معرفت های شهودی
آن حکیم نامدار، یافته ها، کاوش ها، دانسته ها، آموخته های خود را در علوم اسلامی و طبیعی با بینایی قلبی همراه ساخت و در واقع، شناخت علمی و عقلانی را با آگاهی های ذوقی و شهودی توام کرد که ارمغانش معرفتی کرامت گونه بود. چنین شناختی در پرتو علمی به دست آمد که با عمل و ذکر و اخلاص توام گردیده بود.
آن بزرگوار بر اثر پیروی از موازین شرع مقدّس و رعایت محرّمات الهی و مخالفت با هوای نفس، به درجه ای رسید که او را از الهامات ربّانی برخوردار ساخت و به برکت این هدیه ی عرشی و قدسی برخی معضلات علمی و فلسفی را می گشود و به سهولت از دالان های تردید و تحیر عبور می کرد و روزنه هایی از معارف ناب بر رویش گشوده گردید.
در واقع انس با ذکر و عبادت و تهجّد و نیایش و مستحبات، او را به مراتبی از قرب الهی ارتقا داد و توفیق دریافت حقایق بالاتر و عالی تر از نصیبش ساخت. این ویژگی، پاداش اهتمام خالصانه ای در تزکیه و تقوا و تسلیم در برابر اوامر و نواهی الهی بود.
آن بصیرت درونی نه تنها میرزا محمد مهدی را از هر گونه تزلزل و سرگردانی رهانید، بلکه با چنین نیرویی، برخی وقایع را پیش بینی می کرد یا آن که به دریافت های شهودی نایل می گردید، رویاهایی راستین و صادقانه داشت که به اوقات بیداری متصّل بود، هاتف غیبی با او سخن می گفت و قفل های بسته به رویش باز می شد.
فاضل بسطامی نوشته است:
چون در شب ها و سحرگاهان به زیارت آستان قدس رضوی مشرّف می گردید، دَرِ روضه ی حضرت امام رضا، علیه السلام، به دست غیب برایش گشوده می گردید.[53]
این موضوع را برخی دیگر از شرح حال نگاران مورد تاکید قرار داده اند.[54]
ایشان به خط خویش در پشت کتابی، شرح یکی از رویاهای راستینی را که برایش روی داده چنین نوشته است:
«شبی در عالم خواب مشاهده کردم، امیر مرادخان از سرداران لشکر قاجار بر گروهی از طوایف ترکمن غلبه یافت و حدود یکصد و شصت نفر را به قتل رسانید و عدّه ای را به اسارت درآورد. خداوند این رویا را از خواب های صادق برایم قرارداد و بعد از کاوش مشخص گردید، تعداد مقتولان توسط وی در شهر مرو، به همان میزانی است که من در خواب دیده بودم.
بعد از چند روز در حالتی بین خواب و بیداری هاتفی ندا داد: بیرامعلی خان کشته شده است. بعد از چند ساعت خبر رسید که بیک جان ملعون، بیرام را به قتل رسانید.[55]
از قضایایی که مویّد حالات کشف و شهود وی است، این است که بعد از آن که مشهد مقدس رضوی به تصرف آغامحمدخان قاجار در آمد و شاهرخ میرزا تسلیم گردید و جواهرات بسیاری از خزاین و دفائن نادری را این فرد به شاه قاجار تسلیم کرد، به فرمان خان، شاهرخ همراه برخی اولاد و احفادش به اجبار ملازم رکاب وی گردید و همگی به تهران کوچ داده شدند، در بین راه به فرمان آغامحمدخان قاجار، شاهرخ را تحت شکنجه های سخت قرار دادند تا از محل اختفای بقیه ی جواهرات پرده بردارد. سرانجام او گفت شش جعبه جواهر را نزد حکیم آیت الله میرزا محمدمهدی به رسم امانت، به ودیعت نهاده ام و هم اکنون نزد او نگاهداری می شود.
آغامحمدخان که از هیبت معنوی ونفوذ اجتماعی و سیاسی آن فقیه حکیم هراس داشت و این ویژگی ها اجازه نمی داد با او از راه عتاب و تهدید برخورد کند، از این روی نامه ای ملایم برای میرزای شهید نوشت و طی آن، از وی خواست مشهد را ترک گوید و تهران را محل اقامت خویش قرار دهد، تا هم رفتارهای آن حکیم دانش ور را تحت نظر قرار دهد و از صلابت و ابهت معنوی او بکاهد و در ضمن آن جواهراتی را که به او سپرده بودند با نیرنگ بازستاند.
یکی از پیش خدمت ها به همراه چندین مامور مسلح از تهران روانه ی خراسان گردید تا ضمن تحویل نامه ی شاه به او، ایشان را به تهران بیاورند. سیّد با آگاهی از برنامه ی پادشاه قاجار، عازم این مسافرت اجباری گردید و چون مشاهده کرد اطرافیان و شاگردان و خویشاوندانش از این وضع ناراحت هستند، به آنان نوید داد: «صبر و بردباری پیشه کنید. تشویش و حزن به دل راه مدهید. اطمینان داشته باشید که تقدیر الهی بر آن تعلّق گرفته که بین من و آن شاه ستمگر و غاصب هیچ گونه ملاقات و مذاکره ای صورت نگیرد و به زودی از نیمه ی راه، من به مشهد رضوی باز می گردم و در کنارتان مشغول انجام دادن وظایف آموزشی و ارشادی خواهم بود.
سرانجام ایشان مشهد را ترک کرد و چون مسافتی از شهر دور گردید، خبر رسید خدمت گزاران شاه قاجار، شبانه بر بالینش رفته و در شب 27 رجب المرجب سال 1211 قمری هنگام سحر او را به هلاکت رسانیده و تاج و صندوقچه ی جواهرات را که همواره با خود همراه داشت، نزد سردارش صادق خان برده اند. بدین گونه مامورانی که موظف بودند سید بزرگوار را به تهران ببرند، از این برنامه صرف نظر کردند و ایشان هم به مشهد مقدّس بازگشت.[56]