شیخ محمد تقى بافقى
(1292-1365هـ. ق)
عنوان مقاله: هماى حرم
نویسنده: حسن ابراهیم زاده
شهرستان بافق با 30/32 درجه عرض جغرافیایى، 24/55 درجه طول جغرافیایى و با 955 متر ارتفاع از سطح دریا[1] در مشرق استان یزد و در جنوب کویر لوت قرار دارد. این شهرستان از شمال و شمال غربى به اردکان، از شمال شرقى به طبس، از مشرق به کرمان و زرند، از جنوب به رفسنجان و از مغرب به یزد و مهریز محدود است.
تاریخ بافق در قرنهاى نخستین اسلامى روشن نیست، اما قطعاً این شهر در عصر سلجوقیان بوده است، مورخ قرن یازدهم از بافق به عنوان «قصبه طیبه» و «دارالشجاعه» یاد کرده است.[2] مردم آن همگى مسلمان و پیرو مذهب شیعه اند،[3] مردم این دیار مردمى متعبد و دوست دار اهل بیت(علیه السلام) و سخت کوش هستند که در طول قرنهاى متمادى در دل کویر خود را با طبیعت خشک و کویرى وفق داده اند. از آثار تاریخى این شهر مى توان امامزاده عبدالله بافق، مسجد جامع بافق و مدرسه علمیه، خانه منسوب به وحشى بافقى، تپه هاى قاضى میرجعفر، قلعه کافر، محله کژد، خانه هاى قدیمى و باغ تیتو[4] نام برد.
در شهرستان بافق و دهستانهاى اطراف آن اماکن زیارتى بسیارى وجود دارد که از آن جمله مى توان به امامزاده عبدالله در دهستان بافق، قدمگاه و نظرگاه امیرمؤمنان(علیه السلام)در دهستان بهاباد، قدمگاه ملاعبدالله بهابادى، زیارتگاه قاضى میرجعفر در دهستان میر مبارکه، امام زاده پیر قطرم در دهستان مبارکه، زیارتگاه و نظرگاه دوازده امام در دهستان بهاباد اسفیج، زیارتگاه پیر سمکوییه[5] اشاره کرد.
از مشاهیر این شهر مى توان به مولانا على بن شاه محمود بافقى از علماى فاضل، صالح و عابد قرن یازدهم و از معاصران شیخ بهایى و صاحب دو کتاب «منهاج الفلاح» در اعمال سنت و «مجمع المسائل» در فقه اشاره کرد.[6]
ابوالحسین بن حسین حائرى از شاگردان آیت الله بهبهانى و سید بحرالعلوم و نویسنده کتاب «الوجیزه فى الداریه» از دیگر عالمان این شهر است.[7]
شهر بافق، سخنوران و دانشوران بسیارى چون اشرف الدین على بافقى، نجاتى بافقى همتى بافقى و مرادى بافقى و... را در دامان خود پرورانده است اما از میان همه سخنوران خود وحشى بافقى چون ستاره اى در آسمان ادب این دیار و سرزمین ایران مى درخشد.[8]
تولد
شیخ محمد تقى بافقى، فرزند مرحوم حاج محمد باقر تاجر بافقى در سال 1292هـ .ق. در شهر بافق دیده به جهان گشود. بافقى تا چهارده سالگى در مهد تربیت پدر و مادرى مؤمن و متقى سپرى نمود و پس از آن براى تحصیل علوم حوزوى به شهر یزد هجرت کرد.[9]
تحصیلات
بافقى در تحصیلات چهارده سال دوم خود در یزد نزد بزرگان حوزه یزد زانوى ادب بر زمین زد و از خرمن علم و معرفت خوشه ها چید. از جمله: 1 ـ آیت الله میرزا سید على مدرس بزرگآیت الله العظمى میرزا سید على مدرس بزرگ در حدود سال 1262 در خانواده اى روحانى و پرهیزگار دیده به جهان گشود. پدرش حاج سید علیرضا و مادرش بى بى مدرس نام داشتند. تحصیلات مقدماتى را در یزد به اتمام رساند و در سن 17 سالگى به همراه هم بحث خود میرزا سید محمد مدرس در درس آیت الله آقا شیخ جعفر کرمانى حاضر شد. در سن کمتر از سى سالگى، در سال 1292 هـ. ق. به درجه اجتهاد رسید و سپس براى ادامه تحصیل در سال 1295هـ. ق. رهسپار عتبات عالیات شد و در حوزه علمیه کربلا و نجف اشرف از محضر بزرگان علمى آن دیار، مانند آیت الله حاج میرزا محمد حسن شیرازى (1230-1212هـ. ق.) آیت الله فاضل اردکانى و سید محمدتقى شهرستانى(1307هـ. ق.) بهره ها برد و در سال 1298 با دستاوردهاى علم و معرفت به شهر یزد بازگشت و ریاست امور دینى یزد به وى واگذار شد. او را داراى کرامات متعدد دانسته اند. آثارى از این عالم بزرگ برجاى مانده است که مى توان به مقاصدالعلیّه در شرح الفیه شهید، وقایع الایام در شرح کفایة الاصول الاحکام سبزوارى، الهام الحجه در اعتقادات ذخیرة العباد در شرح ارشاد علامه و...اشاره کرد.[10]
بافقى در حوزه علمیه یزد در محضر وى، قوانین الاصول میرزاى قمى را به اتمام رساند. آیت الله گلپایگانى از آیت الله حائرى(ره) نقل مى کند:
«اگر میرزا سید على در نجف باقى مى ماند از سایر مراجع عظام نجف نیز بالاتر مى رفت و سزاوار هم همین بود.»[11]
آیت الله میر سید على مدرس یزدى بزرگ، در شعر صاحب قریحه اى بس نیکو بود، و در اوایل به «شائق» و بعدها به «مشتاق» تخلص مى کرد.[12]
وى به سال 1316هـ .ق. و در 51 سالگى هنگام بازگشت از مشهد، در طبس درگذشت. مرقد مطهرش در صحن امامزاده حسین بن موسى الکاظم(علیه السلام) مزار اهل معرفت است.
2 ـ آیت الله سید على مدرس لب خندقىاز دیگر استادان بنام و تأثیر گذاران فکرى و اخلاقى آیت الله بافقى در حوزه یزد، آیت الله العظمى حاج میرزا سید على مدرسى لب خندقى است. او در سوم شعبان سال 1283 برابر با سال روز ولادت فرخنده امام حسین(علیه السلام)در خانه تقوا و سیادت دیده به جهان گشود. پدرش میرزا محمد صادق و مادرش بى بى فاطمه (بى بى آغا) فرزند آیت الله العظمى میرزا محمد على مدرس بود.
وى در محضر بزرگانى چون میرزا سید على مدرس بزرگ، آقا شیخ مرتضى مدرس، حاج ملا محمد ابراهیم لادرى (حاجى آخوند طرزجانى) زانوى ادب زد و سپس رهسپار عتبات عالیات شد و از محضر عالمانى چون سید محمد کاظم طباطبایى، آخوند خراسانى، میرزا حسین خلیلى تهرانى، محمد طباطبائى فشارکى اصفهانى، میرزا ابراهیم محلاتى و میرزا محمد حسن شیرازى بهره برد.[13] از هم بحثان ایشان مى توان به میرزا حسین نایینى، محمد تقى شیرازى (میرزاى دوم) و حاج شیخ هادى بیرجندى اشاره کرد.
آیت الله میر سید على پس از 11 سال تحصیل به یزد بازگشت و علاوه بر تدریس، نظارت بر تقسیم آب و یاورى محرومان را بر عهده داشت.
نقش وى در خنثى نمودن توطئه انجمنهاى ایالتى و ولایتى در یزد و ماجراى تحریم تنباکو بسیار اساسى بود. در جلسه اى که تجار و علما و اعیان حضور داشتند، درباره انتخاب وکیل دوم در جریان انجمنهاى ایالتى و ولایتى مشاوره مى شد، فرزندش «حاج آقا میرزا آقا» که زبان گویا و شمشیر بران پدر به حساب مى آمد، به نیابت از پدر فرمود:
«ما نمى دانیم براى چه باید وکیل به تهران بفرستیم! ما گویا مى خواهیم خودمان را گول بزنیم! واقعاً این مجلس مشروع نیست. این چه مجلسى است و این چه اسلامى است؟!»
آیت الله مدرس مردى زاهد و عابد بود و زندگى اش از مختصرى زراعت تأمین مى گشت. حافظه قوى و هوشمندى سیاسى از ویژگیهاى این شخصیت است.
