فعّالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى
تبریزى، فقه و اصول را تا حدّ اجتهاد در محضر استادان حوزه علمیه نجف به پایان رسانید.([10]) وى با بهره گیرى از نفس گرم بزرگان حوزه نجف به خودسازى پرداخت و در فراگیرى معارف قرآنى از آنان الگو گرفت. او همچنین مشى سیاسى و مبارزات علیه دشمنان اسلام را از این بزرگان آموخت و پس از تکمیل تحصیلات به تبریز بازگشت و با یکى از بستگان خود ازدواج کرد. این برهه از زندگى تبریزى مصادف با انقلاب مشروطه و حمله شجاع الدوله به تبریز بود.([11])
یکى از انقلاب هایى که مردم ایران به رهبرى روحانیت آگاه و بیدار، علیه استبداد به وجود آوردند، انقلاب مشروطه بود. شهر تبریز ـ که از پایگاههاى مهم این قیام بود ـ مورد هجوم بیگانگان و محلّ اختلاف احزاب و تضارب شدید آرا بود.
محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید: مرحوم ابوى مى گفت:
«توى تبریز بعد از مشروطیّت، بهایى ها شروع به درست کردن مدارس کرده بودند، من در مجلسى برخاستم و صحبت کردم و مدارس این ها بسته شد.»
مریدان و جوان هاى پرشورى دور ایشان بودند. حتّى در تبریز حدّ هم جارى کرده است.([12])
دشمن شناسى
شیخ غلامحسین تبریزى به سیاست ها و توطئه هاى دشمنان بیگانه که از راه اعزام میسیونرها و مبلّغان مسیحى اعمال مى شد به خوبى مطّلع بود و از ترفندهاى آنان آگاهى کامل داشت.
وى در شماره 23 تذکرات دیانتى مقاله اى با عنوان «وسایل اغواى خائنین» چنین آورده است:
«دشمنان دیانت و طریقت و معاندین مملکت و دولت به واسطه شبهاتِ واهیه، در القاء نفاق میان اسلامیان و اضلال ساده لوحان از شاهراهِ هدایت سعى هاى بلیغ به کار برده و آنى از این موضوع غفلت نمى ورزند و در هر موقعى به مناسبت بلاد و اعصار به نیرنگ تازه و تلبیس نوظهور عوام فریب حرف هاى باطله را جلوه گر نموده، مى خواهند به این وسیله روح دیانتى و اخوت و صفا و محبت اسلامى را که بزرگ ترین سبب سعادت ملک و ملّتِ ما و بهترین سرمایه ترقى و تعالى و فوز و فلاح نشأتین است، از تمامى سکنه وطن عزیز ما و اهالى این سرزمین سلب و در محلّ این روح حقیقت تخم هاى نفاق و اختناق را که علّت العلل زوال قومیّت و شرافت است، پاشیده و با لطایف الحیل آبیارى نموده تا نتایج مضرّه به حال اسلامیان و نافعه به حال اجنبیان تحصیل و به مرام فاسدِ خویش نایل شوند.
عجبا! اعداى دین و آیین، در این فن تزویرکارى و صناعت نیرنگ بازى، چقدر ماهر و پرکارند که با هزاران دسایس، سم قاتل را شهد نافع معرفى و به عنوان نصح و خیرخواهى دام هاى رنگارنگ براى تلبیس جمع، اطراف این مرز و بوم گسترانده و دانه هاى مزوره افشانده، مرغان صفتان را به طمع دانه به دام هاى بدبختى گرفتار و بعد از قطعه قطعه نمودن، طعمه غول سیرتان مى نمایند! و از این شگفت آور ]تر[ آنکه پاره اى از اشخاص که خودشان را حقیقت طلب و پر از معرفت مى پندارند، با این همه، به صورت سازى آنان فریفته گشته و به دست خویش شرافت و ملّیت و همه گونه عناوین محترمه را به معرض زوال و فنا مى آورند.»
