مخالفت با نقشه هاى بیگانگان
هنگامى که مبارزه علما در ماجراى تنباکو اوج گرفت و میرزاى آشتیانى در عرصه سیاست وارد شد و از سوى میرزاى شیرازى رهبرى مخالفت با قرارداد رژى را بر عهد گرفت، مرتضى در این حرکت بزرگ با پدر هماهنگ گردید و مردم تهران را به صحنه تظاهرات آورد و محتواى فتواى میرزاى شیرازى را براى مردم تشریح کرد. وى در بسیج نیروها و تشکیل اجتماعات مردمى و جلوگیرى از سوءاستفاده از اجتماعات مردمى و هدایت نهضت با پدر همکارى جدى مى کرد و چون احساس کرد حکام قاجار راه ستم را ادامه مى دهند و در به خطر انداختن استقلال ایران اصرار دارند، مبارزه با آنان را از سنگر مسجد و محراب پى گرفت[19] و فساد دربار قاجار و ستم حاکمان بیدادگر به ویژه حرکات ناپسند امین السلطان و کامران میرزا این عالم و دیگر دانشوران را به فکر اصلاح این تشکیلات انداخت.
هنگامى که علما در مراسم سوگوارى بر فراز منبر رفتارهاى توهین آمیز مسیو نوژ بلژیکى را مذمت کردند، او در سخنرانیهاى خود حرکت هاى ضد ارزشى و نیز مخالفتهاى وى با تاجران شیعه را به شدت تقبیح کرد. اگرچه عین الدوله به این اعتراضها اعتنا نکرد و شاه هم پروایى ننمود، ولى همین برنامه سرچشمه اصلى جنبش مشروطه گردید.[20]
حادثه بانک نیز حرکت ضد استبدادى را تقویت کرد. ماجرا از این قرار بود که در کنار یکى از قبرستانهاى واقع در وسط بازار تهران، مدرسه اى مخروبه قرار داشت که دولت وقت آن را به روسها واگذار کرد تا ساختمان بانک استقراض روس را بنا کنند. مدتى از شروع کارهاى ساختمانى آن نگذشته بود که روحانیان و در رأس آنان آیت الله آشتیانى درصدد واکنش نشان دادن به این برنامه برآمدند. برحسب اتفاق در اثناى حفارى، استخوانهاى تازه مردگانى از مؤمنان متوفاى تهران به دست آمد که تحمل آن براى علما و مردم بسیار سخت بود، به خصوص آنکه در میان اجساد، پیکر زنى به دست آمد. دست اندرکاران ساختمان تمامى اجساد را با بى اعتنایى به داخل چاهى ریختند. این رویداد همزمان با فرارسیدن ماه رمضان و در حوالى مسجدى بود که شیخ امامت آن را برعهده داشت. چون بیم یورش مردمى مى رفت، از سوى حکمران تهران و اداره پلیس چند فراش آنجا گمارده شدند، تا اینکه در روز سوم آذر 1285هـ .ش. (26رمضان 1323هـ .ق.) آخرین جمعه ماه رمضان فرا رسید. در این روز تمام مساجد پر از مردم شد.
آیت الله آشتیانى در مسجد خازن الملک بر منبر رفت و ضمن یادآورى فاجعه گورستان، گله و ناله بسیار کرد و این وضع را مخالف با دیانت و شرع مقدس دانست. شنوندگان به دلیل احترام براى شیعیان مدفون در آن مزار براى یک تکان بزرگ آماده شدند. شب آن روز هم در خانه حاج شیخ مرتضى آشتیانى نشستى با حضور مرحوم بهبهانى و طباطبائى برپا گردید و نقشه کار کشیده شد. میرزا مصطفى آشتیانى برادر مرتضى آشتیانى پذیرفت که فردا ساختمان نیمه ساز بانک را براندازد. روز شنبه 27 رمضان تهران شاهد ماجراى پرهیجانى گردید، زیرا حاج شیخ محمدواعظ با اشاره آیت الله مرتضى آشتیانى به منبر رفت و داستان بانک را عنوان و دو موضوع را تشریح کرد, یکى حرمت ربا که با ساختن بانک علنى مى شد و دیگرى اعانت به بیگانگان و کافران. وى افزود:
«اَسف انگیزتر آنکه در ماجراى احداث چنین بنایى با این هدف باطل، به پیکر مردگان شیعه اهانت نموده اند. فکر نکنم عریضه نویسى به شخص مظفرالدین شاه هم فایده اى داشته باشد و در وضع کنونى کارى که از دست ما ساخته است، این است که با شما حاضرین در مسجد قدمى برداریم و برویم اموات خود را در این قبرستان زیارت کنیم و ضمن فاتحه خواندن و شاد نمودن روحشان، با آن اسیران خاک وداع نمائیم.»
