در نهضت تنباکو
شیخ فضل الله در نهضت تنباکو که نخستین قیام فراگیر به رهبرى روحانیت بود، نقش فعّالى داشت. او نخستین عالمى بود که به حمایت از میرزاى آشتیانى برخاست.([14])
وى به عنوان نماینده میرزاى شیرازى درتهران مورد توجه مردم و روحانیان بود. به طورى که پس از لغو قرارداد تا وقتى که میرزاى شیرازى به وسیله شیخ فضل الله از لغو قرارداد اطمینان حاصل نکرد، حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را لغو ننمود.([15])
در آستانه مشروطیت
با قتل ناصرالدین شاه، فرزندش مظفرالدین شاه به سلطنت رسید. وى اراده اى ضعیف داشت ساده لوح و زود باور بود و از علم و تدبیرى که لازمه فرمانروایى است بى بهره بود. از این رو اوضاع کشور آشفته بود. این اوضاع نابسامان ملت را تحت فشار قرار داده بود، مردم که یک بار پیروزى در نهضت تنباکو را تجربه کرده بودند، در صدد تغییر وضع موجود برآمدند. از این زمان انجمن هایى براى هدایت مبارزات مردم تشکیل شد که مهم ترین آن انجمن مخفى بود که بوسیله آیت الله طباطبایى اداره مى شد. در محرم سال 1323 ق. سخنرانان در مجالس مذهبى به انتقاد از دولت پرداختند. در همین زمان عکسى از «مسیو نوژ» بلژیکى که در اداره گمرک ایران کار مى کرد با لباس روحانى پخش شد. عالمان و مردم مذهبى این عکس را توهین به جامعه روحانیت دانستند و همین موضوع موجب تظاهراتى در بازار شد. این وضع درتهران با رویدادهاى سایر شهرها از جمله خشم مردم کرمان به جهت برخورد ناشایست حاکمان کرمان با رهبران روحانى آنجا و نیز نارضایتى مردم خراسان، قزوین و سبزوار از حاکمان محلّى سبب نارضایتى عمومى در کشور گردید. مردم و بازرگانان در مسجدى درتهران متحصن شدند. آیت الله طباطبایى و آیت الله بهبهانى به آنان پیوستند و تظاهراتى صورت گرفت که مورد هجوم نیروهاى دولتى قرار گرفت. رهبران روحانى به همراه مردم به حرم عبدالعظیم(علیه السلام)پناهنده شدند و در آنجا خواسته هاى خود را که مهم ترین آنها اجراى قوانین اسلامى و ایجاد عدالتخانه بود به اطلاع شاه رساندند. با اعلام موافقت با خواستهاى مهاجران روحانیان و مردم به شهر باز گشتند امّا عین الدوله که پذیرش خواسته ها قدرتش را محدود مى کرد با خواسته هاى آنها مخالفت کرد و به زندان و تبعید عدالت طلبان پرداخت. مردم نیز مبارزات خود را تشدید کردند و به رهبرى روحانیان دست به راه پیمایى و تظاهرات زدند. در این جریان یکى از طلاب به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید. مردم جسد شهید را برداشته، در شهر به راهپیمایى پرداختند و پس از آن در مسجد جامع متحصن شدند.
آیت الله طباطبایى و آیت الله بهبهانى که رهبرى نهضت عدالت طلبى را به عهده داشتند، از قدرت و نفوذ شیخ فضل الله در جامعه آگاهى داشتند از این رو با وى به گفتگو پرداخته، و از او درخواست همکارى کردند. شیخ نیز براى همراهى و حمایت از نهضت عدالتخانه به مبارزان پیوست. او در ابتداى همکارى و همراهى گفت : من راضى به بى احترامى به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمى گذارم هر اقدامى که انجام دادید من هم با شما حاضرم ولى باید مقصود اسلام و شرع باشد.([16])
تحصّن در سفارتخانه انگلیس
با هجرت عالمان و روحانیان به قم، شهر به حال تعطیل درآمد و مردم نگران و پریشان شدند. این نگرانى موقعیت مناسبى را براى دولت استعمارگر انگلیس به وجود آورد تا در نهضت رخنه کند و از این راه با دولت روسیه که همه کاره دربار قاجار بود رقابت کند. از این رو به وسیله فراماسونها و روشنفکران وابسته به خویش در میان مبارزان نفوذ کرده، با پخش شایعه حمله دولت به مردم، زمینه را براى تحصن مردم در سفارتخانه اش آماده کرد و به دنبال آن تحصن در سفارتخانه آغاز شد. از پیشگامان این تحصن حاج امین الضرب و حاجى شاهرودى و چند نفر دیگر بودند. «معروف بود که این آقایان از اهل فراموشخانه([17])(فراماسونرى) هستند و یک رمز و قراردادى محرمانه با هم دارند.»([18]) نهضت عدالتخانه که ریشه اى مکتبى و اسلامى داشت از این مرحله رنگ غربى به خود گرفت و کم کم زمزمه حکومت مشروطه بر سر زبانها افتاد.
