سیّد عبدالله بهبهانى
(1262 ـ 1328ق.)
عنوان مقاله: آواى عدالت
نویسنده: سیّد مجید حسن زاده آب لشکرى
خاندان
خاندان بهبهانى، یکى از خاندان هاى عالم پرور، نیک سیرت و مجاهد است. ریشه این درخت تناور علم و اندیشه، در بحرین بوده است و شاخسارهاى آن، در شهرهاى نجف اشرف، بصره، خرمشهر، بوشهر، شیراز، تهران و بهبهان گسترده شده است. نسب این خاندان، به «آل غریفى» بحرین مى رسد. این خاندان، منسوب به «غرفه»، روستایى در بحرین مى باشند.[1]
نخستین شخص از این خاندان که از بحرین مهاجرت کرد، جدّ پنجم آیت الله بهبهانى، یعنى سیّد عبدالله بلادى بوده است.
سیّد عبدالله بلادى
سید عبدالله بلادى، در سال 1065ق. در «بلاد» بحرین متولّد شد. وى پس از آموزش دانش هاى مقدماتى، به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و نزد شیخ احمد جزایرى، شیخ عبدالله بن صالح بحرانى، شیخ سلیمان ماحوزى و شیخ احمد بحرانى ـ پدر شیخ یوسف بحرانى ـ به تحصیل علوم دینى پرداخت و سرانجام به مرتبه فقاهت و اجتهاد دست یافت و از عالمان و فقیهان بلند مرتبه روزگار خویش شد. او از شیخ احمد بحرانى، اجازه نامه گرفت و خود از مشایخ اجازه شیخ یوسف بحرانى، مؤلف کتاب حدائق الناظرة بوده است.
سیّد عبدالله در بحرین به انجام وظایف دینى و اسلامى مشغول بود. پس از تسلّط خوارج بر بحرین، آزار و اذیّت شیعیان و به ویژه عالمان شیعه، اوج گرفت. این آزارها سبب مهاجرت عالمان و روحانیان از بحرین به کشورهاى عراق و ایران شد. سیّد عبدالله نیز به همراه استادش، شیخ عبدالله، به ایران هجرت نمود و در بهبهان سکونت اختیار کرد.[2] شیخ یوسف بحرانى که از شاگردان سیّد عبدالله بوده است، درباره فضایل اخلاقى استادش چنین مى نویسد:
«وى دانشمندى پرهیزکار، متّقى، زاهد، عابد و یگانه مردى است که در عصر خویش همتایى در تقوا نداشته و پس از وفات استادش شیخ عبدالله، عهده دار امامت جمعه و جماعت شهر بهبهان گردید».[3]
وى پس از سال ها تلاش علمى و فعالیّت تبلیغى در بهبهان، سرانجام در سال 1165ق. وفات یافت[4] و در همین شهر به خاک سپرده شد. سیّد عبدالله سه برادر به نام هاى سیّد موسى، سیّد نورالدّین و سیّد هاشم داشت. یکى از فرزندان سیّد هاشم، روحانى شهید، سیّد احمد بحرانى است که هنگام سفر به عراق، براى زیارت قبور ائمه (علیهم السلام)، به همراه همسر و فرزندش، مورد حمله اشرار قرار گرفت و به شهادت رسید و در محل «لملوم» در شرق دیوانیه ـ که محل استقرار دو عشیره عراقى «جبور» و «اقرع» است، به خاک سپرده شد.[5]
تولّد و تحصیلات
یکى از چهره هاى مشهور و درخشان خاندان بهبهانى، سیّد عبدالله بهبهانى است. وى فرزند سید اسماعیل بن سیّد نصرالله و از نوادگان سید عبدالله بلادى است. سیّد عبدالله در سال 1262ق. در نجف اشرف متولّد شد. وى پس از فراگیرى خواندن و نوشتن، به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و پس از پایان علوم مقدماتى و سطح، نزد عالمان بزرگى چون میرزاى شیرازى، آیت الله سیّد حسین کوه کمرى و شیخ راضى به تحصیل پرداخت و پس از نیل به مقام اجتهاد، در سال 1295ق. به ایران بازگشت و در تهران اقامت گزید. آیت الله سیّد عبدالله بهبهانى، مجموعه اى در فقه نگاشت که شامل بیست رساله فقهى است که هر کدام مربوط به یک موضوع فقهى مى باشد. سال تألیف این کتاب، 1292ق. است.[6]