وى که در روز تولد امام حسین(علیه السلام) به دنیا آمده بود، در شب عاشورا 1364 در 81 سالگى دیده از جهان فرو بست. هیئتهاى مذهبى پیکر این مرد را تا امامزاده جعفر تشییع و ظهر عاشورا در جوار امامزاده به خاک سپردند.
هجرت به نجف
بافقى پس از پایان دروس سطح و گذراندن برخى دیگر از علوم متداول حوزوى براى ادامه تحصیل رهسپار نجف اشرف شد. بافقى که در این سال (1320هـ .ق) 28 سال داشت، به همراه خود سرمایه اندکى براى امرار معاش خود و خانواده اش به نجف برد و در کنار تحصیل، مغازه اى کوچک دایر کرد، اما دستگیرى بافقى از مستمندان و پول نگرفتن از برخى در کنار نسیه دادن به طلاب و افراد آسیب پذیر، موجب از دست رفتن سرمایه و تعطیل شدن مغازه وى گشت.
اساتید بنامى که آیت الله بافقى در نجف در محضر آنان درس آموخت، عبارتند از:
1 ـ ملامحمد کاظم خراسانى: خارج اصول.
2 ـ سید محمد کاظم یزدى: خارج فقه.
3 ـ محدث نورى: علم حدیث را از وى فراگرفت. هنگام تألیف مستدرک الوسایل توسط این استاد، با چند نفر به تصحیح و مقابله آن براى چاپ مشغول شد.[14]
4 ـ سید حسن صدر کاظمینى: از درس علم حدیث وى بهره هاى فراوان برد.
5 ـ سید محمود مرعشى نجفى: نسابه را از وى آموخت و مفتخر به کسب اجازه گردید.
6 ـ سید احمد کربلایى: در درس عرفان و اخلاق وى حاضر و فیض فراوان کسب کرد.
بافقى در قم
بافقى در بدو ورود به قم در محله باغ پنبه سکونت گزید[15] و همان سیره ساده زیستى خود را دنبال کرد.
در نگاه نخست به زندگى بافقى ـ خصوصاً در شهر مقدس قم ـ در کنار مشى زاهدانه، تلاشش براى پیاده کردن احادیث براى طلاّب و اهل بصیرت قابل پیروى و براى برخى دیگر علامت پرسشى بود.
بافقى تأکید داشت سبک معمارى خانه اش با احادیث منطبق باشد، لذا در پاسخ به پرسش یکى از اصحابش که چرا دیوار خانه شما هفت ذراع است، گفته بود:
«من بنده ام مولایى که دستور داده دیوار خانه هفت ذراع باشد، فکر دزد را هم کرده است. (فالله خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین).»[16]
در انتخاب لباس و غذا گذشته از این که نماد زهد و پارسایى بود، در عصر سنت ستیزى، هویت زدایى و تبلیغ تسلیم پذیرى در مقابل فرهنگ بیگانه، بر سنت و هویت ملى ایران تأکید داشت.
على اصغر فقیهى در این خصوص مى گوید:
«منزل ایشان نزدیک منزل ما بود. من شاهد بودم ایشان اصلا از اجناس خارجى استفاده نمى کرد. سرتا پا کرباس مى پوشید، عبا، قبا و پیراهنش کرباس بود. چاى ایرانى با خرما یا توت خشک مى خورد. از سماور حلبى و فنجان و قورى گلى -که همه ساخت قم بود- استفاده مى کرد. مطلقاً از اجناس خارجى استفاده نمى کرد. خوراکش بسیار ساده بود. نان دوغ، کشک و...[17]
اعتقاد بافقى بر حرمت استفاده از لباس و غذاى بیگانگان - در عصرى که همه برنامه هاى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى مردم را به سوى مصرف گرایى و استفاده از کالاهاى خارجى مى کشاند - را مى توان تلاشى در راستاى دفاع از سرمایه گذاران و تولیدات ایرانى و پى ریزى اقتصادى غیر وابسته تلقى کرد.
ویژگیهاى اخلاقى و چگونگى برخورد با اقشار مختلف او را در زمره فرزانگان قابل احترام و اقتدا قرار داده بود. شیخ محمد رازى، شاگرد آیت الله بافقى مى نویسد:
«در توکل به خدا، کم نظیر و در یکتا پرستى و توحید، عجیب و در ولایت به خاندان رسالت، غریب و به مولایش ولى عصر(علیه السلام) ایمانى حضورى داشت. دائم الذکر، دائم الحضور و دائم الحال بودنطقش ذکر، سکوتش فکر و نظرش اعتبار و مشى اش با تواضع همراه بود.
براى دانشجویان و طلاب، پدرى مهربان و براى دانشمندان و علما، برادرى ناصح و براى اقشار مردم، رهبرى دلسوز و لایق بود. موعظه مى کرد و نصیحت مى نمود. اندرز مى داد و براى همه معلمى مهربان به حساب مى آمد. منطقى جدى و بیانى قاطع و سخنانى آموزنده و بیاناتى سازنده و تکان دهنده داشت. قلبى وسیع، دلى گشاده، زبانى گویا و بیانى برنده تر از شمشیر داشت. کمتر کسى بود که تحت تأثیر سخنانش واقع نشودزیرا هرچه مى گفت از دل بود و بر دل مى نشست، از دیدن بدى ها و منکرات رنج مى برد، بر خود مى لرزید و چونان دریایى ژرف موج مى زد، توفان مى کرد و به صدا در مى آمد و عامل منکر را متنبه و به ندامت و توبه وادار مى کرد و از همه مهم تر، بر خوردش با بیدادگران و ستم پیشگان و جباران زمان بود. آه که چه مى کرد! آن ها را به روز سیاه مى نشاند و بر آن ها مى خروشید.»[18]
علما و بزرگان همواره از او به عظمت یاد مى کردندتا جایى که مرحوم حاج شیخ عباس تهرانى در جمع ثقات و مؤمنان تهرانى فرمود:
«آقاى حاج شیخ محمدتقى بافقى فقط یک عیب دارد و آن این است که در زیر آسمان یکى است و دومى ندارد.»[19]
سلوک بافقى در عرصه اجتماع تکلیف مدارانه و متعهدانه بود به گونه اى که مظهر امر به معروف و نهى از منکر در عصر خود بود، از منظر بافقى تراشیدن ریش در آن مقطع نماد تسلیم در برابر فرهنگ بیگانه و پشت کردن به سنتهاى دینى و ملى بود.
«اگر کسى ریش مى تراشید به او اخطار مى کردند، پى گیر هم بودند که این اخطار عملى شد یا نه؟ در راه مسجد جمکران هم هر کسى را مى دید که خلافى مى کند فوراً به او تذکر مى داد.»[20]
بافقى و دوران گذار حوزه علمیه
دوران گذار حوزه تشیع از نجف به قم با دوران گذار حوزه هاى علمیه در ادوار گذشته بسیار متفاوت و مخاطره آمیز بود. شاید به جرأت بتوان گفت که این عصر سخت ترین و پرتنش ترین دوران در بین ادوار گذشته حوزه هاى تشیع چه در مرحله گذار، چه استقرار و چه زمان تثبیت به شمار مى رود.
همزمانى این دوره با شکل گیرى مخالفتها با اسلام و آموزه هاى قرآنى، نزدیکى زمان تأسیس حوزه با شکست و طرد روحانیت از معادلات سیاسى- اجتماعى در زمان مشروطیت نزدیکى حوزه نوپا به پایتخت سیاسى که بیگانگان و استعمارگران به چینش نیرو و سرمایه گذارى مادى مى پرداختند، فقدان حمایت مالى مطمئن و همزمانى دوران گذار حوزه نجف به قم با دوران گذار ایران از جامعه اى سنتى به جامعه اى مدرن را مى توان از چالشهاى فرا روى تأسیس حوزه در این دوره برشمرد.