او در جلو مردم به راه افتاد. وقتى مردم به محل مورد نظر رسیدند، طلبه ها و بستگان آیت الله آشتیانى و کسانى که براى این کار درنظر گرفته شده بودند، به تخریب ساختمان روى آوردند. مردم هم به آنها کمک کردند و در مدت چند ساعت آن بنیاد را به ویرانه اى تبدیل کردند. این کار به ارج و نیروى مبارزه با استبداد افزود و وعّاظ در خطابه ها از خودکامگى عین الدوله و حکمرانان شهرها سخن گفتند.[21]
ستیز با استبداد
با گسترش اعتراضهاى مردمى عین الدوله (صدراعظم مستبد شاه) در اندیشه گوشمالى مردم برآمد و عده اى از بازرگانان را که قبلا در مخالفت با مسیونوژ بلژیکى تحصن کرده بودند، به بهانه ى گران کردن قند به چوب بست. بازاریان با شنیدن این خبر در مساجد اجتماع کردند. فراشان و چماقداران با تحریکات عده اى از وابستگان به دربار قاجار، بر سر مردم ریختند و آنها را پراکنده ساختند. علما براى اخذ تصمیم در منزل آیت الله سید محمد طباطبایى گرد آمدند و پس از بررسى جوانب امر، مقرر گشت فرداى آن روز از شهر خارج شوند و به سوى حرم حضرت عبدالعظیم حسنى حرکت کنند. بدین گونه آیت الله مرتضى آشتیانى و رهبران مشروطه خواه در روز چهارشنبه 16 شوال 1323هـ .ق. در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم تحصن کردند. هدف آنان مبارزه با استبداد و گرفتن مجوز برقرارى عدالت خانه و کسب آزادى بود. عین الدوله خواست با پول بین آنان تفرقه بیفکند و چون از این نیرنگ ناامید گردید، امیر بهادر وزیر جنگ با دویست نفر سوار و چند کالسکه و گارى وارد زاویه مقدسه گردید و در صحن حضرت عبدالعظیم از متحصنین خواست به تهران حرکت کنند و گفت باید شما را نزد شاه ببرم تا شخصاً با شماها گفتگو نماید و مقاصدتان را عملى سازد. وقتى علما از آمدن امتناع کردند، امیر بهادر گفت: من مأمورم شما را بازگردانم، اگرچه این گنبد مطهر ویران و عده اى تلف شوند!
