حکیم جهانگیرخان قشقایى
(1243 ـ 1328 هـ .ق.)
عنوان مقاله: شقایق حکمت
تلخیص: سیدعباس رفیعى پور
تولّـد
جهانگیرخان قشقایى در سال 1243 هـ .ق. در خانواده اى تحصیل کرده به دنیا آمد. پدرش محمّد خان نام داشت و از ایل قشقایى، طایفه دره شورى، تیره جانبازلو و از ساکنان «وردشت» سمیرم([1]) و مادرش اهل «دهاقان»، از شهرهاى تابع سمیرم بود.
تحصیل
جهانگیرخان از هنگام تولد، در کنار مادرش مى زیست و در اوایل کودکى خود از کوچ کردنِ با ایل، ممنوع بود.
شوق بسیارى به تحصیل داشت. چندى که از عمرش گذشت و بزرگ شد، با ایل در کوچ کردن ییلاق و قشلاق، همراه شد، پدرش معلم خصوصى برایش استخدام کرده بود که در سفر به آموزش وى مى پرداخت. استعداد و قابلیّت وى در کسب علم تا حدى بود که احساس کرد ماندن در ایل و حرکت با آن ها در کوچ زمستانى و تابستانى، با تحصیل او سازگارى ندارد بنابراین تصمیم گرفت از آن ها جدا شود و در اصفهان بماند و به تحصیل بپردازد.([2])
ورود به حوزه علمیّه
درباره چگونگى گرایش و نحوه ورود حکیم جهانگیرخان قشقایى به حوزه علمیّه، سخنانى گفته شده است که در خور توجه است.
استاد قدسى به نقل از جلال الدین همایى، فرزند طَرَب، درباره جریان آشنایى حکیم قشقایى با هماى شیرازى در ابتداى ورودش به اصفهان مى نگارد:
«در برخوردى که بین هماى شیرازى (پدر بزرگ جلال الدین همایى که نام کامل او رضا قلى و متخلص به هماى شیرازى بود) با حکیم قشقایى پیش مى آید، حکیم قشقایى از مرحوم هماى شیرازى نشانى تار ساز را جویا مى شود. ایشان ضمن راهنمایى وى به سوى تارساز، در اثنا سؤال و جواب متوجه مى شود که ]این مرد میان سال [آیتى از هوش و درایت و ذکاوت است.
به وى مى گوید: با این استعداد حیف است، ضایع شوى. میل دارى درس بخوانى؟ جهانگیرخان پاسخ مى دهد: از خدا مى خواهم. بدین ترتیب حکیم قشقایى به ]راهنمایى هماى شیرازى در چهل سالگى راهى مدرسه طلاب مى گردد و در سلک دانشوران علوم دینى جاى مى گیرد[.»([3])
صفاى باطن و فطرت پاک آن حکیم الاهى بود که چنین تحوّل غیر قابل تصورى را خداوند در زندگى وى به وجود آورد. حکیم جهانگیرخان بعد از نصحیت «هما» به او مى گوید: «نیکو گفتى و مرا از خواب غفلت بیدار نمودى. اکنون بگو چه باید کنم که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟»([4]) آن عارف فرزانه چنان که گفته شد، وى را توصیه به فراگیرى دانش مى کند.([5]) همت بلند حکیم قشقایى سبب مى شود که بعد از گذشت 40 سال ـ که بهارِ جوانیش در ایل قشقایى سپرى شده بود ـ بقیه عمر شریفش را به یادگیرى علوم مختلف ـ به ویژه فلسفه، حکمت، عرفان، فقه، اصول، ریاضى و هیئت، بگذراند.([6])
همچنین نقل مى کنند:
«در حالى که متأثر از گفته شخصِ راهنما بوده است در بازار]اصفهان[ مشاهده مى کند جماعتى در اطراف شخصى، با خضوع و خشوع حرکت مى کنند و اداى احترام مى نمایند. علت را جویا مى شود؟ مى گویند: وى یکى از علماى اصفهان است. حکیم جهانگیرخان در اراده اش مصمم تر مى شود و با جدّیت پى تحصیل دانش مى رود.»([7])
استاد همایى در خصوص ارتباط پدرش میرزا ابوالقاسم محمّد نصیر ـ که متخلص به «طَرَبْ» بود ـ با حکیم جهانگیرخان مى نویسد:
«طرب با جهانگیرخان رابطه دوستى و ارادتمندى داشت که پیوند اصلى آن موروثى بود. به دلالت این که هماى شیرازى ]عارف، شاعر[ از جهت هدایت و تشویق و ترغیب جهانگیرخان به تحصیل و ترک زندگانى ایلى بر وى حقى بود.»([8])
مورخ دیگرى چنین نوشته است:
«در یکى از تابستان ها که ایل قشقایى به ییلاق سمیرم آمده بود، جهانگیرخان نیز مانند سایر افراد ایل که براى خرید و فروش و رفع حوائج شخصى خود به اصفهان مى آمدند، او هم به اصفهان آمد و در ضمن تارش هم خراب شده بود و مى خواست آن را تعمیر نماید. از شخصى سراغ تارساز را گرفت و او یحیى ارمنى، تارساز معروف مقیم جلفا]ى[ اصفهان را به او نشان داد. ضمناً به او گفت: برو پى کار بهترى و علم بیاموز، از تار زدن بهتر است. گفته آن شخص به جهانگیرخان خیلى اثر کرد. او در مدرسه صدر حجره اى براى خود گرفت و با یک عشق و علاقه مفرطى پى تحصیل رفت و رتبه اش به جایى رسید که یکى از بزرگان از حکما و فقها و مدرسین اصفهان شد.»([9])
همت بلند دار که مردان روزگار *** از همت بلند به جایى رسیده اند
تحصیل در اصفهان
حکیم قشقایى در قسمت شرقى مدرسه صدر بازار اصفهان، حجره شماره دوم بعد از ایوان سکونت داشت.([10])
او با آخوند کاشى (متوفا: 1332 هـ .ق.) هم مباحثه بود. آنان ارتباط قلبى خاصى با هم داشتند. هر دو از شاگردان آقا محمّد رضا قمشه اى بودند. بعد از رحلت حکیم قشقایى، حکیم خراسانى و سپس آیت الله صادقى در این حجره تدریس مى کردند.([11])
هجرت به تهران
جهانگیرخان که سال ها شاگرد علاّمه آقا محمّد رضا قمشه اى بود، پس از هجرت استادش از اصفهان، به شوق استفاده از محضر وى به تهران مى رود. او درباره استادش مى گوید:
«همان شب اول خود را به محضر او رساندم. وضع لباس هاى او علمایى نبود، به کرباس فروش هاى سِدِهْ مى ماند. حاجت خود را به دو گفتم. گفت: میعاد من و تو فردا در خرابات. خرابات محلى بود در خارج خندق قدیم تهران. در آن جا قهوه خانه اى بود که درویشى آن را اداره مى کرد. روز بعد اسفار ملاّ صدرا را با خود بردم. او را در خلوتگاهى دیدم که بر حصیرى نشسته بود. اسفار را گشودم. او آن را از بر مى خواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آن چنان به وجد آورد که از خود بى خود شدم، مى خواستم دیوانه شوم. حالت مرا دریافت. گفت: آرى! قوت مى، بشکند ابریق را.»([12])
شیوه زندگى
حکیم قشقایى از هنگامى که وارد حوزه علمیّه اصفهان شد، تا موقعى که خاکیان را بدرود گفت، با همان لباس ساده ایل قشقایى ـ شامل کلاه پوستى، موهاى نسبتاً بلند([13]) سرو صورت و پالتو پوست، زندگى را در حجره سپرى نمود و در همان حجره دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقى شتافت.