هر چند دعوت از آیت الله حائرى به قم یک اندیشه جمعى و از سوى بزرگانى چون آقا شیخ ابوالقاسم کبیر، آقا میرزا محمد ارباب، آقا حاج شیخ مهدى پایین شهرى و آقا میرزا فخرالدین سیّدى، نوه دخترى میرزاى قمى بود،[21] نباید نقش محورى آیت الله بافقى را در این تصمیم نادیده گرفت. آیت الله حائرى براى آمدن به قم به قرآن متوسل شد و آیه شریفه «فأتونى باهلکم أجمعین» تصمیم وى را براى آمدن جدى ساخت. این استخاره به توصیه[22] آیت الله حائرى و توسط آیت الله بافقى گرفته شد. رازى در خصوص نقش آیت الله بافقى در ترغیب آیت الله حائرى در ماندن و فراهم شدن بودجه لازم براى اداره آن مى نویسد:
«مرحوم بافقى به آیت الله حائرى براى توقف و اقامت در قم اصرار زیادى نمود و ایشان تأمل داشت، تا در یکى از مجالس دید و بازدید گفت: آیا اخبارى که مى گوید در آخرالزمان علم درقم ظاهر شده و از آنجا به سایر بلاد افاضه مى شود، قبول دارید؟ فرمود: البته، گفت: آیا نمى خواهید که این اساس به دست شما شده و سالهاى دراز در مثوبت آن شریک باشید؟ فرمود: چرا؟ گفتند: پس چرا تأمل دارید؟ در اینجا بمانید و بناى این اساس را بگذارید. فرمود: بودجه لازم است. گفتند: «و ما من دابة الا على الله رزقها».[23]
ظاهراً فرموده بود: «ابى الله ان یجرى الامور الا باسبابها». گفتند: «هو مسبب الاسباب اذا اراد بعبد خیراً هیّاءَ اسبابه» فرمود: عده اى از فضلا در اراک مجتمع و مشغولند. گفتند: آوردن آن ها آسان است. به هر ترتیب ایشان را قانع نمودند که در قم مانده و بنا و تأسیس این کانون علم و اساس فضیلت را گذارد و از آن طرف تجار و رجال دیگر را که در قم بودند، تحریک و تشویق نمودند که به قدر وسع خود کوشش کرده و این بار فضیلت را به خانه و شهرستان خود فرود آورند.»[24]
به جرأت مى توان گفت آیت الله بافقى در کنار آیت الله حائرى و آیات عظام دیگر از پشتوانه هاى معنوى حوزه بود. دم مسیحایى او هر طلبه را به ماندن و مقاومت در برابر کمبودهاى مادى وامى داشت. در کنار این نقش معنوى واگذارى مسئولیت مالى حوزه به آیت الله بافقى از سوى آیت الله حائرى ـ که در این مقطع زمانى مهم ترین مسئولیت حوزه به شمار مى رفت ـ به تنهایى بیانگر جایگاه وى در تأسیس حوزه و نزد آیت الله حائرى است.
آیت الله بهاءالدینى ضمن اشاره به ویژگیهاى اخلاقى آیت الله بافقى، به نقش پدرانه وى و چگونگى پرداخت محترمانه شهریه به طلاب اشاره مى کند و مى نویسد:
«طهارت نفس او فوق العاده بود. به صورتى که محرز و مسلم بود شیخ در کارهایش به چیزى جز رضاى خدا، نظر و وابستگى ندارد. نسبت به روحانیت بسیار خدوم و به کرامت طلبه ها بسیار توجه داشت. در آن اوایل تأسیس حوزه در اوایل هر ماه حدود هزار تومان پول (سکه) که وزنش هم زیاد مى شد، درون کیسه اى مى ریخت و به سراغ تک تک حجره هاى فیضیه مى آمد و شهریه طلبه ها را مى داد.»[25]
آیت الله بهاءالدینى در ادامه مى گوید:
«نسبت به طلبه اى که در درس و امور تقوایى کوششى داشت، خیلى احترام و تواضع مى کرد. هنگام تعطیلى تابستان که طلبه ها مسافرت مى رفتند، شهریه چند ماهه را یکجا پرداخت مى کرد که مجبور نباشند هر ماه براى گرفتن شهریه، رنج مسافرت را تحمل کنند.»[26]
طلاب و فضلایى که دوران تحصیل شان همزمان با مسئولیت مالى آیت الله بافقى بود، همگى تأکید مى کنند که هنگام مراجعه به آیت الله بافقى، نیازهایشان بدون مشکل برآورده مى شد.[27]
حاج میرزا عبدالله تهرانى چهل ستونى در این باره مى گوید:
«تا زمانى که حاج شیخ بافقى در قم حضور داشتند، طلاب روزگار خوشى داشتند، وى از عمامه تا کفش آنان را تهیه مى کرد و به درد دل طلاب گوش فرا مى داد و نیازمندى هاى آنان را تأمین مى کرد. بافقى حتى پول کتب طلاب را نیز تأمین مى کرد.»[28]
ترغیب آیت الله حائرى به پذیرش طلاب، توصیه به معظم له در راه ندادن ترس و واهمه از عدم ارسال وجوه شرعى در راستاى تغذیه مالى از سوى آیت الله بافقى، توسل و تهجد، شب زنده دارى در مسجد جمکران براى رسیدن به وجوهات شرعیه از دیگر حرکتهاى این عالم فرزانه است.
حضرت آیت الله اراکى(ره) در خصوص نقش توسل و تهجد آیت الله بافقى در گره گشایى از امور مالى حوزه نوپاى قم مى گوید:
«آقاى شیخ محمدتقى بافقى یزدى، در زمان مرحوم آقا شیخ عبدالکریم مقسم شهریه، بوده است که بعدش پهلوى گرفت و شهید کرد. اول ماه که مى شد، مى آمد از آقاى حاج شیخ عبدالکریم پول بگیرد و بین طلاب تقسیم کند. یک بار به خانه شیخ آمد که پول بگیرد، حاج شیخ فرمود: الساعة جز مایه توکل چیزى در دستم نیست. مى پرسد: چیزى نیست؟ مى فرماید: نه. از همان دم در برمى گردد و مى رود مسجد جمکران. مرحوم آقا شیخ محمدتقى خیلى به مسجد جمکران اعتقاد داشت. نمى دانم آن جا با حضرت چه صحبتى مى کند که طولى نمى کشد شهریه آماده مى شود. بارها اتفاق افتاده بود که شهریه از این طریق درست شده بود. مقام توکل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بسیار بلند بود.»[29]
بینش توحیدى
در باور توحیدى بافقى، پدید آورنده هستى هیچ آفریده اى را، به حال خود رها نکرده است و خداوند هر موجودى را در عالم کائنات کفایت مى کند.
چنین باورى را به وضوح مى توان در سلوک فردى و اجتماعى و نیز سیاسى بافقى مشاهده کرد و به عنوان الگویى کامل از توکل و توجه به خداوند ارائه داداین که فردى تا چه اندازه به بینش توحیدى و تمسک به حبل متین الهى پایبند است، زمانى خود را مى نماید که فرد در استیصال کامل، دریچه توحید را به روى خود گشوده ببیند و با تمسک به آن خود را رها سازدبراى بافقى پس از دستگیرى، چنین دریچه اى باز شداما این بافقى بود که در سخت ترین شرایط زندگى و فشارهاى روحى و جسمى هیچ گاه خود را خارج از حاکمیت خداوند مشاهده نکرد و از امتحان بزرگ الهى در سخت ترین شرایط زندگى سربلند بیرون آمد. شیخ محمد شریف رازى، گرسنگى آیت الله بافقى و این واقعه را از زبان آن عالم فرزانه چنین نقل مى کند:
«بعد از آن که آن مرد شریف را زندانى کردند، در موقع غذا ظرفى از طعام زندان ـ که براى تمام زندانى ها مى بردند ـ براى ایشان آورده و نزدش گذاردند، اصلا دست به آن دراز ننمود تا وقت دیگر که خوراک جدید آوردند. دیدند غذاى شب قبل مانده، آن را برداشته و مرتبه سوم غذا آوردند. دیدند غذاى پیش کماکان مانده است. باز برداشتند تا سه روز. به ایشان عرض نمودد چرا غذا نمى خورى فرمود: غذاى سلطان جابر است حرام است.
