آقای اصغر شیرازی معروف به «عرب» و متخلص بخرد مدیر روزنامه «مرد بازار»
از شعراء و نویسندگان معاص است ـ از اوان کودکی شعر میگفته است، از اول عمر بکار ازاد اشتغال و از نوکری عار داشته است اکنون هم نمایندگی شرکت مسافربری «اتوتاج» شیراز را دارد.
اگر چه از خانوادههای قدیم شیراز است اما چون پدرش چند سال در عراق عرب سکونت داشته به عرب شهرت یافته است.
مدتی با مدیر روزنامه «شفق» و رزونامه «همه» مطبعه شیراز همکاری میکرده و مجموعهای از اشعارش که قبلا در روزنامهها چاپ شده بنام «زلزله» جمعو چاپ کرده، کتاب دیگر که حاوی مرائی ائمه اطهار است بنام «گلزار عشق» بنظم در آورده.
آقای خرد شاعری است مبارز و حساس و در عین حال بذله گو و عاشق پیشه دلش دربند دلبری است و گردنش افتاده در کمند گیسوی سیمین بری ـ با اینکه بیش از سی و هشت سال ندارد و پای بند عیال و گرفتار خرج سنگین شش فرزند خرد و کلانست، باز دلش هر جائی است و سرش همواره در پی عشقبازی و رسوائی اشعار و سرودهای مهیج فراوان دارد و ابیات انقلابی «غوغای رستاخیز» او مشهور است از اوست:
ای مسلمان! تو کجا بندگی و ننگ کجا؟ و آن جهانگیری با قدرت و فرهنگ کجا؟
ای مسلمان! تو کجا خانه نشین و بدبخت و آن دلیری که گرفتی ز شهان افسر و تخت
ای مسلمان! تو کجا نکبت و ادبار کجا؟ و آن همه رزم دلبرانه و پیکار کجا؟
ای مسلمان! تو کجا و آنهمه کوشیدن و جنک و اینچنین ذلت و خواری و پریشانی و ننگ
ای مسلمان! تو کجا بر کف بیگانه اسیر تا بهشتی شدنت زیر لوای شمشیر
ای مسلمان! تو بیا باز مسلمانی کن خویش را بهر بقای ابدی فانی کن
دست بر قبضه شمشیر زن و کوشا شو مرد رزمنده و کوبندهئی و جوشا شو
این نه پندار خرد باشد ـ گفتار خداست
رفتن خلد برین بردم شمشیر شماست
(دلداده)
بظلمت میرود آهسته خورشید شده از روز روشن قطع امید
بجائی دور از چشم حسودان کنار آب زیر سایه بید
سری در دامنی چشمی بروئی پریشان از نسیم عصر موئی
گهی آید صدای بوسه از دور گهی از راز دلها گفت و گوئی
بپای کشت مرغان چمن شاد کند بلبل ز رنج هجر فریاد
کنار آب دست افشان کند بید بزلف سبزه بازی میکند باد
شب آمد آسمان شد پر ستاره مه تابان میان ابر پاره
بر این داده دلمان بسته پیوند ستاره میکند با مه نظاره
چو عاشق خواست بوسد آن دلارام بآب افتاد گیسوی گلندام
برون دلداده موی آورد از آب بدامان خشک کرد آن موی آرام
کند یا دست زلف یار شانه ببوسد گاه لب گه زیر چانه
میان بوسه بگرفتن ز دلدار بطرزی خاص میخواند این ترانه
دو چشمانم سر کوی تو باشد دو دستم شانه موی تو باشد
مار با حاجیان حج چکار است؟ زیارتگاه من روی تو باشد
غزل
بدان سرم که ببر گیرمش شبی چون جان نهم بسینة او سینه و دهان بدهان
دو دست را بزنم حلقه وار در کمرش فشارمش ببر خویش تنگ همچون جان
رها کنم ز تنش جامه حریر و پرند وز آن سپس بدن خویش را کنم عریان
گهی مزم لب لعلش چو تنگ شربت قند گهی بغبغب سیمین او زنم دندان
چو طفل گاه مکم من دونار پستانش گهی چو پیر بگیرم بهانه بهر فلان
