مسئولیت رهبرى
در همیشه تاریخ همینکه صاحب قدرت و مقامى از دنیا مى رود و کُرسى ریاست و منصبى خالى مى شود هزاران دل براى رسیدن به آن مقام پر مى کشد و هزاران دست به سوى آن دراز مى شود. ولى خوشبختانه منصب پر افتخار مرجعیت شیعه و رهبرى و زعامت دنیاى تشیع هماره به دور از این طمعکارى ها و آزپرستى ها و دنیا طلبى ها بوده است.
در سال 1281 ق هنگامیکه جامعه تشیع در آتش غم جانکاه رحلت شیخ انصارى مى گداخت و منصب مرجعیت شخص دیگرى را مى طلبید عده اى از علماى بنام حوزه نجف در خانه میرزا حبیب الله رشتى گرد آمدند تا براى این مهم چاره اى بیندیشند. آنان پس از گفتگو میرزاى شیرازى را براى این کار شایسته دیدند. سپس به خانه او رفته و موضوع را با او مطرح نمودند. میرزا در ابتدا به شدت با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت: فتاوى و نظریات من آماده نیست و در میان شما فقیهى همچون آقا حسن نجم آبادى است.
آقا حسن نجم آبادى به سخن در آمد و گفت : به خدا سوگند که پذیرفتن مرجعیت براى من حرام است. مرجعیت محتاج شخصى فقیه و سیاستمدار و آشناى به مصالح زمان است و آن شخص شما هستید. و فراهم کردن فتاوى براى شما کار بسیار کوچکى است.
میرزاى شیرازى باز هم بر سر انکار بود تا اینکه یکى از میان این جمع گفت : جناب میرزا شما قائل به ولایت فقیه مى باشید؟ میرزا جواب مثبت داد. گوینده ادامه داد : آیا شما این عده را که در خدمت شما هستند فقیه مى دانید؟ میرزا بار دیگر به سخن او پاسخ مثبت داد. گوینده ادامه داد : پس این فقها حکم مى کنند که پذیرفتن مرجعیت بر شما لازم است.
اینجا بود که میرزاى شیرازى در حالیکه قطرات درشت اشک صورتش را پوشانده بود گفت : به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم این مسئولیت بزرگ را به عهده بگیرم و بار سنگین مرجعیت را به دوش کشم.