شیخ محمّد کوهستانى
( 1308 ـ 1392 هـ .ق.)
عنوان مقاله: ستیغ پارسایى
نویسنده: غلامرضا گُلى زواره
زادگاه
بهشهر یکى از شهرهاى کهن استان مازندران است که در شرق سارى و کرانه دریاى مازندران واقع شده است.([1]) روستاى کوهستان جزء دهستان قره طقان است و در 6 کیلومترى بهشهر واقع شده است([2]) و حدود 60 متر از سطح دریاى آزاد ارتفاع دارد.([3]) از منابع تاریخى بر مى آید که این ناحیه تا قرن نهم هجرى، شهرى مهم و نامش «کوسان» بود و گروهى از سادات که به «سادات بابلکانى» معروف بودند، در این دیار مى زیستند. میرشمس الدین بابلکانى (متوفّا: 865 هـ .ق.) و عمویش، میر کمال الدین (متوفّا: 782 هـ .ق.) در کوسان مدفون هستند. سید عزیز بابلکانى و پدر شمس الدین نیز که از سرداران شجاع بودند و در ستیز با حاکمانِ ظالم کشته شدند، در حومه کوسان به خاک سپرده شدند.([4])
خانـدان
در قرون گذشته، طایفه اى از اهالى کاشان عزم خود را جزم نمودند که این شهر را ترک کنند و در جاى دیگرى رحل اقامت گزینند. شرایط اجتماعى و برخى عوامل که از دید مورّخان و شرح حال نگاران مخفى مانده، سبب مهاجرت این افراد به کوهستان شد.([5])
یکى از این مهاجران شیخ محمّد مهدى مازندرانى است که از شاگردان میرزا حبیب الله رشتى به شمار مى رود. وى پس از اتمام تحصیلات در حوزه علمیّه نجف اشرف، با اخذ گواهى اجتهاد از استاد خویش، به زادگاه خود - کوهستان - بازگشت و به هدایت مردم پرداخت.([6])
تولّد و تحصیل
این فقیه وارسته در سال 1308 هـ .ق. صاحب فرزندى گردید که او را محمّد نامید. حکمت الهى بر آن تعلق گرفت که این کودک در همان سنین خردسالى از چشمه عطوفت پدرى پارسا و فاضل محروم بماند و در غم ارتحال آن مرد خدا، اوقات را سپرى کند. گرچه محمّد از حضور پُرفیض پدر بى بهره گشت، ولى مادرش که بانویى پاکدامن و صالحه بود، مراقبت وکفالت وى را عهده دار شد و در جهت تربیت و رشد وى از هیچ گونه کوشش دریغ نکرد و در اولین وهله، وى را به مکتب خانه اى در کوهستان فرستاد. محمّد توانست قرائت و خواندن و نوشتن را بیاموزد. مادر فداکارش وقتى مشاهده کرد این طفل توانایى آن را دارد که مراتب علمى و درجات دانش را بپیماید، تصمیم گرفت او را به حوزه علمیّه بهشهر بفرستد.([7])
استادان
محمّد نوجوان در حوزه علمیّه بهشهر، کتاب شمسیّه را نزد شیخ احمد رحمانى و کتاب مطوّل را از محضر شیخ محمّد صادق شریعتى - نوه شیخ محمّد صالح اشرفى - و کتاب معالم را نزد حاج آقا بزرگ کردکویى و تنى چند از مدرّسان حوزه علمیّه بهشهر آموخت. در درس آیت الله حاج سید محسن نبوى اشرفى که در شمار علماى بزرگ مازندران و جامع معقول و منقول بود، شرکت کرد.
آیت الله نبوى در اوایل قرن چهاردهم هجرى رهسپار عراق گردید و در درس آخوند خراسانى وآیت الله سیدمحمّدکاظم یزدى و دیگر مشاهیر حوزه علمیّه نجف شرکت کرد و پس از اخذ درجه اجتهاد، در سال 1325 هـ .ق. به ایران بازگشت و در شهرستان بهشهر ساکن گردید و ضمن تدریس، به رفع مشکلات اجتماعى و حلّ و فصل مسایل مردم پرداخت.([8])
وى در ماجراى درگیرى طرفداران استبداد و حامیان مشروطه، فشارهاى زیادى را متحمّل گشت و چون ملاحظه کرد آشفتگى هاى پدید آمده توسط این دو گروه، فرساینده و مانع تلاش هاى علمى او مى باشد، به نجف برگشت و تا پایان زندگى در آن جا ماند و به تربیت طلاّب پرداخت و سرانجام در روز یکشنبه 27 جمادى الثانى سال 1373 هـ .ق. رحلت نمود و در جوار بارگاه امیرمؤمنان(علیه السلام) و جنب مقبره مسجد خضرا دفن گردید.([9])
حاج آقا خضر اشرفى، معروف به شریعتمدار استاد دیگر آیت الله کوهستانى در حوزه علمیّه بهشهر بوده است. پدر وى، آیت الله شیخ اسماعیل شریعتمدار از علماى بزرگ مازندران به شمار مى رفت که در بهشهر مى زیست. حاج آقا خضر سال ها در بهشهر به هدایت مردم، اداره امور حوزه علمیّه بهشهر، رسیدگى به مشکلات مردم و تألیف آثارى چند در فقه و اصول مبادرت نمود. وى در سال 1336 هـ .ق. فوت کرد.([10])
آیت الله کوهستانى پس از استفاده از دانشوران حوزه علمیّه بهشهر، عازم شهرستان بابل (بار فروش) گردید و به مدت 14 ماه در مدرسه کاظم بیک([11]) نزد شیخ احمد گرجى به تحصیل پرداخت.
استاد دیگر وى در حوزه علمیّه بابل، آیت الله العظمى ملاّ محمّد اشرفى(1219 - 1315 هـ .ق.)مى باشد. آیت الله اشرفى پس از بهره مندى از محضر سعید العلماى مازندرانى، به نجف رفت و در درس شیخ انصارى حاضر گردید و پس از کسب فیض از محضر وى و سایر استادان نجف و سامرّا، در 21 سالگى به درجه اجتهاد نائل آمد. وى در اندک مدتى، از شهرت بالاى علمى و اجتماعى برخوردار گردید و به مقام مرجعیت رسید. مراتب فضل، کمال، زهد، پارسایى، عبادت ها و کرامت هایش را شرح حال نگاران در آثار خویش، در حدّ اعلى ستوده اند.([12]) با تلاش وى، حوزه علمیّه بابل رونق ویژه و جذابیّت خاص به دست آوردبه نحوى که دانش پژوهان و تشنگان معارف از نقاط گوناگون به سوى این کانون دانش و ارزش کشیده شدند. درس هاى اخلاق، مواعظ ارزنده و نکات هشدار دهنده اى که آیت الله اشرفى در بحث هاى خود مطرح مى کرد، در ساختن شخصیت شاگردانش بسیار مؤثر بود. آیت الله کوهستانى این توفیق را به دست آورد تا از خورشید وجود این عالم فرزانه روح و روان خویش را به انوار ملکوتى و انفاس قدّوسى منوّر سازد.([13])
ستاره درخشان دیگرى که آیت الله کوهستانى از حوزه درسى او استفاده کرد، آیت الله شیخ محمّدحسین مازندرانى(1240 - 1345 هـ .ق.) معروف به «شیخ کبیر» مى باشد. شیخ کبیر در حوزه هاى علمیّه قزوین، کربلا و نجف، به تحصیل پرداخت و در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى، تبحّرى شایسته به دست آورد و در ردیف مجتهدان قرار گرفت. وى به دلیل زهد و تقواى توأم با نبوغ، از مشایخ روایى شیعه گشت. آیت الله العظمى مرعشى نجفى به دریافت اجازه نقل روایت از ایشان مفتخر گردید. نتیجة المقال فى علم الدرایة و الرجال، حواشى بر فرائد الاصول شیخ انصارى، سراج الامة، حدیقة العارفین و تتمیم الدُّرة فى صلوة الجمعة از آثار اوست.([14])
آیت الله شیخ نجفعلى، فرزند حسن نوکندى، معروف به فاضل استرآبادى (1305 - 1391 هـ .ق.) از دیگر استادان آیت الله کوهستانى در حوزه علمیّه بابل مى باشد. بنابر نظر برخى، آیت الله کوهستانى معالم الاصول را در حوزه علمیّه مشهد، نزد وى فرا گرفت. آیت الله استرآبادى پس از بازگشت از نجف اشرف، در شهر بابل اقامت کرد و به هدایت مردم پرداخت. آثارش نشانگرِ دقّت نظر، استوارى دانش، ژرفاى اندیشه، ایمان و تقواى اوست.([15]) سخنان شیوایش چون از اعماق قلبى پاک و درونى تصفیه شده برمى خاست، اثر مفید بر دل ها مى بخشید. شنوندگان چنان شیفته بیاناتش مى شدند که پس از شنیدن سخنرانى او، حتى براى یک بار، مایل بودند همیشه در حضورش باشند.
