شیخ المشایخ و شیخ الاسلام ابو عبدالله محمد بن خفیف بن اسکفشاد یا اسکفشار ضی صوفی شیرازی معروف بشیخ کبیر.
شیخ اجل معارف ربانی، قطب الاقطاب، و علامه زمان خود بود، با امیر عضد الدوله دیلمی معاصر و امیر از معتقدان صمیم او بوده است، همچنین معاصر مقتدر و راضی و مکتفی عباسی است.
خرقة تصوف را از دست شیخ ابو محمد جعفر حذاه (متوفی 341) پوشید و نوشتهاند که روزی شیخ مذکور بر او گذر کرد و نگریسته گفت« با رفتن این پسر تصوف از فارس میرود»[1]
ابوالحسن احمد بن محمد بن حکیم الحکیمی قاضی شیرازی (متوفی 345 در شیرازی) درباره او میگوید: «ابو عبدالله مردیست که در کار خود توفیق یافته و محجوب القلوب مریدان و اصحاب خویش شده و محسود اقران گردیده است».
و ابو نعیم احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحق بن موسی بن مهران اصفهانی صاحب کتاب «حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء» و «تاریخ اصفهان» (متوفی 430 در اصفهان) در ترجمه حالش مینویسد:
«شیخ وقت بود از حیث علم و حال»
سایر دانشمندان و عرفا و فضلاء معاصر او و آنکه بعد از او بدنیا آمدهاند متفق القول او را ستودهاند و همگان حضرتش را مقبول و متبوع و محبوب دانستهاند.
شیخ فرید الدین عصار نیشابوری در تذکرة الاولیاء مینویسد: «او مجهد بود در طریقت و مذهبی خاص داشت، و جماعتیاند از متصوفه که تولی بدو کنند و در هر چهل روز تصنیفی از غوامض حقایق میساخت و در علم ظاهر نیز بسی تصنیف نفیس دارد. همه مقبول و مشهور و از ابناء ملوک بود و بر تجرید سفرها کرده رویم[2] و جریری و ابن عطا و منصور حلاج را دیده بود، و جنید را دریافته، و بیست سال پالس پوشیده بود و هر سال چهار چله بداشتی، نقل است که در وقت او پیری محقق بود اما از علماء طریقت نبود و در پارس مقام داشت، نام او محمد ذکیری و هرگز مرقع نپوشیدی، از ابو عبدالله خفیف پرسیدند که شرط در مرقع چیست؟ و دانش آن که را مسلم است؟ گفت: شرط مرقع آنست که محمد ذکیری در پیراهن سفید بجای میآورد و داشتن او را مسلم است و مادر میان پلاس نمیدانیم تا شرط بجای توانیم آورد یا نه؟ و او گفت چهل سالست تا مرا قبول است میان خاص و عام و چندان نعمت بر ما ریختند که او را حد نبود و چنان زیستم در این مدت که زکوة فطره بر من واجب نشد، نقل است که شیخ را مسافری رسید که اسهالش میآمد بدست خود آن شب طاس او برداشت و یکساعت بخفت تا نزدیک صبح شیخ یک نفس چشم بر هم نهاد آن مسافر آواز داد و گفت «کجائی که لعنت بر تو باد» شیخ در حال برجست ترسان و لرزان و طاس انجا برد.
