حاج محمد حسین بن حاج محمد حسن بن معصوم قزوینی الاصل شیرازی المسکن و المدفن.
پدرش قزوینی بود و بکربلا رفت و حاج محمد حسین در آن شهر مقدس متولد شد و تحصیل کرد و بشیراز رفت و سکونت اختیار کرد و تحصیلات خود را در شیراز ادامه داده تکمیل کرد ـ وی شاعری دانا و توانا و عارفی بینا بود و دست ارادت بعارف ربانی حاج میرزا ابوالقاسم سکوت داده و خود نیز اهل طریقت را پیشوا بود.
و او را پنج مثنوی است بنام خمسه حسینی که مشتمل بر مطالب عرفانی است و اسامی مثنویات خمسه او: اشتر نامه ـ الهی نامه ـ مهر و ماه ـ وامق و عذرا ، و وصف الحال است و در حدود چهل هزار بیت میباشد و بگفتهآقای ابن یوسف نسخه کامل و نفیس آن در کتابخانه ملی ملک خراسانی در طهران موجوداست. و کتابهای یک و دو سه آن در سال 1324 ـ 1328 در شیراز چاپ شده ـ و کتاب دیگر حسینی شرحی است بفارسی بر دفاتر ششگانه مثنوی مولوی که آنهم باسه کتاب سابق الذکر در شیراز چاپ شده است و دیوان قصائد و غزلیاتش مفقود شده.[1]
ابیات ذیل از الهی نامه است:
شنیدم ز پیری که شد سائلی بدرگاه دانای صاحبدلی
وزو خواست کوخواهد از کبریا که سازد روا کام آن بینوا
دهد هر چه مقصود جانش بود مراد دل ناتوانش بود
بدو گفت دانای روشن روان که واگو مراد دل ناتوان
بگفتا ندارد مرادی دلم جز این ـ ز انکه بسرشته آب و گلم
که آزادم از بینوائی کند خلاصم ز درد جدائی کند
دهد خانه و دولت و مکنتم کند فارغ از ذلت و محنتم
دهد چون نهد خوان جود و کرم برای گرفتار رنج و الم
بدل شاد کامی بجان خرمی بصحت فزونی بعلت کمی
دهد مسکنی غیرت گلشنم که گلشن برد رشک بر مسکنم
بعقد من آرد پری پیکری بعارض بهشتی بلب کوثری
که رویش بود رشک گلبرگ تر که لعلش بود غیرت نیشکر
کنیزان مشکینه مو بخشدم غلامان آینه رو بخشدم
که هر یک بود در ضیا گستری به از آفتاب و مه و مشتری
دهد اسب و کاو و خر و استرم نچندان که آید بوهم اندرم
پرندم دهد جامه و پرنیان هم استبرق و عبقری حسان
نشاند بتخت شهنشاهیم بفرمان بود ماه تا ماهیم
بمهر ضمیرم ضیائی دهد که پرتو بهر تیره رائی دهد
چراغ فضیلت بیفروزدم علوم لدنی بیاموزدم
زند رایت فضلم اندر جهان چنان کافگند سایه بر آسمان
ز نظم و نثرم جهان پر کند جهانرا پر از گوهر و در کند
ز اوصاف زشتم مخلی کند باخلاق نیکم محلی کند
برد کبر و نخوت برون از سرم فروزد ز صدق و صاف پیکرم
دل تیرهام را کند رهبری ز بد گوهری سوی نیک اختری
چو تابد ز برج سعادت مهم ز اسرار پنهان کند آگهم
چو دانستم آنرا که دانستی است نماید مرا آنچه آن دیدنیست
چو میلم ز دانش به بینش کشد بجان آفرین ز آفرینش کشد
نهم رخت بیرون ازین نه طبق شوم فانی از خویش و باقی بحق
ز سفلی چوره سوی علوی برم از او رو باعلی الرفیق آورم
چو جان راه کوی سلامت گرفت دل از فاسقم استقامت گرفت
نهم رو بمنزلگه عام باز کنم قصه با پخته و خام ساز
درآیم بدیر و روم در حرم نه زان شاد باشم نه زین غم خورم
بود کردگار جهاندار من به پیدا و پنهان نگهدار من
چو افروخت بزم وجود مرا چنان گسترد خوان جود مرا
کز او بهره گیرند پیر و جوان چه ارزق جسم و چه از قوت جان
همین است مقصود جان و دلم ز بخشنده جان بآب و گلم
بخندید و گفتا که سهلست این بر کردگار جهان آفرین
چو جاندادنان هم تواند دهد چو نان دادخوان هم تواند نهد
برو دل چونکه باماستت دهد ایزد آن بیکم و کاستت
رسید آنچه مقصود آن خسته بود بآن خسته چون دل در آن بسته بود
خدایا ـ من ار کمترم ز آن فقیر تو افزونتری بارها ز آن امیر
ببخشای بر جان محنت کشم ز هجران مکن تیز تر آتشم
ترحم کن از فضل و احسان خویش بمسکن مفتون حیران خویش
گر او خواست غیر از تو از چون توئی مرا راحت جان مفتون توئی
چو دل بنده سرو آزادتست نخواهد ز تو گر همه یادتست
رهد کو بیاد تو از تاب و پیچ ولی با تو یاد تو هیچست هیچ
خیال تو شمع شبستان دل ولی با تو از یاد تو منفعل
بجر تو ز تو بهر بهبود خویش نخواهد دلم گر همه بود خویش
ترا جویم از تو چکارم بغیر نه مسجد بکار من آید نه دیر
تو در مسجد و دیر یار منی هوادار جان فگار منی
جو مسجد بود بی تو آن دیر به چو شد یار بیگانه ز آن غیر به
حسینی در سال هزار و دویست و چهل و نه در شیراز وفات یافت.
[1] ـ یک نسخه خطی اشترنامه و دو نسخه الهی نامه او بترتیب ذیل شماره 889 و 890 در کتابخانه مجلس شورای ملی موجود است.