او از این توانایى براى از بین بردن بدعت ها و گناهان استفاده مى کرد و با پى گیرى مستمر افراد را به امور خیر و افعال شایسته تشویق مى نمود و اجتماع را به سوى صلاح و پاکى سوق مى داد.([16])
آیت الله استرآبادى به میزان استعداد و نبوغ فکرى آیت الله کوهستانى پى برد و بدین سبب، در تربیت و پرورش وى سعى ویژه اى از خود بروز داد و با نهایت فروتنى، در کوهستان به دیدار شاگرد خود رفت و مقام علمى و فکرى او را ستود.
در جوار بارگاه رضوى
آیت الله کوهستانى، بابل را به قصد اقامت در جوار بارگاه حضرت امام رضا(علیه السلام) ترک نمود و 13 سال در مدرسه میرزا جعفر ـ که از مدارس بزرگ حوزه علمیّه مشهد بود و در مجاور صحن قدیم آستان قدس رضوى قرار دارد ـ تحصیلات علوم دینى را نزد استادانى بر جسته پى گرفت. وى علاقه خاصّى به حضرت رضا(علیه السلام) داشت و همواره از عنایات آن حضرت برخوردار بود. خودش در این باره مى گوید:
«ایّامى که در مشهد مشغول تحصیل بودم، مخارج تحصیلم را مادرم مى فرستاد. مدتى گذشت و از مازندران چیزى نرسید، ایّام سخت و پر مشقتى را مى گذراندم. به ناچار، نزد استادم مراجعه کردم و مبلغى را به عنوان قرض از وى اخذ کردم تا هرگاه از جانب مادرم پول رسید، قرض ایشان را ادا کنم. در همان شب - حوالى طلوع فجر - در عالم رؤیا مشاهده کردم که شخص جلیل القدرى مرا مورد خطاب قرار داده و فرمود: شیخ محمّد! چرا از استادت براى امرار معاش خود پول قرضى گرفتى؟، من در جواب آن فرد والامقام، عرض کردم: از چه کسى باید پول قرض مى کردم؟ او پاسخ داد: از کسى که لحظاتى دیگر نامش را بر سر مأذنه ها و گلدسته ها مى آورند. ناگهان از خواب بیدار شدم و در همان لحظه شنیدم مؤذّن حرم مطهّر دارد بر امام رضا(علیه السلام) درود مى فرستد. تا این عبارت را شنیدم با شتاب وضو ساختم و به بارگاه امام هشتم مشرف شدم و از پیشگاه ایشان عذر خواهى نمودم.»([17])
آیت الله حاج آقا حسین قمى (1282 - 1366 هـ .ق.) زعامت حوزه علمیّه مشهد را عهده دار بود و فقه و اصول را در منزل خود تدریس مى کرد. آیت الله کوهستانى در درس او شرکت کرد و از خرمن دانش وى خوشه ها چید. جلوه هاى رفتارى این مرجع مبارز در تکوین شخصیت او به عنوان فقیهى شجاع، مقاوم و مدافع حق و حقیقت، بسیار تأثیر داشت.
آیت الله آقا میرزا محمّد کفایى (1294 - 1356 هـ .ق.) که در مکتب پدرش، آخوند خراسانى درس خوانده و به دریافت اجازه اجتهاد نائل گردیده بود، در سال 1325 هـ .ق. به امر پدر به خراسان آمد و در مشهد اقامت گزید و در مسجد گوهرشاد به تدریس فقه و اصول پرداخت. آیت الله کوهستانى در درس او شرکت کرد. آنچه براى شاگردان وى در خور اهمیت بود، مبارزه با استبداد و استکبار بود. هنگامى که دولت خواست از بیگانگان پول قرض کند، میرزا محمّد کفایى علیه این زنجیر وابستگى خروشید. مقام علمى و نفوذ سیاسى آقا زاده خراسانى موجب گردید که او عملا اداره خطّه خراسان را عهده دار شود و منزلش محلِّ حلّ و فصلِ اختلافات و رفت و آمد مشاهیر و پناهگاه کسانى باشد که جان خویش را در خطر مى دیدند. گرچه رضاخان قدرت تحمل این اقتدار معنوى و سیاسى را نداشت، امّا به رغم قدرت زیادى که داشت، جرأت نکرد به آقازاده خراسانى آسیب وارد کند.([18])
عزیمت به عتبات
آیت الله کوهستانى در جوار بارگاه امام رضا(علیه السلام)همراه با توسّل به پیشگاه آن حضرت، نزد استادان خود به تکمیل دانسته هاى خود در فقه و اصول و تهذیب نفس پرداخت. با مجاهدت مستمر و تلاش بى وقفه، در ردیف علماى بزرگ و چهره هاى تابناک حوزه هاى علوم دینى تشیع قرار گرفت. وى به منظور تقویت مبانى اجتهادى خود، به عراق رفت. و هم مباحثه اش، آیت الله شیخ محمّد تقى آملى نیز در سال 1340 هـ .ق. وارد نجف شد.([19])
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى حدود 55 سال در عراق اقامت داشت و از محضر زبدگان فقه و اصول استفاده برد و خود از جمله مراجع طراز اول شد.آیت الله کوهستانى جزو شاگردان او بود.([20])
میرزاى نائینى که نزدیک به 40 سال از عمر خود را در راه تحصیل و تدریس گذرانده و به مرتبه بالایى از فقاهت رسیده بود، در سال 1316 هـ .ق. وارد نجف شد و به تدریس در مدرسه بکتاشى ها پرداخت. پس از مدت کوتاهى، حدود 300 نفر از شاگردان ممتاز آخوند خراسانى در درس او حضور یافتند.
درس آیت الله نائینى براى شیخ محمّد کوهستانى مشخصات ارزشمندى داشت، زیرا وى با شیوه اى جالب تدریس مى کرد و افکار تازه اى عرضه مى داشت و شاگردان خود را به اندیشیدن وادار مى کرد.([21])
آیت الله نائینى هنگام اعطاى گواهى اجتهاد به آیت الله کوهستانى، از علماى حاضر در جلسه استفتاء خویش، از اجتهاد وى سؤال کرد که همه آنان به اجتهاد و عدالت او شهادت دادند. آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى که شاگرد آیت الله نائینى و هم درس آیت الله کوهستانى بود، نیز اجتهاد و عدالت او را تأیید کرد. آیت الله نائینى در اعطاى گواهى اجتهاد، بسیار دقیق بود. اجازات صادر شده از ناحیه ایشان، مؤیّد این است که وى در این خصوص نهایت احتیاط را مبذول مى داشت.([22])
آیت الله آقا ضیاءالدین عراقى (اراکى) استاد دیگر آیت الله کوهستانى مى باشد. وى از بزرگ ترین شاگردان آخوندخراسانى است که پس از مدّتى، از برترین مدرّسان فقه و اصول گشت.([23])
آیت الله کوهستانى به دریافت اجازه اجتهاد از آقا ضیاءالدین عراقى نائل آمد. در این اجازه، استادش از وى به عنوان عالم، فاضل کامل، علم الهُدى، فخر محققان، افتخار اهل تدقیق و غوّاص بحار علوم و مفتاح رموز تحقیق براى عموم مردم نام مى برد.([24])
آیت الله کوهستانى پس از 10 سال تحصیل در نجف اشرف و اخذ گواهى اجتهاد، به ایران بازگشت تا اندوخته هاى علمى و میوه ده ها سال گشت و گذار در بوستان معروف و حکمت و فضیلت را در اختیار مشتاقان معارف ناب قرآن و عترت قرار دهد.