بامداد مریدان شیخ گفتند آخر این چه مسافر است که لفظی چنین و چنین گفت و ما را طاقت و تحمل نماند، و تو تا این غایب صر میکنی شیخ گفت: من چنین شنیدم که «رحمت بر تو باد» و گفت صوفی آنست که صوف پوشید بر صفا و هوی را بچشاند طعم جفا، و دنیا را بیندازد از پس قفا ـ و گفت «قناعت طلب ناکردنست آنرا که در دست تو نیست، و بینیاز شدن از آنچه در دست تو است»
ابوالحسن دیلمی را کتابیست بنام «سیرت الشیخ الکبیر ابو عبدالله بن الخفیف الشیرازی« که رکن الدین یحیی بن جنید شیرازی آنرا بفارسی سبک قدیم ترجمه کرده و در سال 1955 مسیحی در آنقره چاپ شده، باب اول کتاب مزبور که در ذکر مولد و منشاء او است مینویسد:
«ابوالحسن علی بن محمد دیلمی کی مصنف سیرتست چنین گفت کی: من از شیخ شنیدم کی کنیت من در کوذکی ابوالحسن بوذ و من بدین کنیت مشهور بودم و اصل شیخ از دیلم بود و منشاء او از پارس بود و مولد او شیراز بود، و صفت شیخ آنست کی در مقام تخلقوا باخلاق الله بدل مجهود نموده بود، و در ریاضت و تهذیب نفس مرتبت اعلی حاصل کرده بود و در پی روی انبیاء و اقتدا بسرت ایشان هیچ دقیقه فرو نگذاشته بود، و در زمان او کسانی که متصف بودند بصفت علم و دین و متسم بودند بسمت شرع و یقین جمله معترف شدند ـ و متفق گشتند بکمال و فضل و تقوی او و مفسر گشتند بقرارت ورع و تقوی و فتوی او، و هیچکس و هیچ شخص موصوف نشود باین صفات حیمده و خصائل مرضیه الابالهام ربانی و افهام سبحانی، صد هزار رحمت و نثار مغفرت از حضرت ذوالجلال بذات شریف و مرقد مطهر اوباذ باز آمدیم بشرح نسب شیخ ـ
بذالک پدر وی از جمله سرهنگان عمر و لیث بود و ابن عمر و لیث از دیلمیان بود و ابوالحسن دیلمی میگوید کی: من از شیخ شنیدم کی گفت: پدر من از کلاشم بود و کلاشم نام شهریست از شهرهای دیلمیان و شیخ چنین گفتی کی: ما از قبیله بنی ضبهایم و دیلمیان همه از قبیله بنی ضبهاند، و ابوالفتح عبدالرحیم بن احمد روایت کند و وی مردی بود در نقل حکایات و احوال شیخ قدمی راسخ داشت و گفت کی من از شیخ شنیدم کی گفت: ماذر من از شهر نیشابور بود از دختران کرامیه، و سبب آنک پدرم خفیف او را بنکاح خود آورد آن بود کی چون پدرم با عمرو لیث از خراسان بدر آمد از سپاهی توبه کرد و بخدای تعالی باز گردید و بسرای یکی از کرامیه فرود آمد، و کرامیه را شیخی بود و چون آثار سداد و صلاح و رشاد از وی بدید در اکرام او بیفزود و آنچه شرط شفقت بود فرو نگذاشت و دختر خود بزنی بو داد، بعد از آن پدرم خفیف باز سر سپاهی رفت و عزم شیراز کرد، و مادرم بمن حامله گشته بود و من در شیراز بوجود آمدم، و کرت دوم کی عمرولیت باز خراسان میرفت شیخ را هشت ماه بود.
عبدالرحیم روایت کرده کی: این حکایت بدین وجه از مادر شیخ بشنیدم و هم او مینویسد: اول شخصی که شیخ کبیر خدمت او دریافت و تادب و تهذب از او گرفت ابوالعباس احمد بن یحیی بود و از قول شیخ میگوید:
اول کتابی را که تصنیف کردم «شرف الفقر» بود و گفت: از جمله مشایخ به پنج کس اقتدا کنید یکی حارث محاسبی [3] و ابوالقاسم جنید [4] و ابو محمد رویم و ابوالعباس عطا [5] و عمر و بن عثمان [6] از بهر آنک ایشان جمع کرده بودند میان علم و حقیقت و دیگر مشایخ ارباب حال بودند و صاحب مقامات و مکاشفات و در هنگام استقراق گاهگاهی از ایشان سخنی چند صادر شده است کی بمیزان شرع راست نیست».
شیخ کبیر با داشتن مشرب عرفان بسیار پای بند انجام اوامر و نواهی شرع انور بود و قطع نظر از واجبات تمام نوافل و مستحبات را نیز بجای میآورد و بر کرسی مینشست و مردم را موعظه میکرد.
در عمر طولانی خود مسافرتهای زیاد کرد و بعراق عرب و شام و مصر و حجاز رفت و چندین بار بزیارت بیت الله فت و آداب حج را بجای آورد.
در مسافرتهای خود با مشایخ بسیار آشنا شد و از آنها استفاده کرد و بدانها فوائد معنوی زیاد رسانید.
مانند: ابو محمد احمد بن محمد بن الحسین الجریری که از مشایخ صوفیه و خلیفه جید بود و در سال 311 در فتنه قرامطه در راه مکه کشته شد.