تا بعد از سه روز که پاسبانى بر او رفقت کرد، عرض کرد که شما از بى غذایى تلف مى شوید، گفت: پس خوب است، اگر ممکن است سبزى تره و نخودچى گرفته و بیاورید. پس آن دو را تهیه نموده، تا مدتى به سر برد تا اینکه کم کم از قوت او کاسته شد و رو به ضعف نهاد. خودشان به این ناچیز فرمودند که: کارم به جایى رسید که قدرت نماز خواندن و عبادتم از دست رفت، از شدت ضعف و گرسنگى دیگر نمى توانستم ایستاده نماز بخوانم، تا یک روز به خدا عرضه داشتم: خدایا آخوندت مى جنبد، اشاره به این که تو گفته اى «و ما من دابة الا على الله رزقها» پس وعده «و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا» ایفا شده و مژده «و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب» او به سرحد وفا پیوسته، دیدم به وقت غذا سیدى از در وارد شد و با پاسبانى و شخصى که مجموعه خوراک از چلو و خورشت و سایر لوازمات بود، در جلوى من گذارده و گفت: کل هنیئاً لک و طیّباً که غذایى است حلال و طیب. پس مقدارى خورده بقیه را به زندانیان دیگر دادم. چنین شد غذاى من تا بعد از چهار ماه دیگر که از زندان بیرون آمدم.»[30]
بافقى و اندیشه ولایى
در اندیشه ولایى بافقى امام معصوم در هر عصر، نقطه پرگار وجودى است که هر فرد باید به آن رو کند. بافقى در راستاى همین رسالت مقدس، احیاى مسجد جمکران را در رأس برنامه هاى فرهنگى خود قرار داداو که سالهاى متمادى در عراق، هیچ گاه احیا و شب زنده دارى را در مسجد سهله ترک نکرده بود بر آن شد تا این سنت حسنه و تهجد در شبهاى چهارشنبه را در مسجد جمکران عمومیت بخشد. ازاین رو در گام نخست، عامه مردم، خصوصاً طلاب را به تعمیر و بازسازى مسجد جمکران ترغیب کرد و با حضور شخصى و شرکت در بازسازى و فراهم کردن امکانات مسجد براى پذیرایى از مشتاقان، زمینه استفاده بهینه از این فضاى مقدس را آماده کرد. استاد على اصغر فقیهى در این باره مى گوید:
«مسجد آن موقع مخروبه بود... . پشه ها و حشرات گزنده اى داشت، به هر حال، با این توجه بافقى و حرکت دسته جمعى در شبهاى چهارشنبه، کم کم مردم قم فهمیدند که اینجا جاى مقدسى است، لذا از آن موقع علاقه و توجه مردم به مسجد جمکران زیاد شد و مسجد رونق گرفت... .[31]
مسجد جمکران را ایشان احیا کردچون تا آن زمان تنها خواص مى رفتند مسجد جمکران، کسى خبر نداشت. ایشان شب چهارشنبه حرکت مى کرد با عده اى از طلاب آن موقع پیاده مى رفت. اکثر مردم پیاده مى رفتند. ما خودمان با خانواده پیاده مى رفتیم، شب هاى چهارشنبه تا صبح هم در حال تهجد بودخیلى دیدنى بود.»[32]
بافقى همانند اکثر عالمان شیعى، قائل به مفتوح بودن باب ملاقات با امام زمان(عج) در عصر غیبت بود و وى خود بارها به خدمت حضرت حجت مشرف شده بود. رازى مى نویسد:
«خود این بنده خدمتشان عرض کردم: باب ملاقات را مفتوح مى دانید و یا مسدود؟ فرمودند: به چند دلیل مفتوح. آن ها را بیان کردند و فرمودند: به گفته اصولیین و منطقیین ادل دلیل بر امکان شیئى وقوع آن است، چطور باب ملاقات حضرت صاحب الامر اروحنا له الفدا مسدود است و حال آنکه به تواتر معنوى ثابت شده جماعتى در عصر غیبت کبرى چون سید بحرالعلوم، حاجى على بغدادى و... به خدمتش رسیده اند. عرض کردم: شما هم مشرف شده اید؟ اشاره به دهان کردند، فهمیدم مرادشان کتمان تشرف خود مى باشد.»[33]
رازى چگونگى تشرف وى به حضور امام را از زبان برادرش چنین بازگو مى کند:
«ارتباط و مراوده و توسلش با اعلى حضرت بقیة الله اروحناله الفدا بسیار و مسلماً از کسانى بوده که کراراً برایش تشرف به محضر امام عصر عجل الله له الفرج نصیب شده و این فقیر یکى از موارد آن را براى نمونه مى نگارم. حکایت کرد براى این بنده حقیر جناب حجت الاسلام و مروج الاحکام ثقة جلیل حاج ملا اسدالله قائمى بافقى، برادر تقى و پرهیزکار مرحوم بافقى که به گفته بعضى از بزرگان، اگر از آن مرحوم جلو نبوده، عقب هم نمى باشد. که مرحوم اخوى حاج شیخ محمدتقى کراراً مشرف به حضور ولى عصر -رزقناالله رؤیته- شده. پرسیدم چگونه بوده؟ دو نوبت آن را شرح داد. که یک مرتبه آن را بیان مى کنم.
مرحوم اخوى یک سفر از نجف به قصد تشرف به ارض اقدس پیاده حرکت مى کند و چون به کردستان مى رسد، به واسطه تصادف با فصل زمستان برف زیادى باریده، کوه و دشت را برف گرفته، نزدیک غروب به قهوه خانه اى که در آن نزدیکى بود، پناه مى برد تا از سرما و برف خود را حفظ کند. چون وارد آن قهوه خانه مى شود، مى بیند که جماعتى از الواط به قماربازى و لهویات مشغولند و مناسب نیست ایشان در آن جا بیتوته کند و مقتضى امر به معروف و نهى از منکر هم با افراد سنى لاابالى موجود نیستسرگردان و متحیر از قهوه خانه دور شده. متفکر مى ماند که چه کندناگاه صدایى مى شنود که او را به نام مى خوانند. در اثر صدا مى رود به درخت سبز و خرمى مى رسد که زیر آن خشک و هواى آن معتدل، چون هواى بهار است با این که تمام آن صحرا و هامون را برف و کوران و سرماى سوزان احاطه کرده! در زیر آن درخت، شخص نورانى و بزرگوارى را که آثار وقار و شخصیت از سیمایش ظاهر است، مى بیند، سلام مى کند و جواب مى شنود که به او مى فرماید: فلانى! قهوه خانه چنانى شایسته تو نباشد. بیا در همین جا شب را صبح کنیم.
حاج شیخ زیر درخت رفته مستغرق آن جمال و جلال مى شود و تا پایان صبح از فیض محضر و منظر و منطقش برخوردار مى گردد و چون طلوع فجر مى شود، نماز را با او خوانده و پس از آن قصد حرکت مى کند. در این وقت حاج شیخ حساب روشن دودو تا چهارتا را مى کند که این آثار و کرامات نیست مگر از مولاى من صاحب الامر(عج) خود را مؤدب نموده و معامله شناسایى و شناختن مى کند. آن جناب تبسم کرده، مى فرماید: مى دانم که حالا مرا شناخته اى، اینک وقت مفارقت است. حاج شیخ اضطراب کرده، التماس و تضرع از این فراق و جدایى مى کند. او را تسلى داده، امر به صبر و سکوت مى نماید. شیخ عرض مى کند: آقاى من، پس کى دیگر باز شما را ملاقات کنم؟ حضرت مى فرمایند: در این سفر دو نوبت مرا خواهى دید، یکى در قم و بار دیگر نزدیک سبزوار.
این را فرموده و پنهان مى شوند. حاج شیخ به شوق وعده قم با وجد و نشاط خود را به قم مى رساند و چند روزى توقف مى کند. لکن ظاهراً مشرف به شرف لقا نمى شود، به طرف مشهدحرکت نموده و با اشتیاق زیادترى براى وعده سبزوار مى آیدچون به نزدیکى آن مى رسد، صداى پاى اسب مى شنود. به عقب مى نگرد، حضرت را سوار بر اسب مى بیند که با وقار و هیبت ولایت و سلطنت مى آید. سلام مى کند، جواب مى فرماید. عرض مى کند: مولاى من، وعده شما خلف نمى شود، چگونه قم نیامدید؟ مى فرماید: آمدم لکن شما ما را نشناختید. عرض مى کند: چه موقع آقاى من؟ مى فرماید: در فلان روز اول صبح از حرم عمه ام حضرت معصومه(علیه السلام) بیرون آمدى، در میان صحن زنى به تو رسید و فلان مسئله را پرسید چنان پاسخ گفتى. من در مقابل تو ایستاده استماع سؤال و جواب شما را مى کردم و شما تمام توجه داشتى که اشتباه جواب نگویى، حاج شیخ عذر مى خواهد و پس از لحظه اى آن حضرت مى روند.»[34]
ارتباط با عالم معنا
دقت و مواظبت آیت الله بافقى در مصرف مال حلال، تقید به موازین اسلامى، تهجد و شب زنده دارى و تلاش براى تطبیق رفتارهاى فردى و اجتماعى بر پایه آموزه هاى قرآنى و روایى، توسل به ائمه اطهار(علیه السلام) و... موجب شد تا وى به لطافتى از روح و معنویتى دست یابد که در زمره اهل دل و مرتبط با عالم معنا و ماوراى طبیعت قرار گیرد.
زمانى که آیت الله بافقى به همراه دیگر مؤمنان در حال ساختن مسجد حسین آباد بود، روزى هنگام کمک در بنایى به دیگران فرمود: «آجرها را از زیر برف بیرون بیاورید، من مى بینم که در این مسجد نماز نخواهم خواند و مرا یا از قم یا از مسجد جمکران بیرون مى برند.»[35] این در مقطعى بود که هنوز ماجراى آمدن زن رضاشاه و برخورد وى با رضاخان رخ نداده بود.