حاج شیخ در رابطه با سیاست تبلیغى میسیونرهاى بین المللى از نطق قدّیس «آناتولیسکوس» مى گوید:
«اهم مسایلى که بر عهده مبلّغان مسیحى است، به کارگیرى نکات زیر است:
1. توزیع کتب مقدّسه و نشر آن در کشورهاى اسلامى.
2. دعوت مسلمانان از راه دایر کردن مراکز پزشکى، به دلیل نیازى که آنان به این خدمات دارند.
3. اعمال تهذیبیه از طریق تأسیس مدارس.
4. دیدار زنان کاهن از منازل مسلمانان.»([17])
سخنگوى نهضت
شیخ غلامحسین در نهضت روحانیون تبریز (سال 1311 هـ .ش.) سخنگوى دو رهبر روحانى یعنى آیت الله انگجى و آیت الله میرزا صادق آقا تبریزى بود. وى مبارزه اش را علیه رژیم ستمشاهى رضاخانى در جریان «اتّحاد شکل»، شدّت بخشید و مردم را تحریک کرد که با شعار الله اکبر در منزل عالمان تحصن کنند. این حرکت انقلابى به وسیله دژخیمان رضا خان پهلوى سرکوب شد. عدّه اى از عالمان از جمله آیت الله انگجى و آیت الله میرزا صادق آقا دستگیر و به سمنان و سنندج و گروه دیگر به اطراف اردبیل تبعید شدند و گروهى نیز پنهان گشتند.
روحانیان تبعیدى در اردبیل به وسیله آیت الله سیّد یونس اردبیلى حمایت مى شدند.([18])
حاج شیخ غلامحسین تبریزى که با مردم در منزل علما متحصن شده بود، در منزل آیت الله انگجى توسط پسرشان در کتابخانه مخفى شد. حاج شیخ، زمانى را که مأموران به خانه آیت الله انگجى حمله مى کنند چنین توصیف مى کند:
«فرزندان آقاى انگجى به مأمورین مى گویند این کار درست نیست، آقا فردا، پس فردا برمى گردند، آقا وزنه اى هستند، خوب نیست که شما کتابخانه ایشان را به هم بریزید، آقا همیشه خودشان در کتابخانه را باز و بسته مى کرده اند.»([19])
بنابراین مأموران از هجوم به کتابخانه او منصرف شدند. حاج شیخ در آن جا ماند و روز بعد، از منزل آیت الله انگجى خارج شد و مدّت هشت ماه مخفى گردید. وى علماى قم، نجف و بزرگان حوزه را در جریان اخبار نهضت قرار داد. در این جریان یک نفر به شهادت رسید و امیر محسن، حاج شیخ را مسؤول این رویداد قلمداد کرد. امیر طهماسب یکى از فرماندهان وقت گفته بود:
«اوّل این شیخ (غلامحسین تبریزى) را مى گیرم و اعدام مى کنم و بعد خبرش را به تهران مى دهم.»
البتّه به علّت روابط بین حاج شیخ و مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى و اقداماتى که آیت الله حائرى در تهران انجام داد، پس از هشت ماه آقاى تبریزى از تحت تعقیب بودن خارج شد.
پس از آن که حاج شیخ از اختفا آزاد شد، على منصور، پدر حسنعلى منصور معدوم ـ استاندار وقت آذربایجان ـ او را به استاندارى احضار کرد. قاضى عسگر از دوستان حاج شیخ نیز در استاندارى حضور داشت. کم کم رژیم رضا خان مخالفتش با عزادارى امام حسین(علیه السلام) و مراسم عاشورا را شروع و از آن جلوگیرى نمود.
قاضى عسگر گفت:
«حاج شیخ (غلامحسین تبریزى) روحانى روشنفکرى است و با برخى از مراسم محرّم مخالف است.»