درخواستهاى آغازین که اجراى قوانین اسلام و ایجاد عدالتخانه بود، جاى خود را به حکومت مشروطه و مجلس شوراى ملّى داد. نا آگاهى تحصن کنندگان از این نوع حکومت به گونه اى بود که برخى شعار مى دادند ما مشربه و بعضى مى گفتند ما مشروطه مى خواهیم([19]) و شخص دیگرى مشروطه را زنى تصور مى کرد که قرار است پادشاه شود!([20])
فضاى نیرنگخانه انگلستان و تبلیغات درون آن به گونه اى بود که تحصن کنندگان بدون اینکه بفهمند مشروطیت چیست و در حالى که تلفظ صحیح این لفظ را هم نمى دانستند خواهان حکومت مشروطه شدند و از این مرحله، نهضت عدالتخانه با نام مشروطه و تحت نفوذ انگلستان به پیش مى رفت. روشنفکران غربزده و فراماسونهاى وابسته در شمار رهبران اصلى آن درآمدند و همان طور که ماهیت نهضت تغییر کرد، نام آن نیز تغییر یافت و نهضت مشروطیت نام گرفت.
به دنبال پذیرش خواستهاى مبارزان عالمان و روحانیان متحصن در قم به تهران باز گشتند و فرمان مشروطیت و دستور تشکیل مجلس شوراى اسلامى به وسیله مظفرالدین شاه صادر شد. امّا متحصنین در سفارت که از «دیگ پلو سفارت انگلیس»([21]) غذا خورده بودند، از سفارتخانه خارج نشدند و خواهان تغییر مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى شدند.([22]) و پس از گفتگو و تغییر مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى از سفارتخانه خارج شدند. پس از آن با انتخاب نمایندگان، در روز یکشنبه هیجدهم شعبان 1324 ق. مجلس افتتاح شد.
«تکیه گاه مجلس و مایه قوّت و قدرت آن، علماى بزرگ تهران بودند که در رأس آنها آقا سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبایى و حاج شیخ فضل الله نورى بودند.»([23])
قانون اساسى
یکى از مهمترین کارهاى مجلس تدوین قانون اساسى بود. در مورد قانون اساسى دو دیدگاه متفاوت مطرح بود. روحانیان و در رأس آنها شیخ فضل الله خواهان قانونى بودند که بر پایه اسلام و شریعت باشد و روشنفکران غربزده و فراماسونها قانونى همسان قوانین کشورهاى غربى مى خواستند و این اختلاف که ناشى از دیدگاه فکرى و اعتقادى آنها بود، سرآغاز تفرقه بین دسته هاى مبارزان شد. روشنفکران وابسته و فراماسونها اکثر مجلس را تشکیل مى دادند به طورى که تنها در بین شانزده نماینده تهران سیزده نفر آنها فراماسون بودند.([24]) فراماسونها و دیگر روشنفکران غربزده در نوشتن قانون اساسى و متمّم آن نقش مهمّى داشتند. رئیس هیأت تدوین کننده متمم قانون اساسى «سعدالدّوله» بود که در بلژیک به عضویت لژ فراماسونى درآمده بود.([25])از دیگر اعضاى آن حاج امین الضرب، حاج سید نصرالله سادات اخوى، سید نصرالله تقوى و تقى زاده بودند که همه فراماسون بودند.