شاید او براى تأسى به استادش، آقا محمّد رضا قمشه اى این گونه لباس مى پوشید. بعضى از شاگردان حکیم قشقایى مثل حاج آقا رحیم ارباب و شیخ غلامحسین ربّانى چادگانى نیز تغییر لباس ندادند.
حکیم قشقایى هنگام اقامه نماز جماعت ـ به علّت استحباب گذاشتن عمامه در موقع نماز ـ کلاه از سر بر مى گرفت و با شال کمر عمامه اى درست مى کرد و بر سر مى نهاد.([14])
عدم استفاده از سهم امام
«حکیم قشقایى از مال الاجاره زمینى که داشته است روزگار مى گذرانده.([15]) و از سهم امام و شهریه استفاده نمى کرده است. مال الاجاره زمین کشاورزى متعلق به وى در شهر دها قان سالى 40 تومان و از زمین روستاى آغداش، 15 الى 20 تومان، براى وى مى فرستاده اند.»([16])
استادان
1 ـ معروف ترین استاد حکیم قشقایى، فیلسوف نامى و حکیم صمدانى، محمّد رضا صهبا قمشه اى (متوفا: 1306 هـ .ق.) از حکما و عرفاى اصفهان بوده است. استاد مطهرى(رحمه الله)درباره او مى نویسد:
«وى مردى به تمام معنى وارسته و عارف مشرب بود، با خلوت و تنهایى مأنوس بود و از جمع گریزان. در جوانى ثروتمند بود در خشکسالى 1288 هـ .ش. تمام ما یملک منقول و غیر منقول خود را صرف نیازمندان کرد و تا پایان عمر درویشانه زیست. حکیم قمشه اى در اوج شهرتِ آقا على حکیم مدرس زنوزى و میرزا ابوالحسن جلوه به تهران آمد و با آن که مشرب اصلیش صدرایى بود، کتب بوعلى را تدریس کرد و بازار میرزاى جلوه را که تخصصش در فلسفه بود، شکست به طورى که معروف شد: جلوه از جلوه افتاد. حکیم قمشه اى در تهران از دنیا رفت و در شهر رى و در گورستان مشهور به ابن بابویه، نزدیک مزار حاجى آخوند محلاتى مدفون شد.»([17])
2 ـ مولى حسین على تویسرکانى (متوفا: 1286 هـ .ق.)
یکى دیگر از استادان حکیم قشقایى، حاج مولى حسین على تویسرکانى است.([18]) که در حوزه علمیّه اصفهان به تدریس مشغول بود و بسیارى از مردم مقلد وى بودند. کشف الاسرار (11 جلد) در شرح شرایع، شرح بر جامع عباسى، فصل الخطاب در اصول و رساله اى در ردّ اخباریّه از آثار اوست. وى در اصفهان از دنیا رخت بر بست و به دیار باقى شتافت و در تخت فولاد اصفهان، در ایوان بقعه تکیه آقا حسین خوانسارى مدفون گردید.([19])
3 ـ حاج شیخ محمّد باقر نجفى مسجد شاهىوى از شاگردان سید محمّد باقر شفتى در اصفهان و شیخ مرتضى انصارى در نجف بود.([20])
4 ـ ملاّ حیدر صباغ لنجانى (متوفا: 1288 هـ .ق.)
حکیم جهانگیرخان قشقایى علوم عقلى را نزد او فرا گرفت.([21])
5 ـ میرزا محمّد حسن نجفى (متوفا: 1317 هـ .ق.)
حکیم قشقایى شرعیّات را نزد این مجتهد عالى مقام فرا گرفت. میرزا محمّد حسن نجفى از شاگردان سید ابراهیم قزوینى، شیخ مرتضى انصارى و میرزاى شیرازى بود.([22])
6 ـ ملاّ اسماعیل اصفهانى درب کوشکى (متوفا: 1304 هـ .ق.)([23])
7 ـ میرزا عبدالجواد حکیم خراسانى (متوفا: 1327 هـ .ق.)([24])
بر کرسى تدریس
آیت الله جهانگیرخان قشقایى در علوم نقلى و عقلى، به ویژه در حکمت به مرحله کمال رسید و در مدرسه صدر([25]) به تدریس پرداخت. بزرگان از اهل علم و ادب براى استفاده از مکتب متعالى وى شتافتند.
حکیم قشقایى گاه در شبستان مسجد جارچى([26]) تدریس مى کرد.([27])
او روزهاى پنجشنبه و جمعه، به تدریس ریاضى و هیئت مى پرداخت. وى گاهى به تدریس نهج البلاغه مى پرداخت و آن را با حکمت، تحلیل مى کرد.([28]) نزدیک به 130 نفر در درس شرح منظومه وى شرکت مى کردند.([29])
وى سطوح مختلف دروس حوزوى ـ حتى رتبه عالى درس خارج را ـ تدریس مى کرد.
او کتاب هاى اسفار و شفا و شرح منظومه را با بیانى شیوا تدریس مى نمود.([30])
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى در درس خارج او شرکت کرده بود.([31])
آیت الله بروجردى فرمود: «ما در زمان جوانى، در حوزه علمیّه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان، اسفار مى خواندیم ولى مخفیانه. چند نفر بودیم و خفیةً به درس ایشان مى رفتیم.([32])
حکیم قشقایى جزو نامدارترین مدرّسان حوزه علمیّه تهران بود. «در مدرسه سپهسالار تهران شهرت بود که در مدرسه صدر اصفهان، دو نفر فاضل معمّر بى نظیر ایران، آخوند ملاّ محمّد کاشى و جهانگیرخان قشقایى هستند.»([33])
شیخ عباس قمى مى نویسد:
«جهانگیرخان در علم و عمل به جایى رسید که از اقطار بلاد به حوزه درسش آمدند.»([34])
آقا بزرگ تهرانى مى نویسد: «جهانگیرخان چنان کوشید که به اعلى درجات علم دست یافت... و از سائر بلاد به قصد استفاده از او به حوزه درسش شتافتند.([35]) مورخ دیگرى مى نویسد: «میرزا جهانگیرخان قشقایى در مدرسه صدر اصفهان تدریس مى کرد و بیشتر استادان معقول خوشه چین خرمن دانش او بوده اند.»([36])
چو لطف خدا با جهانگیر شد *** جهانگیر نامش جهان گیر شد([37])
از نگاه دیگران
شیخ عباس قمى(رحمه الله):
«در سنه 1319 هـ .ق. که از حج بیت الله الحرام مراجعت کردم به اصفهان رسیدم چنان به خاطرم مى رسد که به آن مدرسه (صدر) رفتم ـ آن مرحوم ]حکیم قشقایى[ را دیدم که با کلاه پوستى در یکى از حجرات نشسته و فضلا بر دور او احاطه کرده اند و مشغول تدریس است. وى عالم جلیل و فاضل نبیل (دانا) بزرگى بود در معقول و منقول و در عرفان به کمالِ اتقان.
