمالآثار، ج 5، ص 1484، ج 4، ص 1327ریحانةالادب، ج 3، ص 38.
[2]. استاجلو از ایلها و تیرههاى آذرى زبان و از جمله ایلها و قبیلههایى است که هسته مرکزى سپاه صفویان (قزلباش) را تشکیل مىدادند. (فرهنگ معین، ج1، ص133)
[3]. مرآت الاحوال جهان نما، ج 1، ص 138، موسسه وحید بهبهانى.
[4]. نقباء البشر، ج 1، ص 390مرآت الاحوال، ج 1، ص 204تذکرة القبور، ص 205نجوم السماء، محمدعلى کشمیرى، ج 3، ص 379وحید بهبهانى، ص 339.
[5]. تذکرة القبور، ص 205مکارم الآثار، ج 4، ص1327.
[6]. نقباء البشر، ج 1، ص 390ریحانةالادب، ج 3، ص 38اعیان الشیعه، ج 9، ص 233.
[7]. روضات الجنات، ج 2، ص 125فوائد الرضویه، ص 434وحید بهبهانى، ص 219.
[8]. نقباءالبشر، ج 1، ص 291روضات الجنات، ج 2، ص 126نجوم السماء، ج 3، ص 380قصص العلماء، ص 117.
[9]. روضات الجنات، ج 2، ص 126.
[10]. نجوم السماء، ج 3، ص 380.
[11]. نقباءالبشر، ج 1، ص 391.
[12]. فوائد الرضویه، ص 50هدیة الاحباب، ص 177.
[13]. روضات الجنات، ج 1، ص 88لغت نامه دهخدا، واژه شیخ، ص 159.
[14]. دائرة المعارف مصاحب، ج 2، ص 1534.
[15]. دائرة المعارف بزرگ تشیع، ج 10، ص 185وحید بهبهانى، ص 267.
[16]. همان.
[17]. نقباءالبشر، ج 1، ص 392فوائد الرضویه، ص 500وحید بهبهانى، ص 145.
[18]. تراجم الرجال، سید احمد اشکورى، ج 1، ص 342همان، ج 2، ص 723 و ج 3، ص 850معارف الرجال، ج 1، ص 263: و ج 1، ص 330.
[19]. تراجم الرجال، اشکورى، ج 2، ص 149.
[20]. همان، ج 2، ص 104.
[21]. همان، ج 3، ص 231.
[22]. روضات الجنات، ج 2، ص 126.
[23]. بنگرید: رسائل، چاپ وجدانى، ص 27.
[24]. الذریعه، ج 4، ص 161.
[25]. مکارم الآثار، ج 5، ص 1486الذریعه، ج 16، ص286.
[26]. نقباءالبشر، ج 1، ص 391.
[27]. مکارم الآثار، ج 5، ص 1484اعیان الشیعه، ج 9، ص233.
[28]. نقباء البشر، ج 1، ص 391.
[29]. اعیان الشیعه، ج 9، ص 233 و فوائد الرضویه، ص500.