نسب نامه
آیت الله بهبهانى از نوادگان امام موسى کاظم (علیه السلام) و از سادات موسوى است. نسب نامه وى به شرح زیر است:
سید عبدالله بن سیّد اسماعیل بن سیّد نصرالله بن سید محمّدشفیع بن سیّد یوسف بن سیّد حسین بن سید عبدالله بن سیّد علوى بن سید حسین غریفى بن الحسن بن احمد بن عبدالله بن عیسى بن خمیس بن احمد بن ناصر بن على کمال الدّین بن سلیمان بن جعفر بن ابن العشائر موسى بن ابى الحمراء محمّد بن على الطاهر بن على الضخم بن ابى على الحسن بن ابى الحسن محمّد حائرى بن ابراهیم المجاب بن محمّد، معروف به عابد بن الامام موسى بن جعفر (علیه السلام)[7]
پدر
پدر آیت الله بهبهانى، سیّد اسماعیل است و او فرزند سیّد نصرالله بهبهانى است. سیّد نصرالله از روحانیان بهبهان بود. وى مقام اجتهاد نداشت و در بهبهان به تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم مشغول بود.[8] سیّد اسماعیل در سال 1229ق. در بهبهان متولّد شد و پس از آموزش علوم مقدماتى، براى ادامه تحصیل به نجف مهاجرت کرد. وى نزد استادان و فقیهان سترگى، چون شیخ محمّدحسن نجفى (مؤلف جواهرالکلام)، شیخ مرتضى انصارى، شیخ حسین (مؤلف انوار الفقاهه) و سیّد ابراهیم قزوینى (مؤلف کتاب ضوابط) به تحصیل پرداخت و پس از نیل به مقام اجتهاد، به بهبهان بازگشت و به انجام وظایف دینى مشغول شدامّا پس از مدّتى، بار دیگر به نجف بازگشت و در آن جا سکونت گزید. ناصرالدّین شاه قاجار در یکى از سفرهاى خود به نجف، با وى رو به رو شد. اخلاق و رفتار پسندیده و خصلت هاى نیکوى سیّد اسماعیل، ناصرالدّین شاه را شیفته او ساخت و از وى دعوت کرد تا براى ارشاد و هدایت مردم و تعلیم احکام و تعالیم اسلامى، به تهران مهاجرت کند. سیّد اسماعیل که به انجام وظیفه شرعى و اجراى تکالیف دینى مى اندیشید، این دعوت را پذیرفت و به تهران هجرت کرد و در آن جا به انجام وظایف دینى و هدایت مردم مشغول شد. او در تهران مورد توجه ناصرالدّین شاه و مورد احترام مردم بودبه گونه اى که به عمامه وى سوگند یاد مى کردند.
سید اسماعیل پس از سال ها خدمت به مردم و انجام وظایف دینى و اسلامى، سرانجام در سال 1296ق. وفات یافت. پیکر مطهّرش را به نجف منتقل کردند و در یکى از مقبره هاى شرق صحن مطهّر حضرت على (علیه السلام)، به خاک سپردند.[9]
آغاز نهضت مشروطیت
آیت الله بهبهانى در تهران به انجام وظایف دینى و مذهبى اشتغال داشت و در حد توان، مشکلات اجتماعى جامعه را حل و فصل مى کرد. به دنبال اختلافى که بین عدّه اى از طلاّب پیش آمد، یکى از روحانیون به نام معتمدالاسلام رشتى، به خانه آیت الله بهبهانى پناهنده شد.[10] این کار، موجب شد که عدّه اى براى آیت الله بهبهانى مزاحمت ایجاد کنند و او را مورد آزار و شکنجه قرار دهند. به دنبال این حادثه، اطرافیان بهبهانى از آنها شکایت کردند. عین الدوله صدر اعظم و داماد مظفّرالدّین شاه که فردى مستبد و متکبّر[11] بود و همواره در فکر تحکیم پایه هاى قدرت و حکومت خویش بود، عدّه اى از روحانیون را به این بهانه دستگیر و تبعید کرد.