تعلم حکمت، فقه و ریاضت را پیشه گرفت و به تجرد و تحفظ مراتب خود ساعى شده و در علم و عمل به جایى رسید که از اقطار بلاد به حوزه درسش آمدند و هشتاد سال عمر نمود. هیچ گاه کلاه پوست را به عمامه تبدیل ننمود مگر در امامت جماعت که شال بر سر مى پیچید.»([38])
2 ـ میرزا حسن خان جابرى انصارى:
«جهانگیرخان، بزرگى در معقول و منقول و عرفان به کمال اتقان... به چهل سالگى براى پرداخت شغلى از ایل خود به شهر آمده هواى مدرسه صدر و عزت علم را قدر دانسته، ترک شغل مرجوع را نمود و تعلّم حکمت و فقه و ریاضت را پیشه گرفت.»([39])
3 ـ بیگى شیرازى:
«جهانگیرخان مردى بود عالم و فاضل، مقبول قاطبه علما و جامع علم فقه و اصول و حکمت و طب و هیئت و نجوم، که طلاب متفرقه در مجلس درسش حاضر و استفاده مى کردند.»([40])
«حکیم علیم اصفهان جهانگیرخان اصلاً از ایل قشقایى، براى شغل به اصفهان آمده، جذبه الهیه او را به تحصیل علوم کشیده، ذوقش حکمت مشاء و اشراق را پسندیده به اندک مدتى تحصیل، جامع علوم گردید.»([41])
4 ـ آقا بزرگ تهرانى:
«شیخ جهانگیرخان قشقایى اصفهانى، عالم کبیر و فقیه بارع از اعاظم حکما و اجلاء فلاسفه بود. جمع بسیارى از علما و حکما بعدا از وى، مُعترف به نبوغ و تفوق او بر دیگران بودند و بر شاگردیش افتخار مى کردند. وى صاحب جاه و مقام و مورد وثوق جمیع طبقات بود. اقامه جماعت مى کرده و قشرهاى مختلف در نمازش شرکت مى نموده اند و نماز جماعتش از بزرگترین تجمعات در اصفهان بوده است.»([42])
5 ـ شهید مطهرى(رحمه الله):
«مرحوم خان علاوه بر مقام علمى و فلسفى در متانت و وقار و انضباط اخلاقى و تقوا نمونه بوده است. تا آخر عمر در همان لباس عادى اولى خود باقى بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان و آشنایان بوده است.»([43])
6 ـ میرزا حسن فسائى:
«از بزرگ زادگان ایل قشقایى است. زبده ارباب فضل و بلاغت، قدوه اصحاب مجد و فصاحت، وحید عصر، فرید دهر، کاشف معضلات، مخزن نفایس فروع و اصول، مظهر حقایق معقول و منقول، مجامع نکات اصلیه، حاوى احکام فرعیه، نادره زمان، جهانگیرخان قشقایى از تیره دره شورى در اوایل عمر طبعش از معاشرت اقران رسید، کربت غربت را بر آسایش اختیار کرده رختِ سفر را به جانب اصفهان کشید، تحصیل علم را بر کمالات دیگر ترجیح داد و در اندک مدتى گوى سبقت را از همگان ربود.»([44])
7 ـ فرصت الدوله شیرازى:
«... این مرد بزرگوار، ترک قشقایى است. پاکى فطرت او را وا داشته پیش علماى ]اصفهان[درس خواند. شخصى است عالم، فقیه، حکیم، ادیب، حلیم، محجوب، صاحب اخلاق حمیده، بحرى موّاج...»([45])
8 ـ معلم حبیب آبادى:
«جهانگیرخان حکیم قشقایى از عظما، حکماى الاهیین و اجله فلاسفه معاصرین بود. چندین نفر از علما و حکما از فیض مدرس مقدس او بهره مند و افتخار شاگردى آن جناب را دارند و حقیقتاً آن حکیم فاضل و انسان کامل مراتب انسانیت خود را حفظ کرده و کمتر کسى در اصفهان و غیره مانند او در این اعصار بهم رسیده.»([46])
9 ـ مؤلف کتاب «مُدرس مجاهدى شکست ناپذیر»:
«جهانگیرخان قشقایى از اساتید مسلّم فلسفه و عرفان اصفهان است... به مدرسه صدر اصفهان، واقع در بازار وارد شد. در پیرانه سر (زمانِ پیرى، کنایه از چهل سالگى) تحصیل علم را شروع کرد و تا به آنجا رسید که از فلسفه دانان، هر کسى که مى خواست اظهار فضل کند، خود را شاگرد جهانگیرخان عنوان مى کرد. گویند: کارش به جایى رسید که ظلّ السلّطان، حاکم جابر اصفهان، خواست به دیدارش برود، به او اجازه نداد. لذا یک روز بدون اطلاع قبلى به مدرسه صدر رفت و وارد اتاق او شد و گفت: جناب جهانگیرخان! اگر سابق مى خواستید مرا ببینید، چند ماه طول مى کشید اما امروز من باید از شما وقت بگیرم و این به سبب مقام ارجمند علمى شماست.»([47])
ظلّ السلّطان کیست؟
ظلّ السلّطان فرمانرواى ستم پیشه اصفهان و فرزند ناصر الدین شاه بوده است. وى فردى خوشگذران و مغرور و خودکامه و 30 سال در اصفهان بر مردم ظلم و ستم روا داشته و پرونده اى سراسر گناه و خیانت دارد. که به چند مورد از خیانت هاى او در ذیل اشاره مى شود:
«روزى یکى از ستم دیدگان شهر ]اصفهان [شرح ستم هاى شاه زاده ]ظلّ السلّطان[ را به ناصر الدین شاه رساند. شاه نوشته اى بر او داد تا به ظلّ السلّطان دهد و حق خویش را باز گیرد. چون شاه زاده سنگدل نامه پدر را دید گفت: معلوم مى شود این مرد که شکایت مرا به پدرم برده، مردى پر دل است. من باید دلش را از نزدیک ببینم. آنگاه فرمان داد که مزدورانش ستم دیده تیره روز را به خاک افکنند و دلش را بیرون آورند تا از نزدیک مشاهده کند. مزدوران نیز چنان کردند که شاه زاده فرمان داده بود.»([48])
و «روزى که در محله تخت فولاد اصفهان بر زنى با ایمان ستم روا داشت ]پدر حاج آقا نورالله[ که در امر به معروف و نهى از منکر شُهره بود، از مردم خواست که بازارها را بسته، در مسجد جامع، بست نشینند. امام جمعه و دانشوران دیگر اصفهان نیز به پشتیبانى استاد بزرگ آقا محمّد باقر، زبان به اعتراض گشودند. این همایش مردمى در ابراز انزجار از فرمانرواى هوس پیشه و ستم گر شهر، دوازده روز به طول انجامید. سیل تلگراف ها به پایتخت سرازیر شد و ظلّ السلّطان در گرداب خشم پیروان مؤمن آقا محمّد باقر گرفتار آمد.
ناصر الدین شاه که هرگز چنین واکنشى را در برابر کردار زشت فرزندش تصور نمى کرد، با دلجویى از شیخ و پوزش غیر مستقیم توانست ظلّ السلّطان را ]موقتاً[ نجات بخشد و دیگر بار بر اوضاع چیره سازد. متن تلگراف چنین بود: ظلّ السلّطان را به شما و شما را به خدا مى سپارم.([49])
اما قضیه به این جا ختم نشد و علماى اصفهان به رهبرى حاج آقا نورالله در مقابل جنایت هاى او ایستادند و مبارزه کردند تا سرانجام او را از حاکمیت سى ساله اصفهان ساقط کردند و در سال 1324 هـ .ق. وى را از اصفهان بیرون کردند و قدرت در دست انجمن ملى به ریاست حاج آقا نورالله قرار گرفت.([50])
علاّمه کبیر حکیم قشقایى به دلایل مختلف و از جمله مصادیق فوق، به دیدن ظلّ السلّطان نرفت و براى او ارزشى قائل نبود. مؤرخین در خصوص موضع گیرى سیاسى و علنى ایشان در مقابل حاکم مستبد اصفهان چیزى ننوشته اند.