آقا سید جمال الدین افجه اى که از مشاهیر فقها بود، بناى تغیر گذاشت و وى را به باد ملامت گرفت. امیر بهادر هم شروع به توهین و تهدید کرد. این وضع شیخ مرتضى آشتیانى را آشفته کرد و سرانجام علما پس از مذاکرات، حاضر به حرکت به سوى تهران شدند، اما طلاب و خدام حرم احساس هراس نمودند و اجازه خروج ندادند. عین الدوله براى تضعیف علماى مخالف و تقویت حامیان استبداد، تولیت مدرسه خان مروى (از مهم ترین مدارس تهران) و امامت مسجد خازن الملک را که در دست آیت الله شیخ مرتضى آشتیانى بود، به دو نفر از پشتیبانان استبداد داد و نیز موقوفات دیگرى را که در اختیار این عالم مبارز بود، ضبط کرد, اما این کارها وى را از تصمیم خود منصرف نکرد و بر انزجار علما از استبداد افزود.[22] اصولا در درخواستهاى علما این نکته قید شد که باید تولیت مسجد خازن الملک و مدرسه مروى به آیت الله آشتیانى بازگردد. عین الدوله هم موظف گردید آن ها را به شهر بازگرداند و پیشنهادات علما را عملى سازد. اگرچه شاه با تقاضاهاى علما موافقت کرد و آنان با احترام به شهر بازگردانیده شدند, عین الدوله هرگز حاضر نبود به اجراى درخواستهاى مردم تن بدهد و سعى مى کرد با ایجاد اختلاف میان صفوف رهبران و مردم، برخى از علما و یا دیگر شخصیتها را زندانى و احیاناً تبعید کند و به این ترتیب غائله را بخواباند. روحانیان برجسته نیز به دلیل کارشکنى صدراعظم، موفق نشدند شاه را از مقاصد عین الدوله باخبر کنند. سرانجام به دلیل یورش نیروهاى عین الدوله به اجتماع عظیم مردم در مساجد، علما تصمیم گرفتند از تهران خارج شوند و به قم بروند و مهاجرت کبرى را آغاز کنند.[23]
در طلوع صبح 23 جمادى الاول 1324هـ .ق. آقایان بهبهانى، طباطبائى، حاج شیخ مرتضى آشتیانى و عده اى دیگر از علما به ابن بابویه آمدند و از آنجا به کهریزک رفتند و براى ملحق شدن به آیت الله شیخ فضل الله نورى چند روزى آنجا ماندند و سپس به حسن آباد رفتند. آقا سید على یزدى در این آبادى، آن ها را ملاقات کرد و گفت: عین الدوله قول داده است مقاصد شما را برآورده سازد هرچه او اصرار کرد، آن ها نپذیرفتند و با زحمت زیاد به قم رفتند و در بست حرم حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) توقف کردند. از شهرهاى دیگر هم عده اى به آنان ملحق شدند. علما و مهاجران در قم متوقف شدند و از سوى علماى نجف و دیگر شهرها توسط تلگرافهایى با آنان همدردى و از توهینى که در خصوص آنان صورت گرفته بود، اظهار نگرانى نمودند. این تلگرافها به ضعف عین الدوله افزود و به همین جهت وى عزل گردید و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، وزیر امور خارجه وقت، به وزارت اعظم منصوب شد. نصرالدوله در دوشنبه هشتم جمادى الثانى براى عودت آقایان به قم رفت, ولى آیات طباطبائى، بهبهانى، آشتیانى، صدرالعلما، شیخ محمدرضا قمى و افجه اى، امتناع کردند تا آنکه در روز یکشنبه 14 جمادى الثانى 1324هـ .ق. مصادف با روز تولد مظفرالدین شاه، توسط وى، فرمان مشروطیت صادر گردید. مهاجران پس از اطمینان قطعى، چهارشنبه شب 24 جمادى الثانى به تهران آمدند و مردم با وجد و شوق با آنان ملاقات مى نمودند.[24]