آیت الله بهبهانى به دنبال این موضوع، براى عین الدّوله پیامى فرستاد و ضمن تشکر، از وى خواست که بازداشت شدگان را آزاد کند. عین الدّوله در پاسخ آیت الله بهبهانى گفت: دستگیرى و تبعید این افراد، به خاطر اهانت به شما نبوده است تا به دستورتان آنان را آزاد کنم.[12] آیت الله بهبهانى، با این رفتار متکبرانه عین الدّوله، دریافت که با صدر اعظمى جاه طلب و مغرور روبه روست که جز به خودکامگى، قدرت طلبى و گسترش نفوذ نمى اندیشید. ضعف و ناتوانى مظفرالدّین شاه، موجب شده بود تا امور کشور به طور کامل به دست عین الدّوله سپرده شود و ظلم و بى عدالتى صدر اعظم مستبد، موجب نارضایتى مردم شده بود. تحولات در کشورهاى دیگر و انتشار روزنامه ها، سطح آگاهى را در جامعه بالا برده بود. این عوامل، موجب شد که مردم در برابر حوادث و رویدادها، از خود عکس العمل نشان دهند. به دلیل اعتقاد و ایمان مذهبى، بدون شک، اصیل ترین و مهم ترین واکنش ها همواره از سوى معتقدان به اسلام، تشیّع و روحانیت صورت مى گرفت. پیمان گمرکى با روسیه و انتصاب مسیونوز بلژیکى به ریاست گمرک ایران، ضربه سهمگینى بر استقلال سیاسى و اقتصادى ایران وارد آورد.[13] این پیمان، نارضایتى فراوانى را به وجود آورد و مخالفان حکومت استبدادى را به چاره اندشى واداشت. در همین زمان، عکسى از مسیونوز با لباس روحانیت پخش شد. به دنبال انتشار این عکس، مخالفت با حکومت استبدادى نمایان شد. آیت الله بهبهانى در یک سخنرانى در منزل خویش، این عمل مسیونوز را نکوهش کرد[14] و از مظفرالدّین شاه، خواستار عزل وى شد. با وجود مخالفت هاى آیت الله بهبهانى و سایر عالمان و رهبران دینى و روشنفکران با اعمال ظالمانه عین الدوله، هیچ تغییرى در اداره کشور ایجاد نشد و حتى مسیونوز بلژیکى، علاوه بر ریاست گمرک، به ریاست وزارت پست و تلگراف هم منصوب شد. آیت الله بهبهانى از این زمان، مبارزه تمام عیار خویش را با حکومت استبدادى آغاز کرد. از این رو، براى عالمان و رهبران دینى تهران پیام فرستاد و آنان را دعوت به همکارى کرد. آیت الله طباطبایى در پاسخ به تقاضاى آیت الله بهبهانى، به فرستاده وى، معتمدالاسلام رشتى، گفت: «اگر جناب آقا سید عبدالله مقصود را تبدیل کنند و غرض شخصى در کار نباشد، من همراه خواهم بود[15]».
اتّحاد این دو عالم برجسته پایتخت، سرآغاز مبارزه براى از بین بردن ظلم و ستم حکومت قاجار و آغاز نهضت مشروطیت ایران بود. احمد کسروى درباره آغاز نهضت مشروطیت ایران چنین مى نویسد:
«پیمان همدستى میانه شادروان بهبهانى و طباطبایى بسته گردید و جنبش آزادى خواهى، سرچشمه گرفت. این همدستى میانه دو سیّد، در روزهاى نخست سال 1284 بوده و آغاز جنبش مشروطه را هم از آن روز باید شمرد[16]».
اوج گیرى مبارزات
ظلم و ستم حاکمان و فرمانداران محلى در شهرهاى مختلف، شور و هیجان مردم را براى مبارزه با حکومت افزایش مى دادامّا حوادثى چون احداث بانک استقراض روس در قبرستانى قدیمى و به چوب بستن بازاریان تهران و تعطیلى بازار، موجب اوج گیرى مبارزات شد. مردم در اعتراض به این اعمال، در مسجد اجتماع کردند. نیروهاى دولتى که وضع را خطرناک دیدند، مسجد را به محاصره درآوردند و به این بناى مذهبى حمله کردند.
آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى، براى جلوگیرى از خون ریزى، تصمیم گرفتند که به حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) پناهنده شوند. این تصمیم، در 16 شوّال 1323ق. جامه عمل پوشید. متحصّنین مبارز، خواسته هاى خود را که مهم ترین آنها ایجاد عدالت خانه اى براى جلوگیرى از ظلم و ستم و رعایت عدالت بود، به اطّلاع دولت رساندند. این مقاومت و پایدارى در تحصّن و مبارزه، موجب شد که شاه با درخواست هاى آنان موافقت کند. با اعلام موافقت با خواسته هاى متحصّنین، آیت الله بهبهانى و دیگر روحانیون به شهر بازگشتند. عین الدّوله که از ضعف شاه استفاده کرده بود و یکه تاز میدان سیاست و فرمانروایى کشور شده بود و انجام خواسته هاى مبارزان را خلاف منافع خود مى دید، از اجراى این خواسته ها خوددارى کرد و با شدّت بیشترى با مبارزان به مقابله برخاست. از این رو، نیّرالدّوله را که فردى مستبد و سخت گیر بود، به جاى علاءالدّوله به حکومت تهران منصوب کرد. او نیز براى جلوگیرى از مبارزات، سیّد جمال الدّین واعظ را به قم تبعید کرد و شیخ محمّد واعظ را دستگیر و در سرباز خانه زندانى کرد. این عمل، خشم و نارضایتى مردم را شدّت بخشید و آنان براى آزادى شیخ محمّد به سرباز خانه حمله کردند. در این درگیرى، یکى از طلاّب به نام سیّد عبدالحمید به شهادت رسید.به دنبال شهادت وى، بازار بسته شد و شهر به حال تعطیل درآمد. آیت الله بهبهانى و آیت الله سید محمّد طباطبایى، هر دو به خانه آیت الله شیخ فضل الله نورى رفتند و از وى تقاضا کردند تا آنان را در امر مبارزه همراهى کند. شیخ نیز قول همکارى داد و بدین ترتیب، روحانیون تهران در مبارزه با حکومت استبدادى متّحد شدند. مردم، جسد طلبه شهید را به مسجد بردند و در آن جا به سینه زنى و نوحه خوانى پرداختند. آیت الله بهبهانى و دیگر روحانیون نیز در مسجد حاضر شدند. سربازان دولتى به مسجد حمله کردند. این امر، موجب نگرانى و اضطراب مردم شد. «در این هنگام، از شادروان بهبهانى رفتارى دیده شد که دلیرى و بزرگى او را نیک مى رساند. بدین سان که بى درنگ خود را بر روى یک بلندى رسانید و سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و به آواز بلند چنین گفت:
اى مردم! نترسید، واهمه نکنید. اینها کارى داشته باشند، با من دارند. این سینه من! کجاست آن که بزند؟ شهادت و کشته شدن، ارث ماست.
چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم را دوباره باز گردانید و به دل ها آرامش باز آورد».[17] سخنان آیت الله بهبهانى، موجب قوّت قلب و استقامت مردم گردید و مقاومت و پایدارى ادامه یافت. دولت، مبارزان را تهدید کرد و از آنان خواست تا به تحصّن خاتمه دهند. آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى گفتند که یا با خواسته هاى ما موافقت کنید و یا اجازه دهید که ما از شهر خارج شده، به نجف و کربلا برویم. دولت به امید این که با رفتن رهبران دینى، مخالفت با دولت کاهش مى یابد، به آنان اجازه خروج داد و بدین سان، کاروان مهاجران، به سوى قم حرکت کرد. آیت الله بهبهانى به همراه دیگر رهبران مذهبى و روحانیون، به قم رفته و در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) متحصّن شدند.
تحصّن در سفارت
با خروج رهبران دینى از تهران، مردم دچار تحیّر و سردرگمى شدند و نگران آشفتگى اوضاع بودند. روشنفکران وابسته به بیگانه و عوامل دولت انگلستان نیز فرصت را مغتنم شمرده، مردم را به پناهنده شدن به سفارت انگلستان تحریک کردند و بدین ترتیب، مردم و مبارزان به سفارت پناهنده شدند. با القاى دولت انگلیس و وابستگان آن، اهداف و خواسته ها تغییر کرد و نهضت عدالت خانه، جاى خود را به مشروطه داد و نهضت از مسیر اصیل خود منحرف شد. این واقعه، لکه ننگى بر دامن جنبش مردم مسلمان ایران بود و پیامدهاى آن تا سالیان درازى، موجب وابستگى کشور به انگلستان گردید.
فرمان مشروطیّت
دولت عین الدّوله که از مقابله با جنبش، ناتوان و درمانده شده بود، استعفا داد و شاه مشیرالدّوله را به جاى عین الدّوله منصوب کرد و او با تقاضاهاى متحصّنین و مبارزان موافقت کرد. سرانجام، آیت الله بهبهانى و سایر مبارزان و رهبران روحانى، به تهران بازگشتند. به دنبال موافقت با خواسته هاى مبارزان، مظفّرالدّین شاه در چهاردهم جمادى الثّانى 1324ق. فرمان مشروطیت را صادر کرد و انتخابات مجلس برگزار شد.
آیت الله بهبهانى به همراه آیت الله طباطبایى و شیخ فضل الله نورى، در تدوین قوانین با مجلس همکارى مى کردند. تقى زاده که خود از دست اندرکاران نهضت مشروطیت بود، درباره نقش رهبران دینى چنین مى گوید:
«تکیه گاه مجلس و مایه قوّت و قدرت آن، علماى بزرگ تهران بودند که در رأس آنها، آقا سیّد عبدالله بهبهانى و سیّد محمّد طباطبایى و حاج شیخ فضل الله نورى بودند»[18].
نمایندگان مجلس، در تدوین قانون اساسى، توجهى به قوانین اسلامى و معیارها و ارزش هاى دینى نداشتند و قوانین کشورهاى غربى، مبناى قانون اساسى شده بودزیرا روشنفکران وابسته به غرب، همواره داراى چنین تفکّرى بودند و از هنگام تحصّن در سفارت، مبارزان و مردم را نیز با خود همراه و همگام کرده بودند. این تغییر اهداف و آرمان ها،موجب مخالفت روحانیون مشروعه خواه به رهبرى آیت الله شیخ فضل الله نورى گردید. از این رو، آنان با تحصّن در حرم حضرت عبدالعظیم خواستار تدوین قوانین اسلامى شدند. آیت الله بهبهانى به همراه آیت الله طباطبایى، از طرف نمایندگان مجلس، نزد شیخ فضل الله رفتند و با وى، گفت و گو کردند و از وى خواستند تا از تحصّن دست بردارد و قول دادند که کارها اصلاح شود.