اهتمامى با اهمیت
هنگام بازگشت آیت الله کوهستانى به وطن خویش، ایران به سبب تعدّى اجانب و ستم رضاخان، در وضع آشفته و نگران کننده اى به سر مى برد. علما با مشاهده این اوضاع نابسامان به شدّت در هاله اى از تأثّر و رنج روزگار مى گذرانیدند. تمامى حوزه هاى علمیّه، مساجد و حسینیه ها بسته بود و از اقامه مجالس مذهبى و مراسم دینى به طور جدّى جلوگیرى مى شد.آیت الله کوهستانى به زادگاه خویش برگشت و براى جلوگیرى از اجراى نقشه هاى ضدّ دینى رضاخان، به آبادى هاى گوناگون مسافرت نمود و به ارشاد مردم پرداخت و آنان را از این توطئه هاى خطرناک، آگاه ساخت. وى در سال 1316 هـ .ق. کلنگ احداث حوزه علمیّه کوهستان را بر زمین زد و براى تحقّق این هدف پاک، بخشى از املاک شخصى خود را که در جنب منزل مسکونى اش قرار داشت، به این امر اختصاص داد وبا تلاشى مستمر و توأم با تدبیر و مشى حکیمانه، 5 دستگاه ساختمان گِلى بسیار ساده که هر یک شامل چند حجره بود، براى اسکان طلاّب احداث کرد. سرانجام حوزه علمیّه کوهستان گشایش یافت. پس از تکمیل بناى مدرسه، آیت الله کوهستانى براى نامگذارى حوزه، به قرآن تفأّل زد که این آیه آمد: (قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ، مِمَّا یَجْمَعُونَ)([25])و با الهام از کلام وحى، این پنج مدرسه را «فضل»، «رحمت»، «فرح»، «خیر» و «جمع» نام نهاد.([26])
در اندک زمانى، دانش پژوهان علم و فضیلت از هر سو براى تحصیل علوم دینى در این مکان گرد آمدند و بدین ترتیب دوران حیات علمى ـ دینى در مازندران، از روستاى کوهستان آغاز گردید.
آیت الله کوهستانى دریافت که به دلیل اختناق حاکم وقت، بهتر است خدمات خویش را از همان دهکده کوچک آغاز کند و سختى هاى ناشى از جارى کردن این جویبار فضیلت را به تنهایى بر دوش کشد و به پرورش طلاّب بپردازدتا آنان با توشه اى توأم با تزکیه و به دور از هواى نفس، در مسیر گسترش معارف و علوم اسلامى گام بردارند. بدین گونه حدود 200 نفر طلبه در آن جا مشغول تحصیل و پیمودن قله هاى رفیع علم و معنویت شدند و روح تشنه خویش را از زمزم کمال آیت الله کوهستانى سیراب کردند.([27])
پیر پارساى کوهستان با دقّت کامل، بر تحصیل و تهذیب طلاب نظارت مى نمود. او هیچ گاه مدیریت حوزه را به عهده دیگرى نگذاشت. وى هرگونه امکاناتى را که در رشد علمى و تزکیه طلاّب مؤثّر بود، در اختیارشان قرار داد و آنان را به زندگى ساده و حفظ زىّ طلبگى سفارش مى کرد. گسترش این حوزه به لحاظ علمى و تدارکاتى و نیز شهرتى که به دست آورد، مرهون حُسن مدیریت، صفاى باطن و اخلاص آیت الله کوهستانى بود که همچون حکیمى حاذق و درد آشنا، امور طلاّب را با فروتنى سامان مى داد و همچون پدرى مهربان با آنان رفتار مى کرد و با نشاط روحى خویش همگان را در جهت ادامه تحصیل و پیمودن مسیر تزکیه مصمم مى ساخت. آیت الله کوهستانى در مدرسه تدریس مى نمود و شاگردان را به مباحثه علمى، کنجکاوى، پرسش و موشکافى وادار مى کرد.
در اندک مدتى، روستاى گمنام کوهستان مرکز توجه دانش پژوهان و محل رفت و آمد مشاهیر علمى حوزه، خطیبان خردمند، نویسندگان و محققان عرصه هاى دینى و اعتقادى قرار گرفت. بسیارى از علماى بهشهر، هزار جریب، نکا، رستم کلا و دیگر مناطق مازندران از جمله افرادى هستند که در این حوزه به مقامات علمى دست یافته اند.([28])
همسر فداکار
برخوردارى از همسرى صالح و شایسته، از عوامل موفقیت آیت الله کوهستانى بود. آن بزرگمرد عرصه دیانت مایل بود همسرش را از موهبت کوشش در راه احیاى حوزه علمیّه کوهستان محروم نسازد. از این جهت، به همسرش که زنى پارسا و عفیف بود، گفت: آیا حاضرى در کنار من، در حق طلاّب مادرى کنى و با تربیت آن ها نزد خداوند متعال رو سفید شوى؟ همسرش که درس انسان بودن و زیستن را در کلاس درس آیت الله کوهستانى تکمیل کرده بود، با استقبال وافر، پیشنهاد شوهرش را پذیرفت.([29])
آن زن با ایمان، عاقل، فداکار و باهوش در تشکیل حوزه علمیّه کوهستان و نگهدارى آن تلاش فراوان به خرج داد. هر روز براى کارگرانى که مشغول ساختمان مدرسه بودند، غذا درست مى کرد. در یکى از این روزها، یکى از فرزندانش به شدت بیمار گردید. درمانِ فرزندش اثر نبخشید و امیدى به بهبودى او نمى رفت. عواطف مادرى روح او را رنجور ساخت. براى آن که به شخصیت شوهرش لطمه اى وارد نشود، از مراقبت فرزندش صرف نظر کرد و به دنبال تهیّه غذا براى میهمانان رفت. خودش در این باره مى گوید: سنجیده بودم اهمیّت حفظ حیثیت آیت الله و پیشبرد کار روزانه بناى مدارس را از وظایف انسانى و اسلامى دانستم و مانند دینى در اداى آن شتاب داشتم. در هر حال، فرزندم جان به جان آفرین تسلیم کرد و به جوار رحمت الهى پیوست. من نیز خود را این گونه تسلّى مى دادم که گرچه بچّه ام در لحظات واپسین عمر از عاطفه مادرى محروم گردید و داغى بود که بر سینه ام سنگینى مى کرد، امّا مسرور بودم که به وظیفه الهى و شرعى خویش عمل کرده و از خدمت به آیت الله کوهستانى و حوزه اى که او بنیان نهاده بود، شانه خالى ننموده بودم.
