ملا علیرضا اردکانی متخلص بتجلی فرزند کمال الدین حسین
از فضلاء و شعراء قرن یازدهم هجری است، صاحب «روز روشن» مینویسد: از زمرة علماء کرام و فضلاء عظام بود، و در زمان سلطنت عالمگیر پادشاه هندوستان بهندوستان رسیده تمتع وافی برداشت، پس عود بوطن احمد انگاشت و آنجا از حضور شاه عباس ثانی محال اردکان را بسیور غال یافت، و بفراغت مصروف تدریس و تألیف گشت.
دیگر نمینویسد چه تدریس و چه تألیف کرد ولی در جلد نهم «الذریعه» بنقل از «ریاض العلماء» و کتب رجال دیگر آمده است که در اصفهان در محضر آقا حسین خوانساری تحصیل علم و د انش کرده است و سپس بهندوستان رفته و پسران علیمردان خان را درس داده و بایران برگشته کتاب «سفینة النجاة» را در امامت تألیف کرده است، و منظومهای بنام «معراج الخیال» دارد که در سال 1313 در بمبئی چاپ شده است ـ از اوست:
بسکه در مشت غبارم آرزویش نقش بست گرده تصویر او شد هر کجا کردم نشست
***
نمیآید بکار اسباب، استعداد میباید پریدن کار بالش نیست، گرچه با پروبالست
***
ناامیدیها در اینجا خضر راه مدعاست میشوم خاموش تا فریاد رس پیدا شود
***
از اضطراب کار مهیا نمیشود سیل از دویدنست که دریا نمیشود
باز آکه بی جمال تو آغوش عشرتم همچون کمان حلقه ز هم وانمیشود
***
ز بس در دیدهام یاقوت اشک آتش باشد نگه در چشم من همچون خط زیر نگین باشد
***
حسرت پیری نگردد کم ز اسباب جهان صد گهرکی میتواند کار یک دندان کند
***
نقابش از صفای چهره صبح اندود میگردد گل رخسارش از مهتاب گرد آلود میگردد
فلک را آه گرم عشقبازان مضطرب دارد چو فانوس خیال این آرزو از دور میگردد
***
دل کجا در زیر تیغش چین بر ابرو میزند پیش فتراک تو رم خنجر بر آهو میزند
سیرهم نتوان تماشا کردنش در خواب ناز کز نگاه گرم شرمش آب بر رو میزند
***
هرجا دو دل چو شیشه ساعت شوند رام از یکدیگر غبار کدورت کنند وام
***
خواهم چو بهله با تو دمی همرهی کنم دستی بر آن کمر زده قالب تهی کنم
***
از من نظر بر بسته تو، چشم از جهان پوشیده من با دیگران گردیده تو، برگرد تو گردیده من
***
بزیر خاک هم در جستجوی دیدنت باشم مرا چون دام میروید ز هر تار کفن چشمی
در راه دلم ضعف تن انداخته سنگی عمری گذرد تا روم از رنگ برنگی
رباعیات:
آنرا که منزه نبود ذات و صفات از درس کلام حکمتش نیست نجات
در طبع بدان بجهل بر گردد علم در طینت ما سم شود آب حیات
***
پر آبله شد چو خوشه هر چند کفم یکدانه نشد حاصل از این نه صدفم
باطن همه ناکامی و ظاهر همه کام لب تشنه و سیراب چو در نجفم
***
در حسن و حیا آب روان در گشت است در دل اثری اثرش چو شعله در انگشت است
مشمار نکو حسن خراباتی را چون معنی بیت همچو خوبش زشت است