شیخ فضل الله با ذکر دلایلى، پیشنهاد آنان را نپذیرفت.
«وقتى مرحوم آقاسیّد عبدالله از اتاق خارج شد، درب اتاق دست انداخت و شال کمر شیخ را گرفت گفت آقا برویم شهرشق عصاى مسلمین نکنید. مرحوم شیخ فرمود: جناب آقا! اگر از من مى شنوى، شما این جا بمانیدسه مرتبه فرمود: والله، والله، والله، مسلّم بدان که هم مرا مى کشند و هم تو راین جا بمانید تا یک مجلس شوراى ملّى ـ اسلامى درست کنیم و از این کفریات جلوگیرى کنیم».[19]
با تصویب قانون اساسى توسط مجلس، آن را براى تأیید نزد شاه بردند.
حمله به مجلس و دستگیرى بهبهانى
محمّدعلى شاه که پس از مرگ پدر، به پادشاهى رسیده بود، به علت خوى استبدادى، حاضر به پذیرش قانون نبودامّا با شورش هاى مردم تبریز، تهران و دیگر شهرها و حمایت عالمان نجف از قانون اساسى، سرانجام در 29 شعبان 1325ق. آن را تأیید و امضا کردامّا همچنان درصدد انتقام جویى و برانداختن اساس مشروطیت بود. او براى اجراى اهداف پلیدش، نیروهاى دولتى را مهیا کرد و لیاخوف روسى را به فرماندهى آنها برگزید. نیروهاى دولتى در 13 جمادى الاوّل 1326ق. به فرماندهى لیاخوف روسى، به مجلس حمله کردند.
هنگامى که خبر حمله به مجلس، در شهر منتشر شد، آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى خود را به مجلس رساندند تا از درگیرى و خون ریزى جلوگیرى کنندامّا نیروهاى نظامى دولت، به سخن کسى توجه نکردند و با نیروهاى مجاهدین درگیر شدند. مجاهدان که نیروى کافى براى مبارزه نداشتند، عقب نشینى کردند و مجلس به دست نیروهاى دولتى افتاد. در این درگیرى، جمعى از مشروطه خواهان کشته شدند. آیت الله بهبهانى به همراه جمعى دیگر از رهبران و مشروطه خواهان، در پارک امین الدّوله جمع شدند. نیروهاى دولتى به آن جا نیز حمله کردند و آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى و فرزند آیت الله بهبهانى را دستگیر کردند و بهبهانى و فرزندش سیّد محمّد بهبهانى را با سرنیزه و قنداق تفنگ، به شدّت مجروح کردند. ریش آیت الله بهبهانى را کندند و وى را به همراه سیّد محمّد طباطبایى به قزاق خانه انتقال دادند و پس از چند روز، آنان را نزد محمّدعلى شاه بردند. محمّدعلى شاه با آنان با خشونت رفتار کرد و به آنان ناسزا گفت. آیت الله بهبهانى با آن که در چنگ آن مرد جانى و بى رحم اسیر بود، با همان شجاعت فطرى که داشت، گفت:
«ما را بکشیدولى با ما، با بى احترامى سخن نگویید.».
این سخن، پادشاه مستبدّ را تکان داد و او لحن خود را تغییر داد و با ملایمت با آنان سخن گفت. سرانجام پس از چندى، بهبهانى که بیشتر مورد خشم و کینه شاه بود، به همراه دامادش، میرزا محسن، به کرمانشاه تبعید شد[20]و از آن جا به نجف رفت. خبر حمله به مجلس و کشتن آزادى خواهان و مجاهدان، موجى از خشم و نفرت را در بین مردم به وجود آورد. مردم تبریز به رهبرى ستّار خان و باقر خان، با قواى دولتى به نبرد پرداختند. نیروهاى بختیارى به فرماندهى سردار اسعد و نیروهاى شمال به رهبرى سپهدار تنکابنى، عازم تهران شدند و پس از درگیرى با نیروهاى دولتى، در روز جمعه 27 جمادى الثانى 1327ق. تهران را به تصرّف خود درآورند و مجلس فعالیّت خود را از سر گرفت. مشروطه طلبان، به جاى مجازات مخالفان و نیروهاى دولتى، از روحانیون و عالمان مشروعه طلب، انتقام گرفتند و در اوّلین فرصت، در یک دادگاه به ریاست شیخ ابراهیم زنجانى، آیت الله شیخ فضل الله نورى را به اعدام محکوم کردند و وى را به شهادت رساندند. پس از آن، آیت الله بهبهانى از نجف به ایران بازگشت. او به هنگام ورود به تهران، خطاب به آیت الله طباطبایى که به استقبال وى آمده بود، گفت:
«تو زنده ماندى و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند؟ چرا نرفتى بند دار را بگیرى و به گردن خود اندازى که این ننگ، براى اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته، به مشروطیت ایران وارد نشود[21]».