و حسین بن منصور حلاج بیضاوی (مقتول بسال 309 در بغداد) و دوست و مرید خاص او ابوالعباس احمد بن محمد بن سهل بغدادی (مقتول 309) و شیخ ابوالحسن اشعری را ملاقات کرد و پارهای مطالب که برای اشعری لاینحل بود از او پرسید و شیخ کبیر برای او حل کرد ـ دیگر از مصاحبان شیخ ابوالحسن مزین، شیخ ابو علی رود باری، ابو یعقوب نهر جوری، ابوبکر کتانی، ابو علی وارجی، ابوالحسن دراج، ابو یعقوب اقطع، ابو عمر و زجاجی، ابوبکر فوطی، شیخعلی عیسی وزیر ـ ابوالعباس عطا، ابوبکر شبلی، ابراهیم خواص، عمر و بن شلویه، (فارسی)ـ ابو عبدالله باکویه (باباکوهی)
اما مشایخ حدیث که شیخ کبیر برایشا سماع کرده طبق مندرجات سیرت الشیخ دیلمی باسامی ذیل هستند:
مشایخ شیراز:
1ـ ابوبکر محمد بن سعید بن اسحق العتابدی 2ـ ابو احمد بن محمد الشعیری المدل 3ـ عبدالله بن بحتان بن ابی محمد الامام، 4ـ ابوبکر محمدبن سمعان عبدالله 5ـ عبدالله بن عمران المعروف باذران الخیاط ـ 6ـ ابراهیم بن احمد بن روزبه 7ـ عبدالله بن جعفر الارزکانی صاحب یعقوب بن سفیان 8ـ محمد بن علان ابن اویس 9ـ ابو عبدالله صاحب داود السجستانی 10 ـ ابو عبدالله محمد بن جعفر التمار 11ـ عبدالرحمن بن نصربن غیلان، 12ـ ابوبکر محمدبن یحیی بن علی بن الخصیب، 13ـ اسمعیل بن عبدالله اسقطی صاحب ابوبکر بن خثیمه 14ـ ابوالقاسم محمد بن اسمعیل 15ـ ابوالمثنی احمد بن ابراهیم الربضی 16ـ ابوبکر ابن محمد زید
مشایخ فسا:
1ـ احمد بن یحیی المعروف بجور 2ـ علی بن الحسین بن معدان 3ـ محمدبن اسمعیل مشایخ استخر:
محمدبن احمد بن احمد السوفی القاضی
در نامه دانشوران جلد دوم صفحه 439 چاپ طهران ذیل عنوان «ابو عبدالله بن اسکفسار بن خفیف شیرازی چنین نوشته شده ـ از شیوخی است که علوم ظاهر و باطن را با هم جمع داشته و در نزد اهل فضل بیان نیکو معروف و بطلاقت لسان موصوف بوده مادرش از اهل نیشابور است و پدرش از فارس و خود در شیراز تولد یافته ...
از تلامیذ ابوطالب خزرج بغدادیست که دارای علوم ظاهر و باطن بوده و نیز ابو محمد رویم و کتابی را دیده و با یوسف بن حسین رازی و ابوالحسن مالکی صحبت داشته و یکچند مصاحب ابوالحسین مزین و ابوالحسین دراج بوده و با طاهر مقدسی و ابو عمر و دمشقی مؤانست داشته ـ گویند هیچکس را در علم طریقت و حقیقت چندان تصنیف نیست که او را بوده، آن عارف کامل معاصر است با عماد الدوله و عضد الدوله دیلمی و از خلفاء با مقتدر و راضی و مکتفی ... سال وفات ویرا صاحب نفحات الانس در سنه سیصد و سی و یک مسطور داشته، و در بعضی کتب دیگر سیصد وسی و سه در آخر خلافت المقتفی بالله و اوائل سلطنت عضد الدوله دیلمی نگاشتهاند موافق سال وفات، ولادتش در حدود دویست و ده الی نوزده و الله اعلم ... در ترجمه وی آوردهآند که او اول عارفی است که بپارسی شعر سرود ولی بیش از این چند شعر فارسی و رباعی از اشعارش چیزی بدست نیامد که مسطور گردد:
هر کسی و کار خویش هر کسی و بار خویش | صوفی و دلق نژند و زاهد و دستار خویش[7] |