حاج شیخ که در چنگال عوامل پهلوى گرفتار بود، بدون توجّه به شرایط خود، به استاندار و قاضى عسگر خطاب کرد و گفت:
«درست است که من قمه زنى و کارهایى از این قبیل را قبول ندارم، ولى یک یهودى یا مسیحى منصف هم براى امام حسین(علیه السلام) گریه مى کند مسلمان که جاى خود دارد. در کشورهاى اروپایى قبر سرباز گمنام با توجّه به ایثار ایشان تجلیل مى شود و قبر او مظهرى از مقاومت ملّى مردم آن سرزمین تلقى مى گردد. از نظر ما، امام حسین(علیه السلام)سرباز اسلام و شاخصه مقاومت امّت اسلامى در برابر ظلم و بیداد است و مراسم عزادارى او باید براى همیشه بماند.»
آقاى تبریزى پس از سخنانش استاندارى را ترک کرد و هیچ کس از رفتن او جلوگیرى نکرد.([20])
چندى بعد استاندار به حاج شیخ پیغام داد که
«رضا شاه قرار است به تبریز بیاید، لازم است شما از ایشان استقبال کنید.» حاج شیخ امتناع ورزید و به استاندار گفت: «من یک شیخ هستم، یک طلبه هستم» ولى استاندار تبریز بالاجبّار و با تهدید، حاج شیخ غلامحسین تبریزى را به «باسمنج» ـ در دو فرسخى تبریز ـ برد. آقاى تبریزى مى گوید:
«عدّه اى از روحانیون را دیدم که خودشان را جلو مى اندازند، در حالى که من آرام آرام خودم را عقب مى کشیدم تا پشت جمعیت مخفى شوم از آنجا که برگشتم یک تاجر تبریزى صد تومان براى من فرستاد و گفت: من وقتى شما را در مراسم استقبال دیدم، دلم برایتان سوخت و این حس موجب شد که این پول را بفرستم تا بروید کربلا و اینجا نباشید. بودن اینجا براى شما عذاب است.
پول را گرفتم و رفتم نجف. مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى چندین بار به ملاقات من آمد و من دیدم مخالفت با رضا خان موجب نعمت بیشتر برایم شده وقتى از نجف برگشتم تبریز، احساس کردم اگر حرف بزنم دستگیرم مى کنند، با خودم گفتم با باقى مانده همین پول براى زیارت به مشهد بروم.»([21])
در تاریخ 11 مهر (1306 هـ .ش.) بر اساس اسناد موجود در بخشى از گزارش حکومت آذربایجان چنین آمده است:
به شیخ غلامحسین هم که از سابق جمعیت دیانتى دارد و گاهى به واسطه ساده لوحى آلت تحریکات مى شود، به طور نصیحت و اخطار تذکرات جدّى دادم و کاملاً متعهّد گردید که دخالت در امور سیاسى نکرده، گوش به حرف منحرفین ندهد و از قرارى که خودش اظهار داشته اخیراً از ناحیه پاره اى اشخاص که هویت آن ها را بعد عرض خواهم کرد، مشغول شبهه و تحریک او بوده اند که وادارند در منبر حرف هایى بزند، ولى حالا که ملتفت قضیه شده دیگر البتّه محرّکین را ردّ خواهد کرد.([22])»
شیخ غلامحسین تبریزى در جریان قیام روحانیان تبریز به نجف اشرف مشرف شد و عالمان نجف را از نهضت روحانیون و مردم تبریز آگاه کرد. گزارش زیر حاکى از همین مطلب است:
«وزارت امور خارجه، سواد راپورت ویسِ قونسولگرى نجف اشرف، نمره 8/1300، مورخه 15 اسفند 1308، بعد العنوان در تعقیب نمره 1164، مورخه 10/11/1308 به عرض مى رساند: شیخ غلامحسین شتربانى، تبریزى معروف، سوّم شوّال شهر جارى به نجف آمده، در خانه شیخ شمس منزل نموده، طلاّب و علماى تبریز از ایشان دیدن نموده و سایر آقایان حجج اسلام مثل آقاى اصفهانى و غیره هم دیدار نمودند. طلاّب ترک مى خواهند از او تجلیل نمایند. دو شب قبل که آیت الله آقاى میرزا على آقا شیرازى از ایشان دیدن نموده بودند و جمعى از طلاّب بودند، قضیه خود و تبریز را نقل نموده حاضرین تماماً گریه زیادى نمودند... در کربلا نماز جماعت مى کرده، زوّارهاى تبریزى اقتدا مى نمودند. در این دو روز در خارج طلاّب صحبت مشارالیه را به آقاى میرزا على آقا که گریه کرده بودند در مجالس صحبت مى دارند، ایشان از بدکارى علنى نمى خواهند بدگویى نمایند ولى صحبت قضیه را طورى مى کنند که مستمعین را متأثر نموده و ضمناً نتیجه بگیرند... .»