شهادت
پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان، شور و هیجان، انقلابیون را فراگرفته بود. مجاهدان و دیگران، به انتشار مطبوعات گوناگون اقدام کردند. احزابى در کشور تشکیل شدند و هر حزبى تلاش مى کرد تا مجلس و دولت را به دست گیرد. حزب دمکرات و حزب اعتدالیون، دو حزب عمده این مقطع از تاریخ کشور بودند. تقى زاده و دیگر روشنفکران وابسته به بیگانه، از رهبران حزب دمکرات بودند و در مقابل، آیت الله بهبهانى، آیت الله طباطبایى و اکثر روحانیون و عالمان بزرگ، عضو و یا حامى حزب اعتدالیون بودند.[22]
دیدگاه هاى روحانیون، به ویژه آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى، با نظرات دمکرات ها اختلاف اساسى داشت و این، موجب اختلاف و درگیرى در مجلس و خارج از آن شد و اوضاع کشور را متشنّج کرده بود. روشنفکران غرب زده و وابسته، همواره سعى مى کردند تا روحانیون و عالمان دینى را از صحنه اداره کشور خارج سازند. روحانیون و رهبران دینى نهضت نیز از حمایت آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و دیگر عالمان نجف برخوردار بودند. اینان نیز با صدور اطلاعیه هایى، دمکرات ها را مورد انتقاد قرار دادند و تأکید کردند که مقصود ما از حریّت، آزادى از ظلم و ستم کارگزاران دولتى است و نه خروج از تعهّدات و تقیّدات الهى و شرعى و چون متوجه شدند که سخنان آنها تأثیرى در تغییر اوضاع ندارد، رأى به فساد مسلک تقى زاده و دمکرات ها دادند.[23] این رأى عالمان نجف، خشم و کینه دمکرات ها را برانگیخت. آنها بهبهانى را واسطه این اقدام مى دانستند و علاوه بر این، بهبهانى به دلیل نفوذ و قدرت اجتماعى که داشت، مانع رسیدن دمکرات ها به اهدافشان بودزیرا آنان مخالف حاکمیت اسلام بودند. مخالفان حاکمیت اسلام که اغلب آنان در حزب دمکرات جمع شده بودند، فارغ از مشى غربى و شرقى با هم متّحد شدنداین اتّحاد، به گونه اى بود که تقى زاده که به شدّت شیفته و فریفته فرهنگ غربى بود، توانست حیدر عمو اوغلى را که از وابستگان روسیه بود و در قفقازتربیت شده بود، با خود همراه سازد. سرانجام مجاهدین تحت رهبرى حیدر عمو اوغلى، در شب نهم رجب سال 1328ق. به منزل آیت الله بهبهانى یورش بردند و این مبارز خستگى ناپذیر را که در مقابله با ظلم و ستم حکومت استبدادى جانفشانى کرده بود و رنج زندان، تبعید و شکنجه را به جان خریده بود، مظلومانه به شهادت رساندند.[24] هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که خبر شهادت آیت الله بهبهانى در شهر منتشر شد. مردم دست از کار کشیدند و رهسپار منزل آیت الله بهبهانى شدند. چون منزل او گنجایش همه جمعیّت را نداشت، طلاّب، علما، اصناف و جمعى از مبارزان مشروطه خواه، در مدرسه مروى اجتماع کردند.
سید محمّد بهبهانى، فرزند بزرگ آیت الله بهبهانى، در میان حزن و اندوه هزاران نفر از افرادى که گرد آمده بودند، حاضر شدهنوز لب به سخن نگشوده بود که صداى ناله و فریاد جمعیّت بلند شد و اشک از دیدگان آنان جارى شد. سیّد محمّد، خطاب به جمعیّت حاضر چنین گفت:
«در مقابل آن چه خداوند مقدّر فرموده است، باید تسلیم بود. مرحوم بهبهانى در راه خدمت به خلق خدا تا آخرین مرحله را پیمود و به درجه رفیع شهادت نایل شد. من از شما مى خواهم که خونسردى پیشه کنید و از اختلاف و انتقام بپرهیزید.»