طلاّب حوزه علمیّه کوهستان بسیارى از موفقیت هاى خود را مدیون فداکارى، سعه صدر و محبت هاى بى دریغ این بانو مى دانندچون در آن سال ها وضع معیشتى طلاّب آشفته بود و بیش تر آنان از خانواده هاى کم درآمد بودند که محبّت آن مادر و رفع بخشى از نیازهاى آنان در دلگرمى طلاّب فوق العاده مؤثر بود. به همین دلیل، حاج شیخ محمّد شاهرودى بهشهرى گفت: نیمى از کارهاى حوزه کوهستان و کمک به ریاست دینى آیت الله بر دوش همسرش بود. شهید هاشمى نژاد نیز در این باره گفت: اگر همکارى همسر آیت الله نبود، اداره حوزه برایش امکان نداشت.([30])
شاگردان
1. شیخ على کاشانى (1349 - 1374 هـ .ق.): وى در درس فقه و اصول آیت الله کوهستانى شرکت کرد. او داراى اطّلاعات گسترده اى از علوم معقول و منقول، قدرت نقد و بررسى آراى فقیهان و مناظره هاى علمى بود و در آغاز جوانى به اجتهاد رسیده بود.([31])
شیخ على آن چنان مقامى را در تزکیه و سیر و سلوک به دست آورد که وقتى شهید هاشمى نژاد مى خواست عازم قم گردد، آیت الله کوهستانى از وى خواست محضر وى را درک کند و چون این دانشور شهید با او آشنا گردید، متوجه شد که تمام فضائل اخلاقى و معنوى آیت الله کوهستانى در شیخ على کاشانى تجلّى یافته است. وى بر بلنداى صفا و اخلاص پرواز مى کرد و با سجده هاى طولانى و نغمه هاى شبانه، شب را صبح مى کرد و عشق شگفت او به خاندان عصمت و طهارت در گفتار و کردارش نمایان بود.([32]) شیخ على وقتى به سجده مى رفت، طلبه ها مى ایستادند و مجذوب حالات او در این موقع مى شدند.([33])
2. شهید سیدعبدالکریم هاشمى نژاد(1311-1360 هـ .ش.): وى پس از فراگیرى علوم مقدماتى، براى ادامه تحصیل به حوزه علمیه کوهستان رفت. هاشمى نژاد با علاقه تمام، دروس حوزه را نزد آیت الله کوهستانى و دیگر مدرّسان حوزه علمیّه کوهستان آموخت. آیت الله کوهستانى درباره اش فرمود: من در چهره اش مى بینم که در آینده اى نه چندان دور، از شخصیت هاى بزرگ علمى کشور خواهد شد.([34])
استادش، آیت الله کوهستانى به جهت استعداد و نبوغ بالا و تزکیه نفسى که در او سراغ داشت، امیدوار بود که او در آینده از مراجع بزرگ بشود تاجهان اسلام را رهبرى کند، ولى شرایط سیاسى و اجتماعى اجازه نداد که هاشمى نژاد در برابر جنایات رژیم پهلوى، سکوت کند و تنها به درس و بحث بپردازد.([35])
آیت الله کوهستانى به دلیل ذوق عالى و استعداد خارق العاده هاشمى نژاد، رابطه بسیار نزدیک و پر عاطفه اى را با او برقرار نمودبه گونه اى که او همانند یکى از فرزندان و اعضاى خانواده آیت الله کوهستانى محسوب مى شد.([36])
3. آیت الله حاج سید تقى حسینى نصیرى(1289 - 1373 هـ .ق.): وى در روستاى «متکازین» بهشهر پا به عرصه وجود نهاد و پس از تحصیل دوره مقدماتى نزد پدرش، رهسپار حوزه علمیّه کوهستان شد و زیر نظر آیت الله حاج شیخ محمّد کوهستانى به رشد علمى و اخلاقى نائل آمد. وى سطوح عالى را در حوزه علمیّه مشهدمقدس فرا گرفت و سپس براى تکمیل دروس فقه و اصول، عازم نجف گردید و 8 سال بعد با اخذ درجه اجتهاد به وطن بازگشت. وى بنا به درخواست آیت الله کوهستانى، سالیانى در حوزه علمیّه کوهستان به تدریس و تربیت طلاّب اشتغال ورزید. سپس بنا به دعوت عده اى از علما و اهالى متدیّن «نوکنده»، براى سر و سامان دادن امور دینى و اجتماعى مردم، در آن بخش اقامت گزید و با تشکیل حوزه علمیّه شاگردان بسیارى پرورش داد. آیت الله نصیرى در فروتنى، اخلاص، گره گشایى از مشکلات مردم، ساده زیستى و تعهّد در اداى وظایف دینى و شرعى زبانزد خاص و عام بود. او تحت تأثیر افکار امام خمینى بود و به ایشان عشق مى ورزید و دستورهاى او را به عنوان واجبات شرعى تلقى مى کرد.([37])
4. آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم رحمانى خلیلى مازندرانى (1302 - 1375): دوران کودکى این روحانى عالیقدر در بیت رفیع علم و تقوا سپرى گشت. دوازده ساله بود که به عشق فراگیرى علوم اهل بیت، به حوزه علمیّه آیت الله کوهستانى آمد. وى رسایل و مکاسب را نزد آیت الله کوهستانى یاد گرفت. در 23 سالگى (1325) به نجف اشرف رفت و 12 سال نزد حاج میرزا حسین یزدى، شیخ صدرا بادکوبه اى، سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، سید ابوالقاسم خویى و میرزا هاشم آملى، به فراگیرى فقه و اصول و تفسیر پرداخت و با کسب اجازات متعدّد اجتهاد و روایت، در سال 1338 به ایران برگشت و در زادگاه خویش به تربیت طلاّب، تألیف پرداخت. وى 10 سال بعد به تهران آمد و به تدریس مکاسب و کفایه اشتغال ورزید. آیت الله رحمانى سرانجام در اواخر اسفند 1375، پس از اقامه نماز صبح، هنگام خواندن زیارت عاشورا، به سراى جاوید شتافت.([38])
5. آیت الله حاج شیخ حسین محمّدى لائینى هزار جریبى الاصل (1303 - 1372.ش.): آیت الله محمّدى لائینى نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبرى بود. وى در 9 سالگى براى تحصیل علم به روستاى «متکازین» رفت و نزد آیت الله حاج آقا میر تقى نصیرى به فراگیرى علوم حوزوى پرداخت و بعد از فراگیرى مقدّمات، در سال 1321 همراه استادش به حوزه علمیّه جدید التأسیس کوهستان رفت و کتاب شمسیه را نزد آیت الله نصیرى خواند. وى به دلیل استعداد عالى اش، در بین دیگر شاگردان خوش درخشید. با عزمى خلل ناپذیر و قلبى لبریز از شوق، به کسب فضایل و معارف پرداخت و با تلاش بىوقفه، الگوى طلاّب حوزه علمیّه کوهستان قرار گرفت. آیت الله محمّدى لائینى پس از مدّتى، به تدریس آموخته هاى خود براى طلاّب مبتدى پرداخت. وى دروس سطح را نزد آیت الله کوهستانى آموخت، سپس به نجف رفت و 14 سال نزد استادان بزرگ حوزه علمیّه نجف، به تکمیل تحصیلات خود پرداخت و بعد از اخذ گواهى اجتهاد به ایرانبازگشت. او چند سال در کوهستان به تعلیم و تربیت طلاّب مشغول بود، تا آن که بنا به درخواست اهالى نکا، به آن شهرستان رفت و به اداره امور شرعى مردم و حوزه علمیّه نکامشغول شد.([39])
6. حاج اسحاق درزیان: وى در خانواده اى روحانى، در روستاى «عزیزک» از توابع بهنمیردیده به جهان گشود و بعد از فراگیرى دروس مقدّماتى در حوزه علمیّه بابل، به قم عزیمت نمود و از محضر آیت الله بروجردى و آیت الله طباطبایى کسب فیض نمود. وى شاگرد آیت الله کوهستانى نیز بود. وى هنگام شروع نهضت اسلامى، در صفوف مقدم مبارزه علیه رژیم ستم شاهى حضور داشت و در دوران دفاع مقدس، بیش از 26 بار به جبهه رفت. احداث کتابخانه ها و مساجد و پى گیرى مسایل عمرانى، اجتماعى و فرهنگى منطقه از امور مورد توجه ایشان بود. وى در سال 1361، به فرمان امام خمینى به عنوان امام جمعه بهنمیر منصوب شد.([40])
7. حاج شیخ محمّد على صادقى: وى و برادرش، حاج شیخ یحیى صادقى فرزندان شیخ اسدالله گُلْوِردْى هزار جریبى هستند. دو برادر دروس حوزه را تا پایان سطح، در حوزه علمیّه کوهستان، نزد آیت الله کوهستانى فرا گرفتند و سپس براى ادامه تحصیل به حوزه نجف رفتند. اکنون هر دو در منصب قضاوت، به جامعه خدمت مى کنند.([41])
8 . شیخ محمّد على ابراهیم نژادى آکردى:وى پیش از بلوغ، به تحصیل علوم حوزوى در حوزه علمیّه کوهستان پرداخت.([42])
9. سید حسن ابطحى: ایشان سال هاى متمادى با آیت الله کوهستانى ارتباط داشت و از محضرش استفاده هاى علمى و معنوى برد. خاطراتى در کتاب «پرواز روح» از استادش آورده است. اى مى گوید: روزى خطبه همام نهج البلاغه را که در وصف متقین است، در اتاق بیرونى آیت الله کوهستانى مطالعه کردم، مشاهده نمودم بدون مبالغه، تمام مندرجات آن خطبه با اعمال و رفتار این عالم فاضل تطبیق مى کند.([43])
10. حجت الاسلام سید محمود حسینى.