مجلس با چنین افرادى مشغول تهیه و تصویب قانون اساسى شد. شیخ فضل الله که از قبل به توطئه هاى فراماسونها و روشنفکران غربزده پى برده بود، به همراه آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى در جلسات مجلس شرکت کردند تا شاید از راه نصیحت و هدایت بتوانند از تصویب قوانین غیر اسلامى جلوگیرى کنند. امّا نمایندگان فراماسون به راه خویش مى رفتند.
در این میان روحانیان و عالمان بزرگ حوزه علمیه نجف یعنى آیات عظام آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى نیز با اطلاعات نادرستى که از طرف مشروطه خواهان به آنها مى رسید به حمایت از مشروطه برخاستند. شیخ فضل الله به تلاش خود براى اصلاح وضع موجود ادامه داد. او در مورد قانون اساسى پیشنهادهایى به مجلس داد. ذکر مذهب جعفرى به عنوان مذهب رسمى کشور و اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس شوراى ملّى از جمله این پیشنهادها بود که از هوشیارى و شمّ سیاسى او حکایت داشت. با اینهمه مجلس با نظرات وى مخالفت کرد و او به نشان اعتراض مجلس را ترک کرد.
از این زمان شیخ فضل الله مورد حملات ناجوانمردانه روشنفکران غرب گرا و فراماسونها و دیگر ناآگاهان قرار گرفت. یکى از نمایندگان در مذاکرات مجلس درباره شیخ فضل الله گفت : چون او ریاستى پیدا نکرد، راه مخالفت پیش گرفت تا از این راه به ریاست برسد!([26])
از آن پس مطرح شدن بحث آزادى مطبوعات دستاویزى براى حمله به مقدسات دینى و مذهبى شد. روزنامه کوکب درّى در شماره 13 سال اوّل خود نوشت: «شما مردم نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغى شد و قشون فرستاد، خود (و) همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضه خوانى مى نمایند، خرج مى دهند و مال خود را بى جهت تفریط مى نمایند. یک جماعتى به خاک کربلا اعتقاد دارند، این خاک چه مزیت و برترى با خاکهاى دیگر دارد.»([27])
مخالفت با مشروطه
هرچند که با تلاش شیخ و حمایت عالمان نجف اصل نظارت فقها با تغییراتى به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى تصویب شد،([28])شیخ فضل الله که شاهد توهین روزنامه ها به دین و ائمه معصومین (علیهم السلام) بود، دریافت که هیچ تضمینى براى اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون فکرى اساسى براى این کار نشود فردا بسیار دیر خواهد بود. وى با حکومت مشروطه مخالفتى نداشت، بحث او در کیفیت این نوع از حکومت در جامعه اسلامى ایران بود. او معتقد بود که قانون اساسى و دیگر قوانین حقوقى و جزایى باید مطابق قوانین اسلام باشد، زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل پیشنهاد کرد تا عنوان حکومت، مشروطه مشروعه باشد. وى بارها گفت: «من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بى دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه ها را که لابد خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین مى کنند.»([29]) رویارویى و نبرد دو اندیشه مشروطه و مشروعه، مخصوص تهران نبود و در شهرهاى بزرگ دیگر نیز وجود داشت. در رشت آیت الله حاج ملا محمّد خمامى رشتى، در زنجان آخوند ملا قربان على زنجانى، در تبریز میرزا محمّد حسن مجتهد تبریزى و میرهاشم دَوَچى از طرفداران مشروطه مشروعه بودند.
در تهران نیز آخوند رستم آبادى، سید احمدطباطبایى، ملا محمّد آملى، شیخ عبدالنبى نورى، سید محمد یزدى، شیخ محمّد بروجردى، حاج میرزا لطف الله، حاج آقا نورالله مجتهد عراقى، شیخ على اکبرمجتهد، سید على قطب نخجوانى، شیخ محمّد على پیشنماز، آقا جمال الدین لافجه اى، شیخ على اکبر طالقانى و... از شیخ فضل الله و مشروطه مشروعه حمایت مى کردند. امّا با این همه، تبلیغات مشروطه طلبان چنان قوى و گمراه کننده بود که جو سیاسى و اجتماعى به طور کامل موافق مشروطه خواهان بود و همین موجب شد تا جمعى خواهان تبعید شیخ شوند و گروهى حمله به منزل او را طرح ریزى کنند. شیخ فضل الله نیز براى اینکه پیام خود را بهتر به مردم برساند با همراهان خویش به حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) هجرت کرد و در آنجا متحصن شد.