این سخنان که حاکى از درایت و هوشیارى، ایمان به حق، بزرگى روح و گذشت و جوانمردى بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد کرد و از یک جنگ و خون ریزى در تهران جلوگیرى کرد. با وجود این، دو روز بازارها بسته شد و مردم در مساجد و حسینیه ها، به سوگوارى و عزادارى پرداختند.[25] پیکر آیت الله بهبهانى توسط بستگانش به نجف اشرف منتقل شد و در مقبره خانوادگى، در کنار پدر بزرگوارش، در یکى از مقبره هاى شرقى صحن مطهّر امام على (علیه السلام)به خاک سپرده شد.[26]
ویژگى هاى اخلاقى
آیت الله بهبهانى، عادت به گوشه گیرى و منفى بافى نداشت و فردى اجتماعى بود. هرگاه کسى دست نیاز به طرفش دراز مى کرد، تلاش مى کرد تا در حدّ توان، مشکل او را حل کند. او علاقه مند بود که به مردم گرفتار کمک کند و محتاجان را از خانه خود مأیوس و محروم نسازد و به علّت این که شخصیتى بانفوذ بود، براى رفع مشکل افراد، آنان را به مقامات و مسئولین دولتى معرفى مى کرد و چون مقیّد به رعایت قوانین و مقررات بود، در توصیه هاى خود به مسئولان دولتى، همواره جمله «در صورت امکان و رعایت مقررات» را ذکر مى کرد و اگر استنباط مى کرد که عملى برخلاف مقررات انجام شده، بسیار متأثر و ناراحت مى شد.[27]
وى، مردى شجاع، بردبار، باعزم و اراده اى قوى و فهیم بود و چون راهى را پیش مى گرفت، بدون تردید و سستى و با جوانمردى و شهامت، پیش مى رفت تا به مقصود برسد. کلمه تسلیم و تمکین در قاموس زندگانى وى نبود و هیچ گاه از خود سستى و ضعف نشان نداد.[28] با این خصوصیات و اوصاف پسندیده و مجاهدت ها و رشادت ها، مسئله قلیان کشیدن وى و نقض حکم تحریم تنباکو[29] که شاید به دلیل عدم آگاهى وى از اهمیّت موضوع و یا به علّت سلیقه خاص صورت گرفت، چیزى از ارزش هاى این روحانى مجاهد کم نمى کند.
بهبهانى از نگاه دیگران
مهدى ملک زاده از مورخان نهضت مشروطیت، درباره آیت الله بهبهانى چنین مى نویسد:
«مرحوم بهبهانى که مؤسس مشروطیت و پایه گذار حکومت ملّى بود و در شجاعت و شهامت و استقامت و قوه تفکّر و تعقّل و شخصیت و نیروى اراده در ایران، بى نظیر بود و به علت دارا بودن همین سجایا و مکارم اخلاقى، اوّل کسى بود که بدون بیم و هراس... در مقابل استبداد، قد مردانگى علم کرد و از پاى ننشست و تا روز آخر، با همان شجاعت و عزم راسخ از مشروطیت دفاع کرد[30]».
ابراهیم صفایى، یکى دیگر از تاریخ نویسان مشروطیت، در ستایش از بهبهانى چنین مى نگارد:
«بهبهانى، مجتهدى تیزهوش و بى پروا و سیاسى بود. تهوّر او در بین روحانیان تهران نظیر نداشت. در سخنورى و موعظه، چیره دست و کلامش بانفوذ بود و با همین نفوذ کلام، نبض بازار را در دست داشت[31]».
سید حسن تقى زاده که خود از متّهمان قتل آیت الله بهبهانى است، درباره وى مى گوید:
«تکیه گاه بزرگ مجلس و مایه قوّت و قدرت آن، علماى بزرگ تهران بود که در رأس آنها، آقا سیّد عبدالله بهبهانى و آقا میر سیّد محمّد طباطبایى و حاج شیخ فضل الله نورى بودند»[32].
وى در پاسخ به این سؤال که بزرگترین اشخاص مؤثر مشروطیت چه کسانى بودند، گفت:
«... در قسمت سیاسى، پنج نفر از علما بودندیعنى دو مجتهد بزرگ تهران، مرحومان آقا سیّد عبدالله بهبهانى و آقا میر سیّد محمّد طباطبایى و سید عالم بزرگ نجف، آخوند ملاّ کاظم خراسانى و آقا شیخ عبدالله مازندرانى و حاج میرزا حسین، پسر حاج میرزا خلیل تهرانى...».
احمد کسروى درباره شهید بهبهانى مى نویسد:
«آقا سیّد عبدالله با آن همه کوشش ها در راه مشروطه، چرا بایستى او را بکشند؟ خوب بود به یاد مى آوردند روز سوم تیر (روز بمباردمان مجلس) را که در چنان روزى تقى زاده در خانه خود نشست و رو ننمودولى سیّد عبدالله دلیرانه به مجلس آمد و ایستادگى کرد و آن همه گزند دید[33]».