آیت الله بافقى هشت سال قبل از جریان قانون متحدالشکل شدن لباس و اجبار مردم به پوشیدن کلاه شاپو، در شهر رى در جمع عده اى از مردم قم که پس از زیارت حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) به ملاقات ایشان رفته بودند، فرمود: منتظریم! آن جمع گفتند: در انتظار چه هستید؟ آیت الله بافقى ادامه داده بود: «منتظر آمدن کلاهى که اطراف آن مانند (کیف) گهواره اطفال دوره دارد.» و به شرح این کلاه پرداخته بود... .
آقاى رازى مى گوید:
حاج شیخ رجبعلى خیاط، چند مرتبه قبل از فوت برایم تعریف کرد که از پیش گوییها و اخبار غیبى مرحوم آیت الله بافقى از آینده، به این نتیجه رسیدم که وى رابطه اى با عالم حقیقت و ماوراى طبیعت و مرکز ولایت آل عصمت دارد.» مرحوم رجبعلى خیاط مى گوید:
«در سال 1347هجرى که ایشان (آیت الله بافقى) از زندان آزاد شده بود، سیدى راستگو و فردى موثق از وى پرسیده بود که چه وقت به قم مراجعت مى کند. مرحوم بافقى پاسخ داده بود: هر وقت که شمالى ها (روس ها) از شمال و جنوبى ها (انگلیس ها و آمریکایى ها) از جنوب وارد ایرانشده، پایتخت را محاصره کردند و رضاخان را بردند، من هم به قم باز خواهم گشت. این سید موثق مى گوید: این مطالب را یادداشت کردم تا واقعه شهریور 1321ش رخ داد، پس از چند روز از واقعه تبعید رضاخان پیش گویى آیت الله بافقى به ذهنم خطور کرد، جویاى او در شهر رى شدم، گفتند که چند روز است به قم رفته.»[36]
رازى مى گوید:
«آیت الله بافقى همواره بر این نکته تأکید مى کرد که من زنده مى مانم و از بین رفتن رضاخان را خواهم دید.»
بافقى چهار سال پس از مرگ رضاخان وفات کرد.[37]
از آیت الله بافقى کرامات بسیارى یاد مى کنند. رازى مى نویسد:
«عده زیادى از آن دو مأمور نقل مى کنند که آن ها مى گویند: ما ناچار بودیم در متابعت از ایشان هرکجا که مى رود، در اطراف تهران برویم. لذا شب یا روز، هر وقت که به راه مى افتاد از پى او مى رفتیم حتى بعضى از شب ها که در نیمه شب به راه مى افتاد از عقب او روان مى شدیم. ولى غالباً او به طى الارض راه مى پیمود. زیرا هرچه ما تند مى رفتیم به او نمى رسیدیم، با این که او آهسته و متعارف راه مى رفت. در بعضى از شب ها که به زیارت امامزاده ابوالحسن عریضى، نزدیک شهر رى مشرف مى شد و در نیمه شب مى رسید، پشت در مى آمد و دعایى مى خواند که درِ باغ امامزاده حرم امامزاده ابوالحسن بر وى گشوده و داخل مى شد و در بسته مى شد تا ما داخل نشویم و پس از مدتى بیرون مى آمد و باز در بسته مى شد. این داستان و طى الارض او را به مافوق خود اطلاع دادیم و ما را از در منزل ایشان برداشته، او را آزاد گذاردند.»[38]
سلوک عبادى
سیر و سلوک و ریاضت منطبق بر شریعت اسلامى در حیات آیت الله بافقى از جایگاه محورى برخوردار بودآنچه حیات نورانى این عالم فرزانه فراروى مخاطبان خود مى نهد، این است که هیچ حادثه و رخدادى، چه در زندگى فردى و چه در زندگى سیاسى و اجتماعى نباید فرد را از عبادت، تهجد و توسل بازدارداز این رو بافقى را مى توان در زمره کسانى برشمرد که از آغاز طلبگى، یعنى آن هنگام که زانوى ادب در برابر بزرگان عرفان و دانش بر زمین زده، تا آن هنگام که خود بر مسند استادى و ارشاد تکیه زده بود، سیر و سلوک خود را ترک نکرد.
آیت الله بافقى طى هفده سالى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود، تمام شبهاى پنجشنبه که دروس حوزوى تعطیل مى شد، پیاده به سوى مسجد سهله مى شتافت و در آن بیتوته مى کرد.[39] به راز و نیاز با خداى خود و توسل به وجود مقدس امام زمان(عج) مى پرداخت. بعدها با این که از بزرگان و عالمان قم به شمار مى رفت، این شیوه را ادامه مى دادهمه شبهاى چهارشنبه پیاده به سوى مسجد جمکران مى شتافت و تا سحرگاه به مناجات و توسل مى پرداخت.
بافقى در نجف اشرف از حرم مطهر امیرمؤمنان(علیه السلام) جدا نمى شد، در ایام اقامت خود در این شهر مقدس هر هفته پس از شب زنده دارى، در شب پنج شنبه در مسجد سهله و خواندن نماز صبح، فاصله چهارده فرسنگى را پیاده به طرف کربلا حرکت مى کرد و براى اینکه شب به حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) برسد، مجبور بود از راههاى سنگلاخ و سخت بیابان بگذرد و مسیرى را که دیگران در حاشیه رودخانه در چند روز طى مى کردند، در یک روز طى کند.
بافقى پس از ورود به کربلاى معلا و به جا آوردن آداب زیارت و تشرف به روضه مبارکه، در حالى که شب گذشته را در مسجد سهله به شب زنده دارى پرداخته و روز را در مسافرت بود، شب جمعه را در حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) به تهجد و توسل مى پرداخت و پس از به جا آوردن نماز صبح، براى عرض ارادت و زیارت، راهى مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)مى شد. پس از زیارت نیز پیاده به سوى نجف بازمى گشت و در پاى تپه سلام نجف، معروف به «خان مصلى» که در دو و نیم فرسنگى نجف قرار داشت -از حرکت مى ایستاد- نوشتارهاى درس روز بعد خود را مرور مى کرد و پس از دو شب تهجد و بیدارى و سفر پیاده، به خواب مى رفت. صبح پس از به جاآوردن نماز صبح به سوى نجف و درس و بحث خود باز مى گشت.[40] سیره پیاده رفتن بافقى به حرم دیگر ائمه نیز در ایام اقامت خود در عراق به همین منوال بود.
سید جلیل محمدباقر قزوینى(ره) چنین نقل مى کند:
«در سامرا در نزدیک پل رودخانه دجله آن شیخ بزرگوار را دیدم که از شهر سامرا بیرون آمده، به سرعت به طرف بغداد روان است. به او گفتم: کجا مى روى؟ گفت: کربلا. گفتم: پیاده؟ گفت: آرى. و حال آنکه بین سامرا و بغداد و کربلا را در دو روز و نصف قریب سه روز مى پیمود که با وسیله هم طى این راه دشوار بود، چه رسد به پیاده.»
سیره آیت الله بافقى در تهجد و شب زنده دارى در حرم مطهر ائمه و امامزادگان نیز چنین بود. وى در کنار حرم حضرت معصومه(علیه السلام) نیز همان سیره بیتوته و شب زنده دارى را داشت. بافقى پس از تبعید به شهر رى در کنار حرم حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)نیز همین سیره را داشت و شبهاى جمعه پس از موعظه و برپاداشتن دعاى کمیل تا سحر به تهجد و توسل مى پرداخت.
بافقى هیچ فرصتى را براى زیارت و تهجد و عبادت در اماکن متبرکه از دست نمى داد. وى در ایام تبعید در شهر رى، با اینکه از سوى دستگاه ستم شاهى رضاخان ممنوع الخروج و تحت حفاظت بود، پس از واقعه مسجد گوهرشاد براى تسلى خاطر به زیارت امامزاده داوود حسنى(علیه السلام)در چهار فرسنگى تهران شتافت. وى نخست به زیارت امامزاده ابوالحسن عریضى از راه اندرمان شهر رى و از آنجا به سوى زیارت امامزاده حسن تهران، معروف به کوکبى رفت و از آن جا به زیارت امامزاده داوود مشرف شد و پس از چند روز اقامت به زیارت امامزاده صالح در تجریش و از آن جا از راه لاریجان پیاده به سمت مشهد امام رضا(علیه السلام)، حرکت کرد. پس از ورود به حرم رضوى با صداى بلند از رضاخان برائت جست، این سفر زیارتى و پیاده آیت الله بافقى سه ماه به درازا کشید.[41]
بافقى در طول حیات نورانى و سیر و سلوک عرفانى خود دوبار نیز پیاده به مکه مکرمه مشرف شد.[42]
احیاى مساجد
عشق و علاقه بافقى به عبادت و زیارت چنان بود که اگر ضرورت کارى و زندگى ایجاب نمى کرد، یک لحظه از بقاع متبرکه و نیز مساجد و حسینیه ها گام به بیرون نمى نهاد.