مبارزه با فساد
آیت الله کوهستانى از مفاسد روز افزون اجتماعى و حرکت هایى که سقوط اخلاقى اجتماع را به دنبال داشت، سخت آزرده خاطر مى شد. در زمان طاغوت، در شهر نکا، شخصى در پى احداث ساختمان براى سینما برآمد. از آن جا که در آن زمان، سینما لانه فساد بود، آیت الله کوهستانى بانى ساختمان را فراخواند و با شیوه شایسته اسلامى، او را منصرف ساخت و در نتیجه، ساختمانى که به منظور ترویج منکرات آماده مى شد، به مسجد تبدیل گردید و آیت الله کوهستانى نخستین نماز جماعت را در آن اقامه فرمود. بانى ساختمان به مناسبت این که چنین توفیقى را به دست آورده بود، نام مسجد را «توفیق» نهاد.
محاکم قضایى رژیم پهلوى با مردم بدرفتارى مى کردند.رشوه خوارى در بین آنان رواج داشت. به شکایات مردم رسیدگى نمى کردند. از این جهت، مردم براى حلّ اختلافات خود به آیت الله کوهستانى مراجعه مى کردند. گاهى منازعات عمیق و پیچیده را که طرفین دعوا از اصلاح آن نا امید مى شدند، به آسانى حل و فصل مى کرد وبین افرادآشتى برقرار مى نمود.([44])
آیت الله کوهستانى فرمود: در ایّام اشتغال به تحصیل در مشهد، طىّ رؤیایى راستین مشاهده کردم که در صحن عتیق حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) هستم، صحن مملو از علما بود. در همین حال، فردى از میان جمعیت برخاست و بر منبر رفت و به چپ و راست خود نظر افکند و با حال تمسخر و اهانت آمیز، علما را نگریست. مدتى بعد، رضاخان روى کار آمد و از جانب استعمار مأمور بر اندازى دین و روحانیت از صحنه و سیاست شد. او مى خواست اسلام را از متن جامعه حذف کند، امّا خداوند ریشه اش را کند و به بدترین شکل ممکن در دنیا عذابش داد و در جایى دوردست هلاک شد.
آیت الله کوهستانى وضع رضاخان را در عالم برزخ، مشاهد کرددر حالى که سیاه، سوخته و متعفن به نظر مى رسید و مارى به یک پایش پیچیده بود. ایشان افزوده بود: این مار به خاطر آن است که او، آیت الله سید حسن مدرّس را به شهادت رسانید.([45])
حاج شیخ عباس عرفانى مى گوید: شنیدم که آیت الله کوهستانى از لعنت کردن رضاخان امتناع مى کند و از استماع این مطلب خیلى ناراحت بودم. با خود نجوا کردم بهتر است به کوهستان بروم و از ایشان بپرسم. با این انگیزه به آبادى مذکور رفتم و با آیت الله کوهستانى دیدار کردم. پس از تعارفات متداول و قبل از آن که این قضیه را بپرسم، فردى که آن جا حضور داشت مسئله اى از ارث به میان آورد. در خلال این بحث، آیت الله کوهستانى دوبار رضا شاه را مورد لعن قرار داد و فرمود: خدا لعنت کند رضاخان را که چیزى باقى نگذاشت. که در واقع این مطلب پاسخ سؤال من بود و لذا از طرح آن خوددارى کردم و فهمیدم شایعه بوده است.
دکتر شهیدى ساروى (چشم پزشک) که از علاقه مندان آیت الله کوهستانى است، مى گوید: روزى با عدّه اى از دوستان پزشک به دیدار آیت الله کوهستانى رفتیم. از محضر ایشان خواسته شد که اجازه دهند معاینه اى پزشکى نسبت به او انجام گیرد. یکى از پزشکان مسؤولیت این کار را عهده دار شد که در حین معاینه توسط وى، آیت الله کوهستانى گفت: خدا مى داند ما قصد فریب دادن کسى را نداشتیم! در بین راه من به همراهان گفتم: منظور ایشان از بیان این عبارت چه بوده است؟ آن پزشکى که آیت الله را معاینه کرده بود، گفت: وقتى پیراهن آقا را بالا زدم و اندام نحیف و استخوانى او را دیدم، با خود گفتم: این علما با چنین ناتوانى بدنى، چگونه مى خواهند با حاکمان ستمگر و زورگو مبارزه کنند؟! و بعد به خود پاسخ دادم: این آقایان از راه مکر مردم را گول مى زنند و آن ها را هم راه و هم رأى خویش مى نمایند! چون این اندیشه و تصوّر نادرست از ذهنم گذشت، آیت الله کوهستانى این عبارت را بر زبان آورد: «خدا مى داند ما نمى خواهیم کسى را فریب بدهیم.»
زُهد و ساده زیستى
آقاى ابطحى مى نویسد:
«آیت الله کوهستانى در پرتو ایمان و تقوا، توانست به مَلکه زُهد و قناعت دست یابد. وى خود را با محرومان شریک دانست و راه غلبه بر فقر را عملا نشان داد. او با این که مى توانست وسایل زندگى بهترى براى خود فراهم نماید، در کمال سادگى و بدون آلایش به سر برد. در و دیوار منزل قدیمى، لباس هاى کرباس، ظروف گلین و فرشِ حصیرىِ منزل او بیانگر زهد و تقواى او بود.
اگر فردى با آیت الله کوهستانى برخورد مى کرد، ابتدا تصور مى نمود از اوضاع سیاسى و اجتماعى اطّلاعى ندارد و همچون یک روستایى روزگار مى گذراند، ولى او با هوش فوق العاده و تیزبینى شگفتى که از صفاى نفس وى نشأت مى گرفت، از آینده کشور و حوادث سیاسى آن مطّلع مى ساخت. در نخستین روزى که همراه شهید هاشمى نژاد به منزلش رفتم، ساده زیستى او خیلى مرا جلب نمود. اتاقى که براى پذیرایى میهمانان در نظر گرفته بود، اگر چه بزرگ بود امّا آن را با حصیر مفروش نموده بود و در گوشه آن منبرى کوتاه، یک جلد قرآن بزرگ، یک جلد رساله و چند عدد مُهر وجود داشت و دیگر چیزى دیده نمى شدولى معنویتى شگفت بر آن جا حاکم بودانسان را از توجه به دنیا باز مى داشت و متوجه به خدا مى کرد. میهمانان هم اغلب از بستگان طلاّب مدرسه کوهستان و مراجعین (از قبیل شخصیت هاى روحانى و کسانى که براى رفع اختلافات و گرفتارى ها به ایشان مراجعه مى کردند) بودند. به عادت همیشگى، نماز در مسجد به جماعت خوانده مى شد. آن گاه همه به محل اقامت ایشان برمى گشتند و در آن جا منتظر غذا بودند. نوع غذا و پذیرایى به قدرى ساده و همراه با صفا و گشاده رویى بود که لذت و گوارایى آن را نمى توان وصف کرد. براى هر مهمانى یک کاسه آش، آن هم در ظروف سفالین و مقدارى نان در سفره قرار مى داد که اکثر مهمانان نان را براى تبرک به همراه مى بردند.»([46])
بارها افراد خیّر به او پیشنهاد کردند که فرشى براى اتاق پذیرایى منزل او بیاورندولى ایشان زیر بار نرفت. روزى چند تخته قالى گرانبها به منزلش فرستادند، ولى ایشان آن ها را به حسینیه کوهستان انتقال داد و به همان حصیرِ خشنِ مازندران اکتفا کرد.