یادآور مى شود حاج شیخ مرتضى آشتیانى و علمایى چون طباطبایى، ملک المتکلمى، بهبهانى، افجه اى، سید محمد رضا مساوات، حاج شیخ مهدى کاشى و چند نفر دیگر از معاریف بعد از مراجعت از تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم، براى حسن جریان و هماهنگى عمومى مجمع تشکیل دارند و همه شب با یکدیگر اجتماع مى نمودند و در باب مسایل سیاسى روز و راهى که باید در پیش گیرند مشورت مى کردند. این مجمع که در واقع مجلس شوراى ملیون بود تا روزى که مشروطه روى کار آمد در یک فضاى صمیمى منعقد مى گردید و خود مقدماتى براى دیگر مسایل پس از پیروزى این قیام گردید.[25] همچنین آیت الله آشتیانى قبل از صدور فرمان مشروطه در نامه اى که به مظفرالدین شاه نوشت، ضمن اشاره به اوضاع آشفته کشور و نابسامانى و ناتوانى کارگزاران حکومت، ضعف نظام سیاسى را یادآور شد. در بخشى از این نامه آمده است:
«امروز اصلاح امور و انتظام...مملکت منحصر به اقامه مشروطه مى دانم و استدعا مى نمایم توجهى فرموده و مرض عمومى مملکت را که منحصر است به اجراى قانون اساسى به اصدار دست خط بر اقامه مجلس شوراى ملى، صادر شود.»[26]
پس از استقرار حکومت مشروطه، آیت الله آشتیانى در دوران استبداد صغیر از این حرکت حمایت کرد و در پاسخ مقلدان خود انعقاد مجلس شوراى پس از پیروزى مشروطه را موافق روایات و شرع مقدس دانست و مخالفان مستبد را خائن به کشور و مردم معرفى نمود.[27] در استبداد صغیر که با روى کار آمدن محمدعلى شاه آغاز گردید، بار دیگر این عالم مبارز در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردید و به انحلال مجلس و نقض قانون اساسى اعتراض کرد. مفاخرالملک که از سوى حکومت وقت ملاقاتى با وى داشت، نتوانست او و دیگر همراهان را منصرف سازد. برادرش میرزا مصطفى آشتیانىدر این ایام خانه اى در اطراف حرم اجاره کرده و در آنجا مستقر شده بود و در پایان صفر سال 1327هـ .ق. که وابستگان دربار مأموریت یافتند متحصنان را متفرق کنند، به جست و جوى او پرداختند و سرانجام در شب چهارشنبه دوم ربیع الاول همین سال عده اى مسلح وارد خانه اش شدند و میرزا مصطفى را همراه شیخ غلامحسین پیش نماز و آقا میرزا اسماعیل تفرشى به قتل رسانیدند، این حرکت منفى به دستور مفاخرالملک، نایب الحکومه تهران، و توسط صنیع حضرت و عده اى از اوباش تهران صورت گرفت.[28]
مقاومت در برابر رضاخان
آیت الله آشتیانى انتظار داشت پس از این همه مبارزه، فرمانروایى خیرخواه بر سر کار آید، اما در سوم اسفند 1299 کودتاى رضاخان صورت گرفت و از بین بردن ارزشها و سنت هاى مذهبى در دستور کار دولت قرار گرفت ستیز با علما و روحانیان آغاز شد. از این جهت در سال 1340هـ .ق. تهران را به قصد اقامت در مشهد مقدس ترک کرد و ضمن رهبرى حوزه مشهد، ستیز با رضاخان را در برنامه خود گنجاند. وى در تلگرافى به رضاخان، جلوگیرى از جمهورى رضاخانى را یک نوع موفقیت اعلام کرد و از اینکه چنین حرکتى استقرار نیافت، اعلام شادمانى کرد و افزود: اگر عملى مى شد، ایران را به سوى بلیشوکى شدن سوق مى داد. همچنین از رضاخان خواست به جاى این امور به مسایل مسلمانان و علماى اسلام و حافظان شرع توجه کند.[29]
در شهریور سال 1306هـ .ش.، وى و گروهى از مجتهدان خراسان به بیانیه مخبرالسلطنههدایت، نخست وزیر وقت، معترض گردیدند. در این بیانیه روحانیان از امر به معروف و نهى از منکر منع شده بودند. همچنین آیت الله آشتیانى تلگرافهاى شدیدالحنى در این ارتباط به تهران مخابره کرد و اقدامات وى را مخالف با احکام ضرورى اسلام معرفى نمود. براثر جدیت ایشان و پیگیرى و حمایت سایر علماء، سرانجام دولت وادار به عقب نشینى گردید.