او در یکى از سخنرانیهاى خویش خطاب به مردم حاضر در حرم فرمود:
بارها این را گفته ام و باز به شما مى گویم که من در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت هیچ حرفى ندارم و هیچ کس نمى تواند این موضوع را انکار کند، بلکه براى اصلاح امور مملکت و محدودیت سلطنت و تعیین حقوق و وظایف دولت قانون و دستورالعمل لازم است. امّا مى خواهم بدانم در مملکت اسلامى که داراى مجلس شوراى ملى است، قوانین آن مجلس باید مطابق قوانین اسلام و قرآن باشد یا مخالف قرآن و کتاب آسمانى؟! وى در ادامه قرآن کوچک خود را از جیب بیرون آورد و قسم یاد کرد که من مخالف اساس مشروطیت و مجلس نیستم بلکه اوّل کسى که طالب این اساس بود من بودم و فعلاً هم مخالفتى ندارم امّا مشروطه به همان شرایطى که گفتم که باید قانون اساسى و قوانین داخلى مملکت مطابق با شرع باشد.([30])
تحصن کنندگان براى بیان و توضیح مواضع و اهداف خود روزنامه اى به نام لایحه منتشر مى کردند. مجلس که از افشاگرى و تبلیغات آنها احساس خطر مى کرد، با انتشار اطلاعیه اى اعلام کرد که کلمه مشروطه نمى تواند چیزى مخالف با دین و احکام شرعى باشد. این اطلاعیه که پاسخى در حد گفتار و نوشتار به خواستهاى متحصنین بود موجب شد تا شیخ فضل الله و یارانش حرم را ترک کرده، به شهر باز گردند امّا این یک برنامه حساب شده براى تفرقه و از هم پاشیدن متحصنین بود و مشروطه خواهان در عمل همان مسیر سابق را مى پیمودند.
شیخ فضل الله نیز مشغول درس و بحث علوم اسلامى شد و چون گذشته در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطیت اروپایى باقى ماند. شیخ و یارانش هر چند در این مرحله فعالیت علمى در مخالفت با مشروطه نداشتند وجود آنها خارى در چشم مشروطه طلبان غرب گرا بود. از این رو با جعل تلگرامهایى از طرف علماى نجف شیخ را مُخّل آسایش و مفسِد معرفى کردند. جالب توجه اینکه در یکى از این تلگرامها آمده بود : شیخ فضل الله به علت اخلال در اصلاح مسلمین از درجه اجتهاد ساقط است. این جاعلان جاهل نمى دانستند که علم و اجتهاد چیزى نیست که کسى بتواند آن را از دیگرى سلب کند. امّا ناآگاهى جامعه کافى بود تا این تبلیغات مؤثر واقع شود. پس از آن توطئه قتل شیخ طرح ریزى شد و شیخ فضل الله مورد حمله مسلحانه قرار گرفت و مجروح گردید.
سقوط و ظهور دوباره مشروطیت
با مرگ مظفرالدین شاه، محمد على شاه به سلطنت رسید. وى داراى خوى استبدادى بود و به هیچ وجه مطیع قانون نبود. علاوه بر این وى پرورش یافته روسها بود و با حکومتى که بر اساس خواست و منافع انگلستان روى کار مى آمد موافق نبود. از این رو به وسیله سربازان دولتى و قزاقان روسى به مجلس حمله کرد. عده اى از نمایندگان کشته شدند و برخى دستگیر و تبعید شدند و بساط مشروطه برچیده شد.
