حسن بن عبدالله بن مرز بان مکنی ابو سعید نحوی معتزلی حنفی سیرافی[1]
از بزرگان و دانشمندان عصر خود بود ـ و در تمام علوم متداوله زمان خود از ادبیات غربی و حساب هندسه و علم کلام و فقه و حدیث متبحر و ماهر بود مخصوصاً در نحو بصریین بسیار بصیر بوده است.
اساتید او در نحو ابن السراج و در لغت این درید بودهاند.
مدت پنجاه سال در بغداد بقضاوت اشتغال داشت و در این مدت از راه راستی و درستی و حفظ حقوق ناس گامی منحرف نگشت و فتاوی او را طریق مذهب حنفی میبود و هیچاه برای احکام صادره اجرتی نگرفت و با کتابت اعاشه میکرد، چون یکی از محاسن او حسن خطش بود و برای هر ورق کتاب درهمی اجرت میگرفت.
قاضی احمدب ن خلکان در وفیات الاعیان آورده است که مردم در محضر سیرافی حاضر میشدند و او فنون عدیده بآنها میآموخت، منجمله قراءت صحیح قرآن مجید و علوم قرآن و نحو و لغت و فقه و مواریث و حساب و کلام و نقد الشعر و غیر اینها.
و ابو حیان توحیدی نیز در کتاب تقرظ خود او را بسیار ستوده است.
یاقوت حموی در معجم الادباء آورده است که «پدر ابوسعید زردشتی و اسمش بهزاد بود و چون مسلمان شد سیرافی او را عبدالله نامید، و سیرافی در بغداد علم قرآن و لغت و فقه تدریس میکرد و قرآن را بر ابوبکر بن مجاهد قراءت نموده و علم لغت را از ابن دربد و نحو را از سراج و صیرفان نحوی آموخت»
ابن خلکان گوی بین سیرافی و ابوالفرج اصفهانی رقابت و همچشمی بلکه دشمنی بود و ابوالفرج بیت ذیل را در هجو او ساخته است:
لست صدراً ولاقرات علی صدر و لا علملک البلی بشاف.[2]
لعن الله کل شعر و نحو و عروض یجئی من سیراف
یعنی تواستاد نیستی و علمی را بر استادی نخواندهای و علم تو کسی را از بلای نادانی شفا نمیبخشد، خدا لعنت کند هر نحو و شعر و عروضی را که از سیراف میآید.
سید رضی مجتد بزرگ امامی از شاگردان سیرافی بوده و در صباوت نزد او نحو میخوانده و چون سیرفی وفات یافته ابیات ذیل را در رثاء او گفته است:
لم ینسنا کافی الکفاة مصابة | حتی دهانا فیک خطب مضلع |
قرح علی قرح نقارب عهده | ان القروح علی الفروح لا وجع |
و تلا حق القصلاء اعدل شاهد | ان الحمام بکل علق مولع[3] |
تألیفاتش: 1ـ اخبار النحاة البصریین 2ـ الاقناع (کتابیست در نحو که موفق با تمام آن نشده و پس از مرگش پسرش یوسف بن حسن آن را بپایان رسانید)
3ـ الفات القطع و الوصل 4ـ جزیره العرب 5ـ در یدیه (شرح مقصوره ابن درید)
6ـ شرح بر کتاب سیبویه (در قاهره مصر و برلین چاپ شده) 7ـ صنعة الشعر و البلاغه 8ـ طبقات النحاة 9ـ کتاب اسماء جبال تهامه و سکانها 10ـ المدخل الی کتاب سیبویه 11ـ الوقف و الابتداء.
در روز دو شنبه دوم ماه رجب سال سصد و شصت و هشت در بغداد در گذشت.