هر که بکردار خود گشت گرفتار و باز | ما و بروز حساب بسته کردار خویش |
از دهن چون شکر تلخ چه گوئی جواب | رنجه چه سازی همی آن لب و گفتار خویش |
فتنة دهری ز روی، شهره شهری ز موی | گرم کنی از دو سوی رونق بازار خویش |
گربشناسد کسی مرد خدا بی خدا | پیدا داریم از او آنچه پدیدار خویش |
روی مگردان ز من چهره مپوشان ز من | تا نشوم بیوطن از دل و غمخوار خویش |
و نیز این رباعی بدو منسوبست:
ای روی تو قبله دل بیداران | ابروی تو محراب سر هشیاران |
خواهم نظری کنم تو از روی کرم | تا باز نمانم بتو از غمخواران |
و له ایضاً:
گفتم چو بیائی بتو گویم غم دل را | غم میرود از دل چو بیائی ببر من |
و این دو شعر تازی را نیز بدو منسوب داشتهاند و بعضی گویند از کسی دیگر بطریق تمثل آورده:
اوید لا نسی ذکرها فکمانما | تمثل لی لیلی بکل مکان[8] |
هجویری در کشف المحجوب مینویسد: اما الخفیفه خفیفیان تولی بابی عبدالله محمد بن خفیف کند و وی از کبراء سادات ان طائفه (صوفیه) بودست، و از عزیزان وقت رضی الله عنه و عن جمیع اسلافهم ـ عالم بعلوم ظاهری و باطنی و وی را تصانیف معروفست اندر فنون این طریقت، و مناقبش اشهر از آنست کی کلیت آن احصار توان کرد.
و فی الجمله مردی عزیز روزگار و عزیز نفس بود و معرض از شهوات نفسانی و شنیدم کی چهار صد نکاح کرده بود و آن از آن بود که وی از ابناء ملوک بود و چون توبه کرد مردم شیر از بدو تقرب بسیار کردندی، و چون حالش بزرگ شد بنات ملوک و رؤساء مرتبرک را خواستندی که با وی عقد کنند و وی قبول کردی، و قبل الدخول طلاق دادی.
اما چهل زن پراکنده اندر عمر وی دو گان و سه گان خادمان فراش وی بودند و یکی را از ایشان با وی چهل صحبت بوده بود و آن دختر وزیری بود.
شنیدم از شیخ ابوالحسن علی بکران الشیرازی رخ، که روزی از زنانی کی بحکم وی بوده بودند هر یک از وی حکایتی میکردند جمله متفق شدند کی ایشان شیخ را اندر خلوت بحکم اسباب شهوت هرگز ندیده بودند وسواسی اندر دل هر یک پدیدار آمد و متعجب شدند و پیش از آن هر یک پنداشته بودند که او بدان مخصوص است: گفتند از سر صحبت وی بجز دختر وزیر خبر ندارد که سالهاست تا اندر صحبت و بست و دو سترین زنان بروی اوست، دو کس را از میان خود اختیار کردند و بدو فرستادند کی شیخ را با تو انبساط بیشتر بودست باید که ما را از سر صحبت وی آگاه کنی، گفت: چون شیخ مرا اندر حکم خود آورد کسی بیامد که شیخ امشب بخانه تو خواهد آمد، من طبخهای خوب بساختم و مر زینت و زیب خود را تکلف کردم، چون بیامد طعامی بیاوردند و مرا بخواندند، زمانی اندر من نگریست و زمانی اندر طعام آنگاه دست من بگرفت و بآستین خود اندر کشید، از سینة وی تاناف پانزده عقده افتاده بود، گفت: ای دختر وزیر! بپرس کی این چه عقدهاست بپرسیدهش، گفت: اینهمه لهب و شدت صبرست که گره بستست از چنین روی و از چنین طعام صبر کردهام، این بگفت و برخاست بیشترین گستاخیهاء وی با من این بودست،
و طراز مذهب وی اندر تصوف غیبت و حضور است، الخ.
