کرامات
از کرامات او ـ که به تواتر رسیده و در میان مردم قم، پس از گذشت حدود یکصد سال، هنوز معروف و مشهور است ـ دستان شفابخش وی است. او دستش یا انگشترش را بر موضع نیش عقرب می نهاد و به فوریت زهر عقرب خارج می شد و درد، آرام می گرفت.
مرحوم شریف رازی درباره اش می نویسد:
«این بزرگوار نورانی که این نویسنده دو سه مرتبه توفیق شرف یابی محضرش را درک کردم، به تمام معنا از مصادیق «عالم الذی یذکّرکم الله رؤیته» بود. در قدس و تقوا، زهد و ورع، علم و عمل، صفا و وفا کم نظیر بود. معاصران ایشان کراماتی برای او نقل می کنند. یکی از آن ها دست با برکت و شفا بخش ایشان بود که غالباً به هر مریض و صاحب دردی می رسید، شفا می یافت. مردم پایین شهر قم نوعاً عقرب گزیده را و مار گزیده را خدمت ایشان می بردند. انگشتر یا دست خود را به موضع نیش و درد گذارده، فوراً سم بیرون آمده و آن شخص مبتلا از مرگ نجات پیدا می کرد.
سفری به اصفهان تشریف برده بودند. در مراجعت، راننده ی ماشین به ایشان اجازه ی سوار شدن را نداد می گفت: «من آخوند سوار نمی کنم، می ترسم ماشین پنچر شود!» هر چه اطرافیان اصرار می کنند که این مرد عالم ربانی و فقیه و مجتهد جامع است، راننده می گوید: «هر که باشد. آخوند است. سوار نمی کنم.» سرانجام به شفاعت مدیر گاراژ و دیگران، با کمال بی میلی و بی اعتنایی و اهانت و جسارت، ایشان را سوار می کند تا در «مورچه خورت»، اتفاقاً ماشین پنچر می شود.
ماشین های آن روز، چون نوعاً کهنه بود و سال های متعددی در کشورهای اروپایی کار کرده بود و طایرهایش فرسوده و پوسیده بود، در راه های خراب ایران، زیاد پنچر و معیوب می شد. مخصوصاً اجانب و بیگانگان و دشمنان روحانیت، این نحو ماشین های شکسته را تحمیل ایران کرده بودند و با القای این کلمات، برای نابودی روحانیت تبلیغ می کردند و مردم هم تحت تأثیر تبلیغات شوم دشمنان اسلام، این جملات را تکرار می کردند. همین که ماشین پنچر شد، راننده بنای هتاکی را گذارد و گفت: «دیدید ماشین پنچر شد، من از این جا به بعد او را سوار نمی کنم و در همین بیابان خواهم گذارد.» مردم هم با او هم عقیده شدند و همگی پیاده گردیدند تا پنچری ماشین اصلاح شود.
آقای حاج شیخ مهدی به کناری نشست و مسافران هم متفرق شدند. راننده برای کاری به کناری رفت که ناگاه فریاد زد: «بیایید و مرا دریابید که ماری در این تاریکی شب، مرا گزید.».
دور او را گرفتند، در حالی که از این پهلو به آن پهلو می پیچید و ناله می کرد، بدن او ورم کرده و مشرف به موت شد.
همه ی مسافران پریشان شدند که در این ظلمت شب، در این بیابان پرخطر، با درندگان و راهزنان و مردن راننده چه کنند؟
همه فهمیدند که این بلیّه وگرفتاری، در اثر اهانت ها و جسارت های راننده به مقام مقدس آن عالم جلیل القدر است. پس او را به حضور ایشان آوردند، در حالی که آثار مردنش ظاهر بود و گفتند: «آقا او را ببخشید و صرف نظر کنید.». فرمودند: «او را بخشیدم. جلوی من بگذارید.».
دست مبارکش را بر بدن و موضع نیش مار گذارد، فوراً از جای حرکت کرد و حالش خوب شد. او، روی دست و پای ایشان افتاد و بوسه زد و معذرت خواهی ها کرد و از مریدان پروپا قرص ایشان شد و تا قم، نهایت احترام و تجلیل را رعایت کرد.».[10]
آیت الله سید صادق روحانی می فرمود:
«روزی آقای حاج شیخ مهدی از شهری به قم می آمد، راننده ی اتوبوس با اکراه، او را در آخر ماشین سوار کرد و به او بسیار بی اعتنایی کرد. وقت نماز ظهر شد. آقا جلو آمد و فرمود: «ماشین را نگهدار تا نماز بخوانم.».
راننده به استهزای وی پرداخت که من می خواستم تو را سوار نکنم، اکنون می گویی: ماشین را نگهدارم، نمی شود. برو بنشین.
در همین لحظه ماشین خاموش شد و راننده هر کار کرد، روشن نشد.
راننده با عصبانیت گفت: من می خواستم آخوند سوار نکنم، این هم نتیجه آن. یا ماشین پنچر می شود یا خاموش.
آقا فرمود: حالا می شود من پیاده شوم و نمازم را بخوانم؟
به آرامی پیاده شد و در کنار جاده ایستاد و نمازش را خواند و پس از آن، سوار شد و فرمود:
خوب، حالا ماشین را روشن کن و حرکت کن.
دوباره راننده با تمسخر گفت: گاهی می گوید: نگهدار و گاه می گوید: برو.
حاج شیخ مهدی فرمود: من می گویم: «استارت بزن و ماشین را روشن کن».
راننده با کمال ناباوری استارت زد و ماشین روشن شد و به راه خود ادامه داد.
آن گاه همه به قدرت معنوی مرحوم حاج شیخ پی بردند و راننده از مریدان خاص ایشان شد.