[1] ـ سیراف Siraf سیراف و نواحی آن ـ سیراف در قدیم شهری بزرگ بوده است و آبادان و پر نعمت و مشرع بوزبها (یک قسم قایق) و کشتیها و بعد خلفاء رضوان الله علیهم در وجه خزانه بودی بسبب آنک عطر و طیب از کافور و عود و سندل و مانند آن دخل آن بوی و مالی بسیار از آنجا خاستی و تا آخر روزگار دیلم هم برین جملت بود بعد از آن پدران امیر کیش مستوفی شدند و جزیره قیس و دیگر جزائر بدست گرفتند و آن دخل کی سیراف را میبود بریده گشت و بدست ایشان افتاد و رکن الدوله خمار نکین قوت رأی و تدبیر آن نداشت کی تلافی اینحال کند ـ و با این همه یک دو بار بسیراف رفت تا کشتیهای جنگی سازد و جزیره قیس و دیگر جزائر بگیرد و هر بار امیر کیش او را تحفها فرستادی و کسان او را رشوتها دادی ـ تا او را باز گردانیدندی و بعاقبت چنان شدکی یکی بود از جمله خانان نام او ابوالقسم و سیراف نیز بدست گرفت و بهر دو سه سال کی لشگری را آنجا فرستادی و رنجها کشیدندی از وی نتوانستندی ستدن ـ و چون حال آنجا برین گونه بود و هیچ بازرگانی بسیراف کشتی نیارست آورد از بهر ایمنی راه بکرمان یا مهربان بادورق و بصره او گندند (افکندند) و بر راه سیراف جزچرم و زرافه (شاید زرباف بوده) و اسباب کی پارسیان را بکار آید نیاوردند و از این سبب خراب شد و جامع و منبر دارد و نواحی و اعمال بسیار دارد ـ اما گرمسیر عظیم است و هیچ آب نیست و آب باران خورند الا دو سه چشمه کی هست نقل از کتاب فارسنامه ابن بلخی چاپ کمبریج صفحه 136
اما آقای اسمعیل نورزاده بوشهری در کتاب «ایران کنونی و خلیج فارس» مینویسد بندر طاهری همان سیراف قدیم است که در سی و شش کیلومتری جنوب کنگان واقع شده میگویند شخصی بنام طاهر عرب در این بندر سکونت داشته و امروزه این بندر بنام او مشهور شده.
مردم آنجا در سالهای پیش بامور غواصی و صید مروارید اشتغال داشتند اکنون بواسطة کسادی بازار تجارت مروارید از غواصی دست کشیده بامر کشت و زراعت مشغولند و نیز عدهای ماهی گیر ـ
استخری مینویسد: و بعد از شیراز سیراف مهمترین شهرهای فارس است و از حیث وسعت تقریباً باندازه یراز بوده و خانههای آنجا از سنگ و چوبهای ضخیم ساخته شده ـ و دارای چند طبقه بوده و جمعیتش زیاد و آب مشروبش گوارا و میوه آنجا را از کوه میآورند، وارداتش از عود و عنبر و کافور ـ خیزران ـ عاج ـ تخته آبنوس ـ کاغذ ـ صندل ـ ادویه ـ عطریات هندی و انواع پارچههای ابریشمی و منسوجات کتانی و مروارید در این بندر داد و ستد میشد ـ
یاقوت حموی را جمع بوجه تسمیة این قسمت از ایران افسانه مضحکی باینمضمون مینویسد «چون کیکاوس خواست باسمان صعود کند و از چشم مردم غائب شد خداوند بادرا مامور فرمود که او را مخذول کند ـ پس کیکاوس در سیراف سقوط کرد و از مردم آنجا آب و شیر خواست یعنی گفت «شیرآب» و تا زبان آنرا معرب کرده «سیراف» گفتند.
و هم او گوید: سیراف شهر بزرگی است در ساحل خلیج فارس و فاصل بین سیراف و بصره اگر باد موافق کشتی باشد هفت روز است.
[2] ـ یافوت حموی رومی «بکاف» ضبط کرده است ـ رجوع شود بمعجم الادباء جلد سوم چاپ مصر.
[3] ـ یعنی هنوز مصیبت مرگ کافی الکفات (صاحب بن عباد) فراموش نکرده بودیم که ناگهان بمصیبت تو که عظیم است گرفتار شدیم ـ و زخم بالای زخم در دو المش بیشتر است و اینکه فضلا یکی بعد از دیگری از این دنیا میروند عادلترین شاهد است بر اینکه مرگ بفرا گرفتن اشخاص بزرگ بیشتر حریص است.