تألیفات شیخ کبیر بیش از سی مجلد است:
1ـ کتاب الفضائل و جامع الدعوات و الاذکار 2ـ اختلاف الناس فی الروح 3ـ اسامی المشایخ 4ـ بلوی الانبیاء 5ـ جامع الرشاد 6ـ الجوع و ترک الشهوات 7ـ الجمع و التفرقه 8ـ الرد علی ابن سالم 9ـ الرد علی ابن رزمان 10 ـ شرف الفقراء المحققین علی الاغنیاء المنفقین 11ـ الفصول فی الاصول 12ـ الاستذکار 13ـ اللوامع 14ـ المنقطعین 15ـ لبس المرقعات 16ـ الغاثه 17ـ الاقتصاد 18ـ فضل التصوف 19ـ المفردات 20 ـ الرد والالفه 21ـ معرفة الزوال 22ـ المعراج 23ـ المنهج فی الفقه 24ـ الاستدراج و الاندماج 25ـ المعتقد الکبیر و الصغیر 26ـ الاستدراج 27ـ آداب المریدین 28ـ شرح الفضائل 29ـ مسائل علی بن سهل 30ـ رساله سیر و سلوک [9] 31ـ رساله عقائد[10]
سال فوتش: در سنین عمر و سال فوتش اختلاف است، عمرش را از نود و پنج تا یکصد و بیست و شش نوشتهاند، در شدالازار و شیراز نامه صد و ده سال آمده و سال فوتش را سیصد و هفتاد و یک نوشتهآند در سایر کتب معتبره مانند معجم البلدان یاقوت حموی و تاریخ ابن اثیر و سیرت دیلمی و آثار عجم (بنقل از آنها) نیز سال 371 نوشتهاند ولی در تاریخ گزیدة و حبیب السیر و ریاض العارفین سال سیصد و نود و یک قید شده، و ملسم است که صاحب ریاض العارفین بتقلید آن دو این سال را نوشته است و چنانکه گفته شد اشتباه بزرگ را مولانا عبدالرحمن جامی مرتکب شده که وفاتش را در سیصد و سی و یک دانسته است، و ریحانة الادب اقوال مختلفه را نقل کرده و چون سال سیصد و هفتاد و یک متفق علیه مورخین متقدم میباشد لهذا اصح شمرده میشود.
و اگر مدت عمرش را صدر ده سال بدانیم بنابراین در سال 261 یا 262 متولد شده و سال 210 یا 219 که در نامه دانشوران ذکر شده اشتباه محض میباشد.
مزارش: در محله درب شاهزاده پشت بازار وکیل شیراز واقع است و اتابک زنگی بن مود و دسلعزی آنرا عمارت کرد و بعد نیز ابوبکر سعد بن زنگی ـو بعد از آن کریمخان زند خانقاه او را خراب کرد و میدانی ترتیب داد و بر مزارش حجرهای بساخت.
دیلمی مینویسد: «نقل است که چون وفاتش نزدیک آمد خادم را گفت: من بندة عاصی گریزه پای بودم علی برگردن من نه و بندی بر پای من نه و همچنان روی بقبله کن و مرا بنشان باشد که در پذیرد بعد از مرگ خادم این نصیحت شیخ آغاز کرد، هاتفی آواز داد که هان ای بی خبر مکن میخواهی که عزیز کرده ما را خوار کنی؟
[1] ـ جعفر حذا گفت رحمة الله کی: تصوف با محمد خفیف از فارس بدر رود» سیرت الشیخ دیلمی چاپ 1 نقرة صفحه 28.
[2] ـ ابو محمد رویم بن محمد بغدادی متوفی 303 در بغداد.
[3] ـ حارث بن اسد محاسبی بصری متوفی 243 در بغداد
[4] ـ ابوالقاسم جنید بن محمد البغدادی النهاوندی الاصل متوفی 298 در بغداد
[5] ـ ابوالعباس احمد بن محمد بن سهیل بن عطاء الادمی البغدادی.
[6] ـ ابو عبدالله عمر و بن عثمان مکی متوفی 297 در بغداد
[7] ـ این بیت در آثار عجم فرصت چنین آمده:
هر کس را کار خویش و هر دلی را بار خویش صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش
[8] ـ یعنی، اراده میکنم که نام او را از یاد ببرم پس گوئی که لیلی مرا در هر جا ظاهر میشود.
[9] ـ یک نسخه از این رساله که جزء مجموعه رسائل در تصوف و عقاید است و تاریخ کتابت آن هشتصد و شانزده در کتابخانه شخصی فاضل معاصر آقای فخر الدین نصیری موجود و ذیل شماره 118 مضبوط است.
[10] ـ یک نسخه از این رساله در مجموعة رسائل تصوف و عقاید ملکی آقای نصیری موجود است