نصر آبادی در تذکره خود مینویسدک ملا علیرضای تجلی از کدخدازادگان اردکان من اعمال فارس است ـ بزیور فضائل نفسانی و حلیه کمالات روحانی آراسته، تجلی شمع شعورش بزم قدسیان را منور ساخته و چراغ کمالاتش در محفل روحانیان پرتو انداخته در مجلسی که ایشان بافاده مشغول باشند فحول علماء را قدرت دم زدن نیست ـ در کمال پاکی طینت و پرهیزگاریست ـ بطریق بعضی از طلبه هرگز متوجه منهیات نشده ـ روزی بفقیر میگفت که «اگر خوردن شراب مباح بود باز هم ارتکاب آن از امثال ما جماعت نامناسب بودی» الحق «الظاهر عنوان الباطن» درباره او صادق است در اوائل سن جهت تحصیل باصفهان آمده مدتی از تلامذه بحر معرفت آقا حسین بود، بعد از آن اراده هندوستان نموده در آنجا بتعلیم ابراهیم خان ولد علی مراد خان مشغول بوده مشار الیه و سایر امراء کمال مهربانی باو داشتند باز شوق ایران و مؤانست دوستان باعث شده باصفهان مراجعت کرد ـ در شهور سنه 1072 پادشاه قدر دان شاه عباس ثانی محلی از محل اردکان را بسیور غال او عنایت فرمودند ـ و نواب اشرف اقدس هم در اینسال ایشان را بمجلس طلبداشته در سفر ییلاق در رکاب ظفر انتساب بودند ـ و الحال در اصفهان بمباحثه و تألیف مشغولند ـ گاهی بعد از مباحثه متوجه ترتیب نظم غزل و رباعی میشود ـ انتهی کلامه
بنا بگفته نصر آبادی تجلی با او معاصر بوده و هنگام تألیف تذکره او حیات داشته است و چون تاریخ تألیف تذکره نصر آبادی در اواخر قرن یازدهم هجری بوده و نصر آبادی تحقیقاً در سال 1089 که سال ملاقاتش بامیرزا محمد تقی شیرازی است [1]
حیات داشته لهذا میتوان حدس زد که تجلی هم در اواخر قرن یازدهم هجری و احیاناً بین سالهای 1090 و 1095 وفات یافته باشد.[2]
مؤلف قصص الخاقان در خاتمه آن کتاب ـ او را از علماء و شعرای معاصر خویش شمرده (تألیف قصص الخاقان بسال 1073 ـ 1077 بوده) و از مندرجات دیوان وی بدست میآید که بهند رفته و باستقبال عرفی و صائب که در هند بسیار مطلوب و معروف گردیدهاند شعر ساخته و این چند بیت را از دیوان وی در این باب اینجا میآوریم:
از تجلی جوی ـ مثل آنکه عرفی گفته است روی دریا سلسبیل و قعر دریا آتش است
شکر، شعر تجلی یافت در ایران رواج طوطیان از بال خود در هند دفتر ساختند
***
در خراب آباد ایران هستیم بر باد رفت تا تجلی بخش تجریدم سوی بنگاله شد
***
ای تجلی شعر از تجرید ما بشنو که گفت مستی از ما بود و می در جام دریا ریختند
***
چه شد گر همچو عرفی بلبلی گم شد ز هندوستان که اینکه چون تجلی باز از شیراز میآید
***
تجلی این جواب آن غزل باشد که صائب گفت نگین را در فالخن میکند بیتابی نامم
تجلی گذشته از دیوان شعر و منظومه «معراج الخیال» حاشیهای بر حایشیه مولی عبدالله یزدی که در منطق است نوشته که معروف است و در طهران چاپ شده است.
صاحب مترادفات فارسی دو رباعی ذیل را بنام علیرضا تجلی ضبط کرده است:
ای فتنه بدور چشم مستت شده فوج حسن تو چو خورشید گرفت اختر اوج
پیداست ز چین آستین ساعد تو چون سینة ماهی که نماید از موج
ای مهر سپهر خوبی و ای ماه زمین برخاتم حسن گشته لعل تو نگین
هی هی چه لطافت و صفائی دارد خرمن شده ماهتاب و گردید سزین
[1] ـ رجوع شود بترجمه میرزا محمد تقی شاعر شیرازی ذیل «تقی شیرازی».
[2] ـ سامی در جلد سوم قاموس الاعلام سال فوتش را 1088 دانسته است و مدرک را معلوم نکرده ـ صاحب ریحانة الادب نیز در جلد اول کتاب خود بنقل از قاموس الاعلام سال وفاتش را 1085 یا 1088 نوشته است.