بافقى در راستاى حرکت دینى و افزودن بر محل عبادت بندگان خدا و نیز حرکت فرهنگى خود، آن هم در عصر رضاخانى، بنیان نهادن و تعمیر مساجد را سرلوحه زندگى خود قرار داده بود. وى که در تعمیر و بازسازى مسجد مقدس جمکران نقش محورى را ایفا کرده بود، در زمان حیات خود در قم چند مسجد را تأسیس کردو خود در نقش کمک بنا یا کارگر به کار مشغول مى شد. مسجد میدان کهنه و نیز مسجد حسین آباد (خیابان آذر) را مى توان از مساجدى برشمرد که وى شخصاً در ساخت آنها حضور داشت.[43]
بافقى در هنگام تبعید در شهر رى نیز به احیا و بازسازى مساجد و معابد بسیارى پرداخت که از آن جمله مى توان مسجد کوچه زنگنه، مسجد نو در راه محله نفرا، مسجد دروازه باباخان و محله درویش ها و نیز تعمیر مقبره حجت الاسلام سید على اکبر تفرشى را نام برد.
بافقى در راستاى توجه دادن مردم به احیاى مساجد و معابد مخروبه و جلوگیرى از محو برخى از آنان به علت تخریب بسیار، نماز را در آنان اقامه مى کرد و غالباً در ماه مبارک رمضان در حالى که روزه بود، پس از نماز مغرب و عشا، پیاده به حرکت در مى آمد و در مساجد متروکه شهر رى نماز بر پا مى کردبه گونه اى که دو ساعت و نیم پس از اذان مغرب افطار مى کرد.[44]
همراه با اهل معنا و معرفت
مراوده و نشست و برخاست بافقى با اهل معنا و دوستى با عارفان و زاهدان عصر خود یکى دیگر از ویژگیهاى حیات سراسر پاکى این اهل صفا و دل است وى که از نوجوانى محضر بزرگان زهد و عرفان چون مرحوم سید على مدرس بزرگ و مدرس کوچک در یزد، سید کاظم یزدى، آخوند خراسانى، محدث نورى و سید احمد کربلایى را در نجف درک کردبا کسانى چون محدث قمى و میرزا جواد ملکى تبریزى دوستى و مراوده داشت خود در زمره مردانى قرار داشت که جویندگان حقیقت پروانه وار گرد وى حلقه مى زدند و گوهر گرانبهاى معنا و معرفت را، در منزل کوچک وى در قم و تهران جست و جو مى کردند. شیخ محمد رازى مى نویسد:
«...همواره اطرافش افرادى روشن بین از افاضل سادات بودند و با اهداف مقدس او، همگام او بودند. از آنان مى توان اشخاص زیر را نام برد:
1 ـ آیت الله العظمى نایب الامام خمینى.
2 ـ آیت الله حاج سید محمود طالقانى.
3 ـ آیت الله سید شمس الدین ابهرى.
4 ـ آیت الله سید محى الدین طالقانى.
5 ـ آیت الله سید محمدباقر مرعشى(ناظم).
6 ـ آیت الله سید عبدالرسول رضایىتهرانى.
7 ـ آیت الله حاج سید محمود یزدى مدرسى.
8 ـ آیت الله حاج سید مرتضى سجادى.
9 ـ آیت الله حاج سید حسن مدرسى یزدى.
10 ـ حاج سید على نقى جلالى تهرانى و ده ها نفر دیگر که براى اختصار از ذکر آنان صرف نظر مى شود.»[45]
کسانى چون عارف بزرگ مرحوم آیت الله بهاءالدینى، دنیاگریزى چون شیخ بهلول و... از مریدان این بزرگمرد بودند.
مرحوم دولابى، از وارستگان اهل معنا، از مریدان و شاگردان آیت الله بافقى بود که مدتى تحت سرپرستى آن نادره روزگار به سیر و سلوک پرداخت.[46]
از کسان دیگرى که با ایشان مراوده داشت ملا اسدالله بافقى برادر عارف آیت الله بافقى بود که اهل مناجات و شب زنده دارى بود. خرج لباس و زندگى خود را از مزرعه اى که داشت تأمین مى کرد.[47]
شکل گیرى عرفان ستیز
آیت الله بافقى که از شاگردان عارف بزرگ سید احمد کربلایى به شمار مى رفت با حرکت شجاعانه خود در راستاى عملى سازى امر به معروف و نهى از منکر در عینیت جامعه در حقیقت بنیانگذار عرفان ستیز پس از مشروطیت به شمار مى رود، عرفانى که در آن باید به دل حادثه ها رفت و با توکل به خدا از هیچ چیزى نهراسید. شاخصه هاى چنین عرفانى را به صورت کامل مى توان در حرکت امام خمینى(ره) مشاهده کرد که از یک سو وامدار اندیشه هاى ناب عرفانى آیت الله شاه آبادى ـ از عرفاى ستم ستیز ـ و از سوى دیگر آیینه خروش آیت الله بافقى بود. امام خمینى (ره) نه تنها خود را تشنه دیدار و بهره بردن از مرادش مى دید، بلکه شاگردانش را نیز به درس گرفتن از مکتب بافقى فرا مى خواند و در ایامى که بافقى در شهر رى تبعید بود، آنان را به سفر به رى و بهره گیرى از عرفان ناب او دعوت مى کرد و در درسش این مطلب را چنین بر زبان مى آورد:
«هرکس بخواهد در این عصر مؤمنى را زیارت و دیدار کند که شیاطین تسلیم او و به دست وى ایمان مى آورند، مسافرتى به شهر رى نموده پس از زیارت حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) مجاهد بافقى را ببیند.
گاهى نیز شعر معروف را که براى همین موضوع سروده شده، مى خواند:
چه خوش بود که برآید کرشمه، دوکار *** زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار»[48]
رویارویى با رضاخان
رضا خان از دیدگاه بافقى، همان زندیقى بود که در آخرزمان از قزوین خروج مى کرد و باورها و اعتقادات اسلامى را مورد هجمه قرار مى داد. وى بارها بر این باور تکیه مى کرد و مى گفت:
«حبّ این پادشاه را در دل مگیریدزیرا وى آن کسى است که فرموده اند: انه زندیق یخرج من القزوین.»[49]
بافقى که به وجوب امر به معروف و نهى از منکر قائل بود و در راستاى اجراى احکام نورانى اسلام، بین تذکر به شاه و غیر شاه تفاوتى قائل نبود، تنها حوزه تنبّه و تنویر را در گستره جامعه محدود نکرد، بلکه به سراغ کسى رفت که از دیدگاه وى کانون همه فتنه هاى فرهنگى به شمار مى رفت و دست به کارى زد که در آن موقعیت اختناق و قتل و شکنجه... از هر کسى برنمى آمد. بافقى به سراغ رضاخان رفت و چندین بار شفاهى و کتبى او را امر به معروف و نهى از منکر کرد و سرانجام در آخرین نامه براى او سوره تکاثر را نوشت.[50]
«بسم الله الرحمن الرحیم الهکم التکاثر(1) حتى زرتم المقابر(2) کَلّا سوف تعلمون(3) ثم کَلّا سوف تعلمون(4) کلا لو تعلمون علم الیقین(5) لترون الجحیم(6) ثم لترونها عین الیقین(7) ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم(8)»
دوم شهریور سال 1306 (27 صفر 1346) طى بخشنامه اى ممنوعیت امر به معروف و نهى از منکر اعلام شد. این حرکت سکوتى سنگین را بر جامعه حکمفرما کرد، اما آیت الله بافقى مردم و کسبه بازار قم را به تعطیلى و گرد آمدن در حرم مطهر و حضرت معصومه(علیه السلام) فراخواند.
محمد رازى از زبان شاهدان عینى، به فراخوانى مردم و دستور به تعطیلى بازار از سوى این عالم آگاه، گرد آمدن مردم در صحن حضرت معصومه(علیه السلام) در اعتراض به ابلاغیه دستگاه، سخنان پرشور آیت الله بافقى در صحن حضرت معصومه(علیه السلام) و بازتاب و عقب نشینى دستگاه ستم شاهى اشاره مى کند و مى نویسد:
«اعلان قدغن از امر به معروف و نهى از منکر صادر و به در و دیوار نصب نموده و از عاملین آن بناى تعقیب را گذارد.