10 ـ جلال الدین همایى:
«مرحوم خان به قول شاگردان و اصحاب فهمیده برگزیده اش، مصداق «انسان کامل» بود. وفور عقل و درایت و فضیلت، حسن خلق، مقام قدس، نزاهت و تقوا و دیانت او مسلّم جمیع طبقات بود.»([51])
11 ـ سید مصلح الدین مهدوى:
«مرحوم قشقایى از اعاظم حکما و متألهین و اجله فلاسفه و مرتاضین بوده و از جمیع جهات ممتاز و در علم اخلاق زکیّه، بر عموم علما تفوّق داشت.»([52])]وى[ حکیم، فقیه و شاعر بود.([53])
12 ـ دکتر لطف الله هنرفر:
«جهانگیرخان مردى بود منیع الطبع، منظم در دین، استوار، ثابت قدم، دلى لبریز از مهر و لبریز از لطف و عشق داشت و براى طلاب پدر مهربانى بود. بیانش فصیح و اخلاق و صفاتش یک انسان واقعى را به یاد مى آورد، روزهاى پنجشنبه و جمعه ریاضى و هیئت تدریس مى نمود. گاهى هم به تدریس نهج البلاغه مى پرداخت و آن را با حکمت تحلیل مى کرد. کتاب اسفار و شفا و شرح منظومه را با بیانى شیوا تدریس مى کرد و گاهى هم به تعلیم شرح نفیسى همت مى گماشت.»([54])
13 ـ دکتر محمّد باقر کتابى:
«مرحوم جهانگیرخان، فیلسوف و فقیه و متکلم بزرگ اصفهان، از اعاظم علما و اجلاء فلاسفه اصفهان، بلکه خطّه ایران بود. شرح حال و مراتب اخلاق و مراتب علمى او را مقالتى بسیار مفصل باید. وى در خدمت استادان بزرگ به کسب معارف پرداخت. استعداد سرشار و روح پاک بزرگ استادان معارف و بالاتر از همه شوق رغبت او به معارف، او را در علم، عرفان، فقه، اصول، ریاضى، طبیعیات و حتى موسیقى استاد مسلم گردانید. وى کاملاً مصداق شعر مولانا بود که:
آب کم جو تشنگى آور به دست *** تا بجوشد آبت از بالا و پست
جهانگیرخان تشنه آب زلال علم و عرفان بود و سر انجام به آن چشمه رسید و نوشید.
مرحوم جهانگیرخان، دانشمندى بود که علم را به زیور عرفان و اخلاق آراسته بود و وجودش منبع کمالات و فضایل اخلاقى بود. در دین استوار، ثابت قدم و در امور زندگى بسیار منظم بود. حتى در غذا خوردن، درس دادن، خواب رفتن.»([55])
14 ـ آیت الله حاج آقا رحیم ارباب:
«مرحوم خان، در اتقان، مردى بود کم نظیر که من مثل او را ندیدم. جامع حکمت، معقول و منقول، بسیار خوش اخلاق، نسبت به طلاب بسیار مهربان و در تربیت آنها کوشا بود. روزهاى چهار شنبه درس ایشان به وعظ و اخلاق اختصاص مى یافت. مردى بود منیع الطبع، از کسى پول قبول نمى کرد، حتى به هنگامى که نیاز داشت یا حتى مقروض بود. از عرفان بهره هاى کافى و وافى داشت و خود عارفى وارسته بود و مراحلى از سلوک را گذرانده بود. و اشعار مثنوى را خوب مى فهمید و گاهى در خلال درس مى خواند.»([56])
وى در روزهاى تعطیلى، ریاضیات تدریس مى فرمود و شاگردان زیادى داشت.([57])
15 ـ محمّد حسین رکن زاده:
«مرحوم جهانگیرخان در مدرسه صدر ]اصفهان[ مدت چهل سال به تدریس علوم متداوله عصر از فقه، اصول، ریاضیات و حکمت مشغول بود.»([58])
16 ـ سید حجّت موحد ابطحى:
«وى (حکیم قشقایى) از بزرگترین چهره هاى فروزان در حکمت و الهیات و از اسوه هاى نیکو در تزکیه نفس، زهد و قناعت بوده است. او با آن که در چهل سالگى به تحصیل علوم نقلى پرداخت، ولى موفق گردید به عنوان یکى از بهترین اساتید حکمت به تدریسوتربیت طلاّب اشتغال یابدو یکى از بزرگترین استادان فلسفه اسلامى گردد.»([59])
17 ـ مظفر قهرمانى:
«مرحمت پناه، جهانگیرخان دره شورى از مجتهدین وعلماى بزرگ و فقهاى جامع معقول و منقول و علاّمه دوران خویش بود. وارد مدرسه مى شود. وارد شدن همان و درخشیدن بخت و اقبال هم همان. در اندک مدتى گوى سبقت را از همگان مى رباید. مرجع فضلا و معتمدِ علما مى گردد.»([60])
18 ـ سید حسین مشکان طبسى:
«در درس شرح منظومه مرحوم جهانگیر که در شبستان مسجد جارچى ]اصفهان[ تشکیل مى شد قریب یکصد و سى نفر شرکت مى جستند.»([61])
رونق دهنده فلسفه
عناد متحجرین نسبت به فلسفه در زمان حکیم قشقایى به قدرى زیاد بود که استاد جلال الدین همایى مى نویسد:
«مرحوم قشقایى فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بد نامى کفر و الحاد نجات داد. سهل است که چندان به این علم رونق بخشید که فقها و متشرعان نیز آشکارا با میل و علاقه روى به درس فلسفه نهادند و آن را مایه فضل و مفاخرت مى شمردند.»([62])
و در «دیوان طَرَبْ» اصفهانى آمده است:
«جهانگیرخان در اثر شخصیت بازر علمى و تسلّم مقام قدس و تقوى و نزاهت (پاکدامنى) اخلاقى و حسن تدبیر حکیمانه که همه در وجود وى مجتمع بود تحصیل فلسفه را که بین علما و طلاب سخت موهون (سست) و با کفر و الحاد مقرون بود از آن بد نامى به کلى نجات داد و آن را در سرپوش درس فقه و اخلاق چندان رایج و مطلوب ساخت که نه فقط دانستن و خواندن آن موجب ضلالت و تهمت بى دینى نبود بلکه مایه افتخار و مباهات محسوب مى شد. وى معمولاً یکى دو ساعت از آفتاب بر آمده در مسجد جارچى سه درس پشت سر هم مى گفت که درس اولش شرح لمعه (فقه) و بعد از آن شرح منظومه (حکمت) و سپس درس اخلاق بود و به این ترتیب فلسفه را به مانند «حشو جوز([63]) و قند و لوزینه([64])فقه» با اخلاق بخورد طلاّب مى داد.([65]) این مثال کنایه از این است که وى فلسفه را در میان دروس فقه و اخلاق، به سبک شیوایى تدریس مى کرد.»
مکتب فلسفى صدرایى
«بعد از ملاّ صدرا (متوفا: 1050 هـ .ق.) دو مکتب فلسفى در اصفهان ـ که پایتخت کشور و مرکز علمى ایران در آن زمان بود ـ تشکیل شد:
1 ـ مکتب موافقان فلسفه ملاّ صدرا، که بیش تر آن ها اهل ذوق و عرفان بودند.