گهی چو گربه تن نرم آن پری لیسم ز روی کبر ببالم بخود چو شیر زیان
همان طریقه که سخنش فشردهام در بر شویم بر زبر فرش حجره هی غلطان
گهی که ز بر افتد دهان من بوسد کهی که من ز برم بوسم آن گل خندان
چو طفلکان بنشینیم در پی بازی کنیم بازی یک بوسه ده یکی بستان
گهی بسلسله موی او در آویزم کنیم بازی یک بوسه ده یکی بستان
گهی بلسله موی او در آویزم کنم منظم و مجموع عطر افشان
در آنزمان که نشسته است مه بدامن من خبر دهد که رسیده است صبح بانک اذان
من از شنیدن خیر العمل تنم بر خویش که صبح گشت و نکردیم توبه از عصیان
رسد بگوش دل آواز خرد آرام
که: «باب توبه نسبته است خالق سبحان»
غوغای رستخیز
پس از درج غزل فوق که در آن آقای خرد اقرار بفسق کرده است بمضمون «ان الحسنات یذهبن السیئات» لازم شد بدرج غوغای رستخیز (یا رستاخیز) او مبادرت ورزیم:
تکبیرها بلند ـ گردیده در فضا غوغای رستخیز ـ گشته مگر بپا
امواج سهمگین ـ از خیل مسلمین ـ آمادة غزا
مردان پارسا ـ آماده جهاد در حال اهتزاز ـ پرچم بدست باد
سرسبز و دل سپید ـ دامن بخون خضاب ـ در مرکز ستاد
تکبیر روح بخش ـ خلق آورد بهوش نیرو دهد بدل ـ خون آورد بجوش
من از برای دین ـ وز بهر کردگار ـ از دل کشم خروش
اندر ره جهاد ـ گیرم بدست جان جان سخت بی بهاست ـ در راه آرمان
همبانگ خیل مرد ـ من میدهم شعار ـ اسلام جاودان
رفتم دوان دوان ـ در خانه بیدرنگ برداشتم ز جا ـ آن با وفا تفنگ
خاکش نموده پاک ـ بگرفتمش بدوش ـ آماده بهر جنگ
قرآن گرفت و گفت ـ مادر برو پسر در راه نشر دین ـ رزمنده شو پسر
شاید شوی شهید ـ من شاد دل شوم ـ چون بشنوم خبر
آماده کرده خود ـ از بهر کارزار لبریز از فشنگ ـ بستم کمر قطار
تا گیرم انتقام ـ از خصم ملک و دین ـ با نام و افتخار
تکبیر گو شدم ـ در پیش غازیان آماده تا کنم ـ تسلیم دوست جان
سر مست و بیخبر ـ در عیش غوطه ور ـ پیروز و شادمان
مردان کینه جو ـ گردیده همگروه در پیش سیل خضم ـ سر سخت همچو کوه
از مردهای کار وز رزمهای صعب ـ دشمن شده ستوه
زنجیرهای تانک ـ در حالت گذار آرد نوای مرگ ـ در روی ریگزار
دل میطپد بجا از وحشت و هراس ـ وز بیم کارزار
خمپارههای مرگ ـ ریزد شرار کین طیاره ز آسمان ـ بمب افگند زمین
بیچاره مردمان ـ در شدت عذاب ـ چون روز واپسین
خیل مجاهدین ـ بی بیم از گزند کرده بکارزار ـ تکبیرها بلند
پیروز و پیشرو ـ مردان پاکدین ـ دشمن شده نژند
اندر کنار دشت ـ در زیر آفتاب افتاده جسم من ـ ریشم بخون خضاب
اندر دهان مرگ ـ دلشاد از آنکه شد ـ کاخ ستم خراب
بنشسته مادرم ـ با گیسوی سپید در پیش نعش من ـ با قلب پر امید
خوشدل از آنکه شد ـ اندر ره خدا ـ فرزند او شهید
خونها بسان جوی ـ هر گوشهای روان افتاده روی خاک ـ بسیار نوجوان
در حال احتضار ـ فریادها بلند ـ اسلام جاودان
فردای آن جهاد ـ پیروز و شادمان تکبیرها بلند ـ فتح و ظفر عیان
قرآ» بهر کجا فرمانروا ـ ز کفر ـ نبود دگر نشان
قانون کردگار ـ فرمانده جهان قرآنیان شدند ـ پیروز و شادمان
بیداد و کین فنا ـ عدل است مستقر ـ اسلام جاودان