خبر حمله به مجلس و کشتن مشروطه خواهان موجب شد تا نیروهاى شمال به رهبرى سپهدار تنکابنى و نیروهاى بختیارى به رهبرى سردار اسعد بختیارى به تهران حمله کرده، شهر را به تصرف خود درآورند. با شکست نیروهاى دولتى و فتح تهران محمد على شاه به سفارت روسیه پناهنده شد. فاتحان تهران مجلسى با عنوان مجلس عالى در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس محمد على شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهى برگزید و بقیه مناصب حکومت را بین خود تقسیم کردند. اکثر مشروطه خواهانى که حکومت را به دسـت گرفتند از عوامل روسیه و انگلستان بودند و به این ترتیب «حکومت و مجلس دوم هر دو به دست فئودالها و خدمتگزاران امپریالیسم افتـاد.»([31]) حـکومت روى کار آمده حتى با معیارهاى غربى نیز یک حکومت مشروطه نبـود. فاتحـان تهران و حامیان مشـروطیت یعنى سردار اسعد و سپهدار هیچیک اعتقادى به حکومت ملى نداشتند. زیرا «یکى از عناصر اصـلى ایـدئولوژى مشـروطیت، بـرانداختن نظام شبه فئودالیسم ایرانى و نفـى قدرتهاى محلى حکومت امثال سپهدار و سردار اسعد بـود.»([32])
آخرین روزها
مشروطه خواهان پس از برقرارى حکومت به تصفیه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد یعنى شاه و درباریان وحشت زده هرکدام به جایى پناه بردند امّا مشروطه مشروعه به رهبرى شیخ فضل الله چون کوه مقاوم و استوار بودند.
پیشنهادهاى مختلفى به شیخ فضل الله رسید تا به جایى پناهنده شود. سعدالدوله براى او پیام فرستاد که با وزیر مختار روس و انگلیس گفتگو کردم و براى شما جاى مناسبى در سفارتخانه تهیه کرده ام تا از خطر محفوظ باشید. یاران شیخ فضل الله خوشحال شدند امّا شیخ بدون عکس العمل در مقابل این پیام «لاحول و لاقوة الاّ بالله» مى گفت.([33]) پیشنهاد شد که اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بى طرفى است بر بام خانه نصب کنیم تا در امان باشید. شیخ با تبسمى استهزا گونه فرمودند: باید پرچم ما را روى سفارتخانه بیگانه نصب کنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت به من که از مبلغین احکام هستم اجازه فرماید، پناهنده به خارج از شریعت شوم.([34])
وى در پاسخ پیشنهاد دیگرى اینچنین فرمود:
آیا رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را براى اسلام سفید کرده ام حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم!
سرانجام مشروطه طلبان براى انتقام از شیخ فضل الله به منزل وى حمله کردند و شیخ را به شهربانى بردند. شیخ فضل الله چند روزى در شهربانى بود و در روز سیزدهم رجب براى محاکمه او را به عمارت گلستان بردند. «مدیر نظام نوابى» از مأموران شهربانى و از محافظان شیخ فضل الله ماجراى محاکمه شیخ را این گونه نقل مى کند.
اعضاى دادگاه شش نفر بودند که مقابل آقا روى نیمکت نشستند. شیخ ابراهیم زنجانى به عنوان دادستان دادگاه از آقا سئوال مى کرد. او در موقع محاکمه به آقا حمله و بى احترامى مى کرد و یک بار نیز گفت: شیخ! من از تو عالم ترم. از مخارج تحصن سؤال شد و آقا برایشان توضیح داد و گفت دیگر پول نداشتیم وگرنه ادامه مى دادیم. در بین محاکمه آقا اجازه نماز خواندن خواست و آنها هم اجازه دادند. آقا عبایش را همان نزدیکى روى کف تالار پهن کرد و نماز ظهرش را خواند امّا اجازه ندادند که نماز عصرش را هم بخواند. دوباره از تحصن سؤال کردند. در بین محاکمه یپرم خان از در پایین آهسته وارد تالار شد و پشت سر آقا روى صندلى نشست. آقا متوجه او نشد. ولى چند دقیقه اى که گذشت حادثه اى پیش آمد که وضع تالار تغییر کرد. من درا ین وقت از آقا قدرت و شجاعتى دیدم که در تمام عمر ندیده بودم و آن وقتى بود که آقا از افراد محاکمه کننده پرسید: «یپرم» کدامیک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند و یکى از آنها با احترام «یپرم» را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت یپرم خان ایشان هستند! آقا همان طور که روى صندلى نشسته بود و دو دستش را روى عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دورى زد و سرش را برگرداند و با حالت خشم و تندى گفت: یپرم تویى؟ یپرم گفت بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویى؟ آقا جواب داد بله منم! یپرم گفت: تو بودى که مشروطه را حرام کردى؟ آقا جواب داد بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. پس از آن رویش را برگرداند. در آن موقع که این کلمات با هیبت مخصوصى از دهان آقا بیرون مى آمد نفس از در و دیوار بیرون نمى آمد و همه ساکت و سراپا گوش بودند. تماشاچیان حاضر در تالار وحشت کرده بودند. من مى لرزیدم و با خود مى گفتم این چه کار خطرناکى است که آقا در این موقع انجام مى دهد! یپرم رئیس شهربانى و فرمانده نیروهاى انتظامى است.