این خبر چون گوش زد متدینین از علما و اصناف دیگر گردید، مضطرب شده. انجمن ها کردند، ولى هیچ کس را طاقت و جرأت حرف زدن نبود. با این که آن روز قم مرکز علم و دانش و منبع فضلا و مؤمنان بود و رجالى بزرگ وجود داشتند. تا اینکه خبر را به جناب «معظم له الآمر الناهى الذى لاتخافه فى الله بأس ظالم او جابر او غیر ذلک» رسید غیورانه از جا برخاست و براى اصناف پیغام فرستاد که باید تمامى از عالم و جاهل و تاجر و غیر ذالک سه ساعت به غروب در صحن بزرگ حاضر باشید، تا ببینیم آیا کسى مى تواند قرآن خدا را پشت سر انداخته و از احکام و ارکان دین اعراض و جلوگیرى کند؟ این خبر در شهر پراکنده و دکان ها بسته، مأموران دولت در راه ها مشغول انتظامات و متفرق ساختن مردم و درهاى صحن را بسته، اعتصاب عجیبى رخ داد. چه مى شود؟ آیا آقاى آخوند بافقى حاجى شیخ محمدتقى مى آید؟ آیا مى تواند با دولت وقت مبارزه و حکم او را ملغى و خنثى کند؟
ناگاه دیدند با یک روح شجاعت و دل قوى و قلب محکم با جمعى حاضر شد. یک مرتبه مردم که از دل و جان او را دوست داشته و معتقد بودند در اطرافش جمع شده، به درصحن آمده در را گشوده و وارد صحن مطهر گردیدند و براى جمیع علما پیغام فرستادند که باید در صحن حاضر شوید و بعضى از آن ها هم که فعلا حاضر و از مراجع و مدرسین بزرگ فعلى قم و خداى تعالى وجود ذیجودشان را از بلاها حفظ فرماید، فرمودند آن روز که پیغام ایشان به ما رسید، جمعى بودیم که از خود مأیوس شده و کلمه شریفه «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان رانده و در آن انجمن شرکت نمودیم و آقاى حاج شیخ(قدس سره) از جا حرکت کرده، به منبر رفت و در انجمنى که بالغ بر چندین هزار جمعیت قم بود و صحن شریف را مملو نموده بودند، آیه «و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» را تلاوت کرده قریب به این مضامین فرمودند که امر به معروف و نهى از منکرى که عبارت از حس مسئولیت بوده باشد، بر هر فردى لازم، مخصوص بر علما و طلاب که مجریان این قانون و این اصل محکمند و هیچکس را حق ردع و منع در آن نباشد و دولت جابر نتواند از چنین قانونى جلوگیرى نماید و خود هم لیاقت اجراى آن را ندارد زیرا علم به موارد و کیفیت آن لازم است و دولت و مأموران آن جاهل آنند.
بعد خطاب به جمعیت فرمود و به صداى بلند و رسا فریاد زد: اما فیکم رجل رشید؟ آیا در میان شما یک مرد حسابى پیدا نمى شود تا جواب این فراعنه را گوید و قانون و اعلان آن ها را ملغى کند؟ چنان از این صداى حق که از حنجره حق گوى او بیرون آمد، در مردم ایجاد حرارت گردید و در اعوان دولت رعب حاصل گشت که اعلان ها را فوراً برداشته، این امر بزرگ و حس مسئولیت را با خود افراد آزاد گذاردند.»[51]
ستیز چهره به چهره
واقعه عید نوروز 1306 که به رویارویى مستقیم و چهره به چهره شدن بافقى با رضاخان انجامید، حرکت غیرتمندانه و شجاعانه بافقى در مقابل هتک حرمت حرم حضرت معصومه(علیه السلام) توسط زنان و دختران شاه بودحرکتى که به عنوان صفحه اى در کتاب پر افتخار رویارویى عالمان دین در مقابل منکر و مستبدان زمان براى همیشه ماندگار شد و هنوز تاریخ نگاران و تحلیل گران از آن به عنوان نقطه عطفى در تاریخ حوزه ها و ایران یاد مى کنند.
حسین مکى در تاریخ بیست ساله این گونه وارد مقطعى از تاریخ رضاشاه مى شود که برگ زرینى از تاریخ روحانیت و رویارویى آن ها با ابتذال به شمار مى آید:
«در موقع عید نوروز 1306ش که مصادف با 27 ماه مبارک رمضان 1346هـ. ق. هم بود، زوار بسیارى از نقاط مختلف به سوى شهر قم روى آوردند، تا هنگام تحویل حمل را در حرم حضرت معصومه(علیه السلام) بگذرانند و به قدرى جمعیت و ازدحام در صحن و حرم و رواق ها بود که جاى سوزن انداختن نبود، اعضاى خانواده پهلوى -که همسر رضاشاه(مادر محمدرضا) جزو آنان بود- نیز به قم آمده و در غرفه بالاى ایوان آیینه بدون حجاب کامل نشسته بودند و به طورى جلب نظر مى کردند که صداى اعتراض مردم از هر سو بلند شده بود این طرز حضور در اماکن مقدس را بى احترامى نسبت به حضرت معصومه(علیه السلام) مى دانستند، ولى هیچ کس جرأت نمى کرد قدم پیش بگذارد و به آن ها تعرض نماید.»[52]
حسین مکى به میدان آمدن آیت الله بافقى پس از مواعظ سید ناظم زاده را چنین مى آورد:
«در همین موقع هم سیّد ناظم واعظ که مشغول وعظ در مسجد جنب حرم بود، مردم را تهییج نمود که امر به معروف و نهى از منکر حکم مى کند که مردم جلوگیرى نمایند، خبر به حاج شیخ محمدتقى بافقى رسید و او به خانواده دربار پیغام فرستاد که: شما اگر مسلمان هستید، نباید با این وضع در این مکان مقدس حضور یابید و اگر مسلمان نیستید، بازهم حق ندارید در این مکان حضور یابید.
پیام مؤثر واقع نشد، حاج شیخ محمدتقى شخصاً به حرم آمد و سخت به آنان اعتراض نمود و خواست که سر و صورت خود را بپوشانند یا از آن جا خارج شوند.»[53]
تلفن همسر رضاشاه به دیکتاتور پهلوى، خشم این قزاق هتاک را برافروخت و او با یگان رزمى مجهز از تهران به سوى قم حرکت کرد و دستور داد تا رسیدن او به قم از خروج آیت الله بافقى از حرم جلوگیرى کنند رضاخان هتاکانه وارد حرم شد و یک راست به سمت جایگاهى رفت که آیت الله بافقى در آن مشغول مناجات بود.
آیت الله العظمى مرعشى نجفى از شاهدان عینى این فاجعه، کتک خوردن آیت الله بافقى پس از ورود چکمه پوشان رضاخانى به صحن حرم معصومه(علیه السلام) را چنین به تصویر مى کشد:
«پاى این ایوان مبارک ایستاده بود. سرهنگ ها با چکمه وارد حرم دختر پیغمبر شدند. حاج شیخ محمدتقى هم در بالاسر ایستاده بود و صحبت مى کرد، من هم شب ماه رمضان بود، دعاى افتتاح مى خواندم. در یک گوشه اى به حال خودم بودم یک وقت دیدم صداى هاى و هوى و چکمه بلند شد ریختند و زدند به طلاب و حاج شیخ محمدتقى را کشیدند. اصلا پاهایش را گرفته بودند گاهى مى کشیدند، رساندند به پاى ایوان، «پهلوى» خودش هم پاى ایوان بود، پایین آوردند از ایوان این قدر با آن لگد نجس به این پیرمرد عالم ربانى -که واقعاً زاهد زمانه بود- زد و آن وقت مرحوم حاج شیخ محمدتقى را کشیدند ببرند تهران.»[54]
آیت الله طالقانى از مریدان آیت الله بافقى و از شاهدان عینى این فاجعه، در اوایل انقلاب در سخنرانى خود در جمع طلاب و روحانیون در مدرسه فیضیه صحنه کتک خوردن آیت الله بافقى را چنین بر زبان آورد:
«گو این که من الان دارم مى بینم و مى شنوم، اینجا که رضاخان با چکمه هایش وارد حرم شده و شیخ محمدتقى بافقى را خوابانده و با عصا و شلاق به سر و صورتش مى زند! من دارم الآن آن صداى ناله هاى شیخ محمدتقى را مى شنوم که فقط مى گفت: یا امام زمان(عج) و رضاشاه او را مى زد و مى گفت(عذر مى خواهم از شما): پدر سوخته، هیچکس به دادت نمى رسد.[55]
پس از دستگیرى و اعزام آیت الله بافقى به تهران، در قم حالت فوق العاده اعلام شد. عصمت الملوک دولتشاهى، همسر چهارم شاه که در آن موقع در قم حضور داشت، به برقرارى حکومت نظامى توسط رضاخان پس از کتک زدن و دستگیرى آیت الله بافقى اشاره مى کند و مى گوید:
«آنچه بعداً شنیدیم، این بود که شاه در نهایت عصبانیت وارد صحن مطهر شد و دستور داد، شیخ را به پشت روى زمین دراز کنند و بعد هم با عصایى که در دست داشت، پیاپى ضرباتى به او زد. درنتیجه این پیشامد، شهر به هم خورد و چند روزى در قم حکومت نظامى برقرار شد.»[56]
به گفته رازى، آیت الله بافقى مدت شش ماه در زندان شهربانى زندانى شد. حوادث دوره زندان آیت الله بافقى و عوض کردن زندانبانهاى وى مؤید طولانى بودن ایام زندان اوست.[57]
آیت الله بافقى در زندان رضاخان مشى خاصى را در پیش گرفت که در حقیقت مى توان نفى مشروعیت رضاخان و مبارزه اى منفى با دستگاه دیکتاتورى به حساب آورد. آیت الله محمدصادق تهرانى در خاطرات خود به خوددارى آیت الله بافقى از خوردن غذا تا مرز از پاى افتادن اشاره مى کند و مى گوید:
«ایشان، وقتى در زندان بود، غذاى زندان را نمى خورد. مى گفت: هنگامى که مرا به زندان شهربانى بردند، هرچه غذا آوردند نخوردم. با پولى که همراه داشتم، مقدارى نخودچى خریدم و با همان امرار معاش کردم. پس از مدتى پولهایم تمام شد و گرسنگى فشار آورد، گفتم خداوندا! تو خود در قرآن فرموده اى: «و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها» هیچ جنبده اى روى زمین نیست مگر اینکه رزقش بر خداست، خدایا! من جنبنده ام، ببین دارم مى جنبم و حرکتى کردم. چندى نگذشت که تاجرهاى تهران برایم غذا آوردند و غذاى دولتى را نخوردم.»[58]
بافقى در سیاهچالهاى رضاخان شکنجه هاى روحى و جسمى شد اما به خاطر نفوذ معنوى و جایگاه خاص وى نتوانست او را اعدام کند و مجبور شد تا پس از چندى او را به رى تبعید کند.