سفارت بغداد گزارش زیر را در 19 اسفند 1308 به وزارت خارجه ارسال داشت:
«سوادراپورتى که از ویس قنسول نجف راجع به شیخ غلامحسین شتربانى رسیده است، تِلْواً ملاحظه مى فرمایند دستور داده شد به شیخ مشارالیه بفهمانند که اگر ادامه به رویه خود بدهد اقدامات شدید نسبت به ایشان خواهد شد.»([23])
هجرت به مشهد مقدّس (1312 هـ .ش.)
هجرت حاج شیخ غلامحسین تبریزى به مشهد مقدّس را باید تبعید نامید زیرا او به دلخواه خود نرفت، بلکه اختناق حاکم بر تبریز و جوّ نامساعد سیاسى، او را مجبور به مهاجرت ساخت.
محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید:
«پدر من پس از هشت ماه (زندگى مخفیانه) آزاد مى شود و اجباراً به مشهد مقدّس مى رود([24]) چون به تبریز نمى توانست برود. خودشان مى گفتند: دیدم اگر در تبریز بمانم و دوباره بازداشت و زندان و... به خصوص اختناق حاکم بر جامعه، به من اجازه نمى دهد این حرف ها را بزنم لذا آن گونه که مى خواستم در تبریز زندگى کنم نمى توانستم و اجباراً به مشهد مهاجرت کردم.»([25])
قیام مسجد گوهرشاد
در هفدهم دى (1314 هـ .ش.) که رضا خان رسماً اعلام کشف حجاب کرد، آقاى تبریزى در مشهد مقدّس بود زیرا بعد از قیام مردم و روحانیت تبریز، به مشهد تبعید شده و در جوار بارگاه تابناک امام رضا(علیه السلام)ماندگار گردید. وى در یکى از شبستان هاى مسجد گوهرشاد نماز جماعت اقامه مى نمود. آیت الله تبریزى مى گوید:
«ظهرها به مسجد گوهرشاد مى رفته اند براى نماز و در همین مدّت مرحوم آیت الله سیّد یونس اردبیلى هم از اردبیل به مشهد آمده بودند و چون ایشان (آیت الله اردبیلى) موقعیت اجتماعى در مشهد داشته، معمولاً جلسات در منزل ایشان بود و تصمیم گیرى ها در سطح بالا ]مثل قیام مردم و روحانیون بر علیه کشف حجاب[ از آنجا آغاز مى شده است.»([26])
سینا واحد، نام 31 نفر از عالمانى را که در قیام مردم در مسجد گوهرشاد شرکت داشتند مى آورد که آیت الله شیخ غلامحسین تبریزى نیز جزء آنان است. این نویسنده ادامه مى دهد که:
«از صبح روز یک شنبه، 12 ربیع الثانى (1354 هـ .ق.) یعنى (17/10/1314) چند ساعت پس از حماسه خونین (مردم در مسجد) گوهرشاد، بازداشت روحانیان شروع مى شود، عده زیادى گرفتار مى شوند و عدّه اى دیگر مخفى شده و سپس ایران را ترک مى کنند.»([27])
عبدخدایى مى گوید:
«پدرم بعد از جریان مسجد گوهرشاد، به (طُرقَبه یکى از روستاهاى اطراف مشهد) فرار مى کند و مخفى مى شود.»([28])
فعّالیت سیاسى و مذهبى
بعد از شهریور (1320 هـ .ش.) اوضاع مشهد مقدّس آرام شد و زمینه فعّالیت هاى دینى در سطح وسیعى مهیّا گشت. شیخ غلامحسین تبریزى که به درخواست سیّد احمد کسروى براى همکارى با مجله پیمان جواب ردّ داده بود، منزل خود را به کانون مبارزه با افکار الحادى کسروى قرار داد و تصمیم گرفت با او مقابله کند به همین جهت نشریه «تذکرات دیانتى» را مجدداً راه اندازى کرد، هزینه این نشریه را مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى تأمین مى کرد. آقاى تبریزى در مبارزه علیه ملاّ مردوخ کردستانى نیز نشریه «راحت» و «نداى حقّ» را منتشر ساخت.([29])