موضوع محاکمه شیخ فضل الله همین چند سؤال پیرامون تحصن بود.
سربدارى دیگر
بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در میدان توپخانه فراهم شده بود. هنگامى که آقا به طرف میدان توپخانه مى رفت نگاهى به جمعیت و بعد رو به آسمان کرد و گفت:
اُفَوِّضُ أَمرِى الى الله اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالعباد.([35])
دست حق در دست مى آمد روان بر پاى دار *** تا بلند آوازه سازد بعد از این آواى دار
آن که در آیینه اندیشه مى بیند خداى *** کى کند اندیشه از رنج توانفرساى دار.([36])
میدان توپخانه از جمعیت موج مى زد. نیروهاى دولتى مردم را کنار مى زدند تا راه باز شود. در این لحظه آقا به عقب برگشت و در میان جمعیت خادم باوفایش را دید و گفت نادعلى! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند. مردم همه سراپا گوش بودند. مى خواستند بدانند او در لحظه آخر چه کارى دارد. در این وقت آقا دست در جیب کرد و کیسه اى بیرون آورد و به نادعلى داد و گفت این مُهرها را خُرد کن. او در این لحظه حساس هم دوراندیش و تیزهوش است و براى اینکه پس از مرگش مشروطه طلبان سند سازى نکنند و از مهرها سوء استفاده نکنند، دستور خُرد کردن آنها را داده است. پس از آن آقا را روى چهار پایه قرار دادند و او از آنجا آخرین سخنان خویش را بیان کرد. سخنان او تأکیدى بر موضع اصولى و مکتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمعیت تماشاچى فرمود : خدایا! تو خودت شاهد باش که من براى این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم.
خدایا! تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که مؤسسان این اساس بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیغمبر اسلام. او با وجود ضعف و پیرى و بیمارى آخرین سخنان خویش را با شجاعت و شهامت کم نظیرى بیان کرد و تنها ایمان و عشق به یک هدف مقدس است که موجب مى شود شخصى اینچنین در مقابل مرگ و شهادت ایستادگى کند. او در پاى دار چنان شجاع بود که گویى دار از هیبت و عظمت او مى لرزید.([37])
او ز عشق حق سراپا شور و شوق و جذبه بود *** دار در اندیشه از او او نه در پرواى دار
هیبت مردانه مرد خدا را دیده است *** گر به خود مى لرزد از این جذبه سر تا پاى دار
قبل از اینکه ریسمان دار را به گردن وى بیندازند یکى از مشروطه خواهان براى او پیغام آورد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید! شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر (صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب مهمان من هستى و من چنین امضایى نخواهم کرد.([38]) و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداختند و چهار پایه را از زیر پاى وى عقب راندند و طناب را بالا کشیدند.
گاه خورشید از عشق خدا بر نیزه ها *** گاه از شوق خدا خورشید بر بالاى دار
پرتو خورشید فضل الله نورى تافته است *** جاودان از مشرق خونین و خونپالاى دار([39])
در پاى دار مشروطه طلبان شادى مى کردند. شیخ فضل الله در راه حمایت از شریعت، سر و جان فدا کرد. او با شهادت خویش درس سرافرازى و جانبازى را تعلیم داد.