آیت الله حائرى که مى دید رویارویى مستقیم حوزه و علماى آن با رضاخان در دفاع از آیت الله بافقى زمینه را براى رضاخانى که دنبال بهانه براى نابودى حوزه بود فراهم مى سازد، به مبارزه منفى دست زد و ضمن اعلام حوزه به سکوت، خود به گونه اى دیگر خشم خود را نسبت به عملکرد رضاخان در خصوص برخورد با آیت الله بافقى را آشکار کرد.
آیت الله حائرى به موازات این موضع گیرى و بیان انگیزه هاى خود -که براى بسیارى خصوصاً طلاب جوان که به آیت الله بافقى به چشم پدر و پیر و مراد خود مى نگریستند غیر مترقبه بود- به عنوان اعتراض به زنبیل آباد هجرت کرد. آیت الله حاج شیخ محمدرضا طبسى در خاطرات خود مى گوید:
«در این ماجرا، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم، به عنوان اعتراض از شهر خارج مى شود و به زنبیل آباد مى رود و مى گوید: هر کسى که از طلبه هاى من است، نباید هیچ دخالتى در این جریان بکند.»[59]
حضور آیت الله بافقى در رى برکات بسیارى را در پى داشت احیاى مساجد مخروبه، برگزارى نماز جماعت و دعاى کمیل و پرورش جوانان جویاى عرفان و ادب - چون مرحوم دولابى و... - منزل او به مرکزیتى براى طلاب انقلابى و علما و فضلا تبدیل شد. به گونه اى که منزل او مأواى کسانى چون شیخ بهلول، آیت الله طالقانى، آیت الله بهاءالدینى و... گردید.
آیت الله بافقى که در پیش گوییهاى خود اعلام کرده بود زنده مى ماند و مرگ و ذلت رضاخان را خواهد دید، پس از خارج شدن رضاخان از ایرانبه قم مسافرت کرد و سپس به شکرانه دیدن چنین روزى به عتبات عالیات رفت و سپس به رى بازگشت.
وفات
این روحانى مبارز و مجاهد سرانجام، پس از سالها تلاش و جهاد و تحمل بیمارى و درد در 12 جمادى الاول 1365 هـ.ق دارفانى را وداع کرد. پیکر مطهر او با احترام فراوان تشییع و به قم منتقل شد و در مسجد بالاسر درکنار قبر شیخ عبدالکریم حائرى به خاک سپرده شد. او در مکانى براى همیشه آرام گرفت که روزى براى پاسدارى از دین در همان مکان تازیانه ها و لگدهاى رضاخان را به جان خرید و این است پاداش خداوند و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت به همه مؤمنان و موّحدانى که فداکارانه شکنجه ها را به جان مى خرند.
[1]. فرهنگ آبادىها و مکانهاى مذهبى کشور، محمد حسین یزدى، ص 89.
[2]. دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر سید مصطفى میرسلیم، ج 1، ص619.
[3]. دایرةالمعارف تشیع، مؤسسه دائرةالمعارف تشیع، چاپ اول، ج 3، ص 62.
[4]. یزد نگین کویر، ابوالفتح قهرمانى، ص 151، 152.
[5]. ر. ک. به: امامزادههاى ایران، استان یزد، محمد حسین مقبلى، ص 15 الى 21.
[6]. ر.ک. به: ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندى، ج 4، ص 104.
[7]. الذریعه الى تصانیف الشیعه، آقا بزرگ تهرانى، ج25، ص 48.
[8]. دیوان وحشى بافقى، حسین نخعى، چ هفتم، ص17.
[9]. ر.ک. به: آثار الحجه، شیخ محمد راضى، ص 31.
[10]. ر.ک. به: نسل نور، شرحى بر زندگانى سلسله مدرسیه، محمد کاظم مدرس، ص 414 - 420.
[11]. همان.
[12]. آئینه دانشوران، سید علیرضا ریحان یزدى، ص 102ـ99.
[13]. نسل نور، ص 426.
[14]. ر.ک. به: مجاهد شهید، ص 60.
[15]. همان، ص 61.
[16]. همان. در روایات، بلند بودن دیوار خانه از هفت ذراع، مکروه دانسته شده است.
[17]. ماهنامه کوثر، ش 17، ص 7، گفتوگو با استاد علىاصغر فقیهى.
[18]. مجاهد شهید، ص 6 و 7.
[19]. آثارالحجه، ص 32.
[20]. ماهنامه کوثر، همان.
[21]. همان، ش 34، ص 62 و 63، مصاحبه با آیتالله محمدرضا طبسى.
[22]. همان.
[23]. سوره هود، آیه 6.
[24]. آثارالحجه، ص 32.
[25]. مجله حوزه، ش 16، ص 40، مصاحبه با آیتالله بهاءالدینى.
[26]. همان.
[27]. مجاهد شهید، ص 10.
[28]. تاریخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا کرباسچى، ص 44.
[29]. مجله حوزه، ش 12، ص 33، دى 1364.
[30]. مجاهد شهید، ص 95 و 96.
[31]. ماهنامه کوثر، ش 17، همان.
[32]. همان.
[33]. آثارالحجه، ص 34.
[34]. آثارالحجه، ص 32، 33 و 34.
[35]. مجاهد شهید، ص 128.
[36]. همان، ص 130.
[37]. همان، ص 131.
[38]. همان، ص 101.
[39]. همان، ص 54.
[40]. همان، ص 55 و 56.
[41]. همان، ص 120.
[42]. همان، ص 56.
[43]. آثارالحجه، ص 34.
[44]. مجاهد شهید، ص 113 و 114.
[45]. همان، ص 8 و9.
[46]. ر.ک. به: عارف کامل، ص 78، 80.
[47]. ر.ک. به: گنجینه دانشمندان، ج 3، ص 179.
[48]. قیام گوهرشاد، سینا واحد، چ چهارم، ص 30.
[49]. مجاهد شهید، ص 115.
[50]. آثارالحجه، ص 35.
[51]. مجاهد شهید، ص 88-91.
[52]. تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکى، چ سوم، ج4، ص 262.
[53]. همان، ص 262 و 263.
[54]. مجله پیام انقلاب، ش 66، شهریور 61، ص 79.
[55]. فصلنامه بنیاد تاریخ، ش 36 و 35، پاییز و زمستان 1373، ص 71.
[56]. روزنامه جام جم، پنجشنبه 20/7/1381، ص31.
[57]. مجاهد شهید، ص 99.
[58]. تاریخ شفاهى انقلاب، ش 66، شهریور 61، ص 79.
[59]. مجله حوزه، ص 34، ص 64.