2 ـ مکتب مخالفان فلسفه ملاّ صدرا که توسط استاد ملاّ رجبعلى تبریزى اداره و تدریس مى شد. شاگردان این مکتب عبارتند: على قلى خان بن قرچقاى خان، آقا جمال خوانسارى، ملاّ اسماعیل خاتون آبادى و بسیارى دیگر از بزرگان فلسفه و کلام.([66])
فلسفه ملاّ صدرا گسترش یافت و میراث این مکتب در قرن 12 ـ 13 هـ .ق. توسط میرابوالقاسم مدرس خاتون آبادى (متوفا: 1202 هـ .ق.) از آقا محمّد بید آبادى (متوفا: 1197 ـ 1198 هـ .ق.) به آقا على نورى اصفهانى(متوفا: 1246 هـ .ق.) رسید که بزرگترین مدرّس فلسفه ملاّ صدرا در اصفهان بود. مدتى حدود 6 ـ 10 سال متوالى به این خدمت اشتغال داشت و شاگردان معروف و برجسته اى مانند ملاّ اسماعیل اصفهانى، ملاّ جعفر لنگرودى و میر سید رضى لاریجانى (متوفا: 1270 هـ .ق.) استاد آقا محمّد رضا قمشه اى اصفهانى (متوفا: 1289 هـ .ق.) و ملاّ عبدالله زنوزى و سرانجام حاج ملاّ هادى سبزوارى(متوفا: 1289 هـ .ق.) از حوزه درس او برخاستند و آن امانت علمى را به اخلاف تحویل دادند.
در اوایل قرن 13 هـ .ق. حوزه تدریس و تعلیم فلسفه صدرایى حدود نیم قرن در اصفهان بوسیله دو استاد نامدار:
1 ـ علاّمه بزرگوار آخوند ملاّ محمّد کاشانى. 2 ـ حکیم جهانگیرخان قشقایى.
گرمى و رونقى به سزا داشت، چندان که طلاب این علم را از بلاد دور و نزدیک از ممالک مجاور براى درک محضر ایشان به اصفهان مى شتافتند و سالیان دراز نام «آخوند» ]آخوند ملامحمّد کاشانى معروف به کاشى[ و خان ]حکیم جهانگیرخان قشقایى [ورد زبان علما و محصلان علوم قدیم بود.»([67])
در مقابل مشروطه
آیت الله حاج آقا رحیم ارباب فرمود:
«پس از اعلام مشروطیت، در جلسه علماى اصفهان، مخصوصاً روحانیون مسجد شاهى (مثل حاج نورالله و برادرش) جهانگیرخان مشروطه را از اصالت مبرا دانست و آن را تا حدودى زاییده دسایس استعمارگران فرهنگ خواند، تا جایى که فرمود: اگر چه توده مردم به مشروطه دل بسته اند و جان ها باخته اند ولى این ریشه در استبداد دارد. شاید هم مى خواهند دین مردم را بدزدند و سپس گفت: آقا رحیم چنین نیست؟ من سکوت کردم. فرمود: آقا رحیم سکوت کن، سکوت اسلم است.([68])
ارتباط با عالمان معاصر
آخوند کاشى از دوستان صمیمى و یار با وفاى حکیم جهانگیرخان قشقایى بود.
جهانگیرخان از هنگامى که در مدرسه صدر بازار اصفهان به تحصیل و تدریس مشغول بود، هم مباحثه آخوند کاشى بود. هر دو از شاگردان آقا محمّد رضا قمشه اى بودند. هر دو تا پایان عمر در آن مدرسه مى زیستند. آخوند ملاّ محمّد کاشى مدت 84 سال عمر نمود و در این مدت همچون حکیم قشقایى مجرد بوده و همسر اختیار ننمود.([69])
آخوند کاشى از نوادر اعصار بود و در علم، زهد، تقوا و تدریس، از اسوه هاى علم و عمل بود. حکایات عجیب از این عارف صمدانى و متأله ربانى نقل مى کنند از جمله این که:
«روزى پس از پایان درس، یکى از طلاب به محل درس آن بزرگوار ]آخوند کاشى[ آمد و گفت: آقا این شیخ مى گوید: دیشب به وقت سحر دیدم که از در و دیوار صداى «سُبوحّ قدّوس و ربّ الملائکة و الرُّوح» بر مى آید و چون در نگریستم، دیدم که آقاى آخوند به سجده افتاده و این ذکر را مى گوید. آخوند کاشى فرمود: این در و دیوار به ذکر من متذکر گشته باشند، امرى نیست بلکه مهم آن است که او از کجا محرم این راز گشته است؟!
در این خصوص، آقاى جابرى انصارى (یکى از شاگردان حکیم قشقایى و آخوند کاشى) مى گوید:
هر نیمه شب، با سوز و گداز نماز مى خواند که بدنش به لرزه مى افتاد و از بیرون حجره صداى حرکت استخوان هایش احساس مى شد».([70])
امر به معروف و نهى از منکر
نکته قابل توجه در زندگى این حکیم فرهیخته این است که عارفى سالک به نام «هماى شیرازى» وى را امر به معروف و نصیحت خیر خواهانه کرد و به کسب علم و ادب رهنمونش ساخت. حکیم قشقایى زندگى معنوى و دانش اندوزى خود را رهین نَفَس گرم آن عارف صمدانى مى داند.([71])
حکیم جهانگیرخان در برخورد با فاعل منکرى مثل افراد شارب الخمر ـ که به مدرسه صدر بازار اصفهان مى آوردند ـ مى فرمود: «حبسش کنید تا به هوش آید». سپس خود به سراغش مى رفت. وقتى مشاهده مى کرد که فرد مست به هوش آمده، به اندرز حکیمانه و موعظه و امر به معروف و نهى از منکر مى پرداخت و او را به راه راست هدایت مى کرد.([72]) و با گفتار ناصحانه خود، زمینه توبه و بازگشت به خدا و اطاعت از فرامین الهى را براى فاعل منکر فراهم مى کرد و در حالى که شارب مسکر ـ از فعل ناپسند خود توبه کرده بود او را از مدرسه بیرون مى کرد و آن فرد اگر صفاى باطن و فطرت پاکى داشته باشد، دیگر اقدام به انجام منکرى نمى کند و حتماً این حکیم فرزانه سلسله مراتب امر به معروف و نهى از منکر را در مورد این افراد غافل رعایت کرده است.
شاگردان
1 ـ ملاّ محمّد جواد آدینه یى (متوفا: 1339هـ.ق.): وى از مدرسان حکمت، هیئت و نجوم و... در مدرسه صدر اصفهان بود. قبر وى در تخت فولاد اصفهان است.([73])
2 ـ سید محمّد على ابطحى سدهى (متوفا: 1371 هـ.ق.): وى 50 کتاب نوشته است، از جمله شرح فارسى بر کفایه، تعلیقه بر فرائد و ختام الغرر.([74])
3 ـ میرزا محمود ابن الرضا(1285 ـ 1355 هـ.ق.): وى جزوِ شاگردان آخوند کاشى و میرزا محمّد هاشم چهار سوقى خوانسارى در اصفهان و سید محمّد کاظم یزدى، آخوند خراسانى و شریعت اصفهانى در نجف اشرف بود.([75])
4 ـ آقا ضیاء الدین عراقى (1278 ـ 1361 هـ.ق.): وى از نام آوران علم اصول است. مقالات الاصول و شرح تبصره علاّمه از آثار اوست.([76])زندگى این فقیه بزرگ در همین مجموعه گلشن ابرار آمده است.
5 ـ حاج آقا رحیم ارباب (1297 ـ 1396 هـ.ق.): وى سطوح عالى فلسفه و حکمت (مثل شرح اشارات و شفا) و نهج البلاغه و یک دوره اخلاق را نزد جهانگیرخان قشقایى و قسمت اعظم علوم عقلى را نزد آخوند کاشى فرا گرفت و مدتى طولانى در درس خارج فقه علاّمه سید محمّد باقر درچه اى شرکت کرد.([77]) شرح حال وى در همین مجموعه گلشن ابرار آمده است.