آیت الله کوهستانى زهد و ساده زیستى را با محبّت به مردم عجین ساخت. قلب او کانون مهر و عاطفه نسبت به اقشار مختلف جامعه، به ویژه محرومان بود.([47])
آیت الله کوهستانى در طول عمر با برکت خود، از مصرف وجوه شرعى براى زندگى شخصى خود، پرهیز نمود. او در ایّام تحصیل در مشهد، براى کسب معاش در روزهاى تعطیلى همراه برخى از معماران مشهد به کار ساختمان سازى مى پرداخت. وى در همین دوران، مهارت هایى در این رشته به دست آورد و در احداث حسینیه، مسجد و حوزه علمیّه کوهستان از تجربه خود بهره بُرد و معماران ماهر را به کار گرفت.([48])
وى در روستاى کوهستان، با اندک زمین مزروعى موروثى خود کشاورزى مى نمود و از این طریق معاش خود را تأمین مى کرد.
بوستان معنا
o یکى از شاگردان شیخ رجبعلى خیّاط مى گوید: در عمرم، سه نفر را دیدم که در نماز، معرکه بودندمرحوم آقاى خیّاط، آیت الله کوهستانى و آقا شیخ حبیب الله گلپایگانى در مشهد. این ها عجیب بودندوقتى به نماز مى ایستادند، با دیده درونى مشاهده مى کردند که فضا کیفیتى دیگر است و آن ها به غیر خدا توجهى نداشتند.([49])
o شیخ محمّد ابراهیمى مازندرانى مى گوید: روزى به محضر علاّمه محمّد حسین طباطبایى رسیدم، علاّمه فرمود: «از وقتى که آقاى کوهستانى را در منزل آیت الله میلانى دیدم، هیچ گاه ایشان را در نماز شب فراموش نمى کنم.»
o حاج شیخ محمّد ابراهیم ریاحى درباره آیت الله کوهستانى مى گوید: به محضرش تشرف حاصل کردیم. ایشان بیمار بودند (و مدّتى بعد بر اثر آن، رحلت نمودند.) تا موقع نماز شد، با آن جسم ناتوان به نماز ایستاد. آن قدر نماز را با خضوع و طمأنینه خواند و سجده هایشان به قدرى طولانى بود که با وجود آن که ماجوان بودیم، برایمان مشکل بود. در هر حال، نماز را خواندیم و از ایشان تقاضاى گفتارى کردیم که به آن عمل کنیم، فرمود: «توجهتان به قرآن باشد که این روزها قرآن خیلى غریب است.» این سخن را آن چنان با سوز دل بیان کردند که ما به گریه افتادیم و چون با اصرار تقاضاى دستورالعملى کردیم، فرمود: «ذکرى را برایتان مى گویم که اگر به آن عمل کنید، هر حاجتى داشته باشید به آن مى رسید و آن چنین است: تا 40 روز، هر روز 12 بار «انّا انزلناه» را بخوانید. بعد از آن، حاجت شما برآورده مى شود. ان شاء الله.»
o در یکى از سال ها، مازندران دچار خشکسالى و کم آبى شد و کشاورزان و سایر اقشار مردم از این بابت نگران شدند. یکى از زنان روستایى با لحنى ناراحت و آشفته، نزد آیت الله کوهستانى - که عازم مسجد بود - آمد و فریاد زد: هنگامى که نماز مى خوانید، به فکر ما هم باشید. محصولاتمان در حال نابودى است. ایشان به راه خود ادامه داد و در مسجد با مردم به جماعت ایستاد. آیت الله کوهستانى بعد از اقامه نماز، به سجده اى طولانى رفت و به ذکر دعا و خواندن دعاى ابوحمزه ثمالى مبادرت نمود. هنوز سر از سجده بر نداشته بود که صداى بارندگى شدید به گوش نمازگزاران رسید.([50])
o آیت الله کوهستانى از علماى وارسته اى بود که شیخ رجبعلى خیّاط درباره اش گفت: «از آقاى کوهستانى نورى ساطع است که به آسمان مى رود.»، سال ها بعد این سخن رجبعلى خیّاط را براى وى بازگو مى کنند، فروتنانه مى گوید: «آن زمان ذکرهایى داشتیم.»
o حجت الاسلام و المسلمین سید قاسم شجاعى مى گوید:
تصمیم گرفتم خدمت آقاى کوهستانى برسم. ایّام حج بود لذا به عنوان روحانى کاروان براى انجام اعمال عبادى ـ سیاسى حج به حجازمشرّف شدم. در کاروان، با دکتر طهماسبىآشنا شدم و به ایشان گفتم: مى خواستم خدمت آیت الله کوهستانى بروم، ولى نشد. او گفت: من پزشک معالج او هستم. گفتم: چقدر خوب شد. این جا قول بده که مرا به خدمت ایشان ببرى. گفت: البته وقتى مى خواستم او را ترک کنم، به شدّت بیمار بود و خیلى نگران حالش بودم. من از او (دکتر) جدا شدم، تا این که از مکه به عرفاترسیدم. در آن جا دعاى عرفات را خواندم و به مضامین آن خیلى توجه کردم، به این جمله که رسیدم: «عمیت عین لاتراک»، دلم شکست و اشکى جارى شد. در آن حال، گفتم: خدایا! من چیزى جز سیادت ندارم. آن را از جان خرج مى کنم. توبه حقّ اجداد ما، این بنده ـ آیت الله کوهستانى ـ را شفا بده. آمدم ایران، امّا دیدار وى برایم میسّر نشد. رفتم مشهد، در دارالسیادة مشاهده کردم زیر بغل پیرمردى را گرفته و او را مى آوردند، پرسیدم: ایشان کیست؟ گفتند: آقاى کوهستانى. من ایشان را تا آن زمان ندیده بودم. خم شدم و دست او را بوسیدم. همین که خم شدم، دست روى شانه راستم گذاشت و گفت: «آقاى شجاعى! خدا عاقبتت را به خیر کند. دعاى عرفات تو به ما رسید.» تمام بدنم عرق کرد. همان جا نشستم. همسرم گفت: چه شده؟ گفتم: چیزى نیست. حدود نیم ساعت نشستم. خدا شاهد است در عرفات کسى در کنارم نبود. آهسته در حالى که قطره اشکى روى کتاب دعایم چکید، وى را دعا کردم.([51])
ارادت به خاندان طهارت
o آیت الله کوهستانى ارادت عمیقى نسبت به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) داشت و در شب هاى پنج شنبه و جمعه هر هفته مراسم سوگوارى حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) و یارانش را بر پا مى کرد. وقتى مدّاحان به ذکر مصایب ائمّه(علیهم السلام)مى پرداختند، سیل اشک از دیدگانش جارى مى شد. او در وصیت نامه خود تأکید کرد که بازماندگانش این مجلس را برپا دارند.
در محرم سال 1392 هـ .ق. بر اثر کسالت شدید از شرکت در مجلس سوگوارى باز ماند. براى آن که از چنین فیضى محروم نماند، یکى از طلاّب را فرا خواند تا براى او روضه خوانى کند. او با این که در بستر بیمارى افتاده بود، به همان حال سینه مى زد و اشک مى ریخت.