رژیم بعد از تصویب قانون لباس متحدالشکل، آیت الله آشتیانى را تحت فشار شدید سیاسى قرار داد تا از صدور جواز اجتهاد براى طلبه ها امتناع کند، اما او به این تهدیدها اعتنایى نکرد.[30]
آیت الله آشتیانى با شهید آیت الله مدرسمراوده داشت و در ایام تبعید آن عالم مجاهد به خواف، براى رهایى ایشان از حبس کوشید اما نتیجه اى به دست نیاورد. از مستوفى الممالککمک خواست، ولى او گفت: شاه در دو صورت امکان دارد مدرس را آزاد کند یا به قدرى قدرتش زیاد شود که از اعتراضهاى وى بیم نداشته باشد یا آن قدر ضعیف شود که به مدرس محتاج گردد.[31]
از گزارش نصرت الدوله فیروز به تیمور تاش(وزیر دربار) برمى آید که آیت الله مرتضى آشتیانى و آقازاده (فرزند آخوند خراسانى) با قیام حاج آقا نورالله اصفهانى و مهاجرت علما به قم موافق بودند و در راستاى تقویت این حرکت، اقداماتى انجام دادند, حتى آنان و حاج آقا حسین قمى براى ایجاد وحدت رویه میان تمام علماى ایران، نمایندگانى به برخى شهرها اعزام کردند, اگرچه ناکام شدند. در گزارشى به تاریخ 16 آذر 1306 آمده است:
«با اقداماتى که شده است آقایان (آشتیانى، آقازاده و قمى) حاضر به هرگونه مساعدت و فداکارى (با مهاجرین به قم) شده، استدعایى که دارند به هر نحو مقتضى در خصوص متوقفین در قم مرحمتى شود که با استظهار کامل مراجعت نمایند.»[32]
در گزارشى محمود جم به وزارت داخله و رئیس الوزرا در تاریخ 26 مهر 1306 آمده است:
«چندى است هیأت علمیه اصفهان و علماى خراسان اقداماتى در کرمان مى کنند که زمینه ى اتحادى بین علما فراهم سازند. آنچه استنباط مى شود این اقدامات در ظاهر براى حفظ دیانت اسلامى ولى در باطن بر ضد اقداماتى است که در ترقى اجتماعى مملکتى از طرف دربار و دولت اعلى حضرت پهلوى مى شود»
اقدامات آیت الله آشتیانى و چند نفر دیگر از علماى خراسان براى ایجاد وحدت دولت را به تکاپو واداشت و چنان رژیم تحت فشار قرار گرفت که با روحانیون برخى شهرها تماس برقرار کرد و آنان را در اقدام به امر به معروف و نهى از منکر آزاد گذاشت. اما به دلایلى آنان نتوانستند به مقاومت ادامه دهند. اقتدار دولت که با تزویر شاه و نخست وزیر همراه بود و نیز عدم حمایت برخى دیگر از علما، از دلایل این ناکامى به شمار مى رود.[33]
در ماجراى کشف حجاب، اعتراض روحانیان و دیگر اقشار مردم در مشهد مقدس به قیامى مهم اما خونین تبدیل گردید. در این شهر مقدس مردم به خانه علماى دینى ازجمله آیت الله حاج شیخ مرتضى آشتیانى پناه بردند و خانه ایشان و منزل آیت الله سید یونس اردبیلىرا به پایگاهى براى مبارزه تبدیل کردند. همچنین حاج شیخ مرتضى و هفت نفر دیگر از روحانیان مشهد تلگرافى خطاب به رضاخانارسال کردند و از وى خواستند طرح حجاب زدایى و تغییر لباس مردان را متوقف سازد. در پاسخ به این تلگراف دستور حمله و کشتار مردم بى دفاع که در مسجد گوهرشاد اجتماع کرده بودند، داده شد. در نیمه شب 21 تیر 1314 این مسجد که مرکز تجمع و تظاهرات اهالى مسلمان مشهد بود از سوى قواى نظامى ارتش رضاخان به گلوله بسته شد که در نتیجه تعدادى کشته و گروهى زخمى شدند. علمایى هم که به شاه تلگراف کرده بودند، دستگیر، تبعید یا محبوس شدند، اما آیت الله آشتیانى چون نفوذ فوق العاده اى در جامعه داشت، از حبس و تبعید مصون ماند و رضاخان دستور داد وى به طور اجبارى در تهران اقامت گزیند و حتى براى لحظه اى در مشهد نماند.[34]