فرزندان
از تعداد فرزندان آیت الله سیّد عبدالله بهبهانى، اطلاع دقیقى در دست نیست امّا در جریان مبارزات مشروطیت، از دو تن از پسران وى، یاد شده است که عبارتند از:
1. سیّد محمّد بهبهانى
2. سیّد على بهبهانى
آیت الله سیّد محمّد بهبهانى، فرزند آیت الله سید عبدالله بهبهانى است. او در نهم جمادى الثانى سال 1291ق. در تهران متولّد شد و در سن دوازده سالگى، دانش هاى مقدماتى را فراگرفت و به تحصیل فقه و اصول پرداخت. وى پس از پایان درس هاى دوره سطح، به تحصیل درس خارج فقه و اصول، نزد علاّمه آشتیانى، مشغول شد. وى حدود هفت سال نزد علامه آشتیانى تحصیل کرد و پس از وفات وى، نزد پدرش، تحصیلات خود را ادامه داد. او همچنین شش سال نزد میرزا ابوالحسن جلوه زواره اى به تحصیل علوم عقلى (فلسفه)، مشغول بود. پس از این مدّتى، براى استفاده از دانش عالمان و استادان حوزه علمیه نجف، عازم عراق شد و پس از رسیدن به مقام اجتهاد، به ایران بازگشت[34] و به تدریس علوم دینى و تبلیغ معارف دینى مشغول شد. سیّد محمّد بهبهانى، در جریان مبارزات آزادى خواهانه ملّت ایران، در کنار پدر ارجمندش، فعالیّت مى کرد. وى در هنگام حمله مستبدین به مشروطه خواهان، در پارک امین الدوله ـ محل تجمّع مشروطه خواهان ـ مورد آزار و شکنجه قرار گرفت.[35]
آیت الله سیّد محمّد بهبهانى، سال ها در تهران، مرجع تقلید شیعیان بود و منزل او، محلّ مراجعه مردم بود.
وى نزد مسئولین و سیاستمداران، از احترام خاصى برخوردار بود و با این حال، بسیار ساده و بى آلایش زندگى مى کرد. او در رفع نیازها و مشکلات مردم در حدّ توان تلاش مى کرد.
[1]. شهیدان راه فضیلت، عبدالحسین امینى، ترجمه جلالالدّین فارسى، انتشارات روزبه، تهران 1363، ص529.
[2]. سیماى بهبهان، سیّد سیفالله نحوى، انتشارات نهاوندى، ص 79.
[3]. لؤلؤة البحرین، ص 92به نقل از سیماى بهبهان.
[4]. شهیدان راه فضیلت، ص 528.
[5]. همان، ص 406.
[6]. همان، 529ـ530.
[7]. همان، ص 405ـ406.
[8]. رهبران مشروطه، ابراهیم صفایى، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1362، ص 173.
[9]. شهیدان راه فضیلت، ص 530ـ531رهبران مشروطه، ص 173.
[10]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1371، ص 133.
[11]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدى ملک زاده، انتشارات علمى، تهران 1371، ج 1و2و3، ص 219.
[12]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 134.
[13]. ر. ک: استقلال گمرکى ایران، رضا صفىنیا، تهران 1307.
[14]. تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروى، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ شانزدهم، تهران 1370، ص37.
[15]. همان، ص 192.
[16]. همان، ص 49.
[17]. همان، ص 101.
[18]. زمینه انقلاب مشروطیت ایران (سه خطابه)، سیّد حسن تقىزاده، چاپ دوم، انتشارات گام، تهران، 1356، ص 44.
[19]. تاریخ پیدایش مشروطیت، محمّدحسین ادیب هروىخراسانى، شرکت چاپخانه خراسان، چاپ دوم، مشهد 1331، ص 140.
[20]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 4و5، ص 784ـ787.
[21]. مکتوبات، اعلامیه و چند گزارش پیرامون نقش شهید شیخ فضلالله نورى، ج 2، ص 556.
[22]. ایران در دوره سلطنت قاجار، على اصغر شمیم، مؤسسه انتشارات مدبّر، چاپ دوم، 1375، ص 538ـ541.
[23]. نقش علما در انجمنها و احزاب دوران مشروطه، مریم جواهرى، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 201ـ202.
[24]. انقلاب مشروطیت ایران، عبدالله جاسبى، ص 166.
[25]. انقلاب مشروطیت ایران، ج 6 و 7، ص 1336.
[26]. شهیدان راه فضیلت، ص 531.
[27]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6و7ص 1333ـ1335.
[28]. همان، ج 1و2، ص 247.
[29]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 14.
[30]. تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 6و7، ص 1333.
[31]. رهبران مشروطه، ص 202و
[32]. خطابه، سیّد حسن تقىزاده، تهران، 1338، ص 44.
[33]. تاریخ هجده ساله آذربایجان، احمد کسروى، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، 1376، ص 131.
[34]. علماى معاصرین، ملاّ على واعظ خیابانى، مطبعه اسلامیه، تهران، 1366ق. ص 228.
[35]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج4و5، ص 784ـ787.