6 ـ عبدالله اشراق (1235 ـ 1345 هـ.ق.)([78])
7 ـ میرزا مصطفى جعفر طیارى (متوفا: 1335).([79])
8 ـ سید ابوالحسن اصفهانى (1284 ـ1365 هـ.ق.): آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى در روستاى «مَدیسِهْ» از توابع لنجان اصفهان به دنیا آمد، پدرش (سید محمّد) همراه سیدعبدالحمید (پدر خود) از بهبهان به اصفهان و سپس به کربلا مهاجرت کرده بودند. آیت الله العظمى سیدابوالحسن اصفهانى تا پایان عمر در نجف به تدریس و انجام امور مسلمانان اشتغال داشت. وى در کاظمین دیده از جهان فانى فرو بست و در صحن مطهر امیرالمؤمنین در کنار قبر فرزند شهیدش سید محمّد حسن مدفون گردید.([80])
9 ـ شیخ حسنعلى اصفهانى، معروف به شیخ نخودکى (1279 ـ 1361 هـ.ق.): وى فلسفه را نزد حکیم قشقایى فرا گرفت. او داراى کرامات بسیارى بوده است. هزاران بیمار ممتنع العلاج با دعاى او، شِفا پیدا کردند.([81])
10 ـ میرزا محمّد باقر امامى (متوفا: 1364 هـ.ق.): وى از سادات امامى اصفهان، عالم، حکیم، فاضل، زاهد و از شاگردان جهانگیرخان قشقایى، آقا سید محمّد باقر درچه اى و آخوند کاشى بود. او کتاب گرانسنگى در حکمت و کلام تألیف نموده است.([82])
11 ـ حسین امین جعفرى دهاقانى (1295 ـ 1369 هـ.ق.)
12 ـ اسدالله ایزد گشسب (1303 ـ 1366 هـ.ق.): وى داراى تألیفات بسیارى است.([83])
13 ـ سید حسین بروجردى (متوفا: 1380 هـ.ق.): وى زعیم جهان اسلام، حضرت آیت الله العظمى بروجردى از شاگردان نامى حکیم قشقایى است. محل دفن وى مسجد اعظم قم است.([84])
14 ـ على بافقى (1336 هـ.ق.)
15 ـ محمّد حسن بیچاره بیدختى (1308 ـ 1386 هـ.ق.)([85])
16 ـ میرزا مهدى بیدآبادى اصفهانى (متوفا: 1365 هـ.ق.): وى داراى تألیفات بسیار است از جمله: ابواب الهدى و اعجاز قرآن.([86])
17 ـ سید صالح توسلى منجیلى طارمى(متولد: 1292 هـ.ق.)([87])
18 ـ سید حسن چهارسوقى (متولد: 1294هـ.ق.)([88])
19 ـ میرزا حسن خان جابرى انصارى (1287 ـ 1376 هـ.ق.)([89]) از این ادیب و مورخ توانا، 24 اثر علمى ـ ادبى باقى مانده است.
20 ـ سید عبدالرسول حجازى (126 ـ 1358 هـ.ق.)
21 ـ سید محمّد حقایق کشفى اصطهباناتى.
22 ـ حاج میرزا محمّد على حکیم الهى سلطان آبادى (1274 ـ 1325 هـ.ق.)
23 ـ محمّد حکیم خراسانى (متوفا: 1355 هـ.ق.)
24 ـ محمّد على حکیم الهى فریدنى (1284 1384 هـ.ق.)
25 ـ محمّد على خوانسارى (متوفا: 1350 هـ.ق.)
26 ـ سید فخر الدین خوانسارى (متوفا: 1348 هـ.ق.)
27 ـ سید محمّد داعى الاسلام لاریجانى(1295 ـ 1370 هـ.ق.)
28 ـ میرزا فتحالله درب امامى (1301 ـ 1377 هـ.ق.)
29 ـ ضیاء الدین درّى (متوفا: 1375 هـ.ق.)
30 ـ فرجاللهدرّى (متوفا: 1382 هـ.ق.)
31 ـ حسن وحید دستگردى (1298 ـ 1321 هـ.ش.)
32 ـ میرزا مهدى بن هادى دولت آبادى(1288 ـ 1334 هـ.ق.)
33 ـ سید على محمّد دولت آبادى (1285 ـ 1341)
34 ـ شیخ نورالله دهاقانى، معروف به نور الشرق، (متوفا: 1371 هـ.ق.)
35 ـ سید عباس صفى دهکردى.([90])
36 ـ آقا رحیم دهکردى (متوفا: 1368 هـ.ق.)([91])
37 ـ غلامحسین ربّانى چادگانى.
38 ـ سید محمّد رضوى کاشانى (متولد: 1291 هـ.ق.)
39 ـ شیخ ابوالفضل ریزى (متوفا: 1339 هـ.ق.)([92])
40 ـ محمّد على زاهد قمشه اى، معروف به ابو المعارف (متولد: 1290هـ.ق.)([93])
41 ـ میرزا حبیب الله ذوالفنون عراقى (1278 ـ 1367 هـ.ق.): وى در فلسفه، نجوم، اسطرلاب، هندسه، جبر، ریاضى، هیئت، ادب، فقه و تفسیر، استاد بود.([94])
42 ـ حسین سخن یار اصفهانى متخلص به سرور (متولد: 1308 هـ.ق.): وى داراى تألیفات بسیارى است.([95])
43 ـ محمّد صادق سربندى بروجردى(متوفا: 1365 هـ.ق.): وى داراى بیش از 10 تألیف است.([96])
44 ـ سید محمّد حسن سدهى اصفهانى(1277 ـ 1329 هـ.ق.): وى داراى 12 اثر درباره موضوعات فقهى و اصولى است.
45 ـ محمّد على شاه آبادى، استاد عرفان حضرت امام خمینى(قدس سره) (1292 ـ 1369 هـ.ق.)
46 ـ عیسى، پسر فتح الله شاهرودى قزوینى: «مناهج الطریقه» اثر اوست.([97])
47 ـ نصرالله شهیدى (1309 ـ 1398 هـ.ق.)
48 ـ میرزا على آقا شیرازى (متوفا: 1375 هـ.ق.)([98])
49 ـ ملاّ محمّد جواد صافى گلپایگانى(1287 ـ 1378 هـ.ق.)، پدر آیت الله صافى گلپایگانى از این عالم جلیل القدر، 12 کتاب در موضوعات مختلف به زیور طبع آراسته گردیده است.([99])
50 ـ آقا شیخ مرتضى طالقانى (1280 ـ 1364 هـ.ق.)
51 ـ محمّد حسن طالقانى (1287 ـ 1371 هـ.ق.)([100])
52 ـ آیت الله سید محمّد صادق طباطبایى اردکانى (متوفا: 1333 هـ.ق.)([101])
53 ـ میرزا ابوالقاسم طَرَبْ اصفهانى شیرازى(1276 ـ 1330 هـ.ق.)، مکان دفن وى، امام زاده احمد اصفهان است.
54 ـ محمّد حسن عالم نجف آبادى (متوفا: 1384 هـ.ق.) محل دفن وى در تکیه کازرونى تخت فولاد اصفهان است.([102])
55 ـ سید محمّدکاظم عصار (1305 ـ 1393 هـ.ق.) وى در مقبره ابوالفتوح رازى در شهر رى مدفون است.([103])
56 ـ احمد عمار لویى.([104])
57 ـ غروى کاشانى (1313 ـ 1398 هـ.ق.)
58 ـ محمّد حسین فاضل تونى (1309 ـ 1380 هـ.ق.)
59 ـ على فقیه فریدنى (متوفا: 1373 هـ.ق.)
60 ـ آقا نجفى قوچانى (متوفا: 1322)
61 ـ مرتضى قمشه اى (1236 ـ 1301)
62 ـ شیخ محمّد على کرمانى (1295 ـ 1380 هـ.ق.)
63 ـ سید جمال الدین گلپایگانى (1295 ـ 1377 هـ.ق.)