ارتباط با فداییان اسلام
در مشهد مقدّس شاخه اى از فداییان اسلام تشکیل گردید که در رأس آن آیت الله تبریزى قرار داشت. وى نشریه «خداپرستى» را به درخواست اعضاى این حزب به زبان ساده منتشر کرد.([30]) تبریزى به درخواست آقایان: محمّدتقى شریعتى، مهذّب، صعودى و چند نفر از مدیران و فرهنگیان عصرهاى جمعه جلسه تفسیر برقرار مى نمود. در یکى از روزها حضور نوّاب صفوى، سیّد عبدالحسین واحدى و سیّد حسین امامى به این جلسه، شکوه خاصّى داد. آنگاه که سیّد حسین امامى اخبار ترور کسروى را براى آیت الله تبریزى بازگو مى کرد، شادى فراوانى در خانه معظم له ایجاد شد و آشیخ غلامحسین احساس خود را از ترور کسروى چنین بیان مى کند:
«حاضرم نیم قرن نوکر امام حسین(علیه السلام) بودن، نوشتن، گفتن، تبلیغ کردن را بدهم به این بچّه هاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و در عوضش اجر کشتن کسروى را بگیرم.»([31])
زمانى که ترور کسروى به وسیله سیّد حسین امامى انجام گرفت، در تهران علما و عدّه اى از مؤمنان به شهید نوّاب صفوى سفارش کردند که به مشهد، منزل حاج غلامحسین تبریزى برود به همین جهت شهید نوّاب صفوى به محمّدمهدى عبدخدایى مى گوید:
«من منزل شما آمدم. پدر شما مرا سپرد به آقاى ضیایى، او هم مرا به روستاى خودش برد.»([32])
در زمان شهادت نوّاب صفوى آیت الله تبریزى به عتبات سفر کرده بود، هنگامى که از سفر بازگشت در اوج خفقان، براى شهید نوّاب مجلس چهلم گرفت. تمام مجلس یکپارچه گریه بود، همگان مى دانستند که براى چه مى گریند و براى چه آمده اند ولى جرأت آوردن اسم نوّاب را نداشتند.([33])
مواضع سیاسى
آیت الله تبریزى در جریان انجمن ایالتى و ولایتى، نامه ها و تلگراف هایى در حمایت از نهضت امام خمینى ارسال کرد.([34])
وى در آستانه پیروزى انقلاب شکوهمند مردم مسلمان ایران، بیانیه اى درباره اهمیّت تشکیل حکومت اسلامى صادر کرد که عیناً آورده مى شود:
بسم الله الرحمن الرحیم
در بیانیه سابق اشاره کردیم که دلایل و براهین وجدانى و فطرى و دلایل قرآنى و عقلى، دلالت قاطع دارد که حکم فرمایى مختص ذات کبریایى است و بشر، همه بالسویه هستند، هیچ کس حقّ حکم فرمایى بر هیچ فرد بشرى ندارد مگر آن افرادى که از طرف خدا معین شده اند که حکم آنها حکم خداوند متعال است و اطاعت آن ها، اطاعت خداوند متعال است چنان که آیات قرآنیه صراحتاً دلالت دارد، از جمله: آیه شریفه (فَلا وَ رَبّک لا یُؤْمِنُونَ حتّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُم ثُمَّ لا یَجِدُوا حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً) و سبب اغلب فسادها و خون ریزى ها و هتک حرمت ها و تلف نفوس محترمه به اموال و اعراض در جهان به واسطه سلاطین و پادشاهانى ]است [که به واسطه قلدرى و ترور و یا به