o حاج آقا سید محمود حسینى مى گوید: آن مرد خدا در دهه عاشورا، هر شب در مجلس عزا شرکت مى کرد و در میان جمعیت مى ایستاد و بر سینه مى زد و اشعار سوزناکى را که حاضران مى خواندند، زمزمه مى کرد.([52])
آقاى صدرایى اشکورى ـ از واعظان رشت ـ به علّت عارضه قلبى، در بیمارستان آبان تهران بسترى شد. خطیب مشهور، حجت الاسلام محمّدتقى فلسفى از وى عیادت نمود و ضمن گفت و گو با ایشان پرسید: حالتان چطور است؟ او جواب داد: عطیّه آقا سیّدالشهداء(علیه السلام) ما را اداره مى کند. آقاى فلسفى گفت: ما همه از آقا امام حسین(علیه السلام)برخورداریم. او در پاسخ گفت: امّا ما یک حساب دیگرى داریم. استاد فلسفى کنجکاو شد و از او خواست تا این راز را فاش کند، صدرایى گفت: یک قطعه باغ چاى دارم که هدیه سالار شهیدان، حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) است و در دوران کهولت مرا اداره مى کند. مرحوم فلسفى پرسید: از کجا مى گویید عطیّه سیدالشهداء است؟ او خاطرنشان ساخت: این باغ را براى معامله، قولنامه کرده بودم و دو روز پس از آن به دیدن آیت الله کوهستانى رفتم. وقتى که مرا دید، فرمود: چرا عطیّه ملوکانه را مى فروشى؟! عرض کردم: با شاه کارى ندارم. فرمود: منظورم این نیست، آقا سید شهیدان را مى گویم. این ها، این الفاظ را دزدیده اند.یادت هست جوان بودى، رفتى حرم امام حسین(علیه السلام)، بالاسر آقا، سرت را به شبکه ضریح نزدیک کردى و گفتى: «آقا، سیدالشهداء، من یک لطفى مى خواهم که در دوران پیرى و از کار افتادگى سر سفره شما اداره شوم.» این باغ اجابت آن دعاست. چرا قصد فروش آن را داشتى؟ دست آقا را بوسیدم، از پله ها پایین آمدم. به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الان زندگى من از این باغ اداره مى شود.
o آیت الله کوهستانى بر اثر تزکیه درون و پیمودن درجات تقوا و پارسایى، به محضر حضرت ولىّ عصر(عجّ) مى رسید. شیخ على کاشانى مى گوید: شبى در محل سکونت استادم (آیت الله کوهستانى) مشغول نماز مغرب شدم، دیدم حضرت بقیة الله تشریف آوردند و در گوشه اتاق، پشت به قبله، به نحوى که من در نماز صورت مبارکشان را مى دیدم، نشست. مى خواستم نماز را تمام کنم و به پیشگاه امام عرض ادب کنم، ولى وقتى سلام نماز را دادم، حضرت ولىّ عصر(عجّ) تشریف بردند.
آیت الله کوهستانى به منظور تشرّف به محضر امام زمان (عجّ) در سفر خود به عراق، مدّتى در مسجد کوفه بیتوته نمود. شبى مرد عربى نزدش آمد و از او احوال پُرسى کرد. آیت الله کوهستانى تصور نمود او از آشنایان است یا آن که کسى نام وى را به او گفته و آمده است تاحال او را بپرسد. آن مرد همچنین از احوال آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى جویا مى شود و بعد مقدارى آب به آیت الله کوهستانى تعارف مى کند که چون وى تشنه نبود، آب را نمى خورد. وقتى مرد عرب مى رود، آیت الله کوهستانى از قراین و اوصاف مى فهمد که آن مرد عرب، حضرت مهدى(عجّ) بود.([53])
بصیرت باطن
آیت الله کوهستانى از طریق صدق وصفا ومؤانست با عالم قدس و ملکوت، از نورى باطنى برخوردار شد که به کمک آن، باطن افراد را مشاهده مى کرد و یا از آینده خبر مى داد. این حالت ها ارمغان صفاى قلب و پاکى روح و تزکیه درونش بود که به نمونه هایى از آن ها اشاره مى شود:
1 - آیت الله حاج سید مصطفى میر کتولى، هم بحث آیت الله کوهستانى مى گوید: در مشهدتدریس مى کردم و در پذیرفتن شاگردان خود از آیت الله کوهستانى نظرخواهى مى کردم. روزى شاگرد آراسته و منظمى تقاضاى شرکت در محفل درس مرا نمود. آن جوان را به آیت الله کوهستانى نشان دادم و از او خواستم تا درباره اش خبر دهد. تا چشم آن فقیه عارف به سیماى آن جوان افتاد، صورت خود را برگردانید و سکوت کرد. از وى خواستم واقع امر را بیان کند، او گفت: آینده خطرناکى در پیش دارد. من هم از درس دادن به آن جوان امتناع کردم. آن جوان سال ها در مشهد درس خواند و براى تکمیل تحصیلات راهى نجف شد و بعد بر سر مسئله اى با فرزند آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى اختلاف پیدا کرد و زمانى که وى در صحن بارگاه حضرت على(علیه السلام)، در نماز جماعت به پدر خود اقتدا کرده بود، سرش را بُرید.([54])
2 - حجت الاسلام ابراهیم نژاد آکردى مازندرانى مى گوید: در ایّام اشتغال به تحصیل، از نظر معیشتى بر من خیلى سخت مى گذشت. تصمیم گرفتم از زىّ طلبگى درآیم و با کار و تلاش خود را از گرسنگى برهانم. پیش از اجراى تصمیم، به حوزه علمیّه کوهستان رفتم و به محضر استادم، آیت الله کوهستانى ـ که مدتى زیر نظرش درس خوانده و از الطاف پدرانه اش برخوردار بودم ـ رسیدم. آن بزرگوار در سخنانى به آنچه در ذهنم گذشته بود، اشاره کرد و مرا از چنین کارى نهى نمود و در ضمن، مبلغى به من تقدیم کرد. از آن جا که این راز را با کسى در میان ننهاده بودم، شگفت زده شدم و به ادامه تحصیل پرداختم.([55])
3 - آیت الله سید عبدالکریم کشمیرى (1304 ـ 1378 هـ .ش.) فرمود: با عدّه اى از مشهد به سوى تهران حرکت کردیم. دوستان قصد زیارت عارف بزرگ آیت الله کوهستانى را داشتند، امّا من به آنان گفتم: نمى آیم و در ماشین مى مانم تا شما بروید و ایشان را ملاقات کنید و برگردید. چون به منزل ایشان رسیدیم، با اصرار یکى از دوستان پذیرفتم که نزدشان بروم. همین که چشم ایشان به من افتاد، بدون آن که کسى چیزى از بابت اکراه من براى دیدار با آن عارف نامدار گفته باشد، بدون مقدمه فرمود: چرا مایل به آمدن نبودیددر حالى که ما به شما و جدّتان ارادت داشتیم.([56])
از آیت الله کشمیرى پرسیدند: آیت الله کوهستانى را دیده اید؟ جواب داد: به خدمتش رسیده ام، انسانِ تحفه اى بود. خیلى از دو جدّم سیّد حسن کشمیرى در کربلا و سیّد محمّد کاظم یزدى در نجف تعریف مى کرد، زیرا با سیّد حسن مأنوس بود و درس سیّد کاظم یزدى را هم درک کرده بود.([57])
4 - حجت الاسلام دانشمند مى گوید: همه ساله براى سخنرانى به مازندران و تهران سفر مى کردم و به محضر آیت الله کوهستانى مى رفتم، سالى که به بهشهر رفته بودم، خواستم از رفتن به کوهستان و دیدار با آیت الله کوهستانى صرف نظر کنم. به مدرسه علمیّه ملاّ صفرعلى بهشهر رفتم و در آن جا استخاره کردم که آیا به کوهستان بروم یا نروم، که استخاره خوب آمد و عازم کوهستان شدم. به محض تشرّف به محضر آیت الله کوهستانى، آقا به من فرمود: ما به شما علاقه داریم. براى آمدن، استخاره لازم نبود! این ماجرا برایم خیلى مهم جلوه کردزیرا نزد کسى استخاره نکردم و کسى هم از این موضوع خبر نداشت.([58])
5 - شیخ محمّدعلى صادقى گُلْوِرْدى، شاگرد آیت الله کوهستانى مى گوید: روزى اسب سوارى از دور هویدا گردید و چون نزدیک آمد، آیت الله کوهستانى آن فرد سوار بر اسب را شبیه میمون دید.