64 ـ شهید سید حسن مدرّس (1287 ـ 1356 هـ.ق.)
65 ـ محمّد حسین مدرس (1288 ـ 1376 هـ.ق.)
66 ـ حسین مدرس رفسنجانى (1249 ـ 1314 هـ.ق.)
67 ـ یحیى مدرس بید آبادى (متوفا: 1349 هـ.ق.)
68 ـ سید حسین مشکان طبسى (متوفا: 1368 هـ.ق.)
69 ـ محمود مفید (1297 ـ 1382 هـ.ق.)
70 ـ حاج محمّد مقدس (1378 هـ.ق.): وى داراى تألیفاتى درباره فقه و اصول است.([105])
71 ـ شهید میرزا محمّد تقى موسوى اصفهانى، معروف به احمد آبادى (1301 ـ 1348 هـ.ق.): وى داراى 12 تألیف در موضوعات مختلف است.
72 ـ سید محمّد کاظم موسوى (1288 ـ 1366 هـ.ق.).([106])
73 ـ محمّد رضا مهدوى قمشه اى (1320 ـ 1388 هـ.ق.)([107])
74 ـ آقا سید محمّد حسین میردامادى سدهى (1303 ـ 1380 هـ.ق.): وى داراى 4 تألیف است.([108])
75 ـ میزا محمّد حسین نائینى (1276 ـ 1348 هـ.ق.)([109])
76 ـ مشیر الملک نائینى (1276 ـ 1348 هـ.ق.)([110])
77 ـ على محمّد نائینى (متوفا: 1344 هـ.ق.)([111])
78 ـ میزا ابوالقاسم ناصر حکمت (متوفا: 1371 هـ.ق.): وى داراى کتابى است درباره داروهاى گیاهى.([112])
79 ـ محمّد حسن نجفى رفسنجانى (1304 ـ 1392 هـ.ق.)
80 ـ عبدالوهاب نصر آبادى (متوفا: 1328 هـ.ق.).
81 ـ سید صدر الدین هاطلى کوپایى (1301 ـ 1372 هـ.ق.)
82 ـ محمّد همایى (1282 ـ 1359 هـ.ق.)([113])
83 ـ على اکبر یزدى (متوفا: 1349 هـ.ق.)
84 ـ محمّد على یزدى (متوفا: 1351 هـ.ق.)([114])
تألیفات
1 ـ شرح نهج البلاغه
2 ـ دیوان شعر([115])
جابرى انصارى که از شاگردان جهانگیرخان بوده است، مى نویسد:
«در مدرسه صدر خدمت آن بزرگوار نهج البلاغه مى خواندم و شرحى بر آن کتاب مستطاب مى نوشت».([116])
مؤلف «زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى» آورده است:
«در کتب متعددى از شرح نهج البلاغه منسوب به حکیم قشقایى سخن رفته است، لکن به نظر مى رسد که منبع و مأخذ اصلى همان کتاب «تاریخ نجف و حیره» بلاغى، ص 82 باشد که آقا بزرگ تهرانى در کتاب نقباء البشر، ص 344 و الذریعه، ج 14، ص 122 و عمر رضا کحّاله هم در کتاب معجم المؤلفین، ج 3، ص 230 و آسید مصلح الدین مهدوى در کتاب رجال اصفهان، ص 39 و اخیراً آقاى رضا استادى در کتابنامه نهج البلاغه، ص 41 از آن نام برده اند».([117])
ولى تاکنون شرح نهج البلاغه منسوب به حکیم به دست نیامده است».([118])
در کتاب «طبقات المؤلفین» و کتاب «رجال اصفهان» نامى از «دیوان شعر» منسوب به حکیم قشقایى نیامده است بلکه در کتاب طبقات این عبارت است: (وَلَهُ شعرٌ فارسىٌّ) او داراى شعر فارسى است. داشتن شعر به معناى داشتن دیوان شعر نمىباشد.([119]) این شعر منسوب به حکیم قشقایى است:
دوش عشقت بُرد آرام از دل و از چشم خواب *** یاد رویت بُود کارم تا بر آمد آفتاب
دل گرفت از مدرسه یاران کجا کوى حبیب *** جان فِسُرْد از وسوسه، ساقى بده جام شراب([120])
کتابهاى موقوفه
میرزا جهانگیرخان قشقایى تا پایان عمر، ازدواج نکرد. طبق وصیّتش، ـ پس از فوت وى ـ کتابخانهاش به میرزا ابوالقاسم دهکردى رسید. دهکردى در مدرسه صدر، تدریس مى کرد. او طى نامه ذیل، کتابهاى موقوفه مرحوم جهانگیرخان را به فرزند خود آقا حسین واگذار کرد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این مجلد]و[ پانزده مجلد دیگر کتب موقوفه جهانگیرخان است و تولیت این]ها[ بعد از حقیر باقرة العین اعز آقا حسین حفظ الله تعالى من کل سوء و او مختار است به هر کس تفویض کند به شرط آن که در شهر به نظر متولى برساند و بدون اذن جدید و قبض نگاهداشتن مجوز ]جایز[ نیست و موقوف علیهم، علما و طلاب علوم دینیه اثنى عشریه هستند.
الاحقر السید ابوالقاسم الدهکردى ـ شهر ربیع الثانى، سنه قمرى 1332([121])
وفات
آیت الله جهانگیرخان در 85 سالگى، رمضان سال 1328 هـ.ق. در اصفهان فوت کرد.
این حکیم فرزانه پس از 45 سال تحصیل، تدریس، سیر و سلوک و تربیت شاگردان، خاکیان را بدرود گفت و در جوار قرب الهى آرمید.
در خصوص وفات این فیلسوف شهیر: خادم ایشان: آقا محمّد جعفر دهاقانى مى گوید:
«جهانگیرخان به بیمارى کبد مبتلا بود. هنگامى که بیماریش شدید شد، من رفتم دنبال دکتر مخصوص ایشان به نام میرزا مسیح خان. گفت: شما چه نسبتى دارید؟ گفتم: خادمش هستم. دکتر گفت: من نمى آیم! خان آدم کوچکى نیست. من براى عیادت مى آیم. آمدم جریان را براى خان گفتم: خان فهمید. گفت: برو بگو براى عیادتم بیاید. آنگاه دکتر به خدمتش آمد. خان تبسم کرد و به او گفت: هر چه تو مى دانى، من هم مى دانم. من خوب شدنى نیستم. میزرا مسیح خان رفت دکتر شافتر مسیحى را آورد. دکتر شافتر نسخه نوشت و دواها را از مریضخانه انگلیسى ها تهیه کردیم ولى خان آنها را نخورد. سه چهار ساعت از شب گذشته بود که خان گفت: رختخواب را رو به قبله کنید. سپس یک لیوان آب خواست. پس از نوشیدن، به ذکر حق مشغول شد و چند لحظه بعد خلاص شد. تمام علما در همان شب حاضر شدند. جماعت انبوهى آمده بودند و صبح فردا تشییع جنازه به عمل آمد، آقا شیخ محمّد تقى نجفى بر او نماز خواند و در تکیه ترک دفن کردند».([122])
درباره او سرودهاند:
بس «جهانگیر»ان که بى تاج و تخت *** سُوده در هر بقعهاى رخ بر زمین([123])
[1] - سمیرم نام یکى از شهرهاى استان اصفهان و در 180 کیلومترى اصفهان واقع شده است.
[2] - حدیقة الشعرا، ج 1، ص 388.
[3] - شعوبیه، ص 113.
[4] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 23.
[5] - تاریخ حکما، ص 84.
[6] - اصفهان، لطفالله هنرفر، ص 299.
