بدیع شیرازی = متولد 1272 متوفی 1333 شمسی

No image

بدیع شیرازی = متولد 1272 متوفی 1333 شمسی

مرحوم فضل الله بدیع پاک بین شیرازی فرزند مرحوم شیخ عبدالعالی فرزند شیخ عبدالعزیز شیروانی.

از ادباء و شعراء معاصر است، پدرش از فقهاء عصر خود و امام جماعت مسجد مشیر شیراز بود و جدش از فقهاء و مجتهدین شیروان بوده که در زمان ناصر الدین شاه قاجار از شیروان بطهران و پس از چندی اقامت در طهران بشیراز آمده و مشیر الملک مقدمش را گرامی داشته و امامت مسجد مشیر را باو واگذار کرده است.

صاحب ترجمه در سال 1272 شمسی در شیراز متولد و هنوز طفل بوده که پدرش فوت شده است، معذلک شروع بتحصیل میکند و پس از اتمام مقدمات فارسی و عربی بتحصیل حکمت الهی و فلسفه قدیم و جدید میپردازد و فنون شعر و شاعری و سبک شناسی نیز می‌آموزد ـ دیوان اشعارش که قرب پانزده هزار بیت است اغلب دارای نکات فلسفی و عرفانی است که بعضی از آنها در جرائد شیراز چاپ شده است.

مرحوم بدیع در نویسندگی هم دست داشته است و از آزادیخواهان و اعضاء قدیم حزب دمکرات شیراز بوده، مدت چهل سال شغل معلمی داشته و از اینراه بمعارف کشور و تنویر افکار جوانان خدمت میکرده و تا چهار روز قبل از فوتش بتدریس مشغول بوده تا در روز چهار شنبه اول دیماه هزار و سیصدو سی و سه شمسی که در شیراز وفات یافته است ـ از اوست:

چکامه خداوندیه

نازم بوجود آن خداوند کش نیست نظیر و مثل و مانند
بیرون از قید هر چه و چون برتر ز مقام هر چه و چند
عادی ز علاقه من و ما خالی از پیش و فارغ از اند
آتش زن خاک باد پیما آب آور عقل آبرومند
تلخی ده ز هر نوش خندان شیرین کن شکر نی قند
شهد آور پشه‌های کندو شکر ده هر لب شکر خند
دهقان شگرف کار بستان فلاح ـ فلاح کار برمند
لیلای دو صد هزار مجنون دیوانه کن هزار فرهند
بنای دو صد هزار استخر خراط هزار کوه الوند
حجاز بسی هزار البرز نقاط هزارها دماوند
آن واهب عقل و باعث جان چون نطع قمار عشق افکند
تعین وجود منبسط کرد از ظلمت کرد پرده آوند
بیغوله تیره چون بیاراست ز اجرام منورش بیاگند
از گوشه چهره پرده برداشت هر گوشه هزار خورشد آوند
پیراهن هر یک آفتابی ترتیب ستارگانی افگند
چونان که بطوف کوه دینار یک مشت تگرگ خرد پر کند
خور از چه بتافت یا ستاره اینها همه جای خود بمانند
ز اجرام فلک یکی زمین شد با پرتو خور بدادش پیوند
از تابش خودر بدور افتاد پییچید بوضعی آبرومند
ز آن دور شبانه روز بخشود تا خلق شوند از او برومند
از دور دگر بطور دیگر ترتیب چهار موسم افگند
بنای زمانه اندر این شهر بس قصر مشید ساخت فرمند
لواف قدم در این گذرگاه بس رشته تنید همچو الوند
زان پایه قصور یک شد استخر زان رشته جبال یک دماوند
بالم بوجود آن هشیوار نازم بنمود آن خردمند
کاندر دل تنگ او شود گم این پهن سپهر آبرومند
در گوشه خاطر خطیرش سرگشته هزار چرخ چرغند
مائیم و دلی هزار پاره هر پاره دو صد هزار پیوند
آلوده دهن بدیع تا کیبیهوده سخن بدیع تا چند؟

چشم بندی:

دیده دریاست چرا دجله حسابش کردی دل سپهریست عبث فرض حبابش کردی
شهر بند دل ما قصر فلک فرسا بود حیف کز تیشه بیداد خرابش کردی
تا بدام سر زلفت نکند ناله دلم طفل آسا بیکی زمزمه خوابش کردی
دل ما قطره خونی ز قضا پیش نبود ز آتش کینه و بیداد تو آبش کردی
پاک بین معتکف زاویه پیر بود تو ز نو وارد دوران شبابش کردی
ذکر اوراد و مناجات زیادش بردی سجه‌اش بستدی و مست شرابش کردی
چشمش از دیدن اوضاع جهان بر بستیتا چه کردی که بدینگونه مجابش کردی

در وفات پدر گفته است:

بخردی پدرم از سرم پا کشید ندستم بدامان مهرش رسید
پدر رفت و مامم بدامان گرفت رهم برد تا پای من جان گرفت
بشش یا که هفتم بمکتب سپرد از آن محبس تنگ روحم فسرد
Powered by TayaCMS