6 - یکى از اهالى روستاى خورشید - از توابع شهرستان نکا - که از ارادتمندان آیت الله کوهستانى بود و گاهى خدمت وى شرفیاب مى شد، دریکى از سال ها پس از مدّتى طولانى، به حضورش رفت. آیت الله کوهستانى از او پرسید: چرا در این چند وقت نیامدید؟ او پاسخ داد: چون فصل کشاورزى است و حیوانات وارد مزرعه مى شوند و به محصولات صدمه مى زنند، براى محافظت از محصولات، این توفیق را به دست نیاوردیم. آیت الله کوهستانى گفت: چیزى مى نویسم، آن را در محل زراعت خود قرار دهید تا از تعرّض حیوانات مصون باشد. آن روستایى دست نوشته آیت الله کوهستانى را در مزرعه خود قرار داد و این امر موجب شد که بر خلاف سایر مزارعِ آن روستا، مزرعه وى از آسیب حیوانات وحشى در امان بماند.([59])
رحلت
آیت الله کوهستانى در اواخر زندگى پربار خود، به بیمارى برونشیت و تنگى نفس مبتلا گردید که این کسالت در سال 1391 هـ . ق. به صورت حادّ در آمد. لذا در هشتم شوال همین سال به منظور توسّل به حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) به قم عزیمت نمود و در بیمارستان آیت الله گلپایگانى این شهر بسترى گردید. با تلاش آیت الله العظمى گلپایگانى از پزشکان متخصّص تهران دعوت شد تا براى مداواى آیت الله کوهستانى به قم بیایند. آیت الله العظمى گلپایگانى چند بار به عیادت آیت الله کوهستانى رفت. در این ایّام، جمع کثیرى از علما، مراجع، مدرّسین و طلاّب قم به ملاقات این فقیه زاهد رفتند و جویاى احوال او شدند. خوشبختانه با تلاش پزشکان حاذق و توجه و سفارش مؤکّد آیت الله گلپایگانى، حال ایشان مساعد گردید و رو به بهبودى نهاد و رهسپار مازندران گردید، امّا چون محل اقامت او در کوهستان به لحاظ امکانات و شرایط مناسب نبود، با نظر جمعى از پزشکان به مدت یک هفته در بیمارستان زارع شهرستان سارى، بسترى شد و کسالت ایشان شدّت یافت. آیت الله کوهستانى در ساعت 1 بامداد جمعه، 8/2/1351، مطابق با 13 ربیع الاول سال 1392 هـ .ق. نداى حق را لبیک گفت و به لقاى محبوب شتافت. پس از تشییع جنازه با شکوه در شهرستان بهشهر و شهرهاى بین راه بهشهر - مشهد و نیز تشییع با شکوه در مشهد، پیکر پاک او، بنا بر وصیّتش در جوار مرقد مطهر امام رضا(علیه السلام)، در رواق دارالسیادة، به خاک سپرده شد.([60])
[1] - جغرافیاى کامل ایران، گروهى از نویسندگان، ج2، ص1145 و 1146.
[2] - لغتنامه دهخدا، ج 12، ص 18762.
[3] - فرهنگ آبادىها و مکانهاى مذهبى کشور، یزدى، ص471.
[4] - ر.ک: تاریخ طبرستان، محمّد بن حسن بن اسفندیار، ص109، 154، 155 و 178.
[5] - ستارگان حرم، ج 1، ص 208.
[6] - فیض عرشى، اسدالله ربّانى، ص 294.
[7] - ماهنامه زائر، خرداد و تیر 1380، شماره 79، ص 43.
[8] - حوزههاى علمیّه شیعه در گستره جهان، سید علیرضا سید کبارى، ص 550 و 551.
[9] - فیض عرشى، ص 304.
[10] - همان، ص 299 و 300.
[11] - اکنون آثارى از این مدرسه بر جاى نمانده و تنها مسجد بزرگ کاظم بیک در مجاورت این مرکز، شکوه معنوى خود را حفظ کرده است. درباره حوزه علمیّه بابل، ر.ک: حوزههاى علمیه شیعه در گستره جهان، ص 555 - 557.
[12] - ر.ک: لب الالقاب، ملاّ حبیبالله شریف کاشانى، ص108فوائد الرضویه، محدّث قمى، ص628ریحانة الادب، ج1، ص128اعیان الشیعه، ج9، ص407مکارم الآثار، حبیب آبادى، ج3، و گنجینه دانشمندان، محمّد شریف رازى، ج3، ص161.
[13] - فرزانگان بابل، عبدالرّحمن باقرزاده، ص 78 و 79.
[14] - ر.ک: مستدرکات اعیانالشیعه، ج4، ص161الذریعه، آقا بزرگ تهرانى، ج24، ص50ریحانة الادب، ج2، ص403 و تاریخ مازندران، اسماعیل مهجورى، ج2، ص193.
[15] - فرزانگانِ بابل، ص 283 - 285.
[16] - فرزانگانِ بابل، ص 288 و فیض عرشى، ص 297.
[17] - مجله زائر، شماره 79، ص 43.
[18] - مرگى در نور، عبدالحسین مجید کفایى، ص 413 و414.
[19] - فیض عرشى، ص 231.
[20] - گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 214 ـ 218 و سیدابوالحسن اصفهانى (دیدار با ابرار، ش56، ص34)، محمّد اصغرى نژاد.
[21] - میرزاى نائینى (نداى بیدارى)، نور الدین علىلو، ص67.
[22] - فیض عرشى، ص 230 و 302.
[23] - شمس الفقهاء، داوود نعیمى اراکى، ص32 و 33.
[24] - تصویرى از متن اصلى اجازهنامه مزبور به خط و مهر و امضاى آیت الله آقا ضیاءالدین عراقى در صفحه 309 کتاب فیض عرشى درج گردیده است.
[25] - سوره یونس، آیه 57.
[26] - حوزههاى علمیّه شیعه در گستره جهان، ص 551.
[27]-شهید هاشمى نژاد (فریاد فضیلت)، مرتضى بذرافشان، ص27.
[28] - حوزههاى علمیه شیعه در گستره جهان، ص 551.
[29] - شهید هاشمىنژاد (فریاد فضیلت)، ص27.
[30] - فیض عرشى، ص 252.
[31] - مجمع الفراید، مقدمه و ستارگان حرم، ج1، ص165.
[32] - شهید هاشمىنژاد (فریاد فضیلت)، ص 31 و 32.
[33] - فریادگر شهادت، ص 44.
[34] - شهید هاشمى نژاد (فریاد فضیلت)، ص50.
[35] - همان، ص 319.
[36] - فریادگر شهادت، ص 338.
[37] - مجله آینه پژوهش، شماره 26، مرداد و شهریور 1373، ص128.
[38] - همان، شماره 37، فروردین و اردیبهشت 1375، ص100 و101.
[39] - فیض عرشى، 378 - 401.
[40] - روزنامه جمهورى اسلامى.
[41] - فیض عرشى، ص 260.
[42] - همان، ص 252.
[43] - همان، ص 272.
[44] - فیض عرشى، ص 257 و 258.
[45] - شمهاى از آثار ادعیه و انفاس قدسیّه، سید حسن صحفى، ص 73 و 74.
[46] - پرواز روح، سید حسن ابطحى، ص 172 و 173.
[47] - فیض عرشى، ص 250.
[48] - فیض عرشى، ص 238.
[49] - کیمیاى محبت، ص 238.
[50] - این ماجرا را آیت الله امامى کاشانى، امام جمعه موقت تهران، در اردیبهشت سال 1374، در خطبههاى نماز جمعه تحت عنوان «تأثیر دعاى اولیاى الهى» بیان کرد.
[51] - کیمیاى محبت، ص 96 و 97.
[52] - فیض عرشى، ص 280 و 281.
[53] - این واقعه را حضرت آیت الله حائرى شیرازى، امام جمعه شیراز نقل کرده است (ر.ک: تبلیغات جبههها، ج 3، ص116.)
[54] - فیض عرشى، ص 95 و 263.
[55] - همان، ص 263.
[56] - کرامات علماء، عبدالرّحمن باقرزاده بابلى، ص 185 و 186 و جلوههاى معرفت، ص 186.
[57] - آفتاب خوبان، سید على اکبر صداقت، ص99.
[58] - کرامت یاد شده را شیخ محمّد ابراهیم - پدر شهید ریاحى - نقل کرده است.
[59] - کرامات علماء، ص 186 و جلوههاى معرفت، ص 176.
[60] - فیض عرشى، ص 290 - 292 و نیز مجله زائر، شماره 79، ص 43.