[7] - فصلنامه عشایرى ذخایر انقلاب، شماره 4، سال 1367، ص127.
[8] - دیوان طرب، مقدمه، ص 69.
[9] - شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج 1، ص 284.
[10] - نشریه انجمن فلسفه، سال اول، شماره 2، ص 57 و 63.
[11] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 45 و 54.
[12] - خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 2، ص 220و221.
[13] - تاریخ حکماء و عرفاء و متأخرین صدر المتألهین، ص85.
[14] - تاریخ اصفهان ورى، ص 315.
[15] - سیماى فرزانگان، ج 3، ص 42.
[16] - تاریخ حکماء، ص 85.
[17] - مجلّه یادگار، سال سوم، شماره اول، ص 77.
[18] - اصفهان، ص 229.
[19] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 307.
[20] - تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوى، ج 1، ص 313.
[21] - تاریخ اصفهان، جابرى انصارى، ج 3، ص 71.
[22] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 226.
[23] - همان، ص 135.
[24] - همان، ص 68.
[25] - مدرسه صدر مشهورترین بناى تاریخى از دوره حکومت حاج محمّد حسین خان صدر اصفهانى است. این بنا در بازار بزرگ اصفهان واقع شده است. درختان کهن کاج صفا و طراوت مخصوصى به این مدرسه داده است. (گنجینه آثار تاریخى اصفهان، ص 57) با اندکى تصرف.
[26] - مسجد جارچى در بازار بزرگ اصفهان و نزدیک مدرسه صدر واقع شده است. بانى آن، سلطان جارچى باشى شاه عباس اول است. (آثار اصفهان، ص 524).
[27] - گلزار معانى، حسین مدرس رفسنجانى، ص 632.
[28] - اصفهان، ص 320.
[29] - گلزار معانى، ص 632.
[30] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 58.
[31] - مجله نور علم، شماره 7، دورهسوم، شماره 28، ص98.
[32] - مهر تابان، سید محمّد حسینى تهرانى، ص 61.
[33] - تاریخ جرائد ایران، محمّد هاشمى، ج 1، ص 238.
[34] - فوائد الرضویه، ص 88.
[35] - طبقات اعلام الشیعه، ج 1، ص 344.
[36] - تاریخ مشاهیر ایران و عرب، ص 32.
[37] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، احمد گرسیوز، ص10.
[38] - فوائد الرضویه، ص 88. بىتا، عباس قمى.
[39] - تاریخ اصفهان، ج 1، ص 214.
[40] - حدیقة الشعرا، ج 1، ص 388.
[41] - شمس التواریخ، ص 33.
[42] - نقباء البشر، ص 345.
[43] - خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 2، ص 223.
[44] - فارسنامه ناصرى، میزرا حسن فسائى، ج 2، ص1581.
[45] - آثار العجم، فرصت الدوله شیرازى، ص 61.
[46] - مختصر المکارم، ص 189 و 190.
[47] - مدرس، مجاهدى شکستناپذیر، ص 160.
[48] - حاج آقا نورالله اصفهانى، ستاره اصفهان، عباس عبیرى، ص54. (پاروقى)
[49] - تاریخ علمى واجتماعى در دو قرن اخیر، ج1، ص329.
[50] - اندیشههاى سیاسى و تاریخ نهضت بیدار گرانه حاج آقا نورالله اصفهانى، ص153.
[51] - دو رساله همایى، ص 18.
[52] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 246.
[53] - معارف اصفهان، نسخه خطى، سید مصلح الدین مهدوى، ص37.
[54] - اصفهان، لطفالله هنرفر، ص 230.
[55] - احوال زنده دلان (برنامهاى از صداى اصفهان، سال1369، مصاحبه با آقاى دکتر کتابى).
[56] - همان.
[57] - مجلّه جاویدان خرد، سال اول، شماره 2، ص 62.
[58] - دانشمندان و سخن سرایان فارس، ج 2، ص 161.
[59] - آشنایى با حوزه هایى علمیّه شیعه، ج 1، ص 390.
[60] - گفتارى درباره عشایر و ایلات فارس، ص 436.
[61] - گلزار معانى، ص 632. به نقل از زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 58.
[62] - دو رساله همایى، ص 18.
[63] - هلو یا شفتالوى خشک شده که درون آن را با مغز جوز (گردو) پر مىکنند.
[64] - یک نوع شیرینى که با مغز بادام، پسته، گلاب و شکر درست مىکنند.
[65] - دیوان طرب، مقدمه،، ص 70.
[66] - دو رساله همایى، ص 21 و 22.
[67] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 77 و 78.
[68] - از مضراب تا محراب، خسرو احتشامى، ص 34.
[69] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 7.
[70] - تاریخ و حکما، عرفان و...، ص 75.
[71] - تاریخ حکما، و عرفا...، ص 84.
[72] - تاریخ علمى ـ اجتماعى اصفهان، ج 3، ص 56 با تغییر اندک.
[73] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 241.
[74] - همان، ص 185.
[75] - گنجینه دانشمندان، محمّد شریف رازى، ج 5، ص 55.
[76] - زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ص 110.
[77] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 91.
[78] - بزرگان جهرم، محمّد کریم اشراق، ص 10.
[79] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 92.
[80] - گلشن ابرار، ج 2، ص 589.
[81] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 101.
[82] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 73.
[83] - همان، ص 130.
[84] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 108.
[85] - صالحیه، ملاّ على گنابادى.
[86] - تاریخ علماى خراسان، ص 254.
[87] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص 110.
[88] - زندگانى آیت الله چهار سوقى، سید محمّد على روضاتى.
[89] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 271.
[90] - تاریخ حکما، ص 88، شماره 11.
[91] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 115.
[92] - نقباء البشر، شماره 667.
[93] - سالنامه فرهنگ شهرضا، سال 1366، ص 49.
[94] - نقباء البشر، شماره 716.
[95] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 286.
[96] - تاریخ بروجرد، غلامرضا مولانا، ص 585.
[97] - اسلام در چهارده قرن اخیر، سید محمّد خیرى، ص401.
[98] - علوم و عقاید، جواهرى، ص 8.
[99] - صافى نامه و فیض ایزدى، ص 16.
[100] - گنجینه دانشمندان، ج 4، ص 506.
[101] - تاریخ اردکان، على سپهرى، ص 267.
[102] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 276.
[103] - دیوان سناء، ص 167.
[104] - کیهان فرهنگى، سال چهارم، سال 1366، شماره 44، ص7.
[105] - الاوائل، محمّد مقدس، نشر نفائس مخطوطات.
[106] - گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 401.
[107] - تاریخ شهرضا، ص 82.
[108] - دانشمند و بزرگان اصفهان، ص 285.
[109] - زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص 359.
[110] - انساب خاندان مرحوم نائینى، ص 84.
[111] - تاریخ حکما، ص 88، شماره 12.
[112] - هشت بهشت، میرزا محمّد احمد آبادى.
[113] - تذکره شعراى معاصر اصفهان، ص 533.
[114] - دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 445.
[115] - معجم رجال الفکر و الادب فى النجف، محمّد هادى امینى، ص 352 به نقل از زندگانى حکیم قشقایى، ص 65.
[116] - تاریخ اصفهان، جابرى انصارى، ج 1، ص 56.
[117] - زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، مهدى قرقانى، ص63 و 64.
[118] - همان، ص 65.
[119] - همان.
[120] - حدیقة الشعراء،ج 1، ص 388.
[121] - زندگانى میرزا جهانگیرخان قشقایى، ص 36.
[122] - جاویدان خرد، سال اول، 1354، شماره دوم، ص 60.
[123] - تخت فولاد، م شفیق، انتشارات صغیر، ص 15.