واسطه دسایس و حیله]ها[، جمعى را دور خود جمع کرده و یا به واسطه تعیین شاه سابق با ولایت عهدى و موروثى که به غرور خودخواهى هواهاى نفسانى و فرعنت هر چه خواسته اند، کرده اند. چه خون ها ریخته اند و فسادها برپا نموده اند که حدّ و حصرى ندارد «انَّ الْمُلُوکَ اذا دَخَلوا قَرْیَةً اَفْسَدُوها». از جمله شواهد صدق این معنا سلطنت معاویة بن ابى سفیان و ولایت عهدى یزید بن معاویه است که معاویه با حیله]ها[ و دسیسه ها جمعى را هواخواه خود قرار داده تا چه فسادهاى بى حدّ و حساب نموده وجود مقدّس حضرت على(علیه السلام) ]را[ که بعد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اشرف همه موجودات بود بدتر از کفّار و یک مفسدِ خونخوار معرفى نموده در منابر و مساجد و محافل و مجالس به سبّ و لعن آن بزرگوار تقرّب به خدا جستند، چه بى شرمى ها نمودند که تواریخ همه شاهد آنهاست و ظلم ها و بى شرمى هاى یزید، جانشین او، که به واسطه تعیین او، به سلطنت رسید بر احدى پوشیده نیست و این ها نتیجه سلطنت، خودخواهى و هواپرستى و سلطنت موروثى است. از جمله شواهد این مطلب مهم، سلطنت محمّدرضا پهلوى و پدر او است و حقیر از اوّل سلطنت پهلوى حاضر بودم که جمعى هواخواه و ریاست طلب به دسایس خارجى، سبب سلطنت او گردیده. عبدالله خان طهماسبى که سرلشگر در تبریز بود، حسین آقا مدیر روزنامه تبریز را نزد من فرستاد و تقاضاى شرکت در عزل قاجاریه و هواخواهى نمود و وعده هاى فریب دهنده داد، حقیر جواب دادم که بنده اهل این کار نیستم، اشخاصى به نام مجلسِ مؤسسان، که فى الحقیقة منتخب هاى خودشان بود، درست کردند، احمد شاه را عزل نموده و رضا خان را به سلطنت معین نمودند و پس از آن سلطنت جائرانه به پسرش رسید. فسادها و خون ریزى ها و هتک حرمت ها و دزدیهاى دولتیها و صاحب منصب ها در عرض این پنجاه و پنج سال شد. همه مى دانند، اگر قانون این ها را اقتضا مى نمود، تف بر این قانون که سبب این گونه بى حیایى ها و فسادها گردید. حالا که ولى امر الهى غایب است و خود وجود مبارک عجل الله فرجه در حدیث شریف، امور حادثه را ارجاع به علماى اعلام نموده اند، چه خوب است مراجع عالیقدر از اشخاص باتقوى حکومت جمهورى اسلامى حسبه الله تشکیل بدهند که حقیقتاً حکومت مردم بر مردم و دمکراتى صحیح است، نه تسلّط شخص خاصّى به مردم و به هر شخص خیرخواه و متدین لازم است که در این امر مهم که حفظ جان و مال و ناموس بسته به آن است مساعدت نماید و به ارتش کشور ایران، که مسلمان و مسلمان زاده هستند، لازم است همراهى نمایند و اشخاصى که با عناوین موهومه مخالفت این امر مهم مى نمایند مخالفت با خدا و رسول مى نمایند. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ الله فَأولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ)
الاحقر غلامحسین تبریزى
10/3/1399ـ مشهد مقدّس([35])
این بیانیه گویاى فقاهت، قوّت منطق و شجاعت کم نظیر آیت الله تبریزى در عصر اختناق پهلوى است.
آیت الله تبریزى اقامه نماز جمعه را واجب مى دانست به همین جهت از سال (1328 تا اوایل سال 1359 هـ .ش.) در مسجد گوهرشاد، نماز جمعه اقامه مى کرد. در خطبه هاى نماز جمعه، پادشاهان جور را نکوهش و به پیروى از حاکمان عادل و حرکت هاى الهى توصیه مى نمود. در سال (1346 هـ .ش.) رئیس اوقاف مشهد در دیدارى از وى خواست که در جشن تاجگذارى شاه شرکت کند. حاج شیخ به بهانه شرکت در ازدواج پسرش تصمیم گرفت به تهران برود. رئیس اوقاف گفت حال که به تهران مى روید اجازه بدهید شخص دیگرى به جاى شما نماز جمعه را اقامه کند و شاه را در خطبه نماز جمعه دعا نماید. آیت الله تبریزى گفت:
«من چنین روحانى نمایى را به عنوان نماینده خودم تکذیب مى کنم.»
این بود که نماز جمعه اقامه نگردید. حاج شیخ پس از سفر، یک هفته در منزل نماز جمعه اقامه کرد تا این که به اصرار مردم، نماز جمعه را در مسجد گوهرشاد تا سال 1359 هـ .ش.اقامه نمود. وى پیوسته با طاغوت زمان مخالف بود و با تشکیل جمعیت دیانتى و انتشار نشریه دینى به بیدارى مردم مسلمان مى پرداخت.([36])
شیخ غلامحسین تبریزى و امام
در نهضت اسلامى 15 خرداد آقاى تبریزى براى حفظ وحدت روحانیت تلاش فراوانى کرد. وى که دو انقلابِ «مشروطه» و «انقلاب اسلامى» را درک کرده بود، از هیچ گونه همکارى براى پیروزى انقلاب اسلامى دریغ نکرد. این عالم سیاستمدار انقلابى، پس از پیروزى انقلاب اسلامى، همیشه در خطبه هاى نماز جمعه مى گفت: «حزب فقط حزب الله ـ رهبر فقط روح الله».([37])
محمّدمهدى عبدخدایى در خاطراتش آورده است که:
«پدر من درباره روابطش با امام مى گفت: زمانى که مرحوم آیت الله بروجردى حضرت امام را به عنوان نماینده خودشان به مشهد فرستاد، امام ـ که آن وقت به اسم حاج آقا روح الله شهرت داشت ـ به منزل ما آمد. آن موقع امام کشف الاسرار را نوشته بودند. عبدخدایى ادامه مى دهد «اخوى ـ دکتر محمّدهادى ـ با آقاى جواد علم الهدى به پاریس خدمت امام خمینى مى روند. حضرت امام بین دو نماز ایشان را مى پذیرند، اوّلین سؤالى که مى کنند مى گویند: «آقاى حاج شیخ چطورند؟»([38])
امام به خاطر علاقه اى که به ایشان داشت در زمان حیات حاج شیخ، امام جمعه اى